گنجور

شمارهٔ ۱

جنبش بحر عشق پیداشد
موج زد نقش ما هویدا شد
گشت دریا عیان بصورت ما
مائی ما نمود دریا شد
هر دو عالم بنقش ما بنمود
اصل جمله حقیقت ما شد
قلزم عشق زد نفس در دم
جمله کاینات پیدا شد
تا نماید کمال خود پیدا
عشق از خانه سوی صحرا شد
عشق برخود لباس هر دو جهان
چون بیاراست آشکارا شد
حسن خود در لباس زیبا دید
عاشق خویش گشت و شیدا شد
نام خود کرد عاشق و معشوق
گاه مجنون و گاه لیلا شد
غیر او نیست در جهان موجود
بیند آنکو بعشق بینا شد
که جهان موجهای این دریاست
موج دریا و یکیست غیر کجاست
غیرت عشق اینچنین فرمود
که نباشد بغیر او موجود
تا نه بیند جمال او غیری
خویشتن را بنقش جمله نمود
هر زمان کسوت دگر پوشید
لحظه لحظه بحسن دیگر بود
همه او بود طالب و مطلوب
غیر او نیست شاهد و مشهود
این همه نقش های گوناگون
در حقیقت بجز نمود نبود
مهر رویش ز پرده ذرات
چونکه بنمود جان ما آسود
جمله عالم نمود در نظرم
نقش موجی بروی بحر وجود
هر دو عالم ظهور یک عشق است
گر نظر میکنی بعین شهود
دل چو دریافت ذوق حالت عشق
پرده از روی راز خویش گشود
که جهان موجهای این دریاست
موج و دریا یکیست غیر کجاست
من یقین و گمان نمی دانم
علم و معنی بیان نمی دانم
من مقامات و حال و کشف و شهود
بی نشان و نشان نمی دانم
من تجلی و نور و ذوق و سماع
صحو و محو و عیان نمی دانم
عقل و نفس و ملائک و ارکان
لامکان و مکان نمی دانم
هر دو عالم بدیده در نارم
این جهان آن جهان نمی دانم
غیر یک نقطه اندرین ادوار
هیچ دور و زمان نمی دانم
غیر آن یک حقیقت مطلق
آشکار و نهان نمی دانم
غیر یک نور منبسط بجهان
من زمین آسمان نمی دانم
وصف آن واحد کثیرنما
همچو این یک بیان نمی دانم
که جهان موجهای این دریاست
موج و دریا یکیست غیر کجاست
شاهد عشق حسن خود پیدا
کرد اول بصورت اسما
پس برون کرد سر ز جیب جهان
گشت پیدا بکسوت اشیا
هر زمانی جمال او ظاهر
می نماید بنقش ما و شما
عشق هر دم ظهور دیگر داشت
زان کند نقش مختلف پیدا
هر دم از کوی سربرون آرد
روی دیگر نماید او هر جا
هر زمان جلوه دگر دارد
حسن رویش بدیده بینا
عشق با حسن خویش می بازد
متهم کرده وامق و عذرا
مهر حسنش ز روی هر ذره
می توان دید هم بدیده ما
میخروشد محیط عشق دگر
میرساند بگوش جمله صدا
که جهان موجهای این دریاست
موج و دریا یکیست غیر کجاست
ما خراباتیان می نوشیم
خرقه زهد را کجا پوشیم
از پی شاهد و شراب مدام
در ره جست و جو بجان کوشیم
هر دو عالم روان بیک جرعه
گر ز ما می خرند بفروشیم
ز آتش شوق شاهد و باده
همچو خنب شراب در جوشیم
در خرابات عشق مست و خراب
بی خبر از خودیم و مدهوشیم
ساقیا از شراب لعل لبت
مست و لایعقلیم و بیهوشیم
وقت آن شد که سوی بحر رویم
هفت دریا بیک نفس نوشیم
غوطه در بحر بی کرانه زنیم
عین دریا شویم و بخروشیم
پس ببانگ بلند می گوئیم
از کس این راز را نمی پوشیم
که جهان موجهای این دریاست
موج و دریا یکیست غیر کجاست
عالمی پر ز شور می بینم
دلبری بس غیور می بینم
از سر کوی عشق عالم سوز
عقل را دور دور می بینم
ز آفتاب جمال او عالم
دایما غرق نور می بینم
از دم جانفزای لعل لبش
هر نفس نفخ صور می بینم
در تماشای جلوه رویش
جان و دل در حضور می بینم
شاهد حسن او بصد جلوه
دم بدم در ظهور می بینم
در تجلی حسن او هر دم
عالمی بی شعور می بینم
هرکه دارد گمان که غیری هست
در یقینش قصور می بینم
هر کسی کو نشان عشق بخواند
گفت بین السطور می بینم
که جهان موج های این دریاست
موج و دریا یکیست غیر کجاست
مرحبا ترک مست یغمائی
دل ز ما می بری برعنائی
در جهان نیست کس بتو مانند
بی نظیری بحسن و زیبائی
تا جمال تو بینم از همه رو
در جهان گشته ام تماشائی
مظهر حسن با کمال تو بود
هرچه دیدم نهان و پیدائی
چون بهر جا جمال تو بنمود
عاشقانرا دلی است هر جائی
تا بتابید مهر رخسارت
ذره سان گشته ایم شیدائی
محو مطلق شود همه عالم
گر نقاب از جمال بگشائی
شاهد عشق می نماید رو
از پس پرده من و مائی
باز بینی بنور عشق عیان
چون ترا شد بعشق بینائی
که جهان موج های این دریاست
موج و دریا یکیست غیر کجاست
در خرابات ما گذر نکند
هر که از خویشتن سفر نکند
آه کان دلبر خراباتی
هیچ برحال ما نظر نکند
ناله عاشقان شیدائی
در دل سنگ او اثر نکند
چنگ در زلف او تواند زد
هرکه ازکافری حذر نکند
یار با تو جمال ننماید
