گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴

هرکه بر پستهٔ خندان تو دندان دارد
جان کشد پیش لب لعل تو گر جان دارد
شکر و پستهٔ خندان تو می‌دانی چیست
چشم سوزن که درو چشمهٔ حیوان دارد
هرکه را پستهٔ خندان تو از دیده بشد
دیده از پستهٔ خندان تو گریان دارد
لب خندان تو از تنگ دلی پر نمک است
که بسی زیر نمک پستهٔ خندان دارد
پسته را زیر نمک از لب تو سوخت جگر
پس لبت سوخته‌ای را به چه سوزان دارد
شکر از پستهٔ شیرین تو شور آورده است
که لب چون شکرت شور نمکدان دارد
جانم از پستهٔ پرشور تو چون پسته شود
نمک سوختگی بر دل بریان دارد
وآنگه از پستهٔ تو این دل شور آورده
با جگر پر نمک انگشت به دندان دارد
عقل چون پسته دهن مانده مگر از هم باز
کان چه شور است که او را شکرستان دارد
ای بت پسته‌دهن بر دل و جانم یک شب
نظری کن که دلم حال پریشان دارد
تو مرا هر نفسی پسته‌صفت می‌شکنی
دردم از حد بشد این کار چه درمان دارد
جان آمد به لب از پستهٔ رعنات مرا
فرخ آن کو لب خود بر لب جانان دارد
هیچ شک نیست که چون پسته نگنجد در پوست
هر که لب بر لب آن لعل بدخشان دارد
پسته در باز کن آخر چه در بسته دهی
که دلم کار فرو بسته فراوان دارد
زلف برگیر که خورشید تو در سایه بماند
پسته بگشای که یاقوت تو مرجان دارد
با من سوخته چون پسته برون آی از پوست
چندم از پستهٔ خندان تو گریان دارد
محنت از روی فروبستهٔ خویشم منمای
که دل سوخته خود محنت هجران دارد
آن خط سبز که از پستهٔ لعل تو دمید
تازگی از گل و سرسبزی ریحان دارد
شده این پستهٔ تو تازه و سرسبز چراست
مگر از اشک من سوخته باران دارد
نه که در پستهٔ تو حقهٔ خضر است نهان
آب از چشمه خورد تازه رخ از آن دارد
دلم از ظلم خط فستقیت می‌خواهد
تا تظلم ز تو در درگه سلطان دارد
تا به خشمت برسد سوخته گردد خورشید
زان که بغض تو شها نیم سپندان دارد
تا بقای من دلسوخته صورت بندد
خاطرم ذات تو را بستهٔ پیمان دارد
تا درین دایره این نقطهٔ خاکی برجاست
تا که پرگار فلک گردش دوران دارد
سال عمر تو که از گردش دوران خیزد
باد چندان که اگر بشمرد امکان دارد
خسروا خاطر عطار به مداحی تو
کف موسی ز دم عیسی عمران دارد

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هرکه بر پستهٔ خندان تو دندان دارد
جان کشد پیش لب لعل تو گر جان دارد
هوش مصنوعی: هر کسی که به زیبایی و شادنمایی تو حسادت کند، باید جانش را بدهد تا لب‌های زیبایت را ببیند، اگر واقعاً حال و جانش را دارد.
شکر و پستهٔ خندان تو می‌دانی چیست
چشم سوزن که درو چشمهٔ حیوان دارد
هوش مصنوعی: شما خوب می‌دانید که شکری که شیرینی آن در پسته‌ای خوشمزه نهفته است، چه چیز جالبی است. این مانند سوزن چشمی است که درون آن چشمه‌ای از زندگی و انرژی وجود دارد.
هرکه را پستهٔ خندان تو از دیده بشد
دیده از پستهٔ خندان تو گریان دارد
هوش مصنوعی: هر کسی که از پستهٔ خوشحال تو دور شود، به یاد آن پستهٔ خوشحال از چشمانش اشک می‌ریزد.
