گنجور

بخش ۶ - الحکایه و التمثیل

یکی بر خُم نشست و خویش خم ساخت
که اطلس بایدم با اسب و با ساخت
بدو گفتند تا اطلس شود راست
ز کرباست بباید پیرَهَن خواست
برین آن مرد در خم خورد سوگند
که سوگندم نخواهم بر خم افکند
که تا من اطلس‌ِ رومی نبینم
درین خم تا بمیرم می‌نشینم
تو نیز ای مرد غافل همچنانی
به غفلت خویش در خم می‌نشانی
بر آی از خم‌، که تا در خم نشستی
چو خاکی زیر پای چرخ پستی
اگر گردون کله سازد ز مهر‌ت
قبا تنگ آید از دور سپهر‌ت
اگر خواهی تب لرزان فلک خواست
به تو ندهد که گوید نوبت ماست
ازین دریا که گویای خموش است
بتان را چشم پر دُر همچو گوش است
تو هر جوری که می‌بینی شکی نیست
که آن از نه فلک خود ده یکی نیست
فلک خواهی به نا‌خواهی بسر کرد
که این سرگشته با او سر بسر کرد
ز چشم من زمین زان لعل گیرد
که هر دم آسمانم نعل گیرد
ز بس خون کز دلم هر چشم رد شد
ز خون خود دلم در خون خود شد
مرا نیست آسیا پر کار جاروب
کزین هفت آسیا گشتم لگدکوب
کسی جاروب اگر می بر گرفتی
ازین هفت آسیا دانه برفتی
چنان بر فرق من چرخ آسیا راند
که مویم زیر گرد آسیا ماند
مرا با حلقهٔ چرخ دو‌تا پشت
بباید کوفت هر دم حلقهٔ مشت
به جنگ خلق خورشید جهان‌سوز
نهد بر گوش اسب این نیزه هر روز
درین جنگ‌آشتی سوره (؟) نبینی
که آب خضر در شوره نبینی
چنین آسان نیارم داد شرح‌ش
که هر دم می‌بیندازم به طرح‌ش
درین راه ای پسر چه پا و چه سر
درین هفت‌آسیا چه خشک و چه تر
گرت امروز زرین شد ستانه
بدر بازت نهد فردا زمانه
به دستت باز شد گنجی ز ایام
ولیکن هست این گنجت همه وام
به عمری گر فتوحی یافت روحت
لگد خواهد زدن اندر فتوحت
جهان پیشت چو برقی باز خندد
وزان پس پیش برقت باز بندد
بگردان روی زین وادی حیرت
که بر رویت روان کرد آب حسرت
اگر بنشست کار تو همه راست
ازین خوان گُرْسِنِه‌تر بایدت خاست
تو چون پیری برو منگر ز پس باز
که از پس ننگرد پیری به کس باز
چو نه دل داری آخر نه دماغی
دبیرستان چه گیری از کلاغی
چو بام از یک لگد آید فراشیب
نیارد طاقت آشوب و آسیب
چو تو برگ قفا خوردن نداری
سر خود گیر چون گردن نداری
گدایی را نزیبد پادشاهی
که با کوس و علم نبود گدایی
تو بی‌سر چون گریبانی بمانده
سر دین نیستت زانی بمانده
ز خود در سر مکن گر هوشیاری
که تو سرمست در سر کرده داری
برین آخر چو خر بیکار تا چند‌؟
فرو کرده ز سر افسار تا چند‌؟
تنت دامی‌ست‌، جان مرغی عزیز‌ست
نه تن دانی نه جان تا خود چه چیز است
به وقت نزع در خود شهوت افتاد
که مرغ نا گرفته کردی آزاد
نهادی بر هم و بر هم نماندت
حسابی برگرفتی وا نخواندت
کجا افتادی ای عطار آخر
فرو مگذار آن اسرار آخر

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی بر خُم نشست و خویش خم ساخت
که اطلس بایدم با اسب و با ساخت
هوش مصنوعی: یک نفر نشسته است و خود را در حال نوشیدن شراب می‌داند و به این باور رسیده که شایسته است که لباس‌هایمان را با زین و مرکب تزئین کنیم.
