گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰

چرخ مردم خوار اگر روزی دو مردم‌پرور است
نیست از شفقت مگر پرواری او لاغر است
زان فلک هنگامه می‌سازد به بازی خیال
کاختران چون لعبتانند و فلک چون چادر است
عاقبت هنگامهٔ او سرد خواهد شد از آنک
مرگ این هنگامه را چون وامخواهی بر در است
در جهان منگر اگرچه کار و باری حاصل است
کاخرین روزی به سر باریش مرگی درخور است
دل منه بر سیم و بر سیمین بران دهر از آنک
جملهٔ زیر زمین پر لعبت سیمین بر است
بنگر اندر خاک و مگذر همچو باد ای بیخبر
کین همه خاک زمین خاک بتان دلبر است
ملک عالم را نظامی نیست در میزان مرگ
سنجدی سنجد اگر خود فی‌المثل صد سنجر است
صد هزاران سروران را سر درین ره گوی شد
در چنین ره‌ای سلیم‌القلب چه جای سر است
در چنین ره گر نداری توشه بر عمیا مرو
کین رهی بس مهلک است و وادیی بس منکر است
دم مزن دم درکش و همدم مجوی از بهر آنک
تا ابد یک‌یک دم عمر تو یک‌یک گوهر است
خوشتر از عودت نخواهد بود آخر دم مزن
خود دم عودت گرفتم جان تو هم مجمر است
تا نگیری ترک دنیا کی رهی از نفس شوم
زانکه دنیا نفس آتشخوار را آبشخور است
آتشی مردانه در آبشخور او زن تمام
ورنه آتش می‌پرستد جانت یعنی کافر است
از حیات و لعب و لهو این جهان دل خوش مکن
کین حیات بی‌مزه حیات روز محشر است
گر دلت آب حیات این جهان جوید بسی
زودتر از دیگران میرد و گر اسکندر است
گنج معنی داری و کنج تو جای اژدهاست
نقش ایزد داری و نفس تو نقش آذر است
هست نفس شوم تو چون اژدهایی هفت سر
جان تو با اژدهایی هفت‌سر در ششدر است
گر طلسم نفس بگشایی ز معنی برخوری
وانکسی برخورد ازین معنی که بی‌خواب و خور است
شمع چون آتش زد اندر خویش شد بی‌خواب و خور
لاجرم از روشنایی جمع را جان‌پرور است
در نهاد آدمی شهوت چو طشتی آتش است
نفس سگ چون پادشاهی و شیاطین لشکر است
همچو موسی این زمان در طشت آتش مانده‌ای
طفل و فرعونیت در پیش و دهان پر اخگر است
شیر مردا ساغری خواه از کف ساقی جان
زانکه دریاهای عالم رشح آن یک ساغر است
گر از آن صد ساغرت بخشند جز تشنه مباش
کانکه او سیراب شد نه رهرو و نه رهبر است
هفت دریا را نمی‌بینی که از بس تشنگی
خشک‌لب مانده است اگرچه هفت اندامش تر است
چند چون طفلان کنی نظارهٔ لعب فلک
همچو مردان صف‌شکن گر جان پاکت صفدر است
چرخ زال گوژپشت است و تو مردی بچه طبع
بچه زان مغرور شد کین زال غرق زیور است
دانهٔ سیمرغ جو چون رستم و بگذر ز زال
زانکه با این جمله زر این زال نی زال زر است
گر ز سگ طبعی کند با تو به ره گرگ آشتی
آن هم از روباه بازی دان که او شیر نر است
گرچه پای گاو دیدی در میان غره مشو
زانکه این گاو از خری بی‌پرچم و بی‌عنبر است
گر دو پیکر از تو جان خواهند تو جان در مباز
زانکه خاک کوی یک جان صد هزاران پیکر است
مه چو در خرچنگ آید جامه دوزی فال را
و او ز چنگ خود هزاران ماه را پرده‌در است
چند بر پنها روی پرهیز کن از شیر چرخ
زانکه جای صید شیران وادی پهناور است
خوشه چون گندم نمایی جوفروش آید به فعل
کاه برگی ندهدت کو در پی یک جو در است
چون سلیمان را ترازو نیم‌جو فرمان نبرد
نیم‌جو سنجی اگر گویی مرا فرمانبر است
این ترازو بفکن از دست و به طراری بجه
چون ترازو را همی‌بینی که کژدم در بر است