تا ترا از تو بی خبر نکند
هرکه محجوب کفر و دین باشد
دست با دوست در کمر نکند
این خرابات عشق دریاییست
مائی ما در او گذر نکند
عالم حیرتست و می دانم
عقل ازین جای سر بدر نکند
ما چه دانیم نقش عالم چیست
عشق ما را خبر اگر نکند
که جهان موج های این دریاست
موج و دریا یکیست غیر کجاست
ما حریفان بزم رندانیم
مست جام وصال جانانیم
جرعه جام ماست بحر محیط
ما چه دریا دل و چه رندانیم
ما برندی و عشق ورزیدن
در همه کاینات دستانیم
نیست ما را خبر ز هشیاری
چون ز جام الست مستانیم
ما ز اوراق دفتر عالم
رقم حسن دوست میخوانیم
نیست حاجت مرا بظن و قیاس
ما ز اهل شهود و ایقانیم
ما بدیدار دوست پیوسته
واله و دنگ و مست و حیرانیم
بدی عاشقان مگو زاهد
همه را ما چو نیک می دانیم
کشف شد بر دلم چو این حالت
غیر ازین برزبان نمی رانیم
که جهان موج های این دریاست
موج و دریا یکیست غیر کجاست
جان ما در هوای دلدارست
دل گرفتار عشق آن یارست
از شراب دو چشم مخمورش
جان گهی مست و گاه خمارست
دل ببازار عشق هر ساعت
وصل او را بجان خریدارست
جان ما را ببزمگاه شهود
دیده دایم بروی دلدارست
در خرابات عشق با شاهد
عاشقانرا چه عیش و بازارست
می نماید جمال دوست عیان
دیده بگشا که وقت دیدارست
حسن او بیند از دو کون عیان
دل که از نقش غیر بیزارست
عشق را جلوه هاست بی غایت
هر دو عالم ازو نمودارست
چون زبانم بعشق گویا شد
با تو گوید کزین خبردارست
که جهان موجهای این دریاست
موج و دریا یکیست غیر کجاست
شاهد حسن او نمود عیان
خویشتن در لباس کون و مکان
در پس پرده همه ذرات
آفتاب جمال اوست نهان
دم بدم در لباس مستوری
جلوه ها میکند رخ جانان
حسن او هر زمان بروی دگر
آشکارا شود بدیده جان
جام گیتی نماست عارض دوست
که نماید ازو عکوس جهان
حسن رخسار او عیان دیدم
در مزایای جمله اعیان
هر چه بینی نشان آن یارست
غیر او را کجاست نام و نشان
یار هر دم جمال خود پیدا
می نماید بصورت اکوان
گشت روشن چو آفتاب منیر
براسیری ز عین علم و عیان
که جهان موج های این دریاست
موج و دریا یکیست غیر کجاست
الا ای دلبر شوخ جفاکار
مرا با من بلطف خویش مگذار
که ما و من حجاب راه ما شد
حجاب ما بفضل از پیش بردار
چو برخیزد خیال ما ز پیشم
مگر بینم دمی بی پرده دیدار
جهانرا مظهر حسن تو بینم
بهر جا رو نموده بهر اظهار
که تا نبود نشان و نام عالم
ز روی خود برافکن پرده ای یار
دمی معشوق خود شو عاشق خود
ترا دایم چو با خود بود بازار
چنان مست مدام چشم یارم
که تا بودم نبودم هیچ هشیار
شراب وحدتش ما را چنان ساخت
که کثرت را نه بینم غیر پندار
بگو با خاص و عام این نکته روشن
اسیری چون شدی واقف ز اسرار
که عالم چون تن و جان جهان اوست
نهان در پرده کون و مکان اوست
منم در عاشقی رسوای عالم
ز عشق تو شده شیدای عالم
برویت تا سواد زلف دیدم
فتاد اندر سرم سودای عالم
جهان از شوق رویت بیقرارست
که در خوبی توئی زیبای عالم
خرد تا مست شد از باده عشق
بمجنونیست سر غوغای عالم
ببحر وحدتش غرقم ندارم
نه پروای خود و پروای عالم
چو گشتم شادمان از وصل دلبر
فراغت دارم از غم های عالم
جهان روشن ز مهر روی یارست
که شد نور رخش دارای عالم
جهان خالی ز اغیارست دایم
که از یارست پر مأوای عالم
مترس از کس اسیری فاش میگو
ترا چون هست استغنای عالم
که عالم چون تن و جان جهان اوست
نهان در پرده کون و مکان است
چو پیدا شد جمال روی انور
برآمد از جهان الله اکبر
نسیم زلف عنبر بوی او ساخت
دماغ جمله عالم معطر
قد چون سرو او از عزو از ناز
لباس جان و تن راکرد دربر
جهان از حسن او برداشت حظی
رسید آخر بآدم حظ اوفر
بهر دم جلوه دیگر نماید
نشد هرگز یکی جلوه مکرر
زهی حسن جهان آرا که خود را
دمادم می نماید نوع دیگر
یکی معنی است گر صد گر هزارست
بصورتهای گوناگون مصور
چو روی نوربخشش گشت ظاهر
ز نورش جمله عالم شد منور
چو زیر پرده عالم اسیری
بدیدی روی او زین پرده بگذر
که عالم چون تن و جان جهان اوست
نهان در پرده کون و مکان اوست
جهان مرآت حسن دلبرماست
رخش ز آئینه هر ذره پیداست
بود قایم بهستی نیست دایم
که قیوم جهان بودن خداراست
رخش آئینه گیتی نما شد
که اندر وی همه عالم هویداست
مرا از خط و خالش گشت روشن
که روی خوب او عالم بیاراست
نگنجد ما و من در بزم وصلش
که بزم وصل جانان بی من و ماست
بزیر پرده زلف سیاهش
