بخش ۱۵ - الحکایه و التمثیل
به شهر ما بخیلی گشت بیمار
که نقدش بود پنجه بدره دینار
ز من آزادمردی کرد درخواست
که او را کرد باید شربتی راست
مرا نزد بخیل آورد آن مرد
یکی صد سالهای دیدم در آن درد
ز بیماری درد آز خفته
چو مدهوشی به بستر باز خفته
دلش با مرگ نزدیکی گرفته
همه سوییش تاریکی گرفته
فتاده بر رخش عکس بخیلی
لبش از ناخورایی گشته نیلی
گلابش یافتم یک شیشه در بر
به گِل بگرفته محکم شیشه را سر
یکی را گفتم آن گل درفکن زود
گلاب از شیشه بر بیمار زن زود
بزد از بیم بانگی مرد بیمار
که آن گل برمَکن از شیشه زنهار
که گر آن شیشه را گل برکنی تو
بتر زان کز تنم دل برکنی تو
چو زین بوی خوشم دل هست ناخوش
مزن از آب گل جانم در آتش
بگفت این وزین عالم برون شد
نمیدانم دگر تا حال چون شد
چو آن بیچارهدل را پاک کردند
به صد زاری به زیر خاک کردند
بیاوردند زان پس شیشه در پیش
گلی کردند ازو سر خاک درویش
چو زاب گُل گِل آن خاک تر شد
دل آن کور مدبر کورتر شد
نمیدادش گل آن شیشه دل بار
که باشد خاک او زان شیشه گل زار
چو برنامد از آن یک قطره از دل
برآمد زاب گل صد خارش از گل
سرنجام بخیلان باز گفتم
ببین تا خود چه نیکو راز گفتم
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به شهر ما بخیلی گشت بیمار
که نقدش بود پنجه بدره دینار
هوش مصنوعی: شخصی به شهر ما آمد که به شدت بیمار بود و پولش هم فقط در حد کمی دینار بود.
ز من آزادمردی کرد درخواست
که او را کرد باید شربتی راست
هوش مصنوعی: مردی نیکو از من خواسته است که برای او نوشیدنی مناسبی تهیه کنم.
مرا نزد بخیل آورد آن مرد
یکی صد سالهای دیدم در آن درد
هوش مصنوعی: مردی بخیل مرا به نزد خودش برد و در آنجا یک پیرمرد صد سالهای را دیدم که در رنج و درد بود.
ز بیماری درد آز خفته
چو مدهوشی به بستر باز خفته
هوش مصنوعی: از بیماری و درد ناشی از غم، مانند کسی که بیخبر است، دوباره به خواب رفتهام.
دلش با مرگ نزدیکی گرفته
همه سوییش تاریکی گرفته
هوش مصنوعی: دل او به مرگ نزدیک شده و احساس میکند که همه جا را تاریکی فرا گرفته است.
فتاده بر رخش عکس بخیلی
لبش از ناخورایی گشته نیلی
هوش مصنوعی: تصویر چهرهاش تحت تاثیر خیانت و بیتوجهی، رنگی تیره و نیلی به خود گرفته است.
گلابش یافتم یک شیشه در بر
به گِل بگرفته محکم شیشه را سر
هوش مصنوعی: من یک شیشه گلاب پیدا کردم که به خوبی در گل محکم شده بود.
یکی را گفتم آن گل درفکن زود
گلاب از شیشه بر بیمار زن زود
هوش مصنوعی: به یکی گفتم که سریعاً آن گل را بیندازد و گلاب را از شیشه برای بیمار بپاشد.
بزد از بیم بانگی مرد بیمار
که آن گل برمَکن از شیشه زنهار
هوش مصنوعی: مرد بیمار از ترس فریادی کشید و از کسی خواهش کرد که آن گل را از شیشه بیرون نیاورد.
که گر آن شیشه را گل برکنی تو
بتر زان کز تنم دل برکنی تو
هوش مصنوعی: اگر تو آن شیشه را با گل بشکنی، بدتر از آن است که از بدنم دل بکنی.
چو زین بوی خوشم دل هست ناخوش
مزن از آب گل جانم در آتش
هوش مصنوعی: وقتی که عطر خوشی را حس میکنم، قلبم از این حس خوشایند ناراحت است. پس چرا با آب گلآلودی که جانم را در آتش میسوزاند، مرا آزار میزنی؟
بگفت این وزین عالم برون شد
نمیدانم دگر تا حال چون شد
هوش مصنوعی: گفت که از این جهان خارج شدم، اما نمیدانم که حالا چگونه شده است.
چو آن بیچارهدل را پاک کردند
به صد زاری به زیر خاک کردند
هوش مصنوعی: وقتی که آن دل بیچاره را به طور کامل از دنیا بردند، با صدای ناله و زاری آن را به خاک سپردند.
بیاوردند زان پس شیشه در پیش
گلی کردند ازو سر خاک درویش
هوش مصنوعی: پس از آن شیشهای آوردند و از آن گلی درست کردند و بر سر خاک درویشی گذاشتند.
چو زاب گُل گِل آن خاک تر شد
دل آن کور مدبر کورتر شد
هوش مصنوعی: زمانی که گل و گِل بر روی سطح زمین نشسته، دل آن کسی که باید تدبیر کند، بیشتر دچار ناتوانی و ضعف میشود.
نمیدادش گل آن شیشه دل بار
که باشد خاک او زان شیشه گل زار
هوش مصنوعی: دل او مانند شیشهای است که نمیتواند گلی را تحمل کند، زیرا این شیشه از خاک او و زیبایی گل زار ساخته شده است.
چو برنامد از آن یک قطره از دل
برآمد زاب گل صد خارش از گل
هوش مصنوعی: وقتی که یک قطره اشک از دل برمیآید، به مانند صد گل، خارهایش از گل بیرون میزند.
سرنجام بخیلان باز گفتم
ببین تا خود چه نیکو راز گفتم
هوش مصنوعی: در نهایت به بخیلان گفتم که ببینند چه راز خوبی را برایشان افشا کردهام.