گنجور

شمارهٔ ۲

چو شاه از جای خود عزم سفر کرد
سپاه و لشکر خود را خبر کرد
چو دید آن شه که عالم هست ویران
ز گنج خویشتن کارش چو زر کرد
سپاه شاه را چون بود جا تنگ
به یک دم لشکر خود در به در کرد
چو شه عادل رعیت عدل جو بود
به عدل خود جهان با زیب و فر کرد
سپاهش چون رعیت پرور آمد
گدایان را امیر معتبر کرد
به آخر آفتاب روی خوبش
ز نور خود جهان را چون قمر کرد
به روی خود فکند از عز نقابی
ز شوقش خلق را بی پا و سر کرد
به جست و جوی او بودم که ناگاه
به لطف خود دمی بر من گذر کرد
به زیر پرده چون دیدش اسیری
جهان را زین خبر صاحب نظر کرد
که عالم چون تن و جان جهان اوست
نهان در پردهٔ کون و مکان اوست
بدرد دل گرفتارم ندانم
که جان بردن ز دست غم توانم
شدم درماندهٔ رنج فراقت
به وصل خود بکن درمان جانم
دمی بنما مرا بی پرده دیدار
ز قید هستی خود وارهانم
چنان حیران حسن خویش سازم
که از فکر دو عالم بازمانم
چو بینم بی رقیبان وصل دلبر
به عالم پادشاه کامرانم
چو دیدم حسن تو ز اوراق عالم
جهان را مصحف روی تو خوانم
چو بنمودی جمال نوربخشت
بسان ذره سرگردان از آنم
اسیری جلوه روی چو ماهش
چو دیدی از جهان بی شک برانم
که عالم چون تن و جان جهان اوست
نهان در پرده کون و مکان اوست
مدام از باده لعل تو مستم
چو چشم پر خمارت مِیْ پرستم
به مجنونی شدم سردفتر عشق
زمام عقل شد کلی ز دستم
نگردم تا ابد هشیار دیگر
چو مست از باده جام الستم
نبودم برخلاف رایت ای دوست
از آن روزی که با تو عهد بستم
چو افکندی نقاب از روی چون ماه
ز قید کفر و دین یکباره رستم
چو دل برخاست کلی از سر جان
به بزم وصل جانان خوش نشستم
چو گشتم نیست در دریای هستی
نه موجم این زمان دریای هستم
شدم رند و خراباتی و مِیْ خوار
ز مستی توبه و تقوی شکستم
اسیری چون شدی مست از می عشق
کنم این سِر عیان چون مست مستم
که عالم چون تن و جان جهان اوست
نهان در پرده کون و مکان اوست
دلا کار دو عالم شد به کامت
نشان عشق چون آمد به نامت
عیان از روی جمله حسن او بین
چو اقلیم شهود آمد مقامت
ز تیغ غمزهٔ آن چشم خونریز
نخواهم برد جان آخر سلامت
بیا بنشین و بنشان فتنه از پا
که پیدا شد قیامت از قیامت
تو شاه حسنی و عالم گدایت
توئی خواجه جهان جمله غلامت
ز مال و ملک عالم بی نیازم
چو گنج معرفت کردی کرامت
چو حاصل شد مرا امروز دیدار
نیَم موقوف فردای قیامت
ز زیر پردهٔ هر ذرّه بینم
ز خورشید جمالت صد علامت
اسیری میرسد از جمله عالم
به گوش جان خطابی بر دوامت
که عالم چون تن و جان جهان اوست
نهان در پرده کون و مکان اوست
مائیم حجاب روی دلدار
پنهان به نقاب ماست آن یار
مائی ز میان اگر برافتد
روی چو مهش شود پدیدار
در کسوت هرچه گشت موجود
بنمود جمال دوست رخسار
آن یار جمال خود عیان کرد
بر صورت و نقش جمله اغیار
هرچند ظهور بیشتر کرد
میگشت نهان‌تر او به هر بار
از فرط ظهور گشت مخفی
در عین خفا نمود اظهار
تا نقش دگر ظهور یابد
پیوسته نماید او به اطوار
گه زاهد و گاه مِیْ پرست است
گه مستِ نمود گاه هشیار
چون نقش عجب برآب زد او
گشتند خلایقش طلبکار
دیوانه دلی از آن میانه
گفتش که ز رخ نقاب بَردار
گفتند حجاب هستی تست
خود را ز حجاب خود برون آر
از هستی خود چو نیست گشتی
از جمله حجابها گذشتی
ساقی به شراب گیر دستم
پر کن قدحی که مِیْ پرستم
از جام و سبو گذشت کارم
بگشا سر خنب و ده به دستم
هشیاری ما دگر محالست
چون مست ز باده الستم
مِیْ خواره و رندم و نظر باز
من با تو نمودم آنچه هستم
خاک ره پیر مِیْ فروشم
کز باده عشق ساخت مستم
شد منزل ما مقام اعلا
تا بر در او چو خاک پستم
گشتیم درست‌تر به معیار
هرچند که داد او شکستم
ترسا صفت آمدم مجرد
زنار به عشق او چو بستم
کی یار درین وثاق گنجد
تا من ز خودی خود پرستم
برخاستم از خودی و بیخود
در بزم وصال او نشستم
از هستی خود تو هم برون آی
زین پرده نگر چگونه رستم
از هستی خود چو نیست گشتی
از جمله حجابها گذشتی
مائیم به طور دل چو موسی
بیهوش فتاده از تجلی
جان کرده گرو به عشق جانان
مجنون به هوای روی لیلی
در کوی قلندری و رندی
آزاده ز فکر دین و دنیا
حیران جمال و قامت یار
فارغ ز بهشت و حور و طوبی
در عشق و جنون و پاکبازی
درداده صلا به کوی دعوی
کردم گرو شراب و شاهد
زهد و ورع و صلاح و تقوی
بنمود به من جمال اینجا
آن وعده که کرده شد به عقبی
عارست مرا به دولت فقر
از تخت کی و ز تاج کسری
پیدا و نهان جمال رویش
در پرده صورت است و معنی
از صورت هرچه روی بنمود
می‌بین رخش ارنه تو اعمی
خواهی که حجابها نماند
شو بیخبر از خودی چو موسی
از هستی خود چو نیست گشتی
از جمله حجابها گذشتی
ما مست شراب وصل یاریم
پروای خود و جهان نداریم
در آئینه جمال خوبان
ما دیده به وی یار داریم
ما صورت غیر یار هرگز
در خانه دل نمی‌گذاریم
عالم که نمود هستی اوست
در عین بقا فنا شماریم
تا شاهد وصل رو نماید
در کوی فنا در انتظاریم
از دست فنا چو جامه چاکیم
از جیب بقا سری برآریم
زآن دم که شدیم مست عشقش
آسوده ز محنت خماریم
عالم همه پرده‌دار ما شد
ما بر رخ دوست پرده‌داریم
گر پرده ز روی کار افتد
ما پرده و پرده‌دار و یاریم
زین پرده برآ که یار پیداست
تا کی پس پرده خوار و زاریم
بَردار نقاب خود ز رویش
تا کشف شود که در چه کاریم
از هستی خود چو نیست گشتی
از جمله حجابها گذشتی
برخیز دلا که وقت کارست
جانرا هوس وصال یارست
جانرا به غم جهان میالا
بر کار جهان چه اعتبارست
می‌باش همیشه طالب یار
با غیر ندانمت چه کارست
جانی که گدای کوی او شد
از سلطنتش مدام عارست