رخ پر نور او یا رب چه زیباست
اگر خواهی که گردد برتو روشن
بدست آور دلی کو سرشناساست
منور کن بنور معرفت دل
که پیش عارف این آمد ره راست
درو بنگر که بینی چون اسیری
که هر ذره بدین معنی چه گویاست
که عالم چون تن و جان جهان اوست
نهان در پرده کون و مکان اوست
همه عالم بچشم من سیاهست
که زلفش پرده روی چو ماهست
کسی کایات حسنش را نخواند
ز اوراق جهان، او دل سیاهست
هرآنکو منکر دیدار یارست
همه طاعات او عین گناهست
کسی را نقد عرفان گشت حاصل
که او فارغ ز فکر مال و جاهست
بمعشوق ار چه ره بسیار باشد
طریق عاشقی الحق چه راهست
بوصل او کجا ره می توان برد
بما تا ذره مائی ما هست
به پیش آنکه دارد روشناسی
جهان آئینه دار روی شاهست
اسیری آفتاب نوربخش است
که ذرات دو عالم را پناهست
مرا از هاتف غیبی دمادم
رسد این نکته چندین سال و ماهست
که عالم چون تن و جان جهان اوست
نهان در پرده کون و مکان اوست
ز شور جلوه های بی نهایت
پر از آشوب و غوغا شد ولایت
همه عالم پر از روح و صفا شد
ز انوار جمال جانفزایت
توئی معشوق و عالم جمله عاشق
چنین بودست قسمت از بدایت
طلب کردم همه عمر و ندیدم
بعالم هیچ مطلوبی ورایت
چو حسنت را نهایت نیست پیدا
نباشد شوق ما را نیز غایت
اگر یک لحظه دیدارم نمائی
هزاران جان و دل سازم فدایت
ندانم از چه روی خویش پوشی
چو عالم هست مشتاق لقایت
بیا بنمابعالم روی خوبت
جهان روشن کن از نور هدایت
همه ذرات گوید چون اسیری
چو پیدا شد رخ گیتی نمایت
که عالم چون تن و جان جهان اوست
نهان در پرده کون و مکان اوست
دلا گر طالبی یکدم میارام
که تا شاید بدست آری دلارام
تن اندر محنت و اندوه درده
مگر که توسن نفست شود رام
کنون عمریست کاندر راه عشقش
بناکامی مرا بگذشت ایام
درین اندیشه بودم گاه و بیگاه
که از غیبم ندا آمد که ای خام
برو در خود تفکر کن زمانی
ترا از تو شود حاصل همه کام
اگرچه حسن رویش را بعالم
ظهوری بود و خواهد بود مادام
ولی ظاهر بانسان شد حقیقت
که جز انسان نیابی مظهر تام
اسیری چون جمال نوربخشش
که ماه و مهر نور از وی کند وام
عیان از پرده هر ذره دیدی
باطراف جهان بفرست پیغام
که عالم چون تن و جان جهان اوست
نهان در پرده کون و مکان اوست

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جنبش بحر عشق پیداشد
موج زد نقش ما هویدا شد
هوش مصنوعی: در این بیت، به حرکت و تحولی اشاره شده است که در دریای عشق به وجود آمده است. این حرکت باعث شده که نشانه‌ها و اثرات ما به روشنی نمایان شود.
گشت دریا عیان بصورت ما
مائی ما نمود دریا شد
هوش مصنوعی: دریا به وضوح خود را به شکل ما نشان داد و ما را در آب دریا غرق کرد.
هر دو عالم بنقش ما بنمود
اصل جمله حقیقت ما شد
هوش مصنوعی: هر دو جهان به تصویر ما نمایان شد و اصل و حقیقت ما به آن شکل درآمد.
قلزم عشق زد نفس در دم
جمله کاینات پیدا شد
هوش مصنوعی: دریای عشق باعث شد که نفس به حرکت درآید و به همین دلیل همه‌ی موجودات به وجود آمدند.
تا نماید کمال خود پیدا
عشق از خانه سوی صحرا شد
هوش مصنوعی: عشق به سوی طبیعت و دنیای آزاد حرکت کرد تا تمام زیبایی‌ها و معانی خود را نمایان کند.
عشق برخود لباس هر دو جهان
چون بیاراست آشکارا شد
هوش مصنوعی: عشق، زیبایی‌هایی از هر دو جهان را به خود گرفته و وقتی آشکار شد، جلوه‌اش به وضوح نمایان گردید.
حسن خود در لباس زیبا دید
عاشق خویش گشت و شیدا شد
هوش مصنوعی: جمال و زیبایی او را در لباس زیبا مشاهده کرد و عاشقش شد و به شدت شیفته‌اش گردید.
نام خود کرد عاشق و معشوق
گاه مجنون و گاه لیلا شد
هوش مصنوعی: در طول زمان، عشق و معشوق نقش‌های متفاوتی به خود گرفتند؛ گاهی عاشق مانند مجنون و گاهی معشوق مانند لیلا ظاهر شد.
غیر او نیست در جهان موجود
بیند آنکو بعشق بینا شد
هوش مصنوعی: جز او موجود دیگری در جهان نیست و آن کسی که با چشمان عشق می‌بیند، این حقیقت را درک می‌کند.
که جهان موجهای این دریاست
موج دریا و یکیست غیر کجاست
هوش مصنوعی: جهان مانند امواج دریا است و همه چیز در آن به هم پیوسته و یکسان است. هر چیزی که غیر از این حالت باشد، جایی ندارد.
غیرت عشق اینچنین فرمود
که نباشد بغیر او موجود
هوش مصنوعی: عشق به قدری قوی و تاثیرگذار است که فرمان می‌دهد هیچ موجود دیگری جز معشوق وجود نداشته باشد.
