بخش ۱
من بغیر از تو نهبینم درجهان
قادرا پروردگارا جاودان
من ترا دانم ترا دانم ترا
حق ترا کی غیر باشد ای خدا
چون به جز تو نیست در هر دو جهان
لاجرم غیری نباشد در میان
اولین و آخرین و ای احد
ظاهرین و باطنین و بی عدد
این جهان و آن جهان و در نهان
آشکارا در نهان و در عیان
هم عیان و هم نهان پیدا توئی
هم درون گنبد خضرا توئی
در ازل بودی و باشی همچنان
تا ابد هستی و باشی جاودان
ای ز تو پیدا شده کون و مکان
ای ز تو پیدا شده جان و جهان
ای ز تو عالم پر از غوغا شده
جان پاکان در رهت یغما شده
ای ز تو چرخ فلک گردان شده
صدهزاران دل ز تو حیران شده
ای ز وصلت عاشقان دلسوخته
جامهٔ وصل تو هر دم دوخته
ای ز وصلت کار بازار آمده
همچو ابراهیم در نار آمده
ای ز وصلت جانها اندر فغان
همچو موسی درجواب لن تران
ای ز وصلت جانها بریان شده
همچو اسماعیل صد قربان شده
ای ز وصلت زاهدان در تهنیت
همچو داود نبی در تعزیت
ای ز وصلت عالمان در گیر و دار
چون سلیمان پادشاهی ملک دار
ای ز وصلت جان ما تاراج یافت
چون محمد یک شب معراج یافت
ای ز وصلت عاشقان آشفته کار
همچو عیسی آمده از پای دار
ای ز وصلت آسمان گردان شده
اندرین ره راه بیپایان شده
ای ز وصلت کوکبان اندر طلب
مینیاسایند هرگز از تعب
ای ز وصلت آفتاب اندر سما
غلط غلطان میرود بی سر و پا
ای ز وصلت خاک را خون در جگر
هر زمان سر دگر کرده به در
ای ز وصلت آب در کار آمده
هر زمان هر سو پدیدار آمده
ای ز وصلت شد فریدت غرق خون
هر زمان در خاک افتد سرنگون
ای ز وصلت آتش از غم سوخته
اندر آن دم سنگ بر سر کوفته
ای ز وصلت هر زمان حیران شدم
در تحیر سر بسر گردان شدم
ای ز وصلت غرق توحید آمدم
لاجرم در عین تجرید آمدم
من توام تو من نه من جمله توئی
محو کردم در تو مائی و توئی
خود یکی بود و نبود او را دوئی
از منی هر چیز هم اینجا توئی
من به وصلت عارفی مطلق شدم
عارفی رفته تمامی حق شدم
من خدایم من خدایم من خدا
فارغم از کبر و کینه وز هوا
سر بی سرنامه را پیدا کنم
عاشقان را در جهان شیدا کنم
صد هزاران خلق حیران ماندهاند
اندرین ره نوح گریان ماندهاند
صد هزاران عارفان در گفتگو
اندرین ره لوح دل در شست و شو
عاشقان آتش زنند در هر دو کون
تا رهی زین نقشهای لون لون
نقشها را جمله در آتش بسوز
بعد از آن شمع وصالش برفرور
چون نماند نقشها اندر نهان
آن زمان نقاش را بینی عیان
با تو گویم سر اسرار نهان
ای برادر نقش را نقاش دان
چون ترا باشد کمال دین به حق
خویش را هرگز نبینی جز به حق
جملگی اعضای تو ای بی خبر
ذات کلی این جهان را سر به سر
عرش و فرش و لوح و کرسی و قلم
از توشان شد اسم در عالم علم
گوهری جان در هوس تو کردهٔ
با سگی و جاهلی خوکردهٔ
دادهٔ بر باد عمر جاودان
یک زمان آگه نهٔ از سر جان
چون شوی آگه ز سر خویشتن
ترک گیری ازحدیث ما و من
جمله را یک بینی ای مرد خدای
تا نهبینی ای پسر رشته دوتای
گر تو راه عشق را مایل شوی
یک ره و یک کعبه و یک دل شوی
ننگری در هیچ سو ای مردکار
دایما در عشق باشی بیقرار
عشق جانان جوهر جان آمده است
لاجرم از خلق پنهان آمده است
هست پیدا نیک تنها از شما
کی بود خفاش را تاب ضیا
این جهان و آن جهان با هم ببین
بگذر از راه گمان و از یقین
عشق با انسان و آن آمیخته
