گنجور

شمارهٔ ۱ - ساقی‌نامه

دگر بارم افتاده شوری به سر
به جانم شده آتشی شعله‌ور
که دستار تقوی ز سر افکنم
ز پاکندهٔ نام را بشکنم
ملولم از این خرقه و طیلسان
که بتها است در آستینم نهان
تو بنمای آن چهرهٔ آتشین
که آتش فتد در بت و آستین
چه آتش که از خود ستاند مرا
نه زاغیار تنها رهاند مرا
ز وحدت دلا تا کی اندر شکی
یکی گو یکی دان یکی بین یکی
بیا ساقیا در ده آن راح روح
که یابم ز فیضش هزاران فتوح
صباح است ساقی صبوحی بیار
مئی کو نخواهد صراحی بیار
بلی کی صراحی بود راز دار
به بزمی که نبود خودی را شمار
نخستین که کردند تخمیر طین
گل ما نمودند با می عجین
ندیمان وصیت کنم بشنوید
که عمر گرامی به آخر رسید
چو این رشتهٔ عمر بگسسته شد
به آغاز انجام پیوسته شد
بشد ملک تن بی‌سپهدار جان
به یغما ربودند نقد روان
خدا را دهیدم به می شست و شوی
بپاشید سدرم از آن خاک کوی
بجوئید خشتم ز بهر لحد
زخشتی که بر تارک خم بود
بسازید تابوتم از چوب تاک
کنیدم می‌آلوده در زیر خاک
چو از برگ رز نیز کفنم کنید
به پای خم باده دفنم کنید
بکوشید کاندر دم احتضار
همین بر زبانم بود نام یار
نه شمعم جز آن مه به بالین نهید
نه حرفم جز از عشق تلقین دهید
ز مرد و زن اندر شب وحشتم
نیاید کسی بر سر تربتم
بجز مطرب آید زند چنگ را
مغنی کشد سرخوش آهنگ را
به خونم نگارید لوح مزار
که هست این شهید ره عشق یار
چهل تن ز رندان پیمانه زن
شهادت کنند این چنین بر کفن
که این را به خاک درش نسبت است
ز دردی‌کشان می وحدتست
که می ساختی شیخ سجاده کش
به یک دم زدن عاشق باده کش
ز نظاره گردی اهل کنشت
همه پارسایان تقوی سرشت
نبودی به جز عاشقی دین او
جز این شیوهٔ پاک آئین او
همه کیش از او خدمت مِی‌فروش
ز جان حلقهٔ بندگیش بگوش
ندیدیم کاری از او سر زند
به جز اینکه پیوسته ساغر زند
چو ساغر منزه ز چون و ز چند
چو خورشید تابان بر اوج بلند
نباشد صداعش نیارد خمار
کند یاربینش هم از چشم یار
الهی به خاصان درگاه تو
به سرها که شد خاک در راه تو
به افتادگان سر کوی تو
به حسرت کشان بلا جوی تو
به درد دل دردمندان تو
به سوز دل مستمندان تو
به حق سبوکش به مِی‌خوارگان
که هستند از خویش آوارگان
به پیر مغان و می و میکده
به رندان مست صبوحی زده
که فرمان دهی چون قضا را که هان
ز اسرار نقد روانش ستان
نخستین ز آلایشش پاک کن
پس آنگاه منزلگهش خاک کن

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: علی پی‌سپار

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دگر بارم افتاده شوری به سر
به جانم شده آتشی شعله‌ور
هوش مصنوعی: دوباره یک هیجان تازه‌ای به سراغم آمده و درونم آتشی شعله‌ور شده است.
که دستار تقوی ز سر افکنم
ز پاکندهٔ نام را بشکنم
هوش مصنوعی: من دستار تقوی را از سر برمی‌دارم و در مقابل پاک‌کننده نام، سر تسلیم فرود می‌آورم.
ملولم از این خرقه و طیلسان
که بتها است در آستینم نهان
هوش مصنوعی: از این لباس و پوشش خود خسته‌ام، چون در آستینم بت‌هایی پنهان است.
تو بنمای آن چهرهٔ آتشین
که آتش فتد در بت و آستین
هوش مصنوعی: لطفاً آن چهرهٔ درخشان و جذاب را به من نشان بده، چهره‌ای که بتواند آتش را در دل سنگ و پارچه شعله‌ور کند.
