برگردان به زبان ساده
مشو مغرور ملک و گنج و دینار
که دنیا یاد دارد چون تو بسیار
فریب ثروت و مقام و پول را مخور، زیرا دنیا چنین افرادی را بسیار بهیاد دارد که بودهاند و الان از میان رفتهاند.
خدا را زان پَرست از جانِ پُر نور
که استحقاق دارد وز طمع دور
خدا را با جان با ایمان خود از روی آن بپرست که شایسته پرستش است نه برای طمع و گرفتن پاداش.
به هر کاری خدا را یاد میدار
خدا را تا توی از یاد مگذار
در هر کاری خدا و حق را بهیاد داشتهباش؛ تا زنده هستی خدا را فراموش مکن.
به کاری گر مدد خواهی ازو خواه
که به زین در نیابی هیچ درگاه
اگر کمک میخواهی از او بخواه؛ زیرا بهتر از او و بهتر از درگاه او، نخواهی یافت.
اگر از خویش خشنودی تو ای دوست
یقین میدان که آن خشنودیِ اوست
اگر از دل و قلباً از خویش، راضی و خرسند هستی، بدان که آن خشنودی اوست.
به طاعت خوی کن وز معصیت دور
که ندهد طاعتت با معصیت نور
به عبادت خو کن و از گناه دوری بورز؛ زیرا عبادتکردن بهتو نور و سود نمیبخشد، اگر گناه کنی.
ز بستُندی مشو بس زود در خشم
که ناری هیچ کس را نیز در چشم
به عصبانیت عادت مکن که زود خشمگین شوی طوریکه به دیگران توجه نکنی.
مکن از کینهی کس سینه پرسوز
که خود در سوختن مانی شب و روز
دشمنی با دیگران را کنار بگذار زیرا به خود صدمه میزنی.
حریصی را مکن بر خویشتن چیر
که جان پاک تو گردد ز تن سیر
مگذار حرص و مالاندوزی بر تو غلبه کند، زیرا آنقدر در رنج میافتی که آرزوی مرگ میکنی.
دروغ و کژ مگو از هیچ راهی
که نبود زین بتر هرگز گناهی
به هیچ دلیلی دروغ مگو که از دروغ، گناه بدتری وجود ندارد.
حسد گر بر نهادت چیر گردد
دلت از زندگانی سیر گردد
اگر حسادت پیشه کنی دلت از زندگی سیر میشود و همیشه در غم خواهی بود.
چو کاری را بخواهی کرد ناکام
ببین تا بر چه سان دارد سرانجام
وقتی یکباره تصمیم به شروع کاری میکنی اول فکر کن ببین آخر و پایان آن کار چیست.
ز بیصبری دلت گر سخت خستهاست
صبوری کن مگر در وقت بستهاست
شکیبا و صبور باش، مگر آنچیزی که برایش بیصبری میکنی هنوز وقتش نرسیده است.
اگر خواهی که یک همدم گزینی
خردمندی گزین تا غم نبینی
اگر همصحبت یا دوست انتخاب میکنی، آدم خردمندی را انتخاب کن تا در غم و اندوه نیفتی.
به صد نااهل در شو در زمانه
که تا اهلی بیابی در میانه
با صد آدم نااهل و فرومایه آشنا شو (اما دوستی مکن) تا فقط یک دوست شایسته و نیکو پیدا کنی.
کسی را امتحان ناکرده صد بار
مگردانش برِ خود صاحباسرار
تا کسی را در (رازداری) صد بار امتحان نکردهای، او را صاحباسرار و نزدیک بهخود مگردان.
مگردان هیچ احمق را گرامی
که احمق در غلط افتد ز خامی
به آدم احمق زیاد توجه مکن و او را گرامی مدار زیرا در تصورات غلط میافتد.
مگو هرگز به پیش ابلهان راز
مده هرگز جواب احمقان باز
راز و چیزهای مهم را به آدمهای احمق مگو و در میان مگذار؛ با احمقها همصحبت مشو.
مکن کس را ز عام و روستا چیر
که خلقی را به ظلم از جان کند سیر
عامی و بیسواد را بر کارهای مهم مگمار، زیرا جان مردم را بهستوه میآورد و از زندگی بیزار میکند.
به سنگ و هنگ باش و هیچ مشتاب
بسر می در مدو مانند سیماب
باوقار و سنگین باش و عجله مکن، تندتند مثل جیوه حرکت مکن و بیقرار مباش.