آنجا که غنای فقر بنمود
فخرش همه عجز و افتقارست
آنکس که خلاصه جهان بود
بنگر که به فقرش افتخارست
از هر دو جهان فراغتی هست
آنرا که به بزم وصل بارست
تو گشته به چاه تن گرفتار
چشم دو جهان در انتظارست
زین اسفل سافلین برون آ
جایت چو حریم آن نگارست
از خویش نقاب خود برانداز
گر یار همیشه پرده‌دارست
این پرده چو رفت از میانه
چون جان به تو یار در کنارست
از هستی خود چو نیست گشتی
از جمله حجابها گذشتی
از پرده چو یار روی بنمود
دیدم که عیان به نقش ما بود
مهر رخ او چو جلوه گر شد
ذرات دو کون گشت موجود
حسنی که ز خود نهان همی کرد
بنگر به جهان چو فاش بنمود
در پرده نهان شد و دگر بار
در جستن خویش راه پیمود
عاشق به جمال خویشتن شد
صد بوسه ز روی خویش بربود
در هر دو جهان کس این معما
جز عارف حق شناس نگشود
از عالم غیب شد روانه
آمد به شهود و گشت مشهود
هر لحظه نمود رخ به طوری
گه عابد و گاه بود معبود
شد پردهٔ روی جانفزایش
مایی که بود نمود بی بود
هرکس که فکند پرده بر در
در خلوت وصل او بیاسود
اول ز خودی خود گذر کن
وآنگاه نگر به روی مقصود
از هستی خود چو نیست گشتی
از جمله حجابها گذشتی
چون عشق تو در دلم درآمد
جان در طلب تو بر سر آمد
در کوی تو جان به بوی وصلت
پیوسته چو حلقه بر در آمد
دل در هوس جمال جانان
از جان و جهان به کل برآمد
از هرکه دوای درد جُستم
گفت این ز علاج برتر آمد
در روی زمین چو کس ندیدم
کو در صدد دوا درآمد
شهباز دلم نمود پرواز
زین شوق و به آسمان برآمد
چندانکه ز بهر چارهٔ کار
گرد فلک و ملک برآمد
کس چارهٔ کار ما ندانست
از غیب ندای درخَور آمد
کای طالب یار چارهٔ کار
کان چاره به وصل رهبر آمد
بشنو که نه کار هر کسی هست
آن کار یکی قلندر آمد
آن چارهٔ کار جز فنا نیست
شد محو که یار در بر آمد
از هستی خود چو نیست گشتی
از جمله حجابها گذشتی
چون یار ز خانه سوی صحرا
آمد به در از پی تماشا
کس را چو نبود تاب دیدار
افکند به رخ نقابها را
آمد به نظاره‌گاه عالم
در منزل عشق کرد مأوا
در گلشن عشق خانه‌ای ساخت
پیوسته به عیش بود آنجا
در زیر نقاب، عشق بازی
می‌کرد همیشه یار با ما
نقد دل و دین و رخت جانم
ترک غم عشق کرد یغما
کلی چو اسیر عشق گشتم
از صبر و خرد شدم مبرا
گفتم به هوای مهر رویت
شد جان و دلم چو ذره شیدا
بَردار ز رخ نقاب عزت
بی پرده به ما جمال بنما
گفتند اگر تو مرد عشقی
بشنو سخن درست یارا
هستیِ تو پردهٔ رخ ماست
از پردهٔ خود به کل برون آ
از هستی خود چو نیست گشتی
از جمله حجابها گذشتی
عمری به هوای زلف و رویش
سودازده بودمی چو مویش
افسانه کاینات گشتم
در آرزوی رخ نکویش
با هرکه شدم دمی مصاحب
می‌گفت سخن ز رنگ و بویش
عشقم همه دم زیاده میشد
دیوانه بُدَم در آرزویش
پیوسته چو چرخ در تکاپو
بودم به جهان به جست و جویش
با دشمن و دوست فاش و پنهان
همواره بُدَم به گفت و گویش
عمرم همه در فراق بگذشت
کی بو که شویم روبرویش
هرجا که نشان محرمی بود
رفتم به در سرای و کویش
جستم ره وصل یارو هر کس
گفتند ره دگر به سویش
رندی به ترانه گفت آخر
گر زانکه شدی تو وصل جویش
بگذر ز توئی که شد درین راه
بود تو حجاب تو به تویش
از هستی خود چو نیست گشتی
از جمله حجابها گذشتی
خورشید به ذره چون نهانست
چون ذره به نور خود عیانست
هر ذره که او به مهر پیوست
برتر ز خیال عقل و جانست
حیف است که مهر روی جانان
مستور به پرده جهانست
از بهر چه نور عالم آرا
در ظلمت این و آن نهانست
خورشید رخش به جلوه آمد
ذرات جهان نمود آنست
در کنه جمال باکمالش
پیوسته یقین ما گمانست
هر ذره که در فضای هستی است
از مهر رخش درو نشانست
شد ما و تو پردهٔ رخ دوست
عشق است که پرده‌ها درانست
گشته‌ست نقاب حسن رویش
هرچه آن به جهان کن فکانست
مشکل که رسد به منزل عشق
زاهد که ز بار خود گرانست
گو گر تو ز خود کنار گیری
او با تو همیشه در میانست
از هستی خود چو نیست گشتی
از جمله حجابها گذشتی
روی تو که هست آفتابی
بر جان و دلم فکند تابی
تابنده چو گشت بر دلم نور
افتاد به جانم اضطرابی
گفتم که به شب چو خور برآید
این نیست مگر که ماهتابی
کردم چو نظر جمال او بود
افکند به رخ دگر نقابی
فریاد ز جان ما برآمد
افتاد دلم به پیچ و تابی
از آتش درد و سوز جانم
دل ها همه گشته چون کبابی
گفتم که دگر حجاب بَردار
گفتا چه تو در پی حجابی
هرچند درآمدم ز هر در
ننمود رخ او به هیچ بابی
دلبر ز پس حجاب ناگاه
بنمود به من عجب خطابی
گفتا که به بحر هستی ما
هستیِ تو هست چون حبابی
این بود تو بود پردهٔ ما
این پرده که تو ازو بتابی
از هستی خود چو نیست گشتی
از جمله حجابها گذشتی
بنمود جمال دوست پیدا
بر صورت و نقش جمله اشیا
هر لحظه به جلوهٔ دگرگون
بنمود جمال یار هر جا
در کسوت ما و من چو آمد
مائی و منی نمود با ما
پیدا به لباس وامق آمد
شد عاشق خود ز روی عذرا
مجنون شد و در هوای لیلی
دیوانه و مست گشت و شیدا
در صورت جانفزای خوبان
میکرد جمال خود تماشا
از کثرت وصف ذات واحد
بنمود کثیر در نظرها
چون یار نمود نقش اغیار
شد ما و تو در میان هویدا
می‌بود عیان به اسم دیگر
در صورت هرچه گشت پیدا
هریک به خودی شدند محجوب
برخاست ز عشق شور و غوغا
گفتم که حجاب ما اسیری است
بَردار ز خود تو قید خود را
از هستی خود چو نیست گشتی
از جمله حجابها گذشتی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو شاه از جای خود عزم سفر کرد
سپاه و لشکر خود را خبر کرد
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه تصمیم به سفر گرفت، تمامی سپاه و لشکرش را از این موضوع مطلع کرد.