چه آتش که از خود ستاند مرا
نه زاغیار تنها رهاند مرا
هوش مصنوعی: آتش سوزانی که از درون خودم برمی‌خیزد، نه تنها زاغ‌ها می‌توانند مرا نجات دهند.
ز وحدت دلا تا کی اندر شکی
یکی گو یکی دان یکی بین یکی
هوش مصنوعی: از همراهی و اتحاد دل چرا همیشه در تردید هستی؟ بگو که یکی هست، بفهم که یکی است، ببین که یکی است.
بیا ساقیا در ده آن راح روح
که یابم ز فیضش هزاران فتوح
هوش مصنوعی: ای ساقی، بیامدم تا از آن شراب روحانی بنوشم و به واسطه‌اش به دستاوردها و پیروزی‌های بسیاری دست یابم.
صباح است ساقی صبوحی بیار
مئی کو نخواهد صراحی بیار
هوش مصنوعی: صبح شده، ای ساقی، کمی شراب خوشمزه بیاور، چون هیچ کس دیگری به دنبال جام نیست.
بلی کی صراحی بود راز دار
به بزمی که نبود خودی را شمار
هوش مصنوعی: آری، آیا می‌تواند جامی که رازها را نگه دارد در مجالسی وجود داشته باشد که افراد خودی و اصیل در آن نباشند؟
نخستین که کردند تخمیر طین
گل ما نمودند با می عجین
هوش مصنوعی: اولین بار که خاک ما را که به گل تبدیل کردند، با می مخلوط کردند.
ندیمان وصیت کنم بشنوید
که عمر گرامی به آخر رسید
هوش مصنوعی: دوستانم، توجه کنید که عمر با ارزش من به پایان رسیده است.
چو این رشتهٔ عمر بگسسته شد
به آغاز انجام پیوسته شد
هوش مصنوعی: زمانی که این رشتهٔ زندگی قطع می‌شود، در واقع به آغازِ پایان نزدیک می‌شویم.
بشد ملک تن بی‌سپهدار جان
به یغما ربودند نقد روان
هوش مصنوعی: بدن بدون محافظت از جان مانند مملکتی است که به غارت می‌رود و روح انسان مانند یک دارایی ارزشمند است که از او گرفته می‌شود.
خدا را دهیدم به می شست و شوی
بپاشید سدرم از آن خاک کوی
هوش مصنوعی: به خداوند اعتماد کردم و با شراب پاک به شستشوی روح خود پرداختم و از آن خاک کوی عشق، عطر و بویی چون سدر به خود گرفتم.
بجوئید خشتم ز بهر لحد
زخشتی که بر تارک خم بود
هوش مصنوعی: به دنبال خاک و گل من باشید تا در زیر خاک قرار گیرم، از خاکی که بر بالای سرم قرار دارد.
بسازید تابوتم از چوب تاک
کنیدم می‌آلوده در زیر خاک
هوش مصنوعی: مرا با چوب انگور در تابوت بسازید، زیرا من خود را در زیر خاک آلوده و نابود می‌کنم.
چو از برگ رز نیز کفنم کنید
به پای خم باده دفنم کنید
هوش مصنوعی: اگر روزی مرا با برگ‌های گل سرخ بپوشانید، مرا به پای می‌خانه دفن کنید و در آنجا آرام کنم.
بکوشید کاندر دم احتضار
همین بر زبانم بود نام یار
هوش مصنوعی: سعی کنید در لحظهٔ مرگ، تنها نام محبوبم بر زبانم باشد.
نه شمعم جز آن مه به بالین نهید
نه حرفم جز از عشق تلقین دهید
هوش مصنوعی: من نه مانند شمعی هستم که بر سر بالین شما روشن شوم، و نه کلامم جز عشق را به شما یادآور می‌شود.
ز مرد و زن اندر شب وحشتم
نیاید کسی بر سر تربتم
هوش مصنوعی: در شب وحشت، نه مردی و نه زن جایی بر سر قبر من نخواهند آمد.
بجز مطرب آید زند چنگ را
مغنی کشد سرخوش آهنگ را
هوش مصنوعی: غیر از موسیقی‌دان، کسی نمی‌تواند صدای چنگ را بشنود و آواز خوش را به همراه آن بزند.
به خونم نگارید لوح مزار
که هست این شهید ره عشق یار
هوش مصنوعی: به خاطر خون من، گفتارها و یادها را در سنگ قبر بنویسید، زیرا این فرد شهید در راه عشق محبوب خود است.