به معیار خرد گر سخته گردی
چو نیل خام حالی پخته گردی
اگر کارهایت را با خرد بسنجی، در همان دم، یک آدم دانا میشوی عین رنگ خالص.
مریز از پشت خود این آبپاره
که در پشت تو گردد پشتواره
زیاد شهوترانی مکن زیرا باعث زحمت برای تو میشود.
به هر کاری که اندر شهوت آیی
چو خویشی را دهی از خود جدایی
وقتی کاری را از روی شهوت انجام میدهی، چو خویشی را دهی از خود جدایی
زفان را خوی کم ده بر سخن تو
ز سی دانش در سی بند کن تو
به پرحرفی عادت مکن، با دانش زیاد، دری سیقفله و محکم بر دهانت بساز.
نخست اندیشه کن آنگه سخن گو
بسی پرسیدن و گفتن مکن خو
اول فکر کن بعد حرف بزن، زیاد پرسیدن و پرحرفی را پیشهمکن.
سخن خوش گوی چندانی که گویی
که خوش گوییست اصل هر نکویی
هر وقت حرف میزنی، خوشسخن باش و حرفهای خوب بگو زیرا سخن نیک منشا تمام خوبیهاست.
مگوی از هیچ نوعی پیشِ زن راز
که زن رازت بگوید جمله سرباز
با زن رازهایت را در میان منه، زیرا همه را جملگی بهدیگران میگوید.
بدین فرزند را دل دار زنده
که آن نقشی بود در سنگ کنده
با این پند، فرزندت را دانا و صاحبدل بگردان همچون نقشی که در سنگ حک کنی.
پسر را از قرینِ بد نگهدار
که مردم از قرین گردد گنهکار
فرزندت را از دوست بد دور نگهدار، زیرا مردم از تاثیر دوست است که گنهکار و خطاکار میشوند.
گرامی دار پیرانِ کهن را
که در پیری بدانی این سخن را
آدمهای پیر و مسن را گرامی بدار، در هنگام پیری، ارزش این پند را میفهمی.
سخن کم گوی چون گویی نکوگوی
نه نیک و بد چنانک آید فرو گوی
کمحرف باش اما وقتی حرف میزنی سخن نیک و خوش بگو، نه نیک و بد چنانک آید فرو گوی
سخنهای بزرگان یاد میگیر
ز هر یک نکته صد استاد میگیر
سخنها و پندهای بزرگان را یاد بگیر و از هر پند، صد درس بیاموز.
کسی کاو در هنر بُردهست رنجی
بخر یک نکتهی آنکس به گنجی
اگر کسی در آموختن هنر رنج برده و صاحبهنر است؛ آموختن یک نکته از آنشخص را بهگنجی بخر.
کسی را کز تو عزت یافت یک بار
به نادانی مکن خوارش فلکوار
وقتی کسی از تو بهجایی رسیده و محترم داشتهای، با نادانی و مثل روزگار یکباره حقیرش مکن.
کسی با تو سخن گوید براندیش
مگو کاین را شنودستم از این پیش
وقتی کسی با تو حرف میزند، بهحرفهایش گوش بده و فکر کن؛ مگو که «این را میدانم» یا «اینرا قبلا شنیدهام»
کسی را کازمودی چند و چونش
مکن زنهار دیگر آزمونش
اگر چند و چون (و بدی) کسی را دریافتی، دیگر وقت خود را صرف او مکن.
مکن بدگوی را نزدیک خود رام
که بد گوید ترا هم در سرانجام
آدم بدگو و کسی را که از دیگران بد میگوید، بهنزد خود راه مده؛ زیرا همین کار را درباره تو میکند (و بد تو را به دیگران میگوید)
مبادت هیچ با نادان سر و کار
که تا زو ناردت جان کاستن بار
با آدم نادان و احمق قاطی مشو تا در رنج و زحمت نیفتی.
کسی کاو کار بد گوید که چون کن
مده بازش، ز پیش خود برون کن
کسی که تو را بهانجام کار غلط و بد تشویق میکند، پاسخش را مده و او را از خود بران.
سخنچین را مده نزدیک خود جای
که هر روزت بگرداند به صد رای
آدم سخنچین را نزدیک خود جای مده، زیرا (عمر تو را تلف خواهد کرد) و هر روز یک مشکل تازه برای تو درست میکند. (رای: اندیشه، نظر، تصمیم)
همی عیب کسی کان ناپدیدست
که حق داند که چونش آفریدست
هوش مصنوعی: انسان نباید عیب کسی را بگوید، زیرا تنها خداوند میداند که او چطور خلق شده و چه ویژگیهایی دارد.