چو دید آن شه که عالم هست ویران
ز گنج خویشتن کارش چو زر کرد
هوش مصنوعی: وقتی آن پادشاه متوجه شد که دنیا خراب و ویران است، از گنج‌های خود بهره‌برداری کرد و کارش را به طلا تبدیل کرد.
سپاه شاه را چون بود جا تنگ
به یک دم لشکر خود در به در کرد
هوش مصنوعی: زمانی که سپاه شاه در مکانی کوچک و تنگ قرار گرفت، به یکباره لشکر خود را پراکنده و درهم ریخت.
چو شه عادل رعیت عدل جو بود
به عدل خود جهان با زیب و فر کرد
هوش مصنوعی: وقتی که فرمانروا عادل و عدالت‌طلب باشد، با برقراری انصاف در جامعه، دنیا را زیبا و شاداب می‌کند.
سپاهش چون رعیت پرور آمد
گدایان را امیر معتبر کرد
هوش مصنوعی: سپاه او به مانند جمعیت توده مردم آمد و به کسانی که نیازمند بودند، مقام و اعتبار داد.
به آخر آفتاب روی خوبش
ز نور خود جهان را چون قمر کرد
هوش مصنوعی: سرانجام، خورشید با زیبایی‌اش به جهان نوری بخشید که همچون نور ماه درخشید.
به روی خود فکند از عز نقابی
ز شوقش خلق را بی پا و سر کرد
هوش مصنوعی: او به خاطر عشقش، نقابی از بزرگی و احترام بر چهره‌اش انداخت و موجب شد که مردم از شوق به حالتی بی‌قرار و سردرگم دچار شوند.
به جست و جوی او بودم که ناگاه
به لطف خود دمی بر من گذر کرد
هوش مصنوعی: در تلاش بودم تا او را بیابم که ناگهان با لطف و مهربانی‌اش بر من نظر افکند.
به زیر پرده چون دیدش اسیری
جهان را زین خبر صاحب نظر کرد
هوش مصنوعی: وقتی اسیری را زیر پرده دید، به او فهماند که این خبر، توجه کسی با بصیرت را جلب کرده است.
که عالم چون تن و جان جهان اوست
نهان در پردهٔ کون و مکان اوست
هوش مصنوعی: عالم مانند یک تن و جان برای جهان است و حقیقت او در پس پرده‌های وجود و مکان پنهان است.
بدرد دل گرفتارم ندانم
که جان بردن ز دست غم توانم
هوش مصنوعی: من در درد و رنجی عمیق به سر می‌برم و نمی‌دانم آیا از دست غم و اندوه می‌توانم جانم را نجات دهم یا نه.
شدم درماندهٔ رنج فراقت
به وصل خود بکن درمان جانم
هوش مصنوعی: در شرایط سختی قرار گرفتم و به شدت از دوری تو رنج می‌برم. لطفاً به من کمک کن تا از این درد نجات یابم.
دمی بنما مرا بی پرده دیدار
ز قید هستی خود وارهانم
هوش مصنوعی: لحظه‌ای خودت را بی‌پرده به من نشان بده، تا از بند این هستی رها شوم.
چنان حیران حسن خویش سازم
که از فکر دو عالم بازمانم
هوش مصنوعی: چنان مجذوب زیبایی خودم می‌شوم که دیگر نتوانم به فکر هیچ چیز دیگری باشم.
چو بینم بی رقیبان وصل دلبر
به عالم پادشاه کامرانم
هوش مصنوعی: وقتی که بی‌رقیبان، معشوق را در آغوش بگیرم، در آن لحظه احساس می‌کنم که مانند یک پادشاه خوشبخت هستم.
چو دیدم حسن تو ز اوراق عالم
جهان را مصحف روی تو خوانم
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی تو را دیدم، تمام زیبایی‌های دنیا را مانند یک کتاب، در چهره‌ی تو می‌یابم.
چو بنمودی جمال نوربخشت
بسان ذره سرگردان از آنم
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی تو را دیدم، مانند ذره‌ای سرگردان شدم و تمام وجودم تحت تأثیر قرار گرفت.
اسیری جلوه روی چو ماهش
چو دیدی از جهان بی شک برانم
هوش مصنوعی: اگر جمال مانند ماهش را ببینی، حتمی از دنیا دل می‌کنم و دور می‌شوم.
که عالم چون تن و جان جهان اوست
نهان در پرده کون و مکان اوست
هوش مصنوعی: عالم به نوعی مانند جسم و روح جهان است و وجود او در پرده‌های خلقت و مکان پنهان است.
مدام از باده لعل تو مستم
چو چشم پر خمارت مِیْ پرستم
هوش مصنوعی: مدام در حال نوشیدن شراب تو هستم و مانند کسی که به چشمان زیبایت نگاه می‌کند، تو را به خاطر محبت و زیبایی‌ات عبادت می‌کنم.
به مجنونی شدم سردفتر عشق
زمام عقل شد کلی ز دستم
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق، دیوانه شده‌ام و کنترل عقل و فکر از دستم خارج شده است.
نگردم تا ابد هشیار دیگر
چو مست از باده جام الستم
هوش مصنوعی: به خاطر بادهٔ ناب عشق، دیگر هرگز به حال هشیاری برنمی‌گردم و در این حالت مستی، دلم نمی‌خواهد به آن روزهای قبل فکر کنم.
نبودم برخلاف رایت ای دوست
از آن روزی که با تو عهد بستم
هوش مصنوعی: من از زمانی که با تو پیمان بستم، هیچ‌گاه بر خلاف خواسته‌ات عمل نکردم، ای دوست.
چو افکندی نقاب از روی چون ماه
ز قید کفر و دین یکباره رستم
هوش مصنوعی: وقتی که پرده از چهره‌ای زیبا مانند ماه برداشتید، به یک‌باره از مرزهای کفر و دین آزاد می‌شوید و به قدرتی بزرگ دست می‌یابید.
چو دل برخاست کلی از سر جان
به بزم وصل جانان خوش نشستم
هوش مصنوعی: وقتی دل از همه چیز جدا شد و از جانم آزاد شد، در لذت وصال معشوق خوش نشستم.
چو گشتم نیست در دریای هستی
نه موجم این زمان دریای هستم
هوش مصنوعی: زمانی که در دنیای وجود غوطه‌ور شدم، دیگر نمی‌توانم خود را به عنوان موجد موج در دریا تصور کنم، بلکه اکنون تبدیل به خود دریا شده‌ام.
شدم رند و خراباتی و مِیْ خوار
ز مستی توبه و تقوی شکستم
هوش مصنوعی: من به آدمی ولنگار و شیدا تبدیل شدم و از شدت شوق و شیدایی، عهد و پیمان خود را با خداوند شکستم و از تقوا فاصله گرفتم.
اسیری چون شدی مست از می عشق
کنم این سِر عیان چون مست مستم
هوش مصنوعی: وقتی که انسان به عشق واقعی دچار می‌شود و در قید و بند آن قرار می‌گیرد، حالتی شبیه مستی به او دست می‌دهد و این احساس را نمی‌تواند پنهان کند. عاشقانه‌هایش به وضوح مشخص است و نمی‌تواند خود را از این عشق دور نگه دارد.