تا نه بیند جمال او غیری
خویشتن را بنقش جمله نمود
هوش مصنوعی: تا زمانی که کسی زیبایی او را نبیند، هیچ چیز دیگری را به عنوان خود نمی‌تواند ببیند و همه چیز در چشم او به صورت یک تصویر از زیبایی او جلوه‌گر می‌شود.
هر زمان کسوت دگر پوشید
لحظه لحظه بحسن دیگر بود
هوش مصنوعی: هر زمانی که لباس جدیدی بر تن کرد، به همان اندازه زیبایی‌اش نیز تغییر می‌کند و به زیبایی جدیدی دست می‌یابد.
همه او بود طالب و مطلوب
غیر او نیست شاهد و مشهود
هوش مصنوعی: همه چیز در حقیقت در جستجوی اوست و چیزی غیر از او وجود ندارد؛ او تنها بیننده و مشاهده شده است.
این همه نقش های گوناگون
در حقیقت بجز نمود نبود
هوش مصنوعی: تمامی این اشکال و تصاویر مختلف، در واقع جز یک ظاهر و نمایش نیستند.
مهر رویش ز پرده ذرات
چونکه بنمود جان ما آسود
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی چهره‌اش از پس حجاب‌های دنیا نمایان شد، جان ما آرامش یافت.
جمله عالم نمود در نظرم
نقش موجی بروی بحر وجود
هوش مصنوعی: تمامی عالم مانند تصویری از یک موج در روی دریا وجود من به نظر می‌رسد.
هر دو عالم ظهور یک عشق است
گر نظر میکنی بعین شهود
هوش مصنوعی: همه‌ی هستی و واقعیت، تجلی یک عشق بزرگ است. اگر با دیدی عمیق و آگاهانه به آن بنگری، این عشق را در همه جا می‌توانی مشاهده کنی.
دل چو دریافت ذوق حالت عشق
پرده از روی راز خویش گشود
هوش مصنوعی: زمانی که دل انسان طعم شیرین عشق را تجربه کند، رازهای درونی خود را برملا می‌کند و گویی از پرده بیرون می‌آید.
که جهان موجهای این دریاست
موج و دریا یکیست غیر کجاست
هوش مصنوعی: جهان همچون موج‌هایی است در دریا و این دو (موج و دریا) یک چیز هستند و هر چیزی جز این، در کجای دنیا قرار دارد؟
من یقین و گمان نمی دانم
علم و معنی بیان نمی دانم
هوش مصنوعی: من نه به یقین اطمینان دارم و نه به گمان‌ها. درک و مفهوم واقعی را نمی‌شناسم.
من مقامات و حال و کشف و شهود
بی نشان و نشان نمی دانم
هوش مصنوعی: من نه می‌دانم که چه مقامات و حالاتی وجود دارند و نه به نشانه‌ها و اشاراتی که نشان‌دهنده آن‌ها باشد، توجهی می‌کنم.
من تجلی و نور و ذوق و سماع
صحو و محو و عیان نمی دانم
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم که تجلی، نور، لذت، شنیداری که در حالت بیداری و در حال غیبت به سر می‌برم، چیست.
عقل و نفس و ملائک و ارکان
لامکان و مکان نمی دانم
هوش مصنوعی: من نه عقل را می‌شناسم، نه نفس را، نه فرشتگان را، و نه ارکان جهان و مکان را.
هر دو عالم بدیده در نارم
این جهان آن جهان نمی دانم
هوش مصنوعی: هر دو جهان را در دلم می‌بینم و نمی‌دانم که این جهان بهتر است یا آن جهان.
غیر یک نقطه اندرین ادوار
هیچ دور و زمان نمی دانم
هوش مصنوعی: در این روزگار و زمانه، جز یک نکته هیچ چیز دیگری نمی‌شناسم.
غیر آن یک حقیقت مطلق
آشکار و نهان نمی دانم
هوش مصنوعی: جز یک حقیقت روشن و پنهان، چیزی نمی‌دانم.
غیر یک نور منبسط بجهان
من زمین آسمان نمی دانم
هوش مصنوعی: من فقط یک نور گسترده را در جهان می‌شناسم و غیر از آن، نمی‌توانم زمین و آسمان را بشناسم.
وصف آن واحد کثیرنما
همچو این یک بیان نمی دانم
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم چگونه می‌توانم ویژگی‌های آن موجود یکتایی را که به شکل‌های مختلف ظاهر می‌شود توصیف کنم.
که جهان موجهای این دریاست
موج و دریا یکیست غیر کجاست
هوش مصنوعی: جهان همچون موج‌های دریاست و در واقع موج و دریا یک چیز بیشتر نیستند. چیزی جز این دو وجود ندارد.
شاهد عشق حسن خود پیدا
کرد اول بصورت اسما
هوش مصنوعی: عشق زیبا به وضوح خود را نشان داد و در ابتدا به شکل اسم‌ها جلوه‌گر شد.
پس برون کرد سر ز جیب جهان
گشت پیدا بکسوت اشیا
هوش مصنوعی: سپس سر از جیب هستی بیرون آورد و اشیاء به شکل و ظاهر خود نمایان شدند.
هر زمانی جمال او ظاهر
می نماید بنقش ما و شما
هوش مصنوعی: هر زمان که زیبایی او نمایان می‌شود، در نمای ما و شما تجلی می‌کند.
عشق هر دم ظهور دیگر داشت
زان کند نقش مختلف پیدا
هوش مصنوعی: عشق هر لحظه خودش را به شکلی جدید نشان می‌دهد و از این رو، تصویرها و جلوه‌های مختلفی از خود ارائه می‌دهد.
هر دم از کوی سربرون آرد
روی دیگر نماید او هر جا
هوش مصنوعی: هر لحظه از محله خود، چهره‌ای جدید و متفاوت نشان می‌دهد و او در هر مکان، جلوه‌ای تازه دارد.