سوی هر کس چنان گردان نظر را
که بهتر بینی از خود هر بتر را
به همه طوری بنگر که هر آدم بدتر را از خود بهتر ببینی (مغرور مباش)
گمان بد مبر بر کس نکو بر
حلیمی کن ز کمتر کس فرو بر
درباره دیگران فکر بد مکن و بردبار باش و از هیچکس کینه به دل راه مده.
به رغبت بر همهکس مهربان باش
همهکس را چو خورشید جهان باش
با اشتیاق بر همهکس مهربان و ملایم باش و با همهکس مثل خورشید آسمان یکسان خوبی کن.
اگر خواهی که گردد کعبه آباد
دل اهلِ دلی از خویش کن شاد
اگر میخواهی دین تو آباد گردد، دل آدم صاحبدل و پاکدلی را از خویش شاد کن.
نظر از روی نامحرم نگهدار
مشو از یک نظر در زیر صد بار
چشمچرانی مکن، هر یک نگاه بد، صد بار و زحمت و گناه برای تو درست میکند.
مکن غیبت مده بیهوده دشنام
که در حسرت فرومانی سرانجام
غیبت مکن و زبانت را به دشنام آلوده مکن که آخر اینکار پشیمانی و حسرت است.
به طیبت کردن ار شمعی فروزی
از آن طیبت چو شمعی هم تو سوزی
اگر برای خنده، مسخرگی کردی خودت هم از آن شوخی و مسخرگی در رنج میافتی.
مده بر باد عمر را رایگانی
که کس نشناخت قدر زندگانی
عمرت را رایگان و مفت بر باد مده زیرا ارزش زندگی زیاد است و کسی ارزشش را درکنمیکند.
به پاسخ زیردستان را نکو دار
مگر بپسنددت مرد نکوکار
زیردستان و کسانیکه برای تو کار میکنند را نیکو و محترم بدار تا دیگران نیز تو را محترم بدارند.
میفکن در سخن کس را به خواری
خودافکن باش گر استاد کاری
در هنگام صحبت دیگران را تحقیر مکن؛ اگر دانا هستی فروتن و متواضع باش.
به چشم خُرد منگر سوی کس هم
که چون طاووس میباید مگس هم
با دیده حقارت بهدیگران نگاه مکن، زیرا مگس هم مثل طاووس وجود دارد.
مگو بیهوده کس را ناسزاوار
به هرزه هم مرنجان هم میازار
با بیهودهگویی و ناسزا دیگران را مرنجان و کسی را اذیت مکن.
اگر پیش تو آید احمقی باز
تکبر کن به پیش احمق آغاز
اگر آدم نادان و احمقی نزد تو میآید، با او تکبر کن.
وگر پیش تو آید مرد یزدان
فروتن باش خود را خاک گردان
و اگر آدم با دین و درستکار نزد تو میآید، با او متواضع باش و فروتن باش.
اگر گرد کسی بسیار گردی
اگرچه بس عزیزی خوار گردی
اگر زیاد دور کسی بچرخی، حتی اگر عزیز باشی، خوار میشوی
اگر بسیار کس را سر دهی باز
ز دردسر فراوان سر نهی باز
اگر آدمهای بسیاری را بهخود راه بدهی، در دردسر زیاد خواهی افتاد.
به پیران کن تقرب تا توانی
که ایشانند آگاه از جوانی
با دانایان و پیران مراوده کن زیرا آنها قدر جوانی را بهتو میآموزند.
به درویشان رسان از مال بهری
که تا مالت نگردد مار و زهری
به آدمهای نیازمند کمک کن و ببخش تا مال و دارایی تو، بر تو بلا و تلخی نشود.
توانگر چون برت آید به خدمت
مدار او را برای سیم حرمت
وقتی شخص ثروتمندی نزد تو میآید او را بهخاطر مال و ثروتش گرامی مدار
ور آید پیش تو درویش خسته
بپُرسش تا نگردد دلشکسته
و اگر آدم تنگدست و رنجدیده نزد تو میآید با او خوشرفتار باش تا دلشکسته نشود.