لب خندان تو از تنگ دلی پر نمک است
که بسی زیر نمک پستهٔ خندان دارد
هوش مصنوعی: لبخند تو از دل تنگت نشأت می‌گیرد و در آن، تلخی‌هایی نهفته است که در زیر ظاهر شاداب و خندان تو، پنهان شده‌اند.
پسته را زیر نمک از لب تو سوخت جگر
پس لبت سوخته‌ای را به چه سوزان دارد
هوش مصنوعی: پسته‌ای که زیر نمک نگهداری شده بود از زبان تو باعث درد و رنج من شد، حالا با لبانی که سوخته‌اند، چه آتشی می‌تواند داشته باشد؟
شکر از پستهٔ شیرین تو شور آورده است
که لب چون شکرت شور نمکدان دارد
هوش مصنوعی: شکر لذت و شیرینی طعم پستهٔ شیرین تو را به یاد می‌آورد، چون لب‌هایت طعم شور نمک را دارند.
جانم از پستهٔ پرشور تو چون پسته شود
نمک سوختگی بر دل بریان دارد
هوش مصنوعی: روح من از شوق تو مانند پسته‌ای است که شور و هیجان دارد، اما در دل مثل نمک بر روی گوشت سوخته‌ای احساس درد و سوزش می‌کند.
وآنگه از پستهٔ تو این دل شور آورده
با جگر پر نمک انگشت به دندان دارد
هوش مصنوعی: دل بی‌تاب و شوری از عشق تو دارد و با ناراحتی و درد، انگشت خودش را به دندان می‌ساید.
عقل چون پسته دهن مانده مگر از هم باز
کان چه شور است که او را شکرستان دارد
هوش مصنوعی: عقل مانند پسته‌ای است که به خاطر بسته بودنش نمی‌توان به راحتی به مغز آن دسترسی پیدا کرد. از سوی دیگر، در درون این مغز، چیزهایی وجود دارد که شاید تلخ به نظر برسند، اما به خاطر وجود شکر و شیرینی در کنارشان، قابل تحمل و دلپذیر می‌شوند.
ای بت پسته‌دهن بر دل و جانم یک شب
نظری کن که دلم حال پریشان دارد
هوش مصنوعی: ای معشوق زیبا، یک شب به من نگاهی بینداز که دل و روح من در آشفتگی و بی‌قراری است.
تو مرا هر نفسی پسته‌صفت می‌شکنی
دردم از حد بشد این کار چه درمان دارد
هوش مصنوعی: تو هر لحظه مرا آزرده‌خاطر می‌کنی و درد من از حد گذشته است. این وضعیت چه راه درمانی دارد؟
جان آمد به لب از پستهٔ رعنات مرا
فرخ آن کو لب خود بر لب جانان دارد
هوش مصنوعی: حالم به حدی بد شده که میل به زندگی ندارم، اما خوشحال هستم که آن شخصی که دلش به لبش می‌رسد، نزد محبوبش است.
هیچ شک نیست که چون پسته نگنجد در پوست
هر که لب بر لب آن لعل بدخشان دارد
هوش مصنوعی: هیچ تردیدی وجود ندارد که مثل پسته‌ای که در پوستش جا نمی‌شود، هیچ‌کس نمی‌تواند به زیبایی و جذابیت آن لعل بدخشان دست یابد.
پسته در باز کن آخر چه در بسته دهی
که دلم کار فرو بسته فراوان دارد
هوش مصنوعی: تو که در دل مرا به عشق و علاقه‌ات بسته‌ای، چرا از من پسته‌ای که در بسته است درخواست می‌کنی؟ در حالی که دلم پر از احساسات و کارهای ناتمام است.