هر زمان جلوه دگر دارد
حسن رویش بدیده بینا
هوش مصنوعی: هر بار که او ظاهر می‌شود، زیبایی‌اش به گونه‌ای جدید و متفاوت خود را نشان می‌دهد و این را تنها چشم‌های بیدار و آگاه می‌توانند ببینند.
عشق با حسن خویش می بازد
متهم کرده وامق و عذرا
هوش مصنوعی: عشق، به زیبایی و جذابیت خود می‌بالد و در این حین، وامق و عذرا را متهم می‌کند.
مهر حسنش ز روی هر ذره
می توان دید هم بدیده ما
هوش مصنوعی: چهره زیبایش را از روی هر بخش کوچک می‌توان مشاهده کرد، حتی با چشمان ما.
میخروشد محیط عشق دگر
میرساند بگوش جمله صدا
هوش مصنوعی: عشق در اطراف ما به شدت جاری است و صدای آن به گوش همه می‌رسد.
که جهان موجهای این دریاست
موج و دریا یکیست غیر کجاست
هوش مصنوعی: جهان مانند امواج دریا است و در واقع موج و دریا به هم مرتبط هستند. اگر غیر از این باشد، کجاست؟
ما خراباتیان می نوشیم
خرقه زهد را کجا پوشیم
هوش مصنوعی: ما افرادی هستیم که در دنیای لذات غرق شده‌ایم و نمی‌توانیم پوشش زهد و پارسایی را بر تن کنیم.
از پی شاهد و شراب مدام
در ره جست و جو بجان کوشیم
هوش مصنوعی: در پی پیدا کردن محبوب و نوشیدنی مستی‌بخش هستیم و با تمام وجود در این راه تلاش می‌کنیم.
هر دو عالم روان بیک جرعه
گر ز ما می خرند بفروشیم
هوش مصنوعی: هر دو عالم را با یک جرعه شراب می‌فروشیم اگر آنها از ما بخرند.
ز آتش شوق شاهد و باده
همچو خنب شراب در جوشیم
هوش مصنوعی: از شور و شوق عشق و معشوق و نوشیدن شراب، به حالتی زنده و پرشور درآمده‌ایم.
در خرابات عشق مست و خراب
بی خبر از خودیم و مدهوشیم
هوش مصنوعی: در محفل عشق، سرمست و شیدا هستیم و از حال خود غافل و گیج شده‌ایم.
ساقیا از شراب لعل لبت
مست و لایعقلیم و بیهوشیم
هوش مصنوعی: ای ساقی، ما به خاطر شراب لعل لبت مست و بیهوشیم و هیچ کنترلی بر خود نداریم.
وقت آن شد که سوی بحر رویم
هفت دریا بیک نفس نوشیم
هوش مصنوعی: زمان آن فرارسیده است که به دریا برویم و از زیبایی‌های هفت دریا در یک لحظه لذت ببریم.
غوطه در بحر بی کرانه زنیم
عین دریا شویم و بخروشیم
هوش مصنوعی: در عمق دریا شنا کنیم تا مانند خود دریا شویم و از خود انرژی و شور و هیجان نشان دهیم.
پس ببانگ بلند می گوئیم
از کس این راز را نمی پوشیم
هوش مصنوعی: ما با صدای بلند اعلام می‌کنیم که از هیچ‌کس این راز را پنهان نمی‌کنیم.
که جهان موجهای این دریاست
موج و دریا یکیست غیر کجاست
هوش مصنوعی: جهان همچون امواجی است که دریا ایجاد می‌کند و این امواج و دریا از هم جدا نیستند. بنابراین، هر چیزی که غیر از این باشد، وجود ندارد.
عالمی پر ز شور می بینم
دلبری بس غیور می بینم
هوش مصنوعی: در جایی پر از هیجان و شوق، دلبری را می‌بینم که بسیار غیرتمند و با وفاست.
از سر کوی عشق عالم سوز
عقل را دور دور می بینم
هوش مصنوعی: از طرف محله عشق، عقل را که باعث درد سر می‌شود، دور و دورتر می‌بینم.
ز آفتاب جمال او عالم
دایما غرق نور می بینم
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که زیبایی و جذبه او، تمامی جهان را پر از نور و روشنی کرده است.
از دم جانفزای لعل لبش
هر نفس نفخ صور می بینم
هوش مصنوعی: هر بار که نفس می‌کشم، از جلوه دل‌انگیز لب‌های او، حالتی شگفت‌انگیز و زنده‌کننده را احساس می‌کنم.
در تماشای جلوه رویش
جان و دل در حضور می بینم
هوش مصنوعی: در تماشای زیبایی چهره‌اش، روح و دل من در حالتی شگفت‌انگیز و تحت تاثیر قرار گرفته است.
شاهد حسن او بصد جلوه
دم بدم در ظهور می بینم
هوش مصنوعی: هر لحظه زیبایی او را با جلوه‌های دلربای جدیدی مشاهده می‌کنم.
در تجلی حسن او هر دم
عالمی بی شعور می بینم
هوش مصنوعی: هر لحظه در زیبایی او، جهانی را می بینم که از فهم و درک بی بهره است.
هرکه دارد گمان که غیری هست
در یقینش قصور می بینم
هوش مصنوعی: هرکسی که فکر می‌کند که غیر از او وجود دارد، در واقع در ایمانش کمبود و نقصی وجود دارد.
هر کسی کو نشان عشق بخواند
گفت بین السطور می بینم
هوش مصنوعی: هر فردی که درباره عشق صحبت کند، من از میان کلمات و جملات او پیام‌های عمیق‌تری را درک می‌کنم.
که جهان موج های این دریاست
موج و دریا یکیست غیر کجاست
هوش مصنوعی: جهان مانند موج‌های دریا است و این دو یعنی موج و دریا از هم جدا نیستند. پس اگر جز این را ببینیم، در حقیقت دچار خطا شده‌ایم.