که عالم چون تن و جان جهان اوست
نهان در پرده کون و مکان اوست
هوش مصنوعی: عالم همانند روح و بدن جهان است و حقیقت او در پشت پرده‌ی وجود و مکان پنهان شده است.
دلا کار دو عالم شد به کامت
نشان عشق چون آمد به نامت
هوش مصنوعی: ای دل، کار دو جهان به خاطر تو شده است. نشان عشق در چهره‌ات نمایان شده و وقتی که نامت به زبان می‌آید، عشق را به یاد می‌آورد.
عیان از روی جمله حسن او بین
چو اقلیم شهود آمد مقامت
هوش مصنوعی: ظاهر زیبایی‌های او را در همه جا ببین، چون در قلمرو آگاهی و مشاهده، جایگاه تو نمایان شده است.
ز تیغ غمزهٔ آن چشم خونریز
نخواهم برد جان آخر سلامت
هوش مصنوعی: از نگاه زیبا و نافذ آن چشم جذاب، نمی‌توانم جانم را به خطر بیندازم، اما در نهایت می‌خواهم در کمال سلامت باقی بمونم.
بیا بنشین و بنشان فتنه از پا
که پیدا شد قیامت از قیامت
هوش مصنوعی: بیا بنشین و بی‌هیچ دردسری، مشکلات و ناآرامی‌ها را به کنار بگذاریم، زیرا که در چنین حالتی، اوضاع به شدت دگرگون و دشوار خواهد شد.
تو شاه حسنی و عالم گدایت
توئی خواجه جهان جمله غلامت
هوش مصنوعی: تو همچون پادشاهی زیبا و دلربا هستی و در عین حال، من در مقام یک گدا و خدمتگزار تو قرار دارم. در واقع، همه مردم جهان به نوعی غلام و خدمتگزار تو به حساب می‌آیند.
ز مال و ملک عالم بی نیازم
چو گنج معرفت کردی کرامت
هوش مصنوعی: از دارایی‌ها و ثروت‌های دنیا بی‌نیاز هستم، چون به لطف دانش و آگاهی به ارزش واقعی رستگار شده‌ام.
چو حاصل شد مرا امروز دیدار
نیَم موقوف فردای قیامت
هوش مصنوعی: امروز که به دیدار تو رسیدم، دیگر هیچ نیازی به مساله‌های روز قیامت ندارم.
ز زیر پردهٔ هر ذرّه بینم
ز خورشید جمالت صد علامت
هوش مصنوعی: از پشت پرده، هر ذره‌ای که می‌بینم، نشانه‌هایی از زیبایی تو را مانند نور خورشید مشاهده می‌کنم.
اسیری میرسد از جمله عالم
به گوش جان خطابی بر دوامت
هوش مصنوعی: دست تو به گوش جان من می‌رسد و پیامی دائمی از همه عالم به من می‌رسد.
که عالم چون تن و جان جهان اوست
نهان در پرده کون و مکان اوست
هوش مصنوعی: عالم مانند جسم و روح جهان است، که در پس پرده‌ی هستی و وجود، پنهان شده است.
مائیم حجاب روی دلدار
پنهان به نقاب ماست آن یار
هوش مصنوعی: ما خود مانع دیدن محبوب حقیقی هستیم و این پرده که به چهره داریم، همان یار مورد نظر است.
مائی ز میان اگر برافتد
روی چو مهش شود پدیدار
هوش مصنوعی: اگر روی تو از میان برود، مانند ماه پیدا و هویدا خواهد شد.
در کسوت هرچه گشت موجود
بنمود جمال دوست رخسار
هوش مصنوعی: هر جلوه‌ای که به وجود می‌آید، زیبایی دوست را به نمایش می‌گذارد.
آن یار جمال خود عیان کرد
بر صورت و نقش جمله اغیار
هوش مصنوعی: آن معشوق زیبایی خود را به وضوح بر چهره و صورت دیگران نمایان کرد.
هرچند ظهور بیشتر کرد
میگشت نهان‌تر او به هر بار
هوش مصنوعی: هرچند که او بیشتر خود را نشان می‌دهد، اما در واقع همچنان به طور پنهانی در حال گردش است.
از فرط ظهور گشت مخفی
در عین خفا نمود اظهار
هوش مصنوعی: به خاطر شدت و وضوح، چیزی که در ابتدا پنهان به نظر می‌رسید، اکنون در حالی که هنوز هم در خفا است، به وضوح نمایان شده است.
تا نقش دگر ظهور یابد
پیوسته نماید او به اطوار
هوش مصنوعی: تا زمانی که تغییرات جدید بروز کند، او همیشه به صورت‌های مختلف خود را نشان می‌دهد.
گه زاهد و گاه مِیْ پرست است
گه مستِ نمود گاه هشیار
هوش مصنوعی: گاهی زاهد و گاهی می‌پرست است، گاهی مست و گاهی هوشیار به نظر می‌آید.
چون نقش عجب برآب زد او
گشتند خلایقش طلبکار
هوش مصنوعی: وقتی که او جلوه‌های شگفت‌انگیزش را بر آب نمایان کرد، مردم به دنبال او آمدند و خواستار بودند.
دیوانه دلی از آن میانه
گفتش که ز رخ نقاب بَردار
هوش مصنوعی: یک دیوانه به دلی که در میان بود گفت که از چهره‌ات پرده کنار بزن و خودت را نمایان کن.
گفتند حجاب هستی تست
خود را ز حجاب خود برون آر
هوش مصنوعی: می‌گویند که وجود تو مانند پرده‌ای است. خود را از این پرده بیرون بیاور.
از هستی خود چو نیست گشتی
از جمله حجابها گذشتی
هوش مصنوعی: وقتی از وجود خود رها می‌شوی، تمام موانع را پشت سر می‌گذاری.
ساقی به شراب گیر دستم
پر کن قدحی که مِیْ پرستم
هوش مصنوعی: ای ساقی، بگیر و لیوانم را پر کن با شراب، چون من همیشه به خاطر شراب پرستش می‌کنم.
از جام و سبو گذشت کارم
بگشا سر خنب و ده به دستم
هوش مصنوعی: زندگی به من نشان داده که دیگر از می و میخانه عبور کرده‌ام، حالا وقت آن است که گلویم را باز کنم و شرابی تازه به دست بیاورم.
هشیاری ما دگر محالست
چون مست ز باده الستم
هوش مصنوعی: هشیاری و آگاهی ما دیگر ممکن نیست، چرا که همانند مستی هستیم که از شراب بی‌خبراست.
مِیْ خواره و رندم و نظر باز
من با تو نمودم آنچه هستم
هوش مصنوعی: من که می‌نوشم و بی‌پروا و آزاد هستم، به تو نشان دادم آنچه که واقعاً هستم.
خاک ره پیر مِیْ فروشم
کز باده عشق ساخت مستم
هوش مصنوعی: من خاک راهِ پیرِ می‌فروش را می‌فروشم، زیرا از عشق او مست و intoxicated شده‌ام.
شد منزل ما مقام اعلا
تا بر در او چو خاک پستم
هوش مصنوعی: ما به مقام والایی دست یافته‌ایم و حالا در درگاه او مانند خاکی بی‌ارزش قرار داریم.