زلف برگیر که خورشید تو در سایه بماند
پسته بگشای که یاقوت تو مرجان دارد
هوش مصنوعی: موهایت را باز کن تا خورشید زیبایی‌ات در سایه نماند. پسته را بشکن تا ببینی، که گوهر ارزشمند تو در دلش مانند مرجان وجود دارد.
با من سوخته چون پسته برون آی از پوست
چندم از پستهٔ خندان تو گریان دارد
هوش مصنوعی: با من که مثل پسته‌ای سوخته و تلخ هستم، بیرون بیا و از خودت را جدا کن؛ زیرا پسته‌ای که خندان و شاداب است، گاهی هم ممکن است اشک بریزد و ناراحت باشد.
محنت از روی فروبستهٔ خویشم منمای
که دل سوخته خود محنت هجران دارد
هوش مصنوعی: از روی ظاهرم، به تو زحمت نرسانم؛ چون دل من خود، از درد جدایی آتش می‌گیرد.
آن خط سبز که از پستهٔ لعل تو دمید
تازگی از گل و سرسبزی ریحان دارد
هوش مصنوعی: آن خط سبز که از پستهٔ زیبای تو پیداست، نماد تازگی است و طراوتی شبیه به گل‌ها و سبزی ریحان را دارد.
شده این پستهٔ تو تازه و سرسبز چراست
مگر از اشک من سوخته باران دارد
هوش مصنوعی: این پسته که تو به آن اشاره می‌کنی، چرا با طراوت و سبز شده است؟ آیا ممکن است به خاطر اشک‌های من باشد که بر آن ریخته شده و آن را باران‌زده کرده است؟
نه که در پستهٔ تو حقهٔ خضر است نهان
آب از چشمه خورد تازه رخ از آن دارد
هوش مصنوعی: در پسته‌ی تو نوعی راز و حکمت نهفته است، چراکه آب از چشمه‌ای می‌نوشد که باعث طراوت و تازگی چهره‌اش می‌شود.
دلم از ظلم خط فستقیت می‌خواهد
تا تظلم ز تو در درگه سلطان دارد
هوش مصنوعی: دل من از ظلم و ستمی که بر من رفته، می‌خواهد که شکایتش را با زبانی مؤدب و مناسب بیان کند تا بتواند در پیشگاه پادشاه، از تو درخواست کمک کند.
تا به خشمت برسد سوخته گردد خورشید
زان که بغض تو شها نیم سپندان دارد
هوش مصنوعی: اگر خشم تو برانگیخته شود، خورشید به تندی خواهد سوخت، زیرا بغض تو همچون آتش سوزان است و قدرتی فراوان دارد.
تا بقای من دلسوخته صورت بندد
خاطرم ذات تو را بستهٔ پیمان دارد
هوش مصنوعی: تا زمانی که وجود من به خاطر عشق شدیدم باقی است، یاد و خاطرهٔ تو برایم مثل پیمانی است که به آن وابسته‌ام.
تا درین دایره این نقطهٔ خاکی برجاست
تا که پرگار فلک گردش دوران دارد
هوش مصنوعی: تا زمانی که این نقطهٔ خاکی در این دایره وجود دارد و تا زمانی که جهان در حال چرخش است، این وضعیت ادامه خواهد داشت.
سال عمر تو که از گردش دوران خیزد
باد چندان که اگر بشمرد امکان دارد
هوش مصنوعی: سال‌های عمر تو مانند مدت زمانی است که در چرخش زمان می‌گذرد و می‌توان به تعداد زیادی از آن‌ها اشاره کرد، تا جایی که اگر بخواهی شمارش کنی، به نظر می‌رسد این کار ممکن است.
خسروا خاطر عطار به مداحی تو
کف موسی ز دم عیسی عمران دارد
هوش مصنوعی: عطار به خاطر مدح و ستایش تو، به مقام و عظمت بالایی رسیده است؛ زیرا که تو مانند موسی در بالای جبین خود، معجزه‌ای از عیسی بن عمران داری که نشان از بزرگی و مقام تو است.