کسی کو بر تو حق دارد به آبی
فراموشش مکن در هیچ بابی
هرکس حتی اندکی نیکی در حق تو کردهاست، خوبی او را هرگز فراموش مکن.
مجوی از عیب بر موری فزونی
که در قدرت تو چون موری زبونی
خود را برتر از یک مورچه مدان زیرا در قدرت و توانایی تو نیز مثل یک مورچه، ضعیف و ناتوان هستی.
نکوبین باش گر عقلت بجای است
که گر بیعیب میجویی خدای است
عیبجویی مکن و خوبیها را ببین؛ اگر بیعیب میخواهی فقط خدا بیعیب است.
مکن در هیچ کاری ناسپاسی
رضا ده در قضا گر حقشناسی
هرگز ناشکر و ناسپاس مباش، به قضا و تقدیر خرسند باش اگر خداشناس هستی.
اگر قبضیت باشد ناگهانی
به گورستان شو و بگری زمانی
اگر ناگهان احساس غم و دلتنگی و اندوه کردی، به قبرستان برو و در آنجا مقداری گریه کن.
مخند و تا تویی اندوهگین باش
به کنجی در شو و تنهانشین باش
مخند و تا هستی اندوهگین باش، از دیگران کناره بگیر و تنهایی پیشه کن.
چو خواهی کز بلا یابی رهایی
اسیران را ز زندان ده جدایی
اگر میخواهی از بلا رها شوی؛ زندانیها را از زندان خلاص کن.
زمانی در سیاست کن توقف
که تا از پس نمانی در تأسف
در تنبیه دیگران شتاب مکن تا در تأسف و پشیمانی نیفتی.
مچخ با هیچ کس در گفت بسیار
که نبود سر سگی کردن بسی کار
با دیگران زیاد مشاجره و بحث مکن که این کار هنر نیست و ارزشی ندارد.
مکن گستاخ کودک را برِ خویش
که در گِل کرده باشی گوهرِ خویش
کودک را بر خود گستاخ و پررو مکن زیرا با این کار خود را بیارزش میکنی.
مکن در وقت پاسخ پیشدستی
که شرط است آن که یک ساعت باستی
در پاسخ دادن شتاب مکن، بهتر است زمانی صبر کنی.
سخاوت کن که هر کس کاو سخی بود
روا نبود که گویم دوزخی بود
سخاوت و بخشش کن زیرا آدم سخاوتمند و جوانمرد میتوانم بگویم که دوزخی نخواهد بود.
دلت خرسند کن تا جان نپوسد
که خرسندیاست گنجی کان نپوسد
دلت را راضی نگهدار و قانع باش زیرا قناعت، گنجی است که تمام نمیشود.
مگو از خویش بسیاری به پاکی
بدان خود را که مشتی آب و خاکی
از خود تعریف مکن و از بیگناهی خود مگو، بلکه خود را مشتی آب و خاک بهحساب بیاور.
مکن ز اندیشهی بیهوده دل ریش
که خود اندیشه داری از عدد بیش
با افکار بیهوده، دل خود را مجروح و دردمند مکن زیرا خودت هزار کار و اندیشه داری.
مخور حسرت ز غمهای کهن بار
که نبوَد این سخنها را بن و بار
از غمهای گذشته یاد مکن و حسرت گذشته را مخور زیرا این چیزها پایان ندارد.
چو عیسی باش خندان و شکفته
که خر باشد ترشروی و گرفته
همچون عیسی تازهرو و شاد و خوشرو باش زیرا خر است که غمگین و گرفته است.
به خوبی و به زشتی تا توانی
مده اقرار بر کس تا ندانی
درباره دیگران نهخوب و نهبد تا میتوانی قضاوت مکن و گواهی مده.
اگر دلزندهای در پردهی راز
ز مرده جز به نیکویی مگو باز
اگر دلزنده و صاحبدل هستی پس از مردهها بجز نیکویی چیزی مگو.
سخن گر مست گوید، چون نکو گفت
به جان بپذیر و آن منگر که او گفت
اگر کسی حرف نیکو و درستی زد حتی اگر مست و نادان باشد، حرف درست را بپذیر و توجه مکن که چهکسی آنرا گفته است.
اگر خصمی شود بر تو بداندیش
به نیکویی زفانبندش کن از خویش
اگر کسی با دشمنی میخواهد به تو صدمه برساند با نیکویی و خوبی زبانش را ببند.
مدان زنهار خصم خُرد را خوار
که شهری شعلهای سوزد به یک بار
دشمن کم و کوچک هم زیاد و بزرگ است زیرا شعله کوچکی میتواند شهری را بهآتش بکشد.
ز بهر خلق نیکویی رها کن
نکویی خاص از بهر خدا کن
خوبی و نیکویی را برای خوشایند مردم انجام مده بلکه آنرا خاص و برای خدا انجام بده.
بترک هرچ گفتی تا توانی
دگر مندیش از آن گر کاردانی
هرچه را ترک کردهای دیگر بهآن بازنگرد، اگر کاردان و استاد هستی.
چو در ره میروی سر پیش میدار
مبین در خلق و دل با خویش میدار
وقتی در خیابان میروی به مردم نگاه مکن و بهکار خود بپرداز و به حال خود توجه کن.
طعام افزون مخور ناگاه و ناساز
که آن افزون ترا بیشک خورد باز
بیوقت و غذای ناساز و زیاد مخور، که اینکار بیتردید تورا بیمار میکند.
چو شب در خواب خواهی شد به عادت
بگو از صدق دل قول شهادت
هر شب قبل از خواب از ته دل و با صداقت «قول شهادت» را بخوان.
به وقت صبح سر از خواب بردار
که آن دم بهترست از خفته مردار
صبح زود برخیز زیرا مردار از کسی که در صبح خوابیده، بهتر است.
چو هنگام نماز آید فرازت
مکن زندیشهها باطل نمازت
وقتی هنگام نماز میرسد، با افکار و اندیشهها نمازت را باطل مکن.
ز کار عاقبت اندیش پیوست
که هر کاو عاقبتاندیش شد رست
عاقبتاندیش به هدف میرسد و هرکسی که عاقبتاندیش است و به آخرت مینگرد، نجات مییابد.
همیشه حافظ اوقات خود باش
به فکرت در حضور ذات خود باش
همیشه به احوال خود توجه کن و با فکرت و اندیشه با حال خود بپرداز.
برون را پاک میدار از شریعت
بپرهیز از پلیدی طبیعت
بیرون را با دستورهای دینی پاک بدار و از پلیدی جسم دوری کن.
درون را نیز در معنی چنان دار
که خجلت ناردت گر شد پدیدار
درون و دلت را نیز چنان بدار که اگر آشکار و هویدا گشت، شرمنده نشوی.
چنان وقتی بدست آرد زمانه
که گر گویند رو، گردی روانه
هر لحظه طوری باش که اگر بگویند این دنیا را ترک کن و برو، آماده رفتن باشی.
اگر زر داری و گر پادشاهی
بکن چیزی که باز آن کرد خواهی
اگر ثروتمند هستی یا مقام داری (قدر آن را بدان و) با دیگران طوری باش که میخواهی بهتو برگردد.
زفانت چون شود در نزع خاموش
همه اندیشهها را کن فراموش
وقتی که نزدیک مرگ میرسی همه اندیشهها را فراموش کن. (نزع: حالت مرگ و جانکندن)
مترس آن ساعت و امید میدار
چراغی را فرا خورشید میدار
در آن دم مترس و به (آمرزش پروردگار) امید بدار و چراغی را فرا خورشید میدار
که هر کاو جان دهد بر شادمانی
بسی لذات یابد جاودانی
که هرکس که به شادمانی جان بسپارد، بسیار لذات جاودانی را بهدست خواهد آورد.
به کارست این مثل اینجا که گویی
به جان کندن بباید تازهرویی
این مثل که گفتهاند «با جانکندن و سختی باید خوشرو و شاد باشی» اینجا بهکار میآید.
مدار از غافلی پند مرا خوار
یکایک کار بند و بهره بردار
این پند و اندرز مرا با نادانی نادیده مگیر؛ یکیک را بهکار ببر و فایده ببر.
ترا گر در ره اسرارِ کارست
مدان کس را که به زین یادگارست
اگر قصد یافتن رازها را داری؛ فکر نکن که بهتر از این چیزی مییابی و کسی بهتر از این بهتو میآموزد.
بدان این جمله و خاموش بنشین
زفان در کام کش وز جوش بنشین
همه را یاد بگیر و خاموش باش؛ زبان را در کام کش و جوش و جدل را کنار بگذار.
صبوری پیشه کن اینک طریقت
خموشی پیشه گیر اینک حقیقت
صبوری پیشه کن اینک طریقت ؛ خموشی پیشه گیر اینک حقیقت