گشتیم درست‌تر به معیار
هرچند که داد او شکستم
هوش مصنوعی: ما به دنبال حقیقت رفتیم و تلاش کردیم که معیارهای صحیح را بیابیم، هر چند که او در این مسیر به ما بی‌احترامی کرد و به ما آسیب زد.
ترسا صفت آمدم مجرد
زنار به عشق او چو بستم
هوش مصنوعی: من به عنوان یک فرد دیندار و عاری از وابستگی به دنیا، به عشق او متصل شدم و به خاطر او، از همه چیز دست کشیدم.
کی یار درین وثاق گنجد
تا من ز خودی خود پرستم
هوش مصنوعی: کسی که یار و محبوب باشد، در این قید و بندها نمی‌گنجد، در حالی که من به خاطر خودخواهی خودم، از او دوری می‌کنم.
برخاستم از خودی و بیخود
در بزم وصال او نشستم
هوش مصنوعی: از حالت خودم خارج شدم و بی‌خود در جشن و لذت دیدار او حاضر شدم.
از هستی خود تو هم برون آی
زین پرده نگر چگونه رستم
هوش مصنوعی: از وجود خود بیرون بیاید و نگاهی به پرده بیندازد که رستم چگونه است.
از هستی خود چو نیست گشتی
از جمله حجابها گذشتی
هوش مصنوعی: وقتی که از وجود خود خارج شدی و به حالت عدم رسیدی، از تمام موانع و حجاب‌ها عبور کرده‌ای.
مائیم به طور دل چو موسی
بیهوش فتاده از تجلی
هوش مصنوعی: ما هستیم که دل‌مان همچون موسی به خاطر جذبه و ظهور الهی از حال خود بی‌خبر افتاده است.
جان کرده گرو به عشق جانان
مجنون به هوای روی لیلی
هوش مصنوعی: جان خود را در عشق معشوق به گرو گذاشته و مجنون در آرزوی دیدار لیلی است.
در کوی قلندری و رندی
آزاده ز فکر دین و دنیا
هوش مصنوعی: در محله‌ای که مقلدینی آزاداندیش و بی‌اعتنا به مسائل دینی و دنیوی وجود دارند، زندگی جریان دارد.
حیران جمال و قامت یار
فارغ ز بهشت و حور و طوبی
هوش مصنوعی: مبهوت زیبایی و اندام یار هستم، در حالی که او از بهشت و زیبایی‌های آن بی‌نیاز است.
در عشق و جنون و پاکبازی
درداده صلا به کوی دعوی
هوش مصنوعی: در عشق و دیوانگی و صداقت، همه به نیکی و درست‌کاری دعوت می‌شوند.
کردم گرو شراب و شاهد
زهد و ورع و صلاح و تقوی
هوش مصنوعی: من به خاطر شراب و زیبایی و همین‌طور تقوا و پرهیزکاری خودم را به گرو گذاشتم.
بنمود به من جمال اینجا
آن وعده که کرده شد به عقبی
هوش مصنوعی: جمال و زیبایی او در این دنیا به من نشان داده شد، همان وعده‌ای که در آخرت داده شده بود.
عارست مرا به دولت فقر
از تخت کی و ز تاج کسری
هوش مصنوعی: فقر مرا به دلیری و شجاعت از تخت و تاج سلطنت دور کرده است.
پیدا و نهان جمال رویش
در پرده صورت است و معنی
هوش مصنوعی: زیبایی و چهره واقعی او هم در ظاهر و هم در باطنش نهفته است.
از صورت هرچه روی بنمود
می‌بین رخش ارنه تو اعمی
هوش مصنوعی: هر چیزی که از زیبایی و صورت ظاهر می‌شود، اگر به چهره‌ات نگاه نکنم، نمی‌توانم زیبایی‌ات را ببینم.
خواهی که حجابها نماند
شو بیخبر از خودی چو موسی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از موانع و حجاب‌ها رهایی یابی، باید همچون موسی از خودخواهی و منیت خود فاصله بگیری و نسبت به خود بی‌خبر شوی.
از هستی خود چو نیست گشتی
از جمله حجابها گذشتی
هوش مصنوعی: زمانی که از وجود خود رها شوی، از تمام موانع و حجاب‌ها عبور کرده‌ای.
ما مست شراب وصل یاریم
پروای خود و جهان نداریم
هوش مصنوعی: ما شاد و سرمست از وصل و نزدیکی به محبوبیم و هیچ گونه نگرانی از خود و دنیای اطراف نداریم.
در آئینه جمال خوبان
ما دیده به وی یار داریم
هوش مصنوعی: در آینه زیبایی زیبایی‌ها، چهره یار را می‌بینیم.
ما صورت غیر یار هرگز
در خانه دل نمی‌گذاریم
هوش مصنوعی: ما هرگز اجازه نمی‌دهیم که تصویری غیر از چهره محبوب در دل‌مان جای بگیرد.
عالم که نمود هستی اوست
در عین بقا فنا شماریم
هوش مصنوعی: عالم، که وجود او نمایانگر هستی است، در حالی که به نظر می‌رسد باقی‌مانده، در حقیقت باید به عنوان چیزی زوال‌پذیر در نظر گرفته شود.
تا شاهد وصل رو نماید
در کوی فنا در انتظاریم
هوش مصنوعی: ما در انتظار هستیم تا شاهد وصالی باشیم که در دنیای زوال و فنا باقی نماند.
از دست فنا چو جامه چاکیم
از جیب بقا سری برآریم
هوش مصنوعی: وقتی از دست نابودی و فانی بودن خود را آزاد کنیم و از دنیای ماندگاری به درآییم، می‌توانیم حقیقتی را که در درون داریم، آشکار کنیم.
زآن دم که شدیم مست عشقش
آسوده ز محنت خماریم
هوش مصنوعی: از زمانی که عاشق او شدیم، دیگر از درد و رنج‌های ناشی از عشق رنج نمی‌بریم و آرامش یافته‌ایم.
عالم همه پرده‌دار ما شد
ما بر رخ دوست پرده‌داریم
هوش مصنوعی: تمام عالم به نوعی در حال پنهان کردن ما هستند، اما ما برای دوستی‌امان پرده‌ای داریم که بر چهره‌اش می‌کشیم.
گر پرده ز روی کار افتد
ما پرده و پرده‌دار و یاریم
هوش مصنوعی: اگر پرده از روی کار کنار رود، ما هم خود را و هم کسی را که در این میان حضور دارد، نشان خواهیم داد.
زین پرده برآ که یار پیداست
تا کی پس پرده خوار و زاریم
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که پرده‌برداری کن و یاورت را نشان بده، زیرا نمی‌دانم تا کی باید پشت پرده، در ناآرامی و ناامیدی بمانم.
بَردار نقاب خود ز رویش
تا کشف شود که در چه کاریم
هوش مصنوعی: چهره‌ات را از روی آن کنار بزن تا مشخص شود در چه شرایطی هستیم.
از هستی خود چو نیست گشتی
از جمله حجابها گذشتی
هوش مصنوعی: وقتی از وجود خود فاصله می‌گیری، تمام موانع و حجاب‌ها را پشت سر می‌گذاری.
برخیز دلا که وقت کارست
جانرا هوس وصال یارست
هوش مصنوعی: بیدار شو دوست، چون زمان فعالیت فرا رسیده است و جان تو مشتاق رسیدن به معشوق است.