بدو گفتند تا اطلس شود راست
ز کرباست بباید پیرَهَن خواست
به او گفتند تا زمانیکه لباس اطلس و حریر جور شود باید پیراهن کرباس بپوشی.
برین آن مرد در خم خورد سوگند
که سوگندم نخواهم بر خم افکند
هوش مصنوعی: این مرد به خاطر سوگندی که خورده بود، نمی‌تواند به زانو دربیفتد و تسلیم شود.
که تا من اطلس‌ِ رومی نبینم
درین خم تا بمیرم می‌نشینم
(‌آن شخص که (عریان) در داخل خم نشسته بود گفت که‌) تا زمانی‌که حریر مرغوب رومی بدست نیاورم از این خم بیرون نمی‌آیم و لباس دیگری نمی‌پوشم تا روزی که هستم.
تو نیز ای مرد غافل همچنانی
به غفلت خویش در خم می‌نشانی
هوش مصنوعی: ای مرد غافل، تو هم مانند گذشته در بی‌خیالی خود به خواب رفته‌ای.
بر آی از خم‌، که تا در خم نشستی
چو خاکی زیر پای چرخ پستی
هوش مصنوعی: از خم بیرون بیا، زیرا وقتی در خم نشستی، مانند خاکی زیر پای چرخ زندگی خواهی شد.
اگر گردون کله سازد ز مهر‌ت
قبا تنگ آید از دور سپهر‌ت
هوش مصنوعی: اگر آسمان به خاطر عشق تو تغییراتی کند، از دور بودنِ تو بر من سخت خواهد گذشت.
اگر خواهی تب لرزان فلک خواست
به تو ندهد که گوید نوبت ماست
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی زندگی‌ات دچار آشفتگی و ناآرامی نشود، نباید در خواسته‌هایت به سوی خودکامگی و خودخواهی بروی، چرا که نتیجه‌اش فقط باید و نبایدهایی است که به جای تو، دیگران برایت تعیین می‌کنند.
ازین دریا که گویای خموش است
بتان را چشم پر دُر همچو گوش است
به نظر می‌رسد که گوش در اینجا مخفف گوش‌ماهی ،که به معنی صدف‌ است، ‌می‌باشد‌.
تو هر جوری که می‌بینی شکی نیست
که آن از نه فلک خود ده یکی نیست
هوش مصنوعی: هر طور که تو به جهان نگاه می‌کنی، هیچ شکی وجود ندارد که آنچه می‌بینی از خالق آسمان‌ها و زمین سرچشمه می‌گیرد و منحصر به فرد است.
فلک خواهی به نا‌خواهی بسر کرد
که این سرگشته با او سر بسر کرد
هوش مصنوعی: اگر به دنبال نفعی یا نتیجه‌ای هستی، باید با شرایط ناگزیر زندگی کنار بیایی، زیرا این شخص سردرگم نیز باید با او همراه شود.
ز چشم من زمین زان لعل گیرد
که هر دم آسمانم نعل گیرد
هوش مصنوعی: از دید من، آن لعل (شیرینی) می‌تواند زمین را به رنگ خود درآورد، زیرا هر لحظه آسمان (عشق و احساسات) به تاسیسی (نعل) در می‌آید.
ز بس خون کز دلم هر چشم رد شد
ز خون خود دلم در خون خود شد
هوش مصنوعی: به خاطر اشک‌هایی که از دل من جاری شد، چشمانم پر از خون شد و حالا دل خودم در خون غوطه‌ور است.
مرا نیست آسیا پر کار جاروب
کزین هفت آسیا گشتم لگدکوب
هوش مصنوعی: من در زندگی‌ام به دلیل کار زیاد و مشکلات، به آسودگی دسترسی ندارم و از این همه سختی باز هم به زمین افتاده‌ام.