روح اندر خاک دان آویخته
گفتم ای آرام جان عاشقان
هم شوی درمان درون جسم و جان
ای جمالت عاشقان نشناخته
مرکب معنی درین ره تاخته
ای وصالت سالکان را رهروان
جمله در آیند از ره بی نشان
ای وصالت صادقان صادق شده
در طریق عشق خود لائق شده
ای وصالت عالمان در های و هوی
در ره تقلید بشکافند موی
ای وصالت اولیا را داد حال
دأب ایشان ماورای قیل و قال
ای وصالت آسمان و هم زمین
هست در تسبیح رب العالمین
ای وصالت شمس را دریافته
نور او در جمله عالم یافته
ای وصالت ماه را هاله زده
گاه بدر و گه هلالی بر زده
ای وصالت باد و آتش را به هم
داد وصلت از ره لطف و کرم
ای وصالت بحر را بگداخته
هر زمان درد دگر پرداخته
ای وصالت کرد آب و خاک را
داد قدسی روح قدس پاک را
ای وصالت کوه را در گل زده
صد هزاران عاربش بر دل زده
ای وصالت سر دریای قدم
صد هزاران درّ آرد از عدم
ای وصالت آشکارا و نهان
ای وصالت بی بیان و بی عیان
ای وصالت انبیا و اولیا
ای وصالت عاشقان و اصفیا
ای وصالت زاهدان و مخلصان
ای وصالت نیستی و هستیان
ای وصالت هست گشته در جهان
ای وصالت هست پیدا ونهان
ای وصالت از جهان بیرون شده
ای وصالت عالم بیچون شده
ای وصالت هر دو عالم سوخته
ای وصالت خان و مانم سوخته
عالمان در علم او در ماندهاند
عارفان از عرف او واماندهاند
عاشقان از عشق او حیران شدند
هر دم از نوعی دگر بی جان شدند
زاهدان از زهد او رسوا شدند
در خیال زهد او شیدا شدند
بعد پنجه سال او اسرار یافت
از فریدالدین لقب عطار یافت
سر بیسرنامه را پیدا کنم
عاشقان رادرجهان شیدا کنم
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
من بغیر از تو نهبینم درجهان
قادرا پروردگارا جاودان
هوش مصنوعی: من جز تو کسی را در این جهان نمیبینم، ای پروردگار قادر، که جاودانه است.
من ترا دانم ترا دانم ترا
حق ترا کی غیر باشد ای خدا
هوش مصنوعی: من تو را میشناسم، تو را میشناسم، تو را درست میشناسم. ای خدا، هیچ کس جز تو وجود ندارد.
چون به جز تو نیست در هر دو جهان
لاجرم غیری نباشد در میان
هوش مصنوعی: هیچ کس جز تو در این دو جهان وجود ندارد، بنابراین چیزی یا کسی دیگر در میان نیست.
اولین و آخرین و ای احد
ظاهرین و باطنین و بی عدد
هوش مصنوعی: تو نخستین و آخرین هستی، ای یگانه که هم در ظاهر و هم در باطن هستی و بی شمار.
این جهان و آن جهان و در نهان
آشکارا در نهان و در عیان
هوش مصنوعی: این دنیا و دنیای دیگر، در باطن و ظاهر، نهفته و روشن، هر دو یکجا وجود دارند.
هم عیان و هم نهان پیدا توئی
هم درون گنبد خضرا توئی
هوش مصنوعی: تو هم در ظاهری و هم در باطن، وجود داری و در درون گنبد سبز نیز هستی.
در ازل بودی و باشی همچنان
تا ابد هستی و باشی جاودان
هوش مصنوعی: در آغاز وجود داشتهای و تا همیشه نیز وجود خواهی داشت، تو همیشه جاودان هستی.
ای ز تو پیدا شده کون و مکان
ای ز تو پیدا شده جان و جهان
هوش مصنوعی: ای آن کسی که وجود و فضا از تو نشأت گرفته است، ای آنانی که جان و زندگی به واسطه تو به وجود آمدهاند.
ای ز تو عالم پر از غوغا شده
جان پاکان در رهت یغما شده
هوش مصنوعی: ای تو که با وجودت دنیا پر از سر و صدا شده است، روح پاکان به خاطر تو به دست آمده و تسخیر شده است.