چون کمان در شست آورد و تنت چون توز کرد
بس عجب باشد تو را در جعبه گر تیری در است
همچو بز از ریش خویشت شرم ناید کین فلک
بز گرفتت روز و شب وز بهر تو بازی گر است
دلو اگر دادت رسن تو گرد عالم در مگیر
زانکه آخر این رسن را هم گذر بر چنبر است
چند بینی ماهیان در طشت چرخ از بهر آنک
چشمت اصغر گشت و ماهی نیست، چوب احمر است
نی خطا گفتم نه اختر نی فلک بر هیچ نیست
از فلک دور است و از اختر بسی این برتر است
کار آنجا می‌رود کانجا فلک گم می‌شود
چون فلک گم می‌شود آنجا چه جای اختر است
تن درین طاس نگون مانند موری عاجز است
دل درین دام بلا مانند مرغی بی‌پر است
خالقا عطار را بویی فرست از بهر آنک
هر که عطار است بوی عطر در وی مضمر است
زان شدم عطار کز کوی تو بویی برده‌ام
لیک جانم منتظر در بند بویی دیگر است
چارهٔ جانم بکن زیرا که جان بس واله است
در دل مستم نگر زیرا که دل بس مضطر است
من کفی خاکم اگر در دوزخم خواهی فکند
بود و نابودم به دوزخ یک کفی خاکستر است
پادشاها هرچه خواهی کن کیم من خویش را
کانچه آید بندگان را از تو آن لایق‌تر است

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چرخ مردم خوار اگر روزی دو مردم‌پرور است
نیست از شفقت مگر پرواری او لاغر است
هوش مصنوعی: اگر روزی چرخ زندگی افرادی را در برگیرد که به دیگران آسیب می‌زنند، این وضعیت تنها به کمک و محبت افراد نیکوکار نیست، بلکه از آنجا ناشی می‌شود که برای تقویت آنها، به نیازهایی که دارند توجه می‌شود.
زان فلک هنگامه می‌سازد به بازی خیال
کاختران چون لعبتانند و فلک چون چادر است
هوش مصنوعی: به خاطر دورانی که به وجود می‌آید، آسمان مانند تئاتری است که در آن دختران جوان همچون عروسک‌هایی بازی می‌کنند و آسمان همانند چادری بر فراز آنها قرار دارد.
عاقبت هنگامهٔ او سرد خواهد شد از آنک
مرگ این هنگامه را چون وامخواهی بر در است
هوش مصنوعی: سرانجام این هیاهو و شلوغی به پایان خواهد رسید، چرا که مرگ مانند دینی که باید پرداخت شود، در انتظار است و به زودی به سراغ این هیجان خواهد آمد.
در جهان منگر اگرچه کار و باری حاصل است
کاخرین روزی به سر باریش مرگی درخور است
هوش مصنوعی: در زندگی به ظواهر و مشغولیات توجه نکن، چرا که در نهایت همه چیز به پایان می‌رسد و سرانجام، مرگ به سراغ همه می‌آید.
دل منه بر سیم و بر سیمین بران دهر از آنک
جملهٔ زیر زمین پر لعبت سیمین بر است
هوش مصنوعی: دل من به وسوسه‌ها و جذابیت‌های دنیوی علاقه‌مند است، چون که دنیا پر از زیبایی‌ها و نعمت‌های فریبنده‌ای است که می‌تواند انسان را به خود جلب کند.
بنگر اندر خاک و مگذر همچو باد ای بیخبر
کین همه خاک زمین خاک بتان دلبر است
هوش مصنوعی: بنگر به خاک و از آن به سادگی نگذران، ای غافل، زیرا این همه خاک زمین، خاک معشوقان و دلبران است.
ملک عالم را نظامی نیست در میزان مرگ
سنجدی سنجد اگر خود فی‌المثل صد سنجر است
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ نظمی وجود ندارد که بتواند اصل زندگی را با مرگ اندازه‌گیری کند. اگر هم چنین چیزی باشد، به عنوان مثال، فقط یک سنجر (نماد پادشاهی و قدرت) می‌تواند با معیارهای خود، ارزش واقعی انسان‌ها را بسنجند.
