قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳
جانم ز سر کون به سودا در اوفتاد
دل زو سبق ببرد و به غوغا در اوفتاد
از بس که من به فکر ز پای آمدم به سر
پایم زدست رفت و سر از پا در اوفتاد
چون آب این حدیث ز بالای سرگذشت
آتش همی به جان و دل ما دراوفتاد
چون دل زهر کرده بدو هرچه گفته بود
بادی به دست دید به سودا دراوفتاد
امروز گشت پیش دلم رستخیز نقد
از بس که جان به فکرت فردا دراوفتاد
تا رفته دید کار و ز دستش برفته کار
از کار خویشتن به دریغا دراوفتاد
نیک و بد و وجود و عدم جمله پاک برد
جان را یگانه کرد که یکتا در اوفتاد
فرخ کسی که در طلب و درد این حدیث
بر خاره خار خورد و به صحرا دراوفتاد
از ابلهیم غصه کند کز کمال جهل
این جمله دید و خوش به تماشا دراوفتاد
چون مرگ در رسید مقامات خوف رفت
وز بیم مرگ لرزه بر اعضا دراوفتاد
یک حمله کرد ترک تحیر به ترک تاز
پس دست برگشاد و به یغما دراوفتاد
بر خویشتن بلرز اگرچه ز بیم مرگ
آتش به مغز صخره صما دراوفتاد
تسلیم کن وجود و برو ترک خویش گیر
کانکس هلاک شد که به هیجا دراوفتاد
بیچاره منکری که در آن موسم رضا
از غایت سخط به علالا دراوفتاد
بسیار قطره چون من و چون تو به یک زمان
در بحر چه نهان و چه پیدا دراوفتاد
چه کم شد و چه بیش گر از تند باد مرگ
یک شبنم ضعیف به دریا دراوفتاد
چندین مخور غم خود و انگار شیشهای
ناگه ز دست بر سر خارا دراوفتاد
این خود چه آتش است که از باطن جهان
ظاهر شد و به پیر و به برنا دراوفتاد
در زیر چرخ باد هوا دید موجزن
چونان که نور دیدهٔ بینا دراوفتاد
ترسید دل که بستهٔ این دامگه شود
مردانه پیش صف شد و تنها دراوفتاد
چون عقل رای زن شد و چون علم حیلهگر
بی عقل و علم آمد و شیدا دراوفتاد
احباب ره نداشت بسی رنج راه دید
القصه حمله کرد و به اعدا دراوفتاد
بر هم درید پردهٔ اسما و خوش برفت
اسما چو محو شد به مسما دراوفتاد
توفیق حق نگر که چه مردانه جست ازانک
زو مردتر بسی دل دانا دراوفتاد
چون در جهان غیب فنا گشت در بقا
برخاست لا ز پیش به الا دراوفتاد
اسرار ذره ذره بر او گشت آشکار
بازش نظر به عالم اسما دراوفتاد
چون سر ذره نامتناهی بدید او
دایم درین طلب به تقاضا دراوفتاد
چندان که سر بیش طلب کرد بیش یافت
آخر ز عجز خود به مدارا دراوفتاد
گاه از حجاب تن به ثری رفت تا قدم
گه سوی وجه فوق ثریا دراوفتاد
میگشت در میانهٔ وجه و قدم مدام
گاهی به پست و گاه به بالا دراوفتاد
چون در قدم رسید همه شوق وجه داشت
چون وجه داشت زان به تمنا دراوفتاد
نی در قدم قرار و نه در وجه هم قرار
نی هر دو، هر دو چیست به عمدا دراوفتاد
پنجه هزار سال سفر کن علیالدوام
وین صید را ببین که چه زیبا دراوفتاد
طوطی که کرد از قفس آهنین حذر
تا چشم زد همی به همانجا دراوفتاد
از پیش کار پرده برافکن که زهر به
زان یک شکر که طوطی گویا دراوفتاد
ما را ز بهر یک شکر از ما جدا کنند
طوطی به پای دام بلازا دراوفتاد
چیزی نیافت یک دم و از دست رفت دل
جان نیز نیست گشت و به سودا دراوفتاد
یوسف چو پاره پاره برون آمد از نقاب
دیدی که سخت سخت زلیخا دراوفتاد
ای بس که چرخ در پی این راز شد نگون
گاهی به زیر و گاه به بالا دراوفتاد
چون راه شوق عشق به پای خرد نبود
از دست رفت عقلم و از جا دراوفتاد
بر اوج لامکان سفری خوش گزیده بود
اینجا پدید نیست همانا دراوفتاد
یارب درین طلب دل عطار خون گرفت
زان خون شفق به گنبد خضرا دراوفتاد
در من نگر که خاک سگ کوی تو منم
وین سگ به کوی تو به تولا دراوفتاد
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲: غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلندقصیدهٔ شمارهٔ ۱۴: هرکه بر پستهٔ خندان تو دندان دارد
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جانم ز سر کون به سودا در اوفتاد
دل زو سبق ببرد و به غوغا در اوفتاد
هوش مصنوعی: جانم به خاطر وجود او در شور و حال افتاده و دلم به سرعت از این حال و هوا رفته و به هیاهو دچار شده است.
