گنجور

بخش ۲ - الحکایه و التمثیل

خراسی دید روزی پیر خسته
که می‌گردید اشتر چشم بسته
بزد یک نعره و در جوش آمد
که تا دیری از آن باهوش آمد
به یاران گفت کین سرگشته اشتر
زفان حال بگشاد از دلی پر
که رفتم از سحرگه تا شبانگاه
مگر گفتم زپس کردم بسی راه
چو بگشادند چشمم شد درستم
که چندین رفته بر گام نخستم
بر آن گام نخستینیم جمله
اسیر رسم و آیینم جمله
بقای ما بلای ماست ما را
که راحت در فنای ماست ما را
اگر شادیست ما را گر غم از ماست
که بر ما هرچ می‌آید هم از ماست
چه بودی گر وجود ما نبودی
دریغا کز دریغا نیست سودی
وجود جان به مرگ تن نیرزد
که عمری زیستن مردن نیرزد
بلاشک هستی ما پستی ماست
که ما را نیستی از هستی ماست
اگر هستی ما نابوده بودی
ز چندین نیستی آسوده بودی
من حیران کزین محنت حزینم
شبان روزی ز دیری گه چنینم
همه کام دلم از خود فنا نیست
که در عین فنا عین بقا نیست
دلم خوانی ای ساقی تو دانی
مرا فانی مکن باقی تو دانی
ز رشک برق جانم دود گیرد
که دیر آمد پدید و زود میرد
در هر پیر زن می‌زد پیمبر
که‌ای زن در دعا با یادم آور
ببین تا خود چه کاری سخت افتاد
که خواهد آفتاب از ذره فریاد
یقین می‌دان که شیران شکاری
درین ره خواستند از مور یاری
همی درمان تو نابودن تست
به نابودن فرو آسودن تست
چه راحت بیش از آن دانی و چه ناز
که فانی گردی و از خود رهی باز
فنا بودی فنایی شو ز هستی
که چون از خود فنا گشتی برستی
نه گل بی خار ونه می بی خمارست
ترا با تو توی بسیار کارست
بجز تو دشمن تو هیچ کس نیست
که دشمن هیچ کس را هم نفس نیست
ترا با تو چو چیزی در میانست
کناری گیر کاینجا بیم جانست
چه وادیست این که هرگامیست پرچاه
چه دریاست این که ما رانیست بر راه
درین دریا نه تن نه جان پدیدست
نه سر پیدا و نه پایان پدیدست
گر افریدون و گر افراسیابی
درین دریا تو هم یک قطره آبی
اگر بادی ز خرمن برد کاهی
چرا می‌داری این ماتم به ماهی
چو دهقانان دین را نیز مرگیست
درین دریا چه جای کاه برگیست
به استغنا نگر گر می ندانی
غم کاهی مخور ای کاهدانی
عزیزا بی تو گنجی پادشایی
برای خویشتن بنهاد جایی
اگر رأیش بود بردارد آن گنج
وگرنه هم چنان بگذارد آن گنج
چرا چندین فضولی می‌کنی تو
ظلومی و جهولی می‌کنی تو
ترا بهر چه می‌باید خبر داشت
که آن گنج از چه بنهاد از چه برداشت
جو تو اندر میان آن نبودی
زمانی کاردان آن نبودی
چو شه گنجی که خود بنهاد برداشت
چرا پس خواجه این فریاد برداشت
مزن دم گرچه عمر تو عزیزست
که اکنون نوبت یک قوم نیزست
جهان سبز گلشن کشت زاریست
که گه دروی خزان گه نوبهاریست
چو تخمی کشته شد دیگر دمیدست
چو این یک بدروند آن یک رسیدست
چو برسیدند و روزی چند بودند
چو تخمی زیر چرخ چرخ سودند
بدین سانست کردار زمانه
یکی را باش گر هستی یگانه