ای ز تو چرخ فلک گردان شده
صدهزاران دل ز تو حیران شده
هوش مصنوعی: ای کسی که باعث شدهای که روزگار همچون چرخ فلک بچرخد، و صدهاهزار دل به خاطر تو در حیرت و شگفتی قرار گرفتهاند.
ای ز وصلت عاشقان دلسوخته
جامهٔ وصل تو هر دم دوخته
هوش مصنوعی: تو که هر لحظه بر دلهای عاشقان دلسوخته میافزایی و آغوش وصالت را برای آنها باز میکنی، به مانند کسی هستی که دائم لباس وصال را بر تن میکند.
ای ز وصلت کار بازار آمده
همچو ابراهیم در نار آمده
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر وصالت، مثل ابراهیم به آتش آمدهای و در بازار عشق مشغول کار هستی.
ای ز وصلت جانها اندر فغان
همچو موسی درجواب لن تران
هوش مصنوعی: ای تو که جانها در پی وصالت از شدت اشتياق به زاری و گريه افتادهاند، مانند موسی در پاسخ به درخواست رؤیت خداوند که گفت: «هرگز مرا نخواهی دید».
ای ز وصلت جانها بریان شده
همچو اسماعیل صد قربان شده
هوش مصنوعی: ای کسی که با نزدیک شدنت جانها به شدت تحت تأثیر قرار گرفته و همچون اسماعیل، آماده قربانی شدن هستند.
ای ز وصلت زاهدان در تهنیت
همچو داود نبی در تعزیت
هوش مصنوعی: ای کسی که از وصال بهرهمند شدهای، مانند داوود نبی در زمان مصیبت و سوگ، در تهنیت و تبریک باش.
ای ز وصلت عالمان در گیر و دار
چون سلیمان پادشاهی ملک دار
هوش مصنوعی: ای کسی که از رسیدن به وصال دانشمندان در تلاشی چون سلیمان، پادشاهی بر زمین را داری.
ای ز وصلت جان ما تاراج یافت
چون محمد یک شب معراج یافت
هوش مصنوعی: ای محبوب، از زمانی که به وصالت نائل آمدیم، روح ما به شدت تحت تأثیر قرار گرفت، مثل محمد که یک شب به معراج رفت و به مقام بلندتری دست یافت.
ای ز وصلت عاشقان آشفته کار
همچو عیسی آمده از پای دار
هوش مصنوعی: ای کسی که به عشقهایی که دلها را پریشان کرده، شبیه عیسی هستی که از بر دار آمد.
ای ز وصلت آسمان گردان شده
اندرین ره راه بیپایان شده
هوش مصنوعی: ای تو که از وصال به بلندای آسمان رسیدهای، در این مسیر بیپایان گام برمیداری.
ای ز وصلت کوکبان اندر طلب
مینیاسایند هرگز از تعب
هوش مصنوعی: ای کسی که در پی وصالت هستی، مانند ستارهای در آسمان، هیچگاه از رنج و سختی ناامید نشو.
ای ز وصلت آفتاب اندر سما
غلط غلطان میرود بی سر و پا
هوش مصنوعی: ای خورشید که از وصال تو در آسمان میرقصی و بیوقفه و بیسر و پا در حال گردش هستی.
ای ز وصلت خاک را خون در جگر
هر زمان سر دگر کرده به در
هوش مصنوعی: ای کسی که از وصالت، دل را به تپش میآوری و هر لحظه به فکر جدایی هستی.
ای ز وصلت آب در کار آمده
هر زمان هر سو پدیدار آمده
هوش مصنوعی: ای محبوب، هر لحظه که به تو نزدیک میشوم، مانند آب که در هر جا به چشم میخورد، حضور تو نیز در هر سو نمایان میشود.
ای ز وصلت شد فریدت غرق خون
هر زمان در خاک افتد سرنگون
هوش مصنوعی: ای کسی که در اثر وصالت همیشه در غم و اندوهی، هر زمان که به زمین بیفتی، از شدت ناراحتی غرق در خون میشوی.
ای ز وصلت آتش از غم سوخته
اندر آن دم سنگ بر سر کوفته
هوش مصنوعی: ای محبوب، در لحظهٔ وصل تو، شعلهای از عشق و اندوه بر جانم نشسته است و در آن حال، به قدری درد و غمگینی دارم که گویی سنگ بر سر میکوبم.