کسی جاروب اگر می بر گرفتی
ازین هفت آسیا دانه برفتی
هوش مصنوعی: اگر کسی جاروی خود را بردارد و از این هفت آسیا دانه‌ای به دست آورد، نشان‌دهنده این است که او به راحتی و بدون زحمت می‌تواند از این جمعیت یا منابع بهره‌برداری کند.
چنان بر فرق من چرخ آسیا راند
که مویم زیر گرد آسیا ماند
هوش مصنوعی: زندگی به شدت و با فشار بر من چرخیده است، به گونه‌ای که موهایم زیر چرخ‌های آسیاب باقی مانده‌اند.
مرا با حلقهٔ چرخ دو‌تا پشت
بباید کوفت هر دم حلقهٔ مشت
هوش مصنوعی: باید هر لحظه با سختی‌ها و چالش‌های زندگی مبارزه کنم و با آنها کنار بیایم، چرا که زندگی همچون دایره‌ای است که مدام در حال حرکت است و من در آن گرفتار هستم.
به جنگ خلق خورشید جهان‌سوز
نهد بر گوش اسب این نیزه هر روز
هوش مصنوعی: خورشید که نماد روشنایی و زندگی است، به طور مداوم بر دو شاخ این نیزه‌ که نماد قدرت و جنگ است، تأثیر می‌گذارد و این جنگ بی‌پایان را به تصویر می‌کشد. هر روز این تقابل ادامه دارد، نشان از مبارزه و تلاش مداوم در دنیای زندگی.
درین جنگ‌آشتی سوره (؟) نبینی
که آب خضر در شوره نبینی
هوش مصنوعی: در این نبرد صلح، هیچ چیز را نمی‌بینی، فقط آب خضر در شورابه را مشاهده می‌کنی.
چنین آسان نیارم داد شرح‌ش
که هر دم می‌بیندازم به طرح‌ش
هوش مصنوعی: برای من دشوار است که بتوانم به سادگی و روشنی توضیح دهم که چه چیزی را هر لحظه در طرحش می‌بینم.
درین راه ای پسر چه پا و چه سر
درین هفت‌آسیا چه خشک و چه تر
هوش مصنوعی: در این مسیر، پسرم، چه با پا حرکت کنی و چه با سر، در این هفت آسیاب، چه چیزهای خشک و چه چیزهای تر وجود دارد.
گرت امروز زرین شد ستانه
بدر بازت نهد فردا زمانه
هوش مصنوعی: اگر امروز تو در موقعیت مناسبی قرار داری و همه چیز به خوبی پیش می‌رود، فردا ممکن است اوضاع تغییر کند و زمانه بر خلاف خواسته‌ات پیش برود.
به دستت باز شد گنجی ز ایام
ولیکن هست این گنجت همه وام
هوش مصنوعی: زمانی که فرصتی به دستت آمده و گنجی را یافته‌ای، باید بدانید که این گنج تنها یک قرض است و در واقع مالکیت واقعی بر آن نداری.
به عمری گر فتوحی یافت روحت
لگد خواهد زدن اندر فتوحت
هوش مصنوعی: اگر در طول عمرت به موفقیتی دست یابی، روح تو به شدت از این موفقیت شاد خواهد شد و ممکن است به گونه‌ای هیجان زده به این مساله واکنش نشان دهد.
جهان پیشت چو برقی باز خندد
وزان پس پیش برقت باز بندد
هوش مصنوعی: جهان همچون نوری سریع و گذرا به تو لبخند می‌زند و سپس دوباره به سرعت از تو دور می‌شود.
بگردان روی زین وادی حیرت
که بر رویت روان کرد آب حسرت
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که با تغییر دادن و دور کردن خود از این مکان پر از تردید و بلاتکلیفی، می‌توان مانع از آن شد که احساس پشیمانی و حسرت بر تو غلبه کند. به عبارت دیگر، بهتر است از شرایطی که باعث سردرگمی و حسرت می‌شود، فاصله بگیریم.
اگر بنشست کار تو همه راست
ازین خوان گُرْسِنِه‌تر بایدت خاست
هوش مصنوعی: اگر کار تو درست و منظم شده باشد، باید از این خواب و راحتی برخیزی و اقدام کنی.