صد هزاران سروران را سر درین ره گوی شد
در چنین ره‌ای سلیم‌القلب چه جای سر است
هوش مصنوعی: هنگامی که هزاران سرور و بزرگ‌زادگان در این مسیر قرار می‌گیرند، برای کسی که دلش پاک و سلیم است، چه جایگاهی برای سر و مقام باقی می‌ماند؟
در چنین ره گر نداری توشه بر عمیا مرو
کین رهی بس مهلک است و وادیی بس منکر است
هوش مصنوعی: اگر در این راه توشه‌ای نداری، به این مسیر قدم نگذار، زیرا این راه بسیار خطرناک و پر از ناپسند است.
دم مزن دم درکش و همدم مجوی از بهر آنک
تا ابد یک‌یک دم عمر تو یک‌یک گوهر است
هوش مصنوعی: حرف نزن و از زندگی آسان نگذرم، زیرا هر لحظه از عمر تو مانند یک جواهر با ارزش است.
خوشتر از عودت نخواهد بود آخر دم مزن
خود دم عودت گرفتم جان تو هم مجمر است
هوش مصنوعی: هیچ چیز به اندازه بازگشت به خوبی نمی‌تواند باشد، پس در آخرین لحظات، خود را نکوب و بدان که جان تو نیز مانند ظرفی برای پذیرش روح و زندگی است.
تا نگیری ترک دنیا کی رهی از نفس شوم
زانکه دنیا نفس آتشخوار را آبشخور است
هوش مصنوعی: تا زمانی که از دنیا وداع نکنی، نمی‌توانی از نفس خود رها شوی، زیرا دنیا مانند آبشخور برای آتش‌خواران است که زندگی‌شان به آن وابسته است.
آتشی مردانه در آبشخور او زن تمام
ورنه آتش می‌پرستد جانت یعنی کافر است
هوش مصنوعی: اگر در آبشخور او آتشی مردانه باشد، زن کامل است؛ وگرنه اگر در دلش آتش نباشد، جانت کافر است.
از حیات و لعب و لهو این جهان دل خوش مکن
کین حیات بی‌مزه حیات روز محشر است
هوش مصنوعی: از زندگی و سرگرمی‌های این دنیا زیاد خوشحال نشوید، زیرا این زندگی بی‌معنی، زندگی روز قیامت است.
گر دلت آب حیات این جهان جوید بسی
زودتر از دیگران میرد و گر اسکندر است
هوش مصنوعی: اگر دلت بخواهد که از شادی و خوشی این دنیا بهره‌مند شود، زودتر از دیگران عمرش به پایان می‌رسد، حتی اگر همچون اسکندر بزرگ باشد.
گنج معنی داری و کنج تو جای اژدهاست
نقش ایزد داری و نفس تو نقش آذر است
هوش مصنوعی: درون تو دارای جهانی از معانی است و در گوشه‌ای از وجودت، موجودی قدرتمند و خطرناک مانند اژدها وجود دارد. تو به تصویر خداوند متشکل از صفات نیک و نیروی آتشینی به نام آذر هستی.
هست نفس شوم تو چون اژدهایی هفت سر
جان تو با اژدهایی هفت‌سر در ششدر است
هوش مصنوعی: وجود تو مانند یک اژدهای هفت‌سر است که نفس شوم و خطرناکی دارد و جان تو در همسایگی این موجود هولناک قرار گرفته است.
گر طلسم نفس بگشایی ز معنی برخوری
وانکسی برخورد ازین معنی که بی‌خواب و خور است
هوش مصنوعی: اگر قفل نفس را بگشایی، به درک عمیق و معنای واقعی دست پیدا می‌کنی، وگرنه کسی که از این معنا بی‌خبر است، مثل کسی است که بدون خواب و خوراک زندگی می‌کند.
شمع چون آتش زد اندر خویش شد بی‌خواب و خور
لاجرم از روشنایی جمع را جان‌پرور است
هوش مصنوعی: شمع وقتی که درون خودش شعله‌ور می‌شود، دیگر نمی‌تواند بخوابد و نمی‌تواند غذا بخورد؛ بنابراین از روشنی‌اش می‌تواند به همه انرژی و حیات ببخشد.