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خراسی دید روزی پیر خسته
که می‌گردید اشتر چشم بسته
هوش مصنوعی: روزی یک پیرمرد خسته از خراسان، اسبی را دید که چشم‌هایش بسته بود و در حال گشت و گذار بود.
بزد یک نعره و در جوش آمد
که تا دیری از آن باهوش آمد
هوش مصنوعی: یک نفر فریادی کشید و این باعث شد که همه بیدار و هوشیار شوند و به وضعیت حساس پی ببرند.
به یاران گفت کین سرگشته اشتر
زفان حال بگشاد از دلی پر
هوش مصنوعی: به دوستانش گفت که این شتر سرگشته که در دستان من است، از دل پرهیزش رازها را فاش کرد.
که رفتم از سحرگه تا شبانگاه
مگر گفتم زپس کردم بسی راه
هوش مصنوعی: من از صبح زود تا شب سفر کردم و در این مدت فکر کردم که آیا راه‌های زیادی را پشت سر گذاشته‌ام یا نه.
چو بگشادند چشمم شد درستم
که چندین رفته بر گام نخستم
هوش مصنوعی: وقتی چشمانم را باز کردم، متوجه شدم که چقدر وقت را به هدر داده‌ام و به عقب برگشته‌ام.
بر آن گام نخستینیم جمله
اسیر رسم و آیینم جمله
هوش مصنوعی: ما همه در این مسیر نخستین، به نوعی اسیر عادات و سنت‌ها هستیم.
بقای ما بلای ماست ما را
که راحت در فنای ماست ما را
هوش مصنوعی: زندگی ما در شرایط دشواری است؛ آنچه که برای ما آرامش می‌آورد، همزمان می‌تواند ما را نابود کند.
اگر شادیست ما را گر غم از ماست
که بر ما هرچ می‌آید هم از ماست
هوش مصنوعی: اگر در زندگی خوشحالی وجود دارد، به خاطر ماست و اگر غم و اندوهی هست، باز هم از ما سرچشمه می‌گیرد. هرچه بر ما می‌گذارد، نتیجهٔ اعمال و حالات خود ماست.
چه بودی گر وجود ما نبودی
دریغا کز دریغا نیست سودی
هوش مصنوعی: اگر ما وجود نداشتیم، چه چیز دیگری بود؟ افسوس که این افسوس هیچ فایده‌ای ندارد.
وجود جان به مرگ تن نیرزد
که عمری زیستن مردن نیرزد
هوش مصنوعی: وجود روح به مرگ بدن نمی‌ارزد، زیرا زندگی کردن به مدت طولانی هم نمی‌ارزد.
بلاشک هستی ما پستی ماست
که ما را نیستی از هستی ماست
هوش مصنوعی: بی‌شک وجود ما به خاطر ناتوانی و ضعف ماست، که نبودن ما از وجود ما نشأت می‌گیرد.
اگر هستی ما نابوده بودی
ز چندین نیستی آسوده بودی
هوش مصنوعی: اگر وجود ما از بین می‌رفت، از بسیاری از کمبودها و نداشته‌ها راحت‌تر بودی.
من حیران کزین محنت حزینم
شبان روزی ز دیری گه چنینم
هوش مصنوعی: من در این روزها به شدت درگیر غصه و اندوه هستم، و همیشه در حال تفکر و تعجب هستم که چرا در این وضعیت قرار دارم.
همه کام دلم از خود فنا نیست
که در عین فنا عین بقا نیست
هوش مصنوعی: همه خواسته‌ها و آرزوهای من به خاطر خودم نیست، زیرا در حالی که در حال از بین رفتن هستم، هنوز نشانه‌هایی از زندگی و دوام وجود دارد.
دلم خوانی ای ساقی تو دانی
مرا فانی مکن باقی تو دانی
هوش مصنوعی: ای ساقی، دل مرا می‌خوانی و می‌دانی که من چه می‌کشم. خواهش می‌کنم مرا در این حال فانی کن و باقی نگذار.