تو چون پیری برو منگر ز پس باز
که از پس ننگرد پیری به کس باز
هوش مصنوعی: تو مانند کسی هستی که در پیری به سر می‌برد، دیگر به گذشته و روزهای گذشته نگاه نکن، زیرا پیری به کسی بازنمی‌گردد.
چو نه دل داری آخر نه دماغی
دبیرستان چه گیری از کلاغی
هوش مصنوعی: اگر دل نداری، آخر چرا در دبیرستان حضور داری؟ چه انتظاری از کلاغ‌های نیم‌سواد داری؟
چو بام از یک لگد آید فراشیب
نیارد طاقت آشوب و آسیب
هوش مصنوعی: وقتی یک بام را با یک ضربه به سمت بالا می‌زنند، دیگر نمی‌تواند در برابر بلایای طبیعی و مشکلات تحمل کند.
چو تو برگ قفا خوردن نداری
سر خود گیر چون گردن نداری
هوش مصنوعی: چون توانایی و قابلیت لازم را نداری، بهتر است خودت را در کاری که نیستی، درگیر نکنید.
گدایی را نزیبد پادشاهی
که با کوس و علم نبود گدایی
هوش مصنوعی: هر کسی باید در جایگاه خود باشد و مقامش متناسب با ویژگی‌ها و کارهایی که انجام می‌دهد. اگر فردی جایی را اشغال کند که شایستگی آن را ندارد، به درستی پذیرنده نخواهد بود.
تو بی‌سر چون گریبانی بمانده
سر دین نیستت زانی بمانده
هوش مصنوعی: تو بی‌سر مانند گلابی هستی که فقط به خودی خود باقی مانده‌ای و از دین چیزی نمی‌دانی.
ز خود در سر مکن گر هوشیاری
که تو سرمست در سر کرده داری
هوش مصنوعی: اگر هوشیار هستی، خودت را در افکار و دلهره‌های درونیت غرق نکن، چون تو در حال حاضر در حال شگفتی و سرمستی هستی.
برین آخر چو خر بیکار تا چند‌؟
فرو کرده ز سر افسار تا چند‌؟
هوش مصنوعی: در این بیت اشاره به این است که انسان نباید بی‌حرکت و بی‌هدف مانند الاغ بیکار بماند. در حقیقت، به این موضوع پرداخته می‌شود که با چنین وضعیتی که فرد به جای پیشرفت و تلاش در کار خود، افسار در دست نداشته و بیکار نشسته است، باید چه مدت ادامه دهد. به نوعی، شعری برای تشویق تلاش و کوشش و پرهیز از سستی و بی‌کاری به شمار می‌آید.
تنت دامی‌ست‌، جان مرغی عزیز‌ست
نه تن دانی نه جان تا خود چه چیز است
هوش مصنوعی: بدن تو مانند دام است و جان تو همچون پرنده‌ای ارزشمند. نه به بدن آگاهی داری و نه به جانت، بنابراین نمی‌دانی که حقیقتاً چه چیزی هستی.
به وقت نزع در خود شهوت افتاد
که مرغ نا گرفته کردی آزاد
هوش مصنوعی: در زمان مرگ، انسان به یاد لذت‌ها و خواسته‌های خود می‌افتد، مانند پرنده‌ای که هنوز جوجه‌اش را نگرفته، به آزادی فکر می‌کند.
نهادی بر هم و بر هم نماندت
حسابی برگرفتی وا نخواندت
هوش مصنوعی: هرگز هیچ چیز را بدون حساب و کتاب جمع نکن، زیرا در زندگی ممکن است به نتیجه‌ای نرسی و متوجه نشوی که چه چیزی را از دست داده‌ای.
کجا افتادی ای عطار آخر
فرو مگذار آن اسرار آخر
هوش مصنوعی: ای عطار، کجا هستی؟ آخر چرا این اسرار را ترک می‌کنی و رها می‌سازی؟