در نهاد آدمی شهوت چو طشتی آتش است
نفس سگ چون پادشاهی و شیاطین لشکر است
هوش مصنوعی: در وجود انسان، شهوت مانند یک ظرف آتشین است که می‌تواند ایجاد گرما و هیجان کند. نفس انسان نیز مانند یک پادشاه است که بر جنبه‌های مختلف زندگی تسلط دارد و شیاطین به عنوان سربازان او، تحریک‌کننده و مسبب بی‌نظمی در رفتارها هستند.
همچو موسی این زمان در طشت آتش مانده‌ای
طفل و فرعونیت در پیش و دهان پر اخگر است
هوش مصنوعی: در این زمان تو مانند موسی در آتش هستی، کودکانه با مشکلات بزرگ روبه‌رو شده‌ای و در این شرایط زبانت پر از خشم و آتش است.
شیر مردا ساغری خواه از کف ساقی جان
زانکه دریاهای عالم رشح آن یک ساغر است
هوش مصنوعی: ای مردان دلیر، از ساقی بخواهید که برایتان ساغری بریزد، زیرا جان و روح شما در این ساغر نهفته است و دانسته باشید که تمام دریاهای جهان تنها یک ساغر از آن را تشکیل می‌دهند.
گر از آن صد ساغرت بخشند جز تشنه مباش
کانکه او سیراب شد نه رهرو و نه رهبر است
هوش مصنوعی: اگر به تو صد پیمانه از آن شراب بدهند، تنها تشنه نباش. زیرا کسی که سیراب شده، نه راهی را پیش می‌برد و نه راهنمایی می‌کند.
هفت دریا را نمی‌بینی که از بس تشنگی
خشک‌لب مانده است اگرچه هفت اندامش تر است
هوش مصنوعی: به خاطر شدت تشنگی، هرچند که بدن او همیشه مرطوب و سرحال به نظر می‌رسد، اما در واقع در درونش از خشکی و بی‌آبی رنج می‌برد. او مانند هفت دریا، با وجود ظاهری شاداب، از تشنگی شدید احساس کمبود می‌کند.
چند چون طفلان کنی نظارهٔ لعب فلک
همچو مردان صف‌شکن گر جان پاکت صفدر است
هوش مصنوعی: بازی‌های دنیا را همچون کودکان ملاحظه نکن؛ اگر جان تو پاک و خالص است، باید چون مردان جنگجو ایستادگی کنی.
چرخ زال گوژپشت است و تو مردی بچه طبع
بچه زان مغرور شد کین زال غرق زیور است
هوش مصنوعی: دوران وحشت و نابسامانی است و تو به عنوان یک مرد، توسط سادگی‌ات فریب خورده‌ای و مغرور شده‌ای به خاطر اینکه این زال (نماد کسی که به ظاهر زیبا و با زرق و برق است) به زینت‌ها و جلوه‌هایش دلبسته است.
دانهٔ سیمرغ جو چون رستم و بگذر ز زال
زانکه با این جمله زر این زال نی زال زر است
هوش مصنوعی: دانهٔ سیمرغ، یعنی زاد و ولد این پرندهٔ افسانه‌ای، نمادی از قدرت و عظمت است. دنیای رستم، قهرمانی بزرگ، به اندازهٔ مسیری است که باید از زال، پدر رستم، عبور کرد. به این معنی که با وجود تلاش و تلاش‌هایی که زال کرده، حالا رستم باید به سوی اهداف خود برود و از پیشرفت‌هایی که کرده بهره ببرد. در واقع، مساله بر سر ارزش‌ها و کیفیت‌هایی است که فراتر از گذشته قرار دارند و باید به جلو حرکت کرد.
گر ز سگ طبعی کند با تو به ره گرگ آشتی
آن هم از روباه بازی دان که او شیر نر است
هوش مصنوعی: اگر کسی با رفتار و روحیه‌ی بدش، تو را به سمت خطراتی مثل همکاری با کسانی که نیت خوبی ندارند، سوق دهد، بدان که این نرمش و حسن نیت فقط یک بازی فریبنده است و در واقع او به دنبال منافع خود است.
گرچه پای گاو دیدی در میان غره مشو
زانکه این گاو از خری بی‌پرچم و بی‌عنبر است
هوش مصنوعی: هرچند که احتمالا پاهای گاو را در میان غرور و عظمت مشاهده می‌کنی، اما نباید فریب بخوری، زیرا این گاو در حقیقت از الاغی بی‌پرچم و بی‌زیبایی است.