ای ز وصلت هر زمان حیران شدم
در تحیر سر بسر گردان شدم
هوش مصنوعی: ای دلبر، هر بار که به وصالت میرسیدم، در حیرت و شگفتی غرق میشدم و مانند گردی در اطراف تو میچرخیدم.
ای ز وصلت غرق توحید آمدم
لاجرم در عین تجرید آمدم
هوش مصنوعی: من از پیوستگی با توحید آمدهام، به همین دلیل در حالی که از تمامی تعلقات آزاد هستم، به حضور تو رسیدهام.
من توام تو من نه من جمله توئی
محو کردم در تو مائی و توئی
هوش مصنوعی: من و تو یکی هستیم، اما تو در من گم شدهای و من در تو. ما در همدیگر محو شدهایم.
خود یکی بود و نبود او را دوئی
از منی هر چیز هم اینجا توئی
هوش مصنوعی: هر کس تنهاست و وجودش مستقل است، اما در واقع، نبود او یعنی عدم دوگانگی. هر چیزی که در اینجا وجود دارد، تویی و از تو ناشی میشود.
من به وصلت عارفی مطلق شدم
عارفی رفته تمامی حق شدم
هوش مصنوعی: من به نزدیکی و ارتباط با یک عارف کامل رسیدم و به واسطه این ارتباط، همه حقیقت را درک کردم.
من خدایم من خدایم من خدا
فارغم از کبر و کینه وز هوا
هوش مصنوعی: من خود را خدای خود میدانم و از هرگونه خودخواهی، حسادت و تمایلات نفسانی آزاد هستم.
سر بی سرنامه را پیدا کنم
عاشقان را در جهان شیدا کنم
هوش مصنوعی: من به دنبال کسی هستم که با عشق و شور زندگی میکند و میخواهم این شور و شوق را در جهان گسترش دهم.
صد هزاران خلق حیران ماندهاند
اندرین ره نوح گریان ماندهاند
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم در این مسیر گیج و سردرگم هستند و به حالتی چون نوح، که در سوگ و غم است، باقی ماندهاند.
صد هزاران عارفان در گفتگو
اندرین ره لوح دل در شست و شو
هوش مصنوعی: بسیاری از عارفان در این مسیر به بحث و گفتگو مشغول هستند و در تلاشند تا دلهایشان را پاکسازی و تصفیه کنند.
عاشقان آتش زنند در هر دو کون
تا رهی زین نقشهای لون لون
هوش مصنوعی: عاشقان در هر دو دنیا آتش عشق را برپا میکنند تا از این دنیای پر از رنگ و نقش، رهایی یابند.
نقشها را جمله در آتش بسوز
بعد از آن شمع وصالش برفرور
هوش مصنوعی: تمام تصاویر و نقشهای زندگی را در آتش بسوزان و بعد از آن، شمع وصال او را روشن کن.
چون نماند نقشها اندر نهان
آن زمان نقاش را بینی عیان
هوش مصنوعی: زمانی که دیگر هیچ نقشی در پنهان نماند، در آن لحظه نقاش را به وضوح خواهی دید.
با تو گویم سر اسرار نهان
ای برادر نقش را نقاش دان
هوش مصنوعی: ای برادر، به تو میگویم تمام رازهای پنهان را، تو کسی هستی که باید شناختههای را به درستی مشخص کنی.
چون ترا باشد کمال دین به حق
خویش را هرگز نبینی جز به حق
هوش مصنوعی: هرگاه کمال دین و حقیقت را در خودت بیابی، هرگز نمیتوانی آن را جز از راه حقیقت ببینی.
جملگی اعضای تو ای بی خبر
ذات کلی این جهان را سر به سر
هوش مصنوعی: تو ای بیخبر، تمام اعضای تو نشاندهندهی وجود کلی این جهان هستند.
عرش و فرش و لوح و کرسی و قلم
از توشان شد اسم در عالم علم
هوش مصنوعی: جهان آفرینش، از آسمان و زمین گرفته تا جایگاههای علم و اندیشه، همه به نام تو شناخته میشوند.
گوهری جان در هوس تو کردهٔ
با سگی و جاهلی خوکردهٔ
هوش مصنوعی: جانی گرانبها در آرزوی تو به همراهی کسی بیفرهنگ و بیادب عادت کرده است.