ز رشک برق جانم دود گیرد
که دیر آمد پدید و زود میرد
هوش مصنوعی: از حسادت، جان من مانند دودی بلند می‌شود، زیرا که دیر از خواب بیدار شده و زود خاموش می‌شود.
در هر پیر زن می‌زد پیمبر
که‌ای زن در دعا با یادم آور
هوش مصنوعی: پیمبر به هر زن سالخورده‌ای می‌فرمود: ای زن، مرا در دعاهایت فراموش نکن و یادم کن.
ببین تا خود چه کاری سخت افتاد
که خواهد آفتاب از ذره فریاد
هوش مصنوعی: به دقت ببین که چه کار دشواری پیش آمده است، که اکنون آفتاب هم از یک ذره صدا می‌زند.
یقین می‌دان که شیران شکاری
درین ره خواستند از مور یاری
هوش مصنوعی: قطعا بدان که در این مسیر، شیران قوی و شکارچی به کمک مورچگان نیاز دارند.
همی درمان تو نابودن تست
به نابودن فرو آسودن تست
هوش مصنوعی: درمان تو در نابودی‌ات نهفته است و با رها کردن خود از نابودی، به آرامش می‌رسی.
چه راحت بیش از آن دانی و چه ناز
که فانی گردی و از خود رهی باز
هوش مصنوعی: چقدر آسان است وقتی که بیشتر از آنچه می‌دانی، می‌فهمی و چقدر زیباست که از خودت رهایی یابی و به دنیای فانی تعلق پیدا کنی.
فنا بودی فنایی شو ز هستی
که چون از خود فنا گشتی برستی
هوش مصنوعی: دست از وجود خود بردار و به فنا برگرد، زیرا وقتی از خود و هستی‌ات رها شوی، آزاد خواهی شد.
نه گل بی خار ونه می بی خمارست
ترا با تو توی بسیار کارست
هوش مصنوعی: نه گل بدون خار وجود دارد و نه شراب بدون نشئگی. برای تو کارهای زیادی وجود دارد که باید انجام دهی.
بجز تو دشمن تو هیچ کس نیست
که دشمن هیچ کس را هم نفس نیست
هوش مصنوعی: به جز تو، هیچ دشمنی وجود ندارد و هیچ کس هم نیست که دشمن کسی دیگر باشد.
ترا با تو چو چیزی در میانست
کناری گیر کاینجا بیم جانست
هوش مصنوعی: هرگاه چیزی بین من و تو وجود دارد، بهتر است فاصله بگیری، زیرا در اینجا خطر جان وجود دارد.
چه وادیست این که هرگامیست پرچاه
چه دریاست این که ما رانیست بر راه
هوش مصنوعی: این مسیر چه مسیر پرچال و دشواری است و این دریا چه دریایی است که ما بر آن سوار نیستیم و نمی‌توانیم به راحتی از آن عبور کنیم.
درین دریا نه تن نه جان پدیدست
نه سر پیدا و نه پایان پدیدست
هوش مصنوعی: در این دریا نه جسمی وجود دارد و نه روحی، نه سر و نه انتهایی قابل مشاهده است.
گر افریدون و گر افراسیابی
درین دریا تو هم یک قطره آبی
هوش مصنوعی: چه افریدون باشد و چه افراسیاب، در این دریا تو نیز تنها یک قطره آب هستی.
اگر بادی ز خرمن برد کاهی
چرا می‌داری این ماتم به ماهی
هوش مصنوعی: اگر بادی کاهی از خرمن را برده، چرا تو اینقدر ناراحت و غمگین هستی؟
چو دهقانان دین را نیز مرگیست
درین دریا چه جای کاه برگیست
هوش مصنوعی: دهقانان (کشاورزان) نیز مثل بقیه موجودات در این دریا زندگی می‌کنند و باید مرگی را تجربه کنند. در این میان، اینکه نگران چیزهای کوچک و بی‌اهمیت باشیم، مثل نگرانی درباره کاه در برابر این دریا، بی‌فایده است.