جانرا به غم جهان میالا
بر کار جهان چه اعتبارست
هوش مصنوعی: ای دل، برای زندگی در این دنیا خود را غمگین نکن؛ زیرا کارهای دنیایی ارزشی ندارند.
می‌باش همیشه طالب یار
با غیر ندانمت چه کارست
هوش مصنوعی: همیشه در جستجوی دوست باش و ندانم با دیگری چه کار داری.
جانی که گدای کوی او شد
از سلطنتش مدام عارست
هوش مصنوعی: کسی که خود را فدای عشق و محبت معشوق کرده، همواره از مقام و قدرت دنیا بی‌نیاز است.
آنجا که غنای فقر بنمود
فخرش همه عجز و افتقارست
هوش مصنوعی: در جایی که فقر خود را با شکوه نمایان می‌کند، همه‌ی عظمت و افتخاراتش نتیجه‌ی ناتوانی و نیازمندی است.
آنکس که خلاصه جهان بود
بنگر که به فقرش افتخارست
هوش مصنوعی: شخصی که در حقیقت نمایانگر تمامی کائنات است، به فقر و ناداری خود افتخار می‌کند.
از هر دو جهان فراغتی هست
آنرا که به بزم وصل بارست
هوش مصنوعی: در دنیا، لحظه‌ای از آسایش و آرامش وجود دارد که آن را تنها در وصال معشوق می‌توان یافت.
تو گشته به چاه تن گرفتار
چشم دو جهان در انتظارست
هوش مصنوعی: تو در دام جسم خود گرفتار شده‌ای و چشمان دو جهان به تو چشم دوخته‌اند و منتظر تو هستند.
زین اسفل سافلین برون آ
جایت چو حریم آن نگارست
هوش مصنوعی: از پایین‌ترین مکان‌ها به درآ، زیرا جای تو در حریم آن معشوق است.
از خویش نقاب خود برانداز
گر یار همیشه پرده‌دارست
هوش مصنوعی: اگر همیشه محبوب تو در پنهان‌کاری و راز داری، بهتر است که خودت هم نقاب از چهره برداری و خودت را به نمایش بگذاری.
این پرده چو رفت از میانه
چون جان به تو یار در کنارست
هوش مصنوعی: وقتی این پرده از بین برود، مانند جان در کنار توست.
از هستی خود چو نیست گشتی
از جمله حجابها گذشتی
هوش مصنوعی: زمانی که از وجود خود رهایی یابی و به حالت عدم دست یابی، به تمامی موانع و حجاب‌ها غلبه کرده‌ای.
از پرده چو یار روی بنمود
دیدم که عیان به نقش ما بود
هوش مصنوعی: زمانی که یار از پشت پرده رخ نمایان کرد، متوجه شدم که آنچه در ظاهر میبینم در حقیقت تصویر ماست.
مهر رخ او چو جلوه گر شد
ذرات دو کون گشت موجود
هوش مصنوعی: زمانی که زیبایی چهره او نمایان شد، تمامی اجزاء جهان به وجود آمدند.
حسنی که ز خود نهان همی کرد
بنگر به جهان چو فاش بنمود
هوش مصنوعی: حسنی که او به خاطر خود پنهان می‌کرد، حالا به دنیا نشان داده شده است.
در پرده نهان شد و دگر بار
در جستن خویش راه پیمود
هوش مصنوعی: او در سایه پنهان شد و دوباره شروع به جستجوی خود کرد.
عاشق به جمال خویشتن شد
صد بوسه ز روی خویش بربود
هوش مصنوعی: عاشق زیبایی خودش شد و صد بوسه از صورت خودش گرفت.
در هر دو جهان کس این معما
جز عارف حق شناس نگشود
هوش مصنوعی: در هر دو جهان هیچ‌کس جز کسی که به حق و حقیقت آشناست، این پرسش عمیق را نتوانسته است حل کند.
از عالم غیب شد روانه
آمد به شهود و گشت مشهود
هوش مصنوعی: از دنیای ناپیدا به جهان محسوس آمد و در نهایت قابل مشاهده شد.
هر لحظه نمود رخ به طوری
گه عابد و گاه بود معبود
هوش مصنوعی: هر لحظه چهره‌ای از زیبایی نمایان می‌شود، گاهی عبادت کننده و گاهی خود محبوب به نظر می‌رسد.
شد پردهٔ روی جانفزایش
مایی که بود نمود بی بود
هوش مصنوعی: پرده‌ای بر زندگی ما افتاده است که نشان‌دهنده‌ی وجودی‌ست که در واقعیت وجود ندارد.
هرکس که فکند پرده بر در
در خلوت وصل او بیاسود
هوش مصنوعی: هر کسی که پرده‌ای بر در بگذارد و به راز نهان وصل دست یابد، در آرامش و آسایش قرار می‌گیرد.
اول ز خودی خود گذر کن
وآنگاه نگر به روی مقصود
هوش مصنوعی: ابتدا از خودخواهی و محدودیت‌های خود عبور کن و سپس به سمت هدف و مقصود اصلی خود نگاه کن.
از هستی خود چو نیست گشتی
از جمله حجابها گذشتی
هوش مصنوعی: وقتی که از وجود واقعی خود ناپدید شوی، به تمام موانع و پرده‌ها فائق آمده‌ای.
چون عشق تو در دلم درآمد
جان در طلب تو بر سر آمد
هوش مصنوعی: وقتی عشق تو در دل من جا گرفت، جانم در پی تو به سر آمد.
در کوی تو جان به بوی وصلت
پیوسته چو حلقه بر در آمد
هوش مصنوعی: در محله‌ای که تو هستی، جانم از بوی وصالت همیشه به دور تو می‌چرخد، مانند حلقه‌ای که همواره بر در قرار دارد.
دل در هوس جمال جانان
از جان و جهان به کل برآمد
هوش مصنوعی: دل در آرزوی زیبایی معشوق، تمام وجودش را از دست داده و از زندگی و دنیا بریده است.
از هرکه دوای درد جُستم
گفت این ز علاج برتر آمد
هوش مصنوعی: هر کسی که برای درمان درد من مشورت کردم، گفت این مسئله از آنچه که درمان نامیده می‌شود، بالاتر است.
در روی زمین چو کس ندیدم
کو در صدد دوا درآمد
هوش مصنوعی: در این دنیا کسی را ندیدم که برای درمان و بهبود تلاش کند.
شهباز دلم نمود پرواز
زین شوق و به آسمان برآمد
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که در دل من نشسته، به خاطر شوقی که دارم، بالا می‌رود و به آسمان می‌رسد.
چندانکه ز بهر چارهٔ کار
گرد فلک و ملک برآمد
هوش مصنوعی: هرچقدر که آسمان و زمین برای حل مشکلات تلاش کنند، به نتیجه‌ای خواهند رسید.
کس چارهٔ کار ما ندانست
از غیب ندای درخَور آمد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نتوانست راه‌حل مشکل ما را پیدا کند، ناگهان صدایی از عالم غیب به گوش رسید.
کای طالب یار چارهٔ کار
کان چاره به وصل رهبر آمد
هوش مصنوعی: ای کسی که به دنبال دوست هستی، بدان که راه حلت در این است که به شما کمک می‌کند تا به اتصال و نزدیکی به حقیقت و هدایت برسید.