مرحبا ترک مست یغمائی
دل ز ما می بری برعنائی
هوش مصنوعی: سلام و خوش آمد به تو، ای ترک مست و سرمست! دل ما را از ما می‌ربایی و ما را به زیبایی و شگفتی وادار می‌کنی.
در جهان نیست کس بتو مانند
بی نظیری بحسن و زیبائی
هوش مصنوعی: در این جهان هیچ‌کس به زیبایی و جذابیت تو وجود ندارد.
تا جمال تو بینم از همه رو
در جهان گشته ام تماشائی
هوش مصنوعی: برای دیدن زیبایی تو، از هر سو در جهان به دنبال تماشا هستم.
مظهر حسن با کمال تو بود
هرچه دیدم نهان و پیدائی
هوش مصنوعی: هر چیزی که من دیدم، چه پنهان و چه آشکار، تجلی زیبایی و کمال تو بود.
چون بهر جا جمال تو بنمود
عاشقانرا دلی است هر جائی
هوش مصنوعی: هر جا که زیبایی تو دیده می‌شود، دل‌های عاشقان به آنجا می‌تپد و برای آنجا دلتنگی می‌کنند.
تا بتابید مهر رخسارت
ذره سان گشته ایم شیدائی
هوش مصنوعی: ما مانند ذراتی هستیم که به خاطر تابش خورشید زیبایی چهره‌ات، سرمست و شیدا شده‌ایم.
محو مطلق شود همه عالم
گر نقاب از جمال بگشائی
هوش مصنوعی: اگر نقاب از زیبایی‌ات برداری، تمام جهان در حیرت و شگفتی غرق خواهد شد.
شاهد عشق می نماید رو
از پس پرده من و مائی
هوش مصنوعی: عشق به گوشه‌ای از پرده نگاه می‌کند و ما را می‌بیند.
باز بینی بنور عشق عیان
چون ترا شد بعشق بینائی
هوش مصنوعی: وقتی دوباره با نور عشق مواجه می‌شوی، می‌بینی که چگونه عشق به تو بینایی می‌بخشد.
که جهان موج های این دریاست
موج و دریا یکیست غیر کجاست
هوش مصنوعی: جهان همچون امواجی است که از دریا برمی‌خیزند؛ موج و دریا دو چیز جدا نیستند، پس جدایی و تفاوت کجاست؟
در خرابات ما گذر نکند
هر که از خویشتن سفر نکند
هوش مصنوعی: در محیط ما کسی موفق نمی‌شود که نتواند از خود و مسائل درونی‌اش عبور کند یا سفر کند.
آه کان دلبر خراباتی
هیچ برحال ما نظر نکند
هوش مصنوعی: آه، دلبر مفتون و شیک ما هیچ‌گاه به حال ما توجه نمی‌کند.
ناله عاشقان شیدائی
در دل سنگ او اثر نکند
هوش مصنوعی: ناله و زاری عاشقان پرشور تاثیری بر دل سنگی او ندارد.
چنگ در زلف او تواند زد
هرکه ازکافری حذر نکند
هوش مصنوعی: هر کسی که از کفر و نافرمانی دوری نکند، می‌تواند به زیبایی‌های او دست یابد و از جذابیت‌های او بهره‌مند شود.
یار با تو جمال ننماید
تا ترا از تو بی خبر نکند
هوش مصنوعی: یار هرگز جلوه‌های زیبایی‌اش را به تو نشان نخواهد داد، مگر اینکه تو را از خود بی‌خبر کند.
هرکه محجوب کفر و دین باشد
دست با دوست در کمر نکند
هوش مصنوعی: هر کسی که در پرده‌ی کفر و دین باشد، نمی‌تواند با دوستش دوستی و نزدیکی کند.
این خرابات عشق دریاییست
مائی ما در او گذر نکند
هوش مصنوعی: این مکان خراب با عشق، مانند دریایی عمیق و وسیع است و ما هیچگاه نمی‌توانیم از آن عبور کنیم.
عالم حیرتست و می دانم
عقل ازین جای سر بدر نکند
هوش مصنوعی: جهان پر از شگفتی است و من می‌دانم که عقل نمی‌تواند از این وضعیت خارج شود.
ما چه دانیم نقش عالم چیست
عشق ما را خبر اگر نکند
هوش مصنوعی: ما اطلاعی نداریم که وضعیت دنیا چگونه است، اگر عشق ما خبر از حال ما ندهد.
که جهان موج های این دریاست
موج و دریا یکیست غیر کجاست
هوش مصنوعی: جهان همچون امواج دریا است و این امواج و خود دریا از یکدیگر جدا نیستند. لازم نیست به دنبال جدایی و تفاوت‌های ظاهری باشیم.
ما حریفان بزم رندانیم
مست جام وصال جانانیم
هوش مصنوعی: ما در کنار دوستان سرگرم هستیم و به خاطر عشق محبوبمان مست و شادابیم.
جرعه جام ماست بحر محیط
ما چه دریا دل و چه رندانیم
هوش مصنوعی: جرعه‌ای از جام ما نشان‌دهنده عمق وجود ماست؛ چه کسانی که دل بزرگ دارند و چه آنهایی که اهل رندی و بازیگوشی هستند.
ما برندی و عشق ورزیدن
در همه کاینات دستانیم
هوش مصنوعی: ما برتریم و در تمامی موجودات عشق ورزیدن را در دست داریم.
نیست ما را خبر ز هشیاری
چون ز جام الست مستانیم
هوش مصنوعی: ما از حال خود آگاه نیستیم، چون مانند مست‌های جام الست به سر می‌بریم.
ما ز اوراق دفتر عالم
رقم حسن دوست میخوانیم
هوش مصنوعی: ما از نوشته‌های موجود در دنیای هستی، زیبایی‌های دوست را می‌خوانیم و به آن‌ها توجه می‌کنیم.