دادهٔ بر باد عمر جاودان
یک زمان آگه نهٔ از سر جان
هوش مصنوعی: زندگی جاودانی که به باد رفته، فقط در یک لحظه به یاد آور.
چون شوی آگه ز سر خویشتن
ترک گیری ازحدیث ما و من
هوش مصنوعی: وقتی با ذات واقعی خود آشنا شوی، از داستانها و صحبتهای مربوط به خود و دیگران دست میکشی.
جمله را یک بینی ای مرد خدای
تا نهبینی ای پسر رشته دوتای
هوش مصنوعی: ای مرد خدا، همه چیز را با دقت و کاملاً مشاهده کن، تا اینکه فرزندم، دوگانگی را نبیینی.
گر تو راه عشق را مایل شوی
یک ره و یک کعبه و یک دل شوی
هوش مصنوعی: اگر در مسیر عشق به کجروی گرایش پیدا کنی، نهایتاً به یک هدف و یک معبود و یک محبت واقعی خواهی رسید.
ننگری در هیچ سو ای مردکار
دایما در عشق باشی بیقرار
هوش مصنوعی: ای مرد، به هیچ طرف نگاه نکن و همیشه در عشق خود بیقرار باش.
عشق جانان جوهر جان آمده است
لاجرم از خلق پنهان آمده است
هوش مصنوعی: عشق محبوب مانند جوهر وجود آدمی است و به همین خاطر از چشم دیگران پنهان مانده است.
هست پیدا نیک تنها از شما
کی بود خفاش را تاب ضیا
هوش مصنوعی: وجود نیک و خوب فقط به خاطر شماست، آیا خفاش میتواند نور را تحمل کند؟
این جهان و آن جهان با هم ببین
بگذر از راه گمان و از یقین
هوش مصنوعی: به زندگی و دنیای مادی و دنیای معنوی توجه کن و از باورهای سطحی و ظاهری فراتر برو.
عشق با انسان و آن آمیخته
روح اندر خاک دان آویخته
هوش مصنوعی: عشق با انسان پیوند خورده و روح او به خاک متصل است.
گفتم ای آرام جان عاشقان
هم شوی درمان درون جسم و جان
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای آرامش جان عاشقان، تو درمانی برای درون جسم و روح هستی.
ای جمالت عاشقان نشناخته
مرکب معنی درین ره تاخته
هوش مصنوعی: ای زیبایی تو که عاشقان نتوانستهاند تو را بشناسند، در این مسیر عشق به سوی حقیقت پیش رفتهای.
ای وصالت سالکان را رهروان
جمله در آیند از ره بی نشان
هوش مصنوعی: ای عشق تو، سالکان و مسافران را به راهی میآورد که نشانهای ندارد و همه را به سوی خود میکشی.
ای وصالت صادقان صادق شده
در طریق عشق خود لائق شده
هوش مصنوعی: ای وصالت، راستگویان در مسیر عشق به تو تربیت شدهاند و شایستگی یافتهاند.
ای وصالت عالمان در های و هوی
در ره تقلید بشکافند موی
هوش مصنوعی: ای زیبایی و عشق تو، باعث شده که عالمان در میان شلوغیها و در راه تقلید، خود را گرفتار کنند و به مشکلات بیفتند.
ای وصالت اولیا را داد حال
دأب ایشان ماورای قیل و قال
هوش مصنوعی: ای وصل تو حال و روز بندگان خاص را به گونهای دگرگون کرده که فراتر از گفت و گوها و بحثهای معمول است.
ای وصالت آسمان و هم زمین
هست در تسبیح رب العالمین
هوش مصنوعی: تو اعتباری هستی که به آسمان و زمین معنا میبخشد و در ستایش خداوند جهانیان نقش داری.
ای وصالت شمس را دریافته
نور او در جمله عالم یافته
هوش مصنوعی: ای وصال تو مانند خورشید است و نور تو در تمام عالم پراکنده شده است.
ای وصالت ماه را هاله زده
گاه بدر و گه هلالی بر زده
هوش مصنوعی: ای معشوق، زیبایی تو همچون ماه است که گاهی به صورت کامل و گاهی به شکل هلال دیده میشود.
ای وصالت باد و آتش را به هم
داد وصلت از ره لطف و کرم
هوش مصنوعی: ای عشق تو موجب شده است که باد و آتش با هم آمیخته شوند و این اتحاد ناشی از لطف و مهربانی توست.