بشنو که نه کار هر کسی هست
آن کار یکی قلندر آمد
هوش مصنوعی: بشنو که این کار، کار هر کسی نیست؛ این کار ویژه‌ی یک شخص خاص است که مانند قلندر عمل می‌کند.
آن چارهٔ کار جز فنا نیست
شد محو که یار در بر آمد
هوش مصنوعی: تنها راه حل این مشکل نابودی است، زیرا معشوق به قدری در کنار من است که من به کلی ناپدید شده‌ام.
از هستی خود چو نیست گشتی
از جمله حجابها گذشتی
هوش مصنوعی: وقتی از وجود و هستی خود رها شوی و به نیستی روی‌آوری، از همه موانع و حجاب‌ها عبور کرده‌ای.
چون یار ز خانه سوی صحرا
آمد به در از پی تماشا
هوش مصنوعی: وقتی که یار از خانه به سوی دشت رفت، روز روشن و زیبا به دنبال تماشای او آمد.
کس را چو نبود تاب دیدار
افکند به رخ نقابها را
هوش مصنوعی: کسی که طاقت دیدار ندارد، نقاب‌ها را بر چهره می‌زند.
آمد به نظاره‌گاه عالم
در منزل عشق کرد مأوا
هوش مصنوعی: در آنجا که عشق وجود دارد، به تماشای زیبایی‌های عالم مشغول شد و در آن مکان سکنی گزید.
در گلشن عشق خانه‌ای ساخت
پیوسته به عیش بود آنجا
هوش مصنوعی: در باغ عشق، آرامش و خوشبختی دائماً وجود دارد و زندگی در آنجا به خوشی سپری می‌شود.
در زیر نقاب، عشق بازی
می‌کرد همیشه یار با ما
هوش مصنوعی: همیشه یار ما در پس نقاب عشق سرگرم بازی بود.
نقد دل و دین و رخت جانم
ترک غم عشق کرد یغما
هوش مصنوعی: دل و دین من و لباس جانم را باخته و از غم عشق دل بریدم.
کلی چو اسیر عشق گشتم
از صبر و خرد شدم مبرا
هوش مصنوعی: وقتی عاشق شدم، به قدری در عشق گرفتار شدم که از صبر و عقل خود آزاد شدم.
گفتم به هوای مهر رویت
شد جان و دلم چو ذره شیدا
هوش مصنوعی: گفتم که به خاطر زیبایی روی تو، جان و دلم مانند ذره‌ای عاشق و شیدا شده است.
بَردار ز رخ نقاب عزت
بی پرده به ما جمال بنما
هوش مصنوعی: دست از چهره‌ات بردار و زیبایی‌ات را بدون پوشش نشان بده.
گفتند اگر تو مرد عشقی
بشنو سخن درست یارا
هوش مصنوعی: آنها گفتند اگر تو عاشق واقعی هستی، به سخن درست گوش بده، ای دوست.
هستیِ تو پردهٔ رخ ماست
از پردهٔ خود به کل برون آ
هوش مصنوعی: وجود تو مانند پرده‌ای است که چهره ما را می‌پوشاند؛ پس از حجاب خود خارج شو و خودت را آشکار کن.
از هستی خود چو نیست گشتی
از جمله حجابها گذشتی
هوش مصنوعی: زمانی که از وجود خود به کلی عبور کنی، از تمام موانع و پرده‌ها عبور کرده‌ای.
عمری به هوای زلف و رویش
سودازده بودمی چو مویش
هوش مصنوعی: تمام عمرم را به خاطر زیبایی و جذابیت او نگران و دل‌باخته بودم، مانند موهایش که در دل من تأثیر گذاشته است.
افسانه کاینات گشتم
در آرزوی رخ نکویش
هوش مصنوعی: من در جستجوی زیبایی چهره‌اش، به مطالعه و بررسی داستان‌های جهان پرداختم.
با هرکه شدم دمی مصاحب
می‌گفت سخن ز رنگ و بویش
هوش مصنوعی: هر کس که با او مدتی هم صحبت شدم، از او حرف‌های زیرکانه و دلنشینی شنیدم.
عشقم همه دم زیاده میشد
دیوانه بُدَم در آرزویش
هوش مصنوعی: عشق من هر لحظه بیشتر می‌شد و من در آرزوی او دیوانه شده بودم.
پیوسته چو چرخ در تکاپو
بودم به جهان به جست و جویش
هوش مصنوعی: همیشه در حال حرکت و تلاش بودم تا جهان را کشف کنم و به دنبالش بروم.
با دشمن و دوست فاش و پنهان
همواره بُدَم به گفت و گویش
هوش مصنوعی: همیشه به صورت باز و صریح با دوستان و دشمنانم صحبت کرده‌ام و نظراتم را بیان کرده‌ام.
عمرم همه در فراق بگذشت
کی بو که شویم روبرویش
هوش مصنوعی: عمری را در دوری و جدایی سپری کردم، کی روزی خواهیم دید که بتوانیم به توافق و نزدیکی برسیم.
هرجا که نشان محرمی بود
رفتم به در سرای و کویش
هوش مصنوعی: هر کجا که نشانه‌ای از دوست پیدا کردم، به خانه و دلی که متعلق به او بود رفتم.
جستم ره وصل یارو هر کس
گفتند ره دگر به سویش
هوش مصنوعی: من به دنبال راهی برای رسیدن به محبوبم بودم، اما هر کسی راهی دیگر را پیشنهاد کرد.
رندی به ترانه گفت آخر
گر زانکه شدی تو وصل جویش
هوش مصنوعی: در پایان، رندی با شعری زیبا بیان کرد که حالا که به وصالش رسیده‌ای، دیگر دلیلی برای جستجوی او باقی نمانده است.
بگذر ز توئی که شد درین راه
بود تو حجاب تو به تویش
هوش مصنوعی: از خودت بگذر و شفاف‌تر به راه برو، چون خودت مانع پیشرفت تو شده‌ای.
از هستی خود چو نیست گشتی
از جمله حجابها گذشتی
هوش مصنوعی: وقتی که از وجود خود خالی شدی و به معنی واقعی به نیستی رسیدی، از تمام موانع و حجاب‌ها عبور کردی.
خورشید به ذره چون نهانست
چون ذره به نور خود عیانست
هوش مصنوعی: خورشید وقتی که خود را پنهان می‌کند، مانند دانه‌ای است که در وجودش نوری نهفته دارد، اما وقتی که نمایان می‌شود، نورش به وضوح پیداست.
هر ذره که او به مهر پیوست
برتر ز خیال عقل و جانست
هوش مصنوعی: هر ذره‌ای که او با محبت و ارتباط پیوند خورده، از تصوراتی که عقل و جان دارند، بالاتر است.
حیف است که مهر روی جانان
مستور به پرده جهانست
هوش مصنوعی: حیف است که محبت و زیبایی چهره محبوبم در پرده پنهان بماند؛ چرا که جهان پر از آشکار است.
از بهر چه نور عالم آرا
در ظلمت این و آن نهانست
هوش مصنوعی: به چه دلیل نور جهان‌نما در تاریکی این و آن پنهان است؟
خورشید رخش به جلوه آمد
ذرات جهان نمود آنست
هوش مصنوعی: خورشید با زیبایی‌اش درخشید و جلوه‌اش را به همه‌ی ذرات جهان نشان داد.