به استغنا نگر گر می ندانی
غم کاهی مخور ای کاهدانی
هوش مصنوعی: اگر نمی‌دانی چگونه به استقلال و بی‌نیازی دست یابی، نگران غم و اندوه نباش؛ زیرا تو خود دارای منابع و امکاناتی هستی که می‌توانی از آنها استفاده کنی.
عزیزا بی تو گنجی پادشایی
برای خویشتن بنهاد جایی
هوش مصنوعی: عزیزم، بدون تو حتی ثروت و سلطنت هم برای من ارزشی ندارد و جایی در زندگی‌ام ندارد.
اگر رأیش بود بردارد آن گنج
وگرنه هم چنان بگذارد آن گنج
هوش مصنوعی: اگر او بخواهد، می‌تواند جواهرات را بردارد و اگر نه، همان‌طور که هست، آن‌ها را ر‌ها می‌کند.
چرا چندین فضولی می‌کنی تو
ظلومی و جهولی می‌کنی تو
هوش مصنوعی: چرا اینقدر بی‌جا و فضولانه سوال می‌کنی؟ تو چقدر نادان و بی‌خبر هستی!
ترا بهر چه می‌باید خبر داشت
که آن گنج از چه بنهاد از چه برداشت
هوش مصنوعی: تو باید بدانی که چه چیزی برای تو اهمیت دارد، زیرا آن گنجینه به دلایلی خاص ایجاد شده و از دلایلی خاص نیز برداشت شده است.
جو تو اندر میان آن نبودی
زمانی کاردان آن نبودی
هوش مصنوعی: در آن زمان که تو در میان نبودی، چیزی بر سرِ کار نبود و کسی که توانمند باشد هم وجود نداشت.
چو شه گنجی که خود بنهاد برداشت
چرا پس خواجه این فریاد برداشت
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه گنجی را خود به زمین گذاشته و برداشت کرده، پس چرا خواجه این همه سر و صدا و فریاد به پا کرده است؟
مزن دم گرچه عمر تو عزیزست
که اکنون نوبت یک قوم نیزست
هوش مصنوعی: با اینکه زندگی تو ارزشمند است، اما اکنون نوبت دیگران هم رسیده است که مورد توجه قرار گیرند.
جهان سبز گلشن کشت زاریست
که گه دروی خزان گه نوبهاریست
هوش مصنوعی: جهان مانند باغی است که گاهی در آن پائیز و خشکی حاکم است و گاهی بهار و زیبایی.
چو تخمی کشته شد دیگر دمیدست
چو این یک بدروند آن یک رسیدست
هوش مصنوعی: وقتی دانه‌ای کاشته می‌شود، دیگر توان رشد و سر زدن ندارد. به همین ترتیب، اگر چیزی از بین برود، دیگر به آن برنمی‌گردد و چیزی جدیدی به وجود می‌آید.
چو برسیدند و روزی چند بودند
چو تخمی زیر چرخ چرخ سودند
هوش مصنوعی: زمانی که به هم رسیدند و چند روزی با هم بودند، به مانند تخمی شدند که زیر چرخ‌های زمان قرار دارد و از آن بهره‌برداری می‌کنند.
بدین سانست کردار زمانه
یکی را باش گر هستی یگانه
هوش مصنوعی: زندگی و رفتار دنیا به گونه‌ای است که هر کسی ممکن است در یک لحظه درخشان و خاص به نظر برسد، در حالی که در حقیقت، هر انسان تنهاست و وجودش منحصر به فرد است.

حاشیه ها

1396/01/02 10:04
ختامی

سلام علیکم
شتر نماد چه کسانی است؟؟؟؟ و چه اندرز یا هشداری در آن نهفته است؟؟

1396/11/27 22:01
امیرمحمد

سلام بر شما
شتر نماد انسان های بی چشم و بی بصیرتی است که به خیال خود فکر می کنند مراحل بسیاری را گذراندند اما چون بصیرت و بینش ندارند همواره در گام های قبلی هستند