چهل تن ز رندان پیمانه زن
شهادت کنند این چنین بر کفن
هوش مصنوعی: چهل نفر از می‌خواران گواهی می‌دهند که این گونه بر دفن و کفن حاضرید.
که این را به خاک درش نسبت است
ز دردی‌کشان می وحدتست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که این خاک به نوعی با محبتی عمیق و درد حاصل از جدایی و عشق پیوند دارد. در واقع، این عشق و درد به وحدت و یکی شدن میان انسان‌ها اشاره دارد.
که می ساختی شیخ سجاده کش
به یک دم زدن عاشق باده کش
هوش مصنوعی: شیخی که سجاده می‌انداخت و عبادت می‌کرد، به سرعت عاشق شراب شد.
ز نظاره گردی اهل کنشت
همه پارسایان تقوی سرشت
هوش مصنوعی: از دیدن مردم در کنار خانه‌ی خدا، همگی پرهیزکارانی هستند که دارای تقوا و نیکوکاری هستند.
نبودی به جز عاشقی دین او
جز این شیوهٔ پاک آئین او
هوش مصنوعی: جز عشق او، هیچ دینی نمی‌شناسم و جز این روش پاک، راهی نمی‌دانم.
همه کیش از او خدمت مِی‌فروش
ز جان حلقهٔ بندگیش بگوش
هوش مصنوعی: همه‌ی مذهب‌ها از او ناشی می‌شوند و او خود خدمتگزار مِی‌فروشی است که بندگی‌اش را به گوش می‌آورد.
ندیدیم کاری از او سر زند
به جز اینکه پیوسته ساغر زند
هوش مصنوعی: ما هیچ کار دیگری از او ندیدیم جز اینکه مدام مشغول نوشیدن و سرور است.
چو ساغر منزه ز چون و ز چند
چو خورشید تابان بر اوج بلند
هوش مصنوعی: همچون جامی که از هرگونه آلودگی پاک است و به روشنی مانند خورشید در بلندای آسمان می‌درخشد.
نباشد صداعش نیارد خمار
کند یاربینش هم از چشم یار
هوش مصنوعی: اگر دردسر او نباشد، حالت افسردگی را به وجود نمی‌آورد. خداوندا، او را از چشم یار نیز بپوشان.
الهی به خاصان درگاه تو
به سرها که شد خاک در راه تو
هوش مصنوعی: پروردگارا، به افرادی که در نزد تو مقام خاص دارند، توجه کن و بر آن‌هایی که جان خود را در راه تو فدای می‌کنند، رحمت فرما.
به افتادگان سر کوی تو
به حسرت کشان بلا جوی تو
هوش مصنوعی: افرادی که در دسترسی به تو و خوشبختی‌ات ناکام مانده‌اند، حسرت می‌خورند و به دنبال مشکلات و دردسرهایی هستند که تو را احاطه کرده‌اند.
به درد دل دردمندان تو
به سوز دل مستمندان تو
هوش مصنوعی: به احساسات و غم‌های کسانی که در درد و رنج هستند توجه کن و به نیازهای کسانی که در فقر و تنگدستی به سر می‌برند، اهمیت بده.
به حق سبوکش به مِی‌خوارگان
که هستند از خویش آوارگان
هوش مصنوعی: به حقیقت سبوکش (سبوکش به معنای شخصی است که به خود مشغول نیست و بار زندگی را سبک می‌بیند) به می‌نوشندگان اشاره می‌کند که در واقع از خودشان دور هستند و سرگردانند.
به پیر مغان و می و میکده
به رندان مست صبوحی زده
هوش مصنوعی: به مشایخ و عالمان نظر دارم و در جمع دوستان خوشحال و شاداب به می‌خانه می‌روم و از خوش‌گذرانی با رندان مست لذت می‌برم.
که فرمان دهی چون قضا را که هان
ز اسرار نقد روانش ستان
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانی به قضا و تقدیر فرمان دهی در حالی که از رازهای زندگی و جریان آن چیزی نمی‌دانی؟
نخستین ز آلایشش پاک کن
پس آنگاه منزلگهش خاک کن
هوش مصنوعی: ابتدا باید آلودگی‌ها را از او دور کنی، سپس می‌توانی او را به خاک بسپاری.