گر دو پیکر از تو جان خواهند تو جان در مباز
زانکه خاک کوی یک جان صد هزاران پیکر است
هوش مصنوعی: اگر دو جسم از تو خواستار جان باشند، نگران نباش زیرا خاک مسیر تو جان را به تنهایی در بر دارد و از آن، هزاران جسم می‌آفریند.
مه چو در خرچنگ آید جامه دوزی فال را
و او ز چنگ خود هزاران ماه را پرده‌در است
هوش مصنوعی: زمانی که ماه در حال دیدن خرچنگ است، او در حال دوختن جامه‌ای است که نماد سرنوشت و تقدیر است و از مهارت‌های خود، همچون هنری زیبا، هزاران ماه را از پوشش خود بیرون می‌آورد.
چند بر پنها روی پرهیز کن از شیر چرخ
زانکه جای صید شیران وادی پهناور است
هوش مصنوعی: برخی مواقع از خطرات و چالش‌های بزرگ خود را دور نگه‌دار، زیرا در این مکان، شکارچیان قدرتمند در کمین هستند و ممکن است آسیب ببینی.
خوشه چون گندم نمایی جوفروش آید به فعل
کاه برگی ندهدت کو در پی یک جو در است
هوش مصنوعی: اگر خوشه‌ای مانند گندم را به نمایش بگذاری، شخصی که جو می‌فروشد، به تو توجه نمی‌کند و برگی از کاه به تو نمی‌دهد، چرا که در پی یک دانه جو است و به چیزهای کم‌ارزش اهمیت نمی‌دهد.
چون سلیمان را ترازو نیم‌جو فرمان نبرد
نیم‌جو سنجی اگر گویی مرا فرمانبر است
هوش مصنوعی: اگر سلیمان نیز ترازویی داشته باشد که به نیمی از وزن‌ها جواب ندهد، نمی‌توان به آن اعتماد کرد. اگر بگویی این ترازوی نادرست فرمانبردار است، در واقع چنین نیست.
این ترازو بفکن از دست و به طراری بجه
چون ترازو را همی‌بینی که کژدم در بر است
هوش مصنوعی: این ترازویی که در دست داری را رها کن و به یک کار جدید بپرداز، زیرا وقتی می‌بینی که شرایط نادرست است، نباید در آن باقی بمانی.
چون کمان در شست آورد و تنت چون توز کرد
بس عجب باشد تو را در جعبه گر تیری در است
هوش مصنوعی: زمانی که کمان به دست تو می‌رسد و بدنت مانند تیر می‌شود، عجیب نیست اگر در جعبه‌ات تیرهای زیادی وجود داشته باشد.
همچو بز از ریش خویشت شرم ناید کین فلک
بز گرفتت روز و شب وز بهر تو بازی گر است
هوش مصنوعی: این بیت به نکته‌ای اشاره دارد که انسان نباید از عیوب و نواقص خود شرم کند، زیرا دنیا (فلک) همواره در حال ترفند زدن است و برای هر کس بازیگری است که زندگی را به نوعی سامان می‌دهد. به عبارت دیگر، هر فرد باید با خود و شرایطش کنار بیاید و از مسائلی که بیرون از کنترلش هستند، نگران نباشد.
دلو اگر دادت رسن تو گرد عالم در مگیر
زانکه آخر این رسن را هم گذر بر چنبر است
هوش مصنوعی: اگر دل تو به تو رسن و بند داده، نباید خود را در دنیا به دور آن بچرخانی، چرا که در نهایت این بند هم به پایان می‌رسد و از میان می‌رود.
چند بینی ماهیان در طشت چرخ از بهر آنک
چشمت اصغر گشت و ماهی نیست، چوب احمر است
هوش مصنوعی: نگاه نکن که در آب، ماهی‌ها در حال شنا هستند؛ چون چشمان تو به جای Seeing، فقط به یک چوب قرمز خیره مانده‌اند و دیگر چیزی نمی‌بینی.
نی خطا گفتم نه اختر نی فلک بر هیچ نیست
از فلک دور است و از اختر بسی این برتر است
هوش مصنوعی: من به اشتباه چیزی نگفتم، نه درباره ستاره‌ها و نه درباره فلک. در واقع، چیزی که فراتر از این‌هاست، از آن‌ها دور است و در مقام بالاتری قرار دارد.
کار آنجا می‌رود کانجا فلک گم می‌شود
چون فلک گم می‌شود آنجا چه جای اختر است
هوش مصنوعی: کار به جایی می‌رسد که آسمان و ستاره‌ها ناپدید می‌شوند، و وقتی که آسمان ناپدید شود، دیگر جایی برای ستاره‌ها نخواهد بود.
تن درین طاس نگون مانند موری عاجز است
دل درین دام بلا مانند مرغی بی‌پر است
هوش مصنوعی: تن در این ظرف بی‌خود و بی‌اراده مانند یک مورچه است و دل در این مشکلات و گرفتاری‌ها مانند یک پرنده است که بال‌هایش را از دست داده باشد.
خالقا عطار را بویی فرست از بهر آنک
هر که عطار است بوی عطر در وی مضمر است
هوش مصنوعی: خداوند، به عطار روحی عطا کن، تا هر کسی که دارای ویژگی‌های عطار است، بوی خوش و عطری در وجودش نهفته باشد.
زان شدم عطار کز کوی تو بویی برده‌ام
لیک جانم منتظر در بند بویی دیگر است
هوش مصنوعی: من از محله تو بویی گرفته‌ام که مرا به عطار تبدیل کرده است، اما جانم همچنان در انتظار بویی دیگر و متفاوت است.
چارهٔ جانم بکن زیرا که جان بس واله است
در دل مستم نگر زیرا که دل بس مضطر است
هوش مصنوعی: برای قلب و روحم چاره‌ای بیندیش، چونکه جانم بسیار شیداست. به دل مست من نگاه کن، که دل من در وضعیت اضطراب زیادی به سر می‌برد.
من کفی خاکم اگر در دوزخم خواهی فکند
بود و نابودم به دوزخ یک کفی خاکستر است
هوش مصنوعی: من آدمی هستم که از خاک ساخته شده‌ام. اگر بخواهی مرا در آتش عذاب درآوری، مطمئناً همانا که نابود می‌شوم و در آن جا فقط یک مقدار خاکستر از من باقی می‌ماند.
پادشاها هرچه خواهی کن کیم من خویش را
کانچه آید بندگان را از تو آن لایق‌تر است
هوش مصنوعی: ای پادشاه، هر کاری که می‌خواهی انجام بده؛ زیرا من خود را در برابر تو هیچ می‌دانم و هر آنچه که از تو به بندگان می‌رسد، برای آنان شایسته‌تر است.

حاشیه ها

1394/06/01 20:09
أبو الفضل

راجع به شعر هست نفس مشوم توچون اژدهای هفت سر .... خواستم عرض کنم که شاعران قدیم همه فن حریف بوده اند ابنک تحته نردبازی در میان عوام یک باری سبک و وقت تلف کن شمرده می شود به نظر می رسد شاعران قدیم در جوانی از هر لحاظ پخته واز تمام فنون أن زمان اگاهی می داشته اندچنانکه عطار در این بیت می فرمایید نفس شؤم تو اگر.باجانت یکی شود دیگر خلاصی از أن ممکن نیست میدانیم تحته نرد باری مثل زندگی شخص است یعنی هر کس به سرگذشت وسرنوشت خود دقت کند وتحته بأزی کند می بیند در حال بردن حریف یکدفعه ورق برگشت وباخت ویا بر عکس تا کسی نراد نبأ شدو به تمام بأزی مسلط نگردیده نمی تواند اینگونه شعر بگو ید می خواهم نتیجه بگیم که عطار یک شخص بتمام معنی همه فن حریف بوده و بر خلاف بعضی شاعران بخاطر زر وسیم مجیز حاکمان را نمی گفتی زندنگی وطرز کشته شدن أو نشأن دهنده شخصیت والأ ی اوست

1399/03/24 14:05
بیژن آزاد

چند چون طفلان کنی نظارهٔ لعب فلک
همچو مردان صف‌شکن گر جان پاکت صفدر است

گرچه این مطلب ربطی به شعر عطار ندارد اما شاید فرصتی باشد که اشاره شود صفدر هم چون صف شکن میتواند همان صف در باشد!