از بس که من به فکر ز پای آمدم به سر
پایم زدست رفت و سر از پا در اوفتاد
هوش مصنوعی: به خاطر افکار زیاد و نگرانیهایم، از پا افتادم و به گونهای بیهوش شدم که سر و پایم دیگر حواسش به هم نیستند.
چون آب این حدیث ز بالای سرگذشت
آتش همی به جان و دل ما دراوفتاد
هوش مصنوعی: وقتی که این داستان مانند آب از بالای سر ما گذشت، آتش آن به جان و دل ما راه یافت.
چون دل زهر کرده بدو هرچه گفته بود
بادی به دست دید به سودا دراوفتاد
هوش مصنوعی: زمانی که دل نسبت به او تلخی و زهر پیدا کرد، هر چیزی که به او گفته شده بود، به مانند بادی خنک در دستش حس میشود و او در فکر و اندیشهاش غرق میشود.
امروز گشت پیش دلم رستخیز نقد
از بس که جان به فکرت فردا دراوفتاد
هوش مصنوعی: امروز دلم به شدت دچار تغییر و تحول شده است، چرا که افکار و نگرانیهای آینده مرا به شدت مشغول کرده و باعث شدهاند به شدت احساساتی شوم.
تا رفته دید کار و ز دستش برفته کار
از کار خویشتن به دریغا دراوفتاد
هوش مصنوعی: او متوجه شد که وضعیتش چقدر بد شده و دیگر نمیتواند کاری از پیش ببرد. در این زمان به آنچه که از دست داده، حسرت میخورد.
نیک و بد و وجود و عدم جمله پاک برد
جان را یگانه کرد که یکتا در اوفتاد
هوش مصنوعی: خیر و شر، وجود و عدم، همه چیز را پاک کرد و جان را به یگانگی رساند، که تنها در او مستغرق شد.
فرخ کسی که در طلب و درد این حدیث
بر خاره خار خورد و به صحرا دراوفتاد
هوش مصنوعی: شخص خوشبختی است که در جستجوی حقیقت و در مواجهه با مشکلات، سختیها را تحمل کند و با اراده به سمت هدفش پیش برود.
از ابلهیم غصه کند کز کمال جهل
این جمله دید و خوش به تماشا دراوفتاد
هوش مصنوعی: من به خاطر نادانیام غمگین هستم که از شدت جهلم، این واقعیت را دیدم و خوشحال شدم که به تماشا مشغول شدم.
چون مرگ در رسید مقامات خوف رفت
وز بیم مرگ لرزه بر اعضا دراوفتاد
هوش مصنوعی: زمانی که مرگ نزدیک شد، ترس و وحشت از بین رفت و از ترس مرگ، لرزه به اعضای بدن افتاد.
یک حمله کرد ترک تحیر به ترک تاز
پس دست برگشاد و به یغما دراوفتاد
هوش مصنوعی: یک ترک شگفتزده به یک ترک دیگر حملهور شد. سپس به سرعت دستش را باز کرد و به غارت او پرداخت.
بر خویشتن بلرز اگرچه ز بیم مرگ
آتش به مغز صخره صما دراوفتاد
هوش مصنوعی: نگران و هراسان باش، حتی اگر ترس از مرگ تو را به شدت بترساند، مانند سنگی سخت که در آتش قرار گرفته است و متزلزل میشود.
تسلیم کن وجود و برو ترک خویش گیر
کانکس هلاک شد که به هیجا دراوفتاد
هوش مصنوعی: وجود خود را تسلیم کن و به خودت بپرداز. کسی که در گمراهی افتاده، هلاک شده است.