نیست حاجت مرا بظن و قیاس
ما ز اهل شهود و ایقانیم
هوش مصنوعی: من نیازی به گمان و استدلال ندارم، زیرا ما از اهل مشاهده و یقین هستیم.
ما بدیدار دوست پیوسته
واله و دنگ و مست و حیرانیم
هوش مصنوعی: ما همیشه در دیدار دوست، شگفت‌زده و سرگشته و سرمست هستیم.
بدی عاشقان مگو زاهد
همه را ما چو نیک می دانیم
هوش مصنوعی: بدی‌های عاشقان را بر زبان نیاورید، ای زاهد، چرا که ما همه را به خوبی می‌شناسیم.
کشف شد بر دلم چو این حالت
غیر ازین برزبان نمی رانیم
هوش مصنوعی: وقتی این احساس در دلم شکل گرفت، چیزی جز این را نمی‌توانم بر زبان جاری کنم.
که جهان موج های این دریاست
موج و دریا یکیست غیر کجاست
هوش مصنوعی: جهان مانند موج‌هایی است که در دریا وجود دارد و در واقع موج و دریا از هم جدانشدنی هستند. چیزی غیر از این دو وجود ندارد.
جان ما در هوای دلدارست
دل گرفتار عشق آن یارست
هوش مصنوعی: زندگی ما تحت تاثیر عشق معشوق است و دل ما در اسارت اوست.
از شراب دو چشم مخمورش
جان گهی مست و گاه خمارست
هوش مصنوعی: چشم‌های زیبا و جذابش مانند شراب است که گاهی آدم را شاداب و سرمست می‌کند و گاهی هم او را به حالتی خاص و آرام می‌برد.
دل ببازار عشق هر ساعت
وصل او را بجان خریدارست
هوش مصنوعی: دل در هر ساعت، برای وصل و نزدیکی به معشوق، آماده و مشتاق است و همچون خریدار جانش، به عشق خود وابسته است.
جان ما را ببزمگاه شهود
دیده دایم بروی دلدارست
هوش مصنوعی: روح و جان ما در مکان شهود و دیدار دائم معشوق است.
در خرابات عشق با شاهد
عاشقانرا چه عیش و بازارست
هوش مصنوعی: در میخانه عشق، با محبوبان و عاشقان چه شادی و رونقی وجود دارد.
می نماید جمال دوست عیان
دیده بگشا که وقت دیدارست
هوش مصنوعی: دوستت را بشناس و زیبایی‌اش را ببین. چشم‌هات را باز کن، چون اکنون زمان ملاقات است.
حسن او بیند از دو کون عیان
دل که از نقش غیر بیزارست
هوش مصنوعی: زیبایی او در همه جا آشکار است و دل من از هرچیزی جز او بیزار است.
عشق را جلوه هاست بی غایت
هر دو عالم ازو نمودارست
هوش مصنوعی: عشق دارای جلوه‌هایی بسیار زیبا و بی‌پایان است و تمام زیبایی‌های این جهان و جهانی دیگر از آن ناشی می‌شود.
چون زبانم بعشق گویا شد
با تو گوید کزین خبردارست
هوش مصنوعی: وقتی که زبانم به عشق تو باز شد، با تو صحبت می‌کند و می‌گوید که از حالتی که در آن هستم باخبر است.
که جهان موجهای این دریاست
موج و دریا یکیست غیر کجاست
هوش مصنوعی: جهان مثل امواج دریا است و این امواج با دریا یکی هستند. هر چیزی غیر از این هم که باشد، کج و نامناسب است.
شاهد حسن او نمود عیان
خویشتن در لباس کون و مکان
هوش مصنوعی: معنا این است که زیبایی او به وضوح و آشکار در جهان و طبیعت نمایان شده است.
در پس پرده همه ذرات
آفتاب جمال اوست نهان
هوش مصنوعی: پشت هر ذره از نور خورشید، زیبایی و جمال او پنهان است.
دم بدم در لباس مستوری
جلوه ها میکند رخ جانان
هوش مصنوعی: به طور مداوم و به آرامی، محبوبم با جلوه‌های زیبایش در پس پرده‌ای از راز و رمز ظاهر می‌شود.
حسن او هر زمان بروی دگر
آشکارا شود بدیده جان
هوش مصنوعی: زیبایی او همیشه در هر زمانی به شکلی جدید و تازه نمایان می‌شود و دل‌ها را به خود جلب می‌کند.
جام گیتی نماست عارض دوست
که نماید ازو عکوس جهان
هوش مصنوعی: در این دنیا، صورت زیبای محبوب مانند یک جام است که تمام تصویرهای جهان را در آن می‌توان دید.
حسن رخسار او عیان دیدم
در مزایای جمله اعیان
هوش مصنوعی: چهره زیبا و دل‌انگیز او را در همه ویژگی‌های خوب و برتر افراد مشهور و سرشناس مشاهده کردم.
هر چه بینی نشان آن یارست
غیر او را کجاست نام و نشان
هوش مصنوعی: هر چیزی که می‌بینی، علامتی از آن محبوب است. غیر از او، نام و نشانی وجود ندارد.
یار هر دم جمال خود پیدا
می نماید بصورت اکوان
هوش مصنوعی: یار هر لحظه زیبایی خود را به نمایش می‌گذارد، در اشکال گوناگون.
گشت روشن چو آفتاب منیر
براسیری ز عین علم و عیان
هوش مصنوعی: نورانی و درخشان شد مانند خورشید، بر کسانی که از دیدن حقیقت و دانش بهره‌مند هستند.
که جهان موج های این دریاست
موج و دریا یکیست غیر کجاست
هوش مصنوعی: جهان به مانند امواجی است که در دریا وجود دارد، در واقع امواج و دریا یکی هستند و غیر از این، چیزی وجود ندارد.