در کنه جمال باکمالش
پیوسته یقین ما گمانست
هوش مصنوعی: در عمق زیبایی کامل او، همواره یقین ما به گمان و پندار محدود است.
هر ذره که در فضای هستی است
از مهر رخش درو نشانست
هوش مصنوعی: هر چیزی که در جهان وجود دارد، نشانه‌ای از زیبایی و محبت چهره‌ی معشوق است.
شد ما و تو پردهٔ رخ دوست
عشق است که پرده‌ها درانست
هوش مصنوعی: ما و تو به پرده‌ای از عشق پرداخته‌ایم که در آن، راز و زیبایی دوست نهفته است.
گشته‌ست نقاب حسن رویش
هرچه آن به جهان کن فکانست
هوش مصنوعی: هر چیزی که به زیبایی چهره‌اش مرتبط است، در جهان رخ می‌دهد و تأثیر می‌گذارد.
مشکل که رسد به منزل عشق
زاهد که ز بار خود گرانست
هوش مصنوعی: وقتی مشکلات به سراغ من می‌آید، زاهد نمی‌تواند به عشق کمک کند، زیرا او خود بار سنگینی بر دوش دارد.
گو گر تو ز خود کنار گیری
او با تو همیشه در میانست
هوش مصنوعی: اگر تو از خودت فاصله بگیری، او همیشه در کنارت خواهد بود.
از هستی خود چو نیست گشتی
از جمله حجابها گذشتی
هوش مصنوعی: وقتی از وجود خود بی‌نیاز و خالی می‌شوی، به راحتی می‌توانی از تمام موانع و حجاب‌ها عبور کنی.
روی تو که هست آفتابی
بر جان و دلم فکند تابی
هوش مصنوعی: چهره تو همچون آفتابی است که جان و دل مرا تحت تأثیر قرار می‌دهد.
تابنده چو گشت بر دلم نور
افتاد به جانم اضطرابی
هوش مصنوعی: وقتی که تابش و روشنایی به دلم رسید، بر جانم حس اضطرابی حاکم شد.
گفتم که به شب چو خور برآید
این نیست مگر که ماهتابی
هوش مصنوعی: گفتم وقتی شب شود و خورشید برآید، این تنها به‌خاطر وجود ماه و تابش آن نیست.
کردم چو نظر جمال او بود
افکند به رخ دگر نقابی
هوش مصنوعی: وقتی که به زیبایی او نگاه کردم، چهره‌اش را از دیگران پنهان کردم.
فریاد ز جان ما برآمد
افتاد دلم به پیچ و تابی
هوش مصنوعی: دل‌تنگی و ناامیدی ما به اوج خود رسیده و احساسات ما به شدت در هم پیچیده شده است.
از آتش درد و سوز جانم
دل ها همه گشته چون کبابی
هوش مصنوعی: از شدت دردی که دارم، دل‌های دیگران هم مثل کباب داغ و سوزان شده‌اند.
گفتم که دگر حجاب بَردار
گفتا چه تو در پی حجابی
هوش مصنوعی: گفتم که دیگر حجاب و پوشش را کنار بگذار، او گفت: تو چرا به دنبال پوششی هستی؟
هرچند درآمدم ز هر در
ننمود رخ او به هیچ بابی
هوش مصنوعی: با اینکه از درهای مختلفی وارد شدم، اما هیچ‌گاه وجه او را در هیچ کجا ندیدم.
دلبر ز پس حجاب ناگاه
بنمود به من عجب خطابی
هوش مصنوعی: دلبر به طور ناگهانی از پشت پرده نمایان شد و به من نگاهی جالب و شگفت‌انگیز انداخت.
گفتا که به بحر هستی ما
هستیِ تو هست چون حبابی
هوش مصنوعی: او می‌گوید که در دریای وجود، من و تو یکی هستیم، مانند حبابی که در سطح آب تشکیل می‌شود و در نهایت محو می‌شود.
این بود تو بود پردهٔ ما
این پرده که تو ازو بتابی
هوش مصنوعی: این تو بودی که پرده‌نشین ما بودی و اکنون این پرده‌ای که تو از آن عبور می‌کنی.
از هستی خود چو نیست گشتی
از جمله حجابها گذشتی
هوش مصنوعی: وقتی از وجود خود به نابودی رسوید، از همه موانع و حجاب‌ها عبور کرده‌ای.
بنمود جمال دوست پیدا
بر صورت و نقش جمله اشیا
هوش مصنوعی: ظاهر زیبای دوست، در چهره و نقش تمامی اشیا نمایان شد.
هر لحظه به جلوهٔ دگرگون
بنمود جمال یار هر جا
هوش مصنوعی: هر لحظه، زیبایی معشوق به شکلی تازه و متفاوت خودش را نشان می‌دهد و در هر مکان به گونه‌ای دیگر جلوه می‌کند.
در کسوت ما و من چو آمد
مائی و منی نمود با ما
هوش مصنوعی: زمانی که ما و شما در یک لباس و نقش قرار بگیریم، مای و منی در میان ما تجلی می‌کند.
پیدا به لباس وامق آمد
شد عاشق خود ز روی عذرا
هوش مصنوعی: وامق در لباس و شخصیت خود ظاهر شد و به خاطر زیبایی عذرا، عاشق او گشت.
مجنون شد و در هوای لیلی
دیوانه و مست گشت و شیدا
هوش مصنوعی: مجنون به خاطر عشق لیلی دیوانه و سرگشته شد و در حالتی شگفت‌انگیز و مپرواز به سر می‌برد.
در صورت جانفزای خوبان
میکرد جمال خود تماشا
هوش مصنوعی: در چهره دلربای نیکوکاران، زیبایی خود را نظاره می‌کرد.
از کثرت وصف ذات واحد
بنمود کثیر در نظرها
هوش مصنوعی: به خاطر فراوانی توصیف‌های مختلف از یک وجود یگانه، در نظرها انبوهی از اشیاء و صفات به نمایش درآمده است.
چون یار نمود نقش اغیار
شد ما و تو در میان هویدا
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی محبوب، چهره دشمنان را نشان داد، ما و تو به وضوح در وسط ماجرا قرار گرفتیم. به عبارت دیگر، در زمانی که ارتباط با محبوب به خطر می‌افتد، ما و تو در واقعیت رابطه‌مان در معرض دید قرار می‌گیریم.
می‌بود عیان به اسم دیگر
در صورت هرچه گشت پیدا
هوش مصنوعی: همواره حقیقت در قالبی دیگر و با نامی متفاوت در جهان نمایان می‌شود.
هریک به خودی شدند محجوب
برخاست ز عشق شور و غوغا
هوش مصنوعی: هر کس به خود مشغول شده و از عشق پر از هیجان و شلوغی برانگیخته شده است.
گفتم که حجاب ما اسیری است
بَردار ز خود تو قید خود را
هوش مصنوعی: به او گفتم که این حجاب و مانع، باعث اسارت ما شده است. پس خودت را از این قید و بند رها کن.
از هستی خود چو نیست گشتی
از جمله حجابها گذشتی
هوش مصنوعی: زمانی که از وجود خود غافل شوی و خود را در سایه‌ی ناپیدایی ببینی، از همه‌ی موانع و پرده‌ها عبور کرده‌ای.