بیچاره منکری که در آن موسم رضا
از غایت سخط به علالا دراوفتاد
هوش مصنوعی: بیچاره آن کسی که در زمان خوشحالی و رضایت، به خاطر شدت خشم، به پایینترین درجات افتاده است.
بسیار قطره چون من و چون تو به یک زمان
در بحر چه نهان و چه پیدا دراوفتاد
هوش مصنوعی: بسیاری از قطرهها مانند من و تو در یک زمان به دریا افتادهاند، همانی که در آن چیزهای پنهان و آشکار وجود دارد.
چه کم شد و چه بیش گر از تند باد مرگ
یک شبنم ضعیف به دریا دراوفتاد
هوش مصنوعی: اگر یک شبنم ضعیف بر اثر تندباد مرگ به دریا بیفتد، نه کمبودی ایجاد میشود و نه چیزی به دریا اضافه میشود.
چندین مخور غم خود و انگار شیشهای
ناگه ز دست بر سر خارا دراوفتاد
هوش مصنوعی: نگران خودت نباش و فکر نکن که مشکلاتت چقدر سنگین و جدی هستند، مثل شیشهای که ناگهان از دستت میافتد و به زمین میشکند.
این خود چه آتش است که از باطن جهان
ظاهر شد و به پیر و به برنا دراوفتاد
هوش مصنوعی: این چه آتش عجیبی است که از عمق وجود هستی بیرون آمده و بر روی هر کسی، چه پیر و چه جوان، تأثیر گذاشته است.
در زیر چرخ باد هوا دید موجزن
چونان که نور دیدهٔ بینا دراوفتاد
هوش مصنوعی: در زیر آسمان و در فضای پر از باد، موجی را میبینم که مانند نوری روشن و شفاف در نگاه یک بینا میدرخشد.
ترسید دل که بستهٔ این دامگه شود
مردانه پیش صف شد و تنها دراوفتاد
هوش مصنوعی: دل ترسان شد که مبادا در این تله بیفتد. اما او با شجاعت به صف مردان پیوست و به تنهایی به نبرد پرداخت.
چون عقل رای زن شد و چون علم حیلهگر
بی عقل و علم آمد و شیدا دراوفتاد
هوش مصنوعی: زمانی که عقل و خرد تحت تأثیر قرار گرفت و علم به صورت فریبندهای بدون دانش حقیقی وارد شد، نتیجهاش این شد که افراد دیوانهوار به آن دچار شدند.
احباب ره نداشت بسی رنج راه دید
القصه حمله کرد و به اعدا دراوفتاد
هوش مصنوعی: دوستان راهی برای ملاقات نداشتند و در نتیجه دشواریهای زیادی را در سفر تحمل کردند. در نهایت، در برابر دشمنان قرار گرفتند و مبارزه کردند.
بر هم درید پردهٔ اسما و خوش برفت
اسما چو محو شد به مسما دراوفتاد
هوش مصنوعی: پردهٔ نامها و عناوین کنار زده شد و نامها به فراموشی سپرده شدند، در حالی که به حقیقت و واقعیت پیوسته و در آن غرق شدند.
توفیق حق نگر که چه مردانه جست ازانک
زو مردتر بسی دل دانا دراوفتاد
هوش مصنوعی: با دقت به توفیق الهی نگاه کن؛ زیرا مردانگی او به قدری قوی است که بسیاری از دلهای عاقل و دانا در مقام او شکست میخورند.
چون در جهان غیب فنا گشت در بقا
برخاست لا ز پیش به الا دراوفتاد
هوش مصنوعی: زمانی که در دنیا امور نامرئی از بین رفتند و فقط بقای ابدی باقی ماند، از پیش به وجود آمد و در نهایت از آن فروریخت.
اسرار ذره ذره بر او گشت آشکار
بازش نظر به عالم اسما دراوفتاد
هوش مصنوعی: رازها به مرور زمان برای او روشن شد و نگاهش به جهان نامها و صفات افتاد.
چون سر ذره نامتناهی بدید او
دایم درین طلب به تقاضا دراوفتاد
هوش مصنوعی: زمانی که ذرهای از نامتناهی تو را دید، همیشه در جستجوی تو به تلاش و درخواست افتاد.
چندان که سر بیش طلب کرد بیش یافت
آخر ز عجز خود به مدارا دراوفتاد
هوش مصنوعی: هر چه بیشتر به دنبال بالاترین خواستهها رفت، در نهایت از ناتوانیاش به آرامش و سازش تن داد.