الا ای دلبر شوخ جفاکار
مرا با من بلطف خویش مگذار
هوش مصنوعی: ای دلبر زیبا و بازیگوش، مرا با بی‌مهری خود تنها مگذار و با محبت‌هایت همراهی‌ام کن.
که ما و من حجاب راه ما شد
حجاب ما بفضل از پیش بردار
هوش مصنوعی: ما و تو مانع و حجاب راه ما شدیم، لطفاً با فضل الهی این مانع را از پیش بر‌دار.
چو برخیزد خیال ما ز پیشم
مگر بینم دمی بی پرده دیدار
هوش مصنوعی: زمانی که خیال ما از پیش من رخت بر بندد، آیا می‌توانم دمی بدون حجاب و پرده دیدار تو را ببینم؟
جهانرا مظهر حسن تو بینم
بهر جا رو نموده بهر اظهار
هوش مصنوعی: من جهان را به عنوان نمایانگر زیبایی تو می‌بینم؛ در هر گوشه‌ای که نگاه می‌کنم، نشانه‌هایی از وجود تو را می‌یابم.
که تا نبود نشان و نام عالم
ز روی خود برافکن پرده ای یار
هوش مصنوعی: تا زمانی که نشانه و نام دانشمند از چهره‌اش مخفی است، ای دوست، پرده‌ای را کنار بزن.
دمی معشوق خود شو عاشق خود
ترا دایم چو با خود بود بازار
هوش مصنوعی: لحظه‌ای عاشق معشوق خود باش، زیرا وقتی او همیشه در کنارت است، هر زمان و هر مکان برای عشق ورزی به او فراهم است.
چنان مست مدام چشم یارم
که تا بودم نبودم هیچ هشیار
هوش مصنوعی: چنان به حالت مستی دائمی در چشمان محبوبم غرق شدم که تا زنده بودم، هیچ‌گاه هشیار و بیدار نبودم.
شراب وحدتش ما را چنان ساخت
که کثرت را نه بینم غیر پندار
هوش مصنوعی: شراب وجود واحدش ما را به گونه‌ای درآورده که جز خیال، در کثرت چیزی نمی‌بینم.
بگو با خاص و عام این نکته روشن
اسیری چون شدی واقف ز اسرار
هوش مصنوعی: بگو به همه، این مسأله واضح است که کسی که به اسرار و رموز آگاه می‌شود، در حقیقت به نوعی اسیر آنها می‌شود.
که عالم چون تن و جان جهان اوست
نهان در پرده کون و مکان اوست
هوش مصنوعی: عالم مانند روح و جان جهان است و در پرده وجود و مکان پنهان شده است.
منم در عاشقی رسوای عالم
ز عشق تو شده شیدای عالم
هوش مصنوعی: من در عشق تو به اندازه‌ای دیوانه و شونده‌ام که همه جا به خاطر این عشق رسوا شده‌ام.
برویت تا سواد زلف دیدم
فتاد اندر سرم سودای عالم
هوش مصنوعی: به محض اینکه رویت را دیدم، زلف هایت در ذهنم نقش بست و دلم پر از آرزوها و خیال های دنیا شد.
جهان از شوق رویت بیقرارست
که در خوبی توئی زیبای عالم
هوش مصنوعی: جهان به خاطر زیبایی تو بی‌تاب و پر از شوق است، چرا که تو منبع خوبی و زیبایی در این عالم هستی.
خرد تا مست شد از باده عشق
بمجنونیست سر غوغای عالم
هوش مصنوعی: وقتی عقل و خرد در اثر مستی عشق دچار سرگردانی می‌شود، دیگر اهمیتی به جنجال و هیاهوی دنیا ندارد و به حالت جنون و پیروی از عشق در می‌آید.
ببحر وحدتش غرقم ندارم
نه پروای خود و پروای عالم
هوش مصنوعی: در دریای یکتایی‌اش غرق شده‌ام و هیچ گونه نگرانی از خودم و نه از دنیا ندارم.
چو گشتم شادمان از وصل دلبر
فراغت دارم از غم های عالم
هوش مصنوعی: وقتی که از وصال محبوب خوشحال شدم، دیگر از غم‌های دنیا بی‌نیاز شدم.
جهان روشن ز مهر روی یارست
که شد نور رخش دارای عالم
هوش مصنوعی: جهان به خاطر زیبایی و محبت چهره یار روشن و درخشان است، زیرا تابش نور آن چهره باعث روشنی و زندگی در عالم شده است.
جهان خالی ز اغیارست دایم
که از یارست پر مأوای عالم
هوش مصنوعی: جهان همیشه خالی از غریبه‌هاست و پر از وجود یارانی است که در آن جا دارند.
مترس از کس اسیری فاش میگو
ترا چون هست استغنای عالم
هوش مصنوعی: از کسی نترس که به تنگنا افتاده و نیازمند است، زیرا او به خوبی می‌داند که تو در چه موقعیتی هستی و به چه قدرتی دسترسی داری.
که عالم چون تن و جان جهان اوست
نهان در پرده کون و مکان است
هوش مصنوعی: عالم مانند تن و جان جهان است و در پرده وجود و مکان پنهان است.
چو پیدا شد جمال روی انور
برآمد از جهان الله اکبر
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی صورت نورانی نمایان شد، از دل جهان صدای "الله اکبر" بلند شد.
نسیم زلف عنبر بوی او ساخت
دماغ جمله عالم معطر
هوش مصنوعی: نسیم خوش زلف معطر او، تمام جهان را معطر کرده است.
قد چون سرو او از عزو از ناز
لباس جان و تن راکرد دربر
هوش مصنوعی: قد او مانند سرو است و با زیبایی و نازش، لباس جان و تن خود را در آغوش گرفته است.
جهان از حسن او برداشت حظی
رسید آخر بآدم حظ اوفر
هوش مصنوعی: جهان به خاطر زیبایی او لذتی برد و در نهایت این لذت به آدم رسید.
بