بخش ۱ - المقاله الثامنه عشر
دریغا دیدهٔ ره بین نداری
بغفلت عمر شیرین میگذاری
بسر بردی بغفلت روزگاری
مگر در گور خواهی کرد کاری
الا ای حرص در کارت کشیده
چو شد قد الف وارت خمیده
اگر طاعت کنی اکنون نه زانست
که میترسی که مرگت ناگهانست
بسی شادی بکردی کام راندی
کنون چون پیر گشتی بازماندی
ز دارو کردنت ای پیر تا کی
بمی باید شدن تدبیر تاکی
نشد یک ذره کم ای پیر آزت
نکردستند گوی از شیر بازت
کنون زشتست حرص از مردم پیر
گنه خود چون بود با موی چوی شیر
چو مویت شیر شد ای پیرخیره
مکن آلوده شیرت را بشیره
بکف در آتشین داری نواله
که در پیری بکف داری پیاله
چو میشویی بآب تلخ تن را
بشوی از اشگ شور خود کفن را
مکن روباه بازی و بیارام
که پیه گرگ در مالیدت ایام
نمیترسی که از کوی جهانت
تو غافل در ربایند از میانت
تو خوش بنشسته و گردون دونده
تو مرغ دانه کش عمرت پرنده
تو خفته عمر بر پنجاه آمد
کنون بیدار شو که گاه آمد
چو گر عمری بدنیا خون گرستی
نه بس کاریست این کاکنون کرستی
چه کارست این که در دنیاء فانیست
جهانی کار کار آن جهانیست
غم خود خور که کس را از تو غم نیست
چه میگویم ترا حقا که هم نیست
ترا افتاد اگر افتاد کاری
که کس را نیست بر دل از تو باری
ز مرگت گر کسی دل ریش دارد
ز خود ترسد که آن در پیش دارد
کسی کز مرگ تو بسیار گرید
ز مرگ خود بترسد زار گرید
زمانی لب زخندیدن ببندد
بصد لب یک زمان دیگر بخندد
ترا افتاد کار ای پیرخون خور
به ایمان گر توانی جان برون بر
نخواهی بود با کس در میانه
تو خواهی بود با تو جاودانه
نترسی زانک فرداهم درین سوز
همه با خود گذارندت چو امروز
کنون من گفتم و رفتم بزودی
بکِشتم می ندانم تا درودی
کنون با گفت افتادست کارم
که گر طاعت کنم طاقت ندارم
کنون آن بادها از سر برون شد
که زیر خاک میباید درون شد
کنون چون زندگانی رخت دربست
بسوی خاک رفتم باد در دست
کنون گر شاد و گر غمناک رفتم
دلی پر آرزو با خاک رفتم
جهان پر غمم بسیار دم داد
سپهر گوژ پشتم پشت خم داد
غم من چند خواهد کرد بردار
ندارم جز ز فانی هیچ بر کار
بسی در دین و دنیا راز راندم
بدین نرسیدم و زان باز ماندم
دمم شد سرد و دل برخاست از دست
که بر فرقم زپیری برف بنشست
چو شد کافور موی مشگ بارم
کفن باید که من کافور دارم
همه مویم تا سپیدی جایگه کرد
جهان بر من سر پستان سیه کرد
چنان افتادهام از پای پیری
که از کس مینیابم دست گیری
جوانان طعنه خوش میزنندم
بطعنه در دل آتش میزنندم
ولیکم هست صبر آنک ایشان
چو من بیچاره گردند و پریشان
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دریغا دیدهٔ ره بین نداری
بغفلت عمر شیرین میگذاری
هوش مصنوعی: ای کاش چشمی برای دیدن راه حق داشته باشی و به حماقت، عمر شیرین خود را تباه نکن.
بسر بردی بغفلت روزگاری
مگر در گور خواهی کرد کاری
هوش مصنوعی: در زندگی با بیتوجهی و غفلت گذراندهای، اما آیا در نهایت در قبر به فکر انجام کاری خواهی بود؟
الا ای حرص در کارت کشیده
چو شد قد الف وارت خمیده
هوش مصنوعی: ای حرص و ولع، در کار تو به قد و قامت من خمیده و زبون شدهای.
اگر طاعت کنی اکنون نه زانست
که میترسی که مرگت ناگهانست
هوش مصنوعی: اگر اکنون خوب رفتار کنی، این به خاطر ترس از مرگ ناگهانیات نیست.
بسی شادی بکردی کام راندی
کنون چون پیر گشتی بازماندی
هوش مصنوعی: تو در جوانی لذتها را تجربه کردی و خوشیها را چشیدی، اما حالا که سن تو بالا رفته، به یک جا رسیدهای و از آن شادیها فاصله گرفتهای.
ز دارو کردنت ای پیر تا کی
بمی باید شدن تدبیر تاکی
هوش مصنوعی: ای پیر، تا کی میخواهی من را با دارو معالجه کنی؟ تا کی باید به فکر مرگ باشم و تدبیر کنم؟
نشد یک ذره کم ای پیر آزت
نکردستند گوی از شیر بازت
هوش مصنوعی: ای پیر، تو هیچ کم نشدهای و آزارت نکردهاند، بلکه همچون شیر قوی و نیرومند باقی ماندهای.
کنون زشتست حرص از مردم پیر
گنه خود چون بود با موی چوی شیر
هوش مصنوعی: این جمله میگوید که اکنون حرص و طمع از مردان سالمند زشت به نظر میرسد، زیرا آنها با وجود پیری و تجربه، همچنان از چیزهای دنیوی طمع میکنند، مانند شیرهای که در حال ریختن است.
چو مویت شیر شد ای پیرخیره
مکن آلوده شیرت را بشیره
هوش مصنوعی: به زمانی که موهایت سفید و کمپشت شده، نباید با افکار و اعمال ناپاک، شیرینی و لطافت وجود خود را فاسد کنی.
بکف در آتشین داری نواله
که در پیری بکف داری پیاله
هوش مصنوعی: در دست تو لقمهای پر حرارت است که در دوران پیری، در دستت جامی خواهد بود.
چو میشویی بآب تلخ تن را
بشوی از اشگ شور خود کفن را
هوش مصنوعی: وقتی که با آب تلخ، بدن خود را شستشو میدهی، از اشکهای شور خود هم باید کفن خود را پاک کنی.
مکن روباه بازی و بیارام
که پیه گرگ در مالیدت ایام
هوش مصنوعی: به دنبال فریبکاری و تظاهر نباش، چون سرانجام ممکن است با مشکلات جدی روبهرو شوی.
نمیترسی که از کوی جهانت
تو غافل در ربایند از میانت
هوش مصنوعی: آیا نمیترسی که در غفلت از دنیای خود، چیزی را از دست بدهی؟
تو خوش بنشسته و گردون دونده
تو مرغ دانه کش عمرت پرنده
هوش مصنوعی: تو در راحتی و خوشی نشستهای، در حالی که زمان به سرعت میگذرد و عمر تو مانند پرندهای است که به دنبال دانه میچرخد.
تو خفته عمر بر پنجاه آمد
کنون بیدار شو که گاه آمد
هوش مصنوعی: تو تا حالا بیش از پنجاه سال از عمرت را خوابیدهای، حالا وقت آن است که بیدار شوی، چون زمان فعالیت و اقدام فرارسیده است.
چو گر عمری بدنیا خون گرستی
نه بس کاریست این کاکنون کرستی
هوش مصنوعی: اگر در طول عمرت تنها به خوشیها و لذتهای دنیایی بپردازی، این کار کافی نیست و به تنهایی نمیتواند ارزشمند باشد.
چه کارست این که در دنیاء فانیست
جهانی کار کار آن جهانیست
هوش مصنوعی: این شعر به ما یادآوری میکند که کارهایی که در دنیای زودگذر و فانی انجام میدهیم، احتمالاً در مقایسه با کارهایی که در دنیای واقعی و پایدار وجود دارند، اهمیت کمتری دارند. به عبارتی، باید به کارهایی که ارزش و معنا دارند بیشتر توجه کنیم و از گذران زندگی صرفاً به دنبال کارهای زودگذر و بیمعنا نباشیم.
غم خود خور که کس را از تو غم نیست
چه میگویم ترا حقا که هم نیست
هوش مصنوعی: غم خود را بر خودت نگهدار، زیرا کسی به فکر غمت نیست. حقیقتاً میگویم که اصلاً کسی به آن اهمیت نمیدهد.
ترا افتاد اگر افتاد کاری
که کس را نیست بر دل از تو باری
هوش مصنوعی: اگر اتفاقی برای تو پیش بیاید که هیچ کس دیگر از آن خبر ندارد، بار سنگینی بر دل من خواهد بود.
ز مرگت گر کسی دل ریش دارد
ز خود ترسد که آن در پیش دارد
هوش مصنوعی: اگر کسی دلش به خاطر مرگ تو جریحهدار باشد، از خود میترسد چون مرگ خود را در آینده میبیند.
کسی کز مرگ تو بسیار گرید
ز مرگ خود بترسد زار گرید
هوش مصنوعی: کسی که بابت مرگ تو خیلی گریه میکند، از مرگ خودش بیشتر میترسد و به شدت بیتاب است.
زمانی لب زخندیدن ببندد
بصد لب یک زمان دیگر بخندد
هوش مصنوعی: زمانی که لبها از خنده فاصله میگیرند، ممکن است در آینده با تعداد بیشتری لب دوباره بخندند.
ترا افتاد کار ای پیرخون خور
به ایمان گر توانی جان برون بر
هوش مصنوعی: اگر در کار تو مشکلی پیش آمد، ای پیر خسته، اگر توانستی با ایمان و اعتقاد، جانت را از دست بده.
نخواهی بود با کس در میانه
تو خواهی بود با تو جاودانه
هوش مصنوعی: اگر با هیچکس رابطهای نداشته باشی، در دل و وجود خودت همیشه با تو خواهی بود و این همراهی ابدی خواهد بود.
نترسی زانک فرداهم درین سوز
همه با خود گذارندت چو امروز
هوش مصنوعی: نگران نباش، زیرا فردا نیز مانند امروز، همه با درد و رنجی که دارند، تو را با خود خواهند برد.
کنون من گفتم و رفتم بزودی
بکِشتم می ندانم تا درودی
هوش مصنوعی: اکنون من صحبت کردم و رفتم، به زودی او را میکشم، اما نمیدانم آیا دیگر کسی خبری از من خواهد داشت یا نه.
کنون با گفت افتادست کارم
که گر طاعت کنم طاقت ندارم
هوش مصنوعی: این روزها اوضاع به گونهای است که اگر بخواهم به آنچه باید انجام دهم عمل کنم، توانایی انجامش را ندارم.
کنون آن بادها از سر برون شد
که زیر خاک میباید درون شد
هوش مصنوعی: حالا آن بادها که باید در دل زمین پنهان میشدند، به بیرون آمدهاند.
کنون چون زندگانی رخت دربست
بسوی خاک رفتم باد در دست
هوش مصنوعی: اکنون که زندگیام تمام شده و به سوی خاک میروم، بادی در دست دارم.
کنون گر شاد و گر غمناک رفتم
دلی پر آرزو با خاک رفتم
هوش مصنوعی: اکنون چه شاد باشم و چه غمگین، با دلی پر از آرزو، از این دنیا رفتهام.
جهان پر غمم بسیار دم داد
سپهر گوژ پشتم پشت خم داد
هوش مصنوعی: در جهانی پر از غم و اندوه، آسمان بر من فشار میآورد و احساس میکنم که پشت من خمیده شده است.
غم من چند خواهد کرد بردار
ندارم جز ز فانی هیچ بر کار
هوش مصنوعی: من فقط غم خود را میدانم و هیچ کسی را ندارم که به من کمک کند، چون هیچ چیزی از دنیا نمیتواند به من در این مورد کمک کند.
بسی در دین و دنیا راز راندم
بدین نرسیدم و زان باز ماندم
هوش مصنوعی: من مسائل زیادی را درباره دین و دنیا بیان کردم، اما نتوانستم به حقیقتی دست پیدا کنم و به همین خاطر از ادامه تلاش منصرف شدم.
دمم شد سرد و دل برخاست از دست
که بر فرقم زپیری برف بنشست
هوش مصنوعی: زندگیام رو به پایان است و احساسم به شدت تحت فشار قرار گرفته است، چرا که نشانههای پیری مانند برف بر پیشانیام نشستهاند.
چو شد کافور موی مشگ بارم
کفن باید که من کافور دارم
هوش مصنوعی: وقتی موی مشکیام مانند کافور سفید شد، باید کفنی برای خودم آماده کنم چون من کافور دارم.
همه مویم تا سپیدی جایگه کرد
جهان بر من سر پستان سیه کرد
هوش مصنوعی: همه موهایم سفید شده و به این ترتیب، دنیا بر من سیاهی و زشتی را تحمیل کرده است.
چنان افتادهام از پای پیری
که از کس مینیابم دست گیری
هوش مصنوعی: من به قدری درگیر مشکلات زندگی شدهام که دیگر هیچکس نیست که به من کمک کند.
جوانان طعنه خوش میزنندم
بطعنه در دل آتش میزنندم
هوش مصنوعی: جوانان با کلام تند و کنایهآمیز به من حمله میکنند، در حالی که در دل خود آتش خشم دارند.
ولیکم هست صبر آنک ایشان
چو من بیچاره گردند و پریشان
هوش مصنوعی: شما هم صبر داشته باشید تا زمانی که آنها نیز مانند من بیچاره و ناآرام شوند.