گاه از حجاب تن به ثری رفت تا قدم
گه سوی وجه فوق ثریا دراوفتاد
هوش مصنوعی: گاهی اوقات انسان از محدودیتهای جسمانی خود عبور میکند تا قدمی به سوی معنویات و بالاترین مراحل کمال بردارد.
میگشت در میانهٔ وجه و قدم مدام
گاهی به پست و گاه به بالا دراوفتاد
هوش مصنوعی: در میان دو حالت مختلف، همیشه در حال حرکت بود و گاهی به پایین میرفت و گاهی به بالا میرفت.
چون در قدم رسید همه شوق وجه داشت
چون وجه داشت زان به تمنا دراوفتاد
هوش مصنوعی: زمانی که او به طرف من آمد، همه شوق و اشتیاق در او نمایان بود. چون چهرهاش زیبا بود، من به خاطر خواستن او به سمتش جذب شدم.
نی در قدم قرار و نه در وجه هم قرار
نی هر دو، هر دو چیست به عمدا دراوفتاد
هوش مصنوعی: نی در مقام ایستایی و در چهره هم ایستایی ندارد، بلکه هر دو، هر دو به عمد در هم افتادهاند.
پنجه هزار سال سفر کن علیالدوام
وین صید را ببین که چه زیبا دراوفتاد
هوش مصنوعی: سالیان طولانی در سفر باش و به زیبایی صید توجه کن که چگونه به دام افتاده است.
طوطی که کرد از قفس آهنین حذر
تا چشم زد همی به همانجا دراوفتاد
هوش مصنوعی: طوطی که از قفس آهنین دوری میجست، به محضی که نگاهش کرد، دوباره به همان جا برگشت.
از پیش کار پرده برافکن که زهر به
زان یک شکر که طوطی گویا دراوفتاد
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن تا زهر موجود در آن مشخص شود، زیرا به نظر میرسد طوطی در آن گرفتار شده است و شیرینی کلمات را پنهان کرده است.
ما را ز بهر یک شکر از ما جدا کنند
طوطی به پای دام بلازا دراوفتاد
هوش مصنوعی: برای یک دانه شکر، ما را از هم جدا میکنند و طوطی به دام بلا میافتد.
چیزی نیافت یک دم و از دست رفت دل
جان نیز نیست گشت و به سودا دراوفتاد
هوش مصنوعی: هیچ چیزی به دست نیاورد و به سرعت از دستش رفت، دل و جانش نیز دیگر وجود ندارد و در درونش به فکر و کنجکاوی فرو رفته است.
یوسف چو پاره پاره برون آمد از نقاب
دیدی که سخت سخت زلیخا دراوفتاد
هوش مصنوعی: وقتی یوسف از پرده بیرون آمد و دچار آسیب و زخم بود، دیدی که زلیخا با چه شور و شوقی به او نزدیک شد و خودش را بر او انداخت.
ای بس که چرخ در پی این راز شد نگون
گاهی به زیر و گاه به بالا دراوفتاد
هوش مصنوعی: چرخ فلک به خاطر این راز بارها دچار تغییر حال و نوسان شده است؛ گاهی به پایین میآید و گاهی به بالا میرود.
چون راه شوق عشق به پای خرد نبود
از دست رفت عقلم و از جا دراوفتاد
هوش مصنوعی: زمانی که عشق و خواستهها به عقل و فکری منطقی دست نیابند، عقل من از بین میرود و درهم میشکند.
بر اوج لامکان سفری خوش گزیده بود
اینجا پدید نیست همانا دراوفتاد
هوش مصنوعی: شخصی از جایی دور و غیرقابل دسترس سفر خوشی کرده بود، اما اکنون در اینجا دیگر نشانی از آن نیست و او به اینجا افتاده است.
یارب درین طلب دل عطار خون گرفت
زان خون شفق به گنبد خضرا دراوفتاد
هوش مصنوعی: ای خدا، در این آرزو، دل عطار به شدت آزرده و غمگین شد و از آن حسرت، خون دلش به آسمان ریخت و آن خون، مانند رنگ غروب، بر گنبد سبز (مساجد یا آرامگاهها) افکنده گشت.
در من نگر که خاک سگ کوی تو منم
وین سگ به کوی تو به تولا دراوفتاد
هوش مصنوعی: به من نگاه کن، من همچون خاک پای عشق تو هستم و این عشق برای من چنان ارزشی دارد که حتی مانند یک سگ به دامان تو افتادهام.