ای وصالت بحر را بگداخته
هر زمان درد دگر پرداخته
هوش مصنوعی: ای عشق تو مانند دریاست که هر بار به من درد و رنج جدیدی را تحمیل میکند.
ای وصالت کرد آب و خاک را
داد قدسی روح قدس پاک را
هوش مصنوعی: تو از طریق وصل تو، آب و خاک را به هم پیوند دادی و روح پاک و مقدس را به انسان عطا کردی.
ای وصالت کوه را در گل زده
صد هزاران عاربش بر دل زده
هوش مصنوعی: ای عشق تو، مانند کوهی است که در گل فرو رفته و صدها هزار عارف را به دل مشغول کرده است.
ای وصالت سر دریای قدم
صد هزاران درّ آرد از عدم
هوش مصنوعی: دوست گرامی، وصال تو همچون دریایی است که قدمهای تو را به سوی آن میلیونها گوهر از عدم به وجود میآورد.
ای وصالت آشکارا و نهان
ای وصالت بی بیان و بی عیان
هوش مصنوعی: وجود تو هم در ظاهر و هم در باطن مشهود است؛ وجود تو به گونهای است که حتی بدون گفتن و نمایان شدن نیز حس میشود.
ای وصالت انبیا و اولیا
ای وصالت عاشقان و اصفیا
هوش مصنوعی: تو ای نازنین که وصال و نزدیکی تو مایه فخر پیامبران و اولیای خداست، تو همچنین عشق و محبت عاشقان و پاکان را هم به خود جلب کردهای.
ای وصالت زاهدان و مخلصان
ای وصالت نیستی و هستیان
هوش مصنوعی: تو زیباترین و بالاترین آرزو برای زاهدان و مخلصان هستی، همچنین تو هستی و نیستی را در بر میگیری.
ای وصالت هست گشته در جهان
ای وصالت هست پیدا ونهان
هوش مصنوعی: ای محبوب تو در دنیا حاضر و ناپیدایی، عشق و وصالت در هر جا حس میشود، هم آشکار و هم پنهان.
ای وصالت از جهان بیرون شده
ای وصالت عالم بیچون شده
هوش مصنوعی: ای محبوب، تو از دنیای مادی جدا شدهای و به مرتبهای عالی دست یافتهای که دیگر هیچ چیز مشابه و همتایی برای تو وجود ندارد.
ای وصالت هر دو عالم سوخته
ای وصالت خان و مانم سوخته
هوش مصنوعی: تو سبب سوختن جان و دلم هستی، ای محبوبی که عشق تو باعث نابودی زندگیام شده است.
عالمان در علم او در ماندهاند
عارفان از عرف او واماندهاند
هوش مصنوعی: دانشمندان از درک کامل علم او ناتوان ماندهاند و عارفان نیز از فهم عمیق اوضاع و احوالش بازماندهاند.
عاشقان از عشق او حیران شدند
هر دم از نوعی دگر بی جان شدند
هوش مصنوعی: عاشقان به خاطر عشق او همیشه در شگفتی و حیرت هستند و هر لحظه به شکل جدیدی از سر عشق بیحال و بیجان میشوند.
زاهدان از زهد او رسوا شدند
در خیال زهد او شیدا شدند
هوش مصنوعی: زاهدان به خاطر زهد او شرمنده و رسوا شدند و در تصور زهد او به شدت مجذوب و عاشق گشتند.
بعد پنجه سال او اسرار یافت
از فریدالدین لقب عطار یافت
هوش مصنوعی: بعد از گذشت پنجاه سال، او به شناخت و درک عمیقی از اسرار رسیده و به دلیل این دستاورد، لقب عطار را به خود اختصاص داده است.
سر بیسرنامه را پیدا کنم
عاشقان رادرجهان شیدا کنم
هوش مصنوعی: میخواهم آنجا را بیابم که عشق و محبت در آن جریان دارد و عاشقان را در این دنیا شاد و سرزنده کنم.
حاشیه ها
1388/05/25 18:07
رسته
بیت: 52
غلظ: عشاقان
درست: عاشقان
بیت: 56
غلظ: مو
درست: موی
بیت: 59
غلظ: تو راو
درست: نور او
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
1388/05/25 19:07
رسته
بیت: 11
غلظ: پردم دوختم
درست: احتمالا : " هردم دوخته"
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
1403/03/16 19:06
سایه م
بی سر نامه منسوب به عطار است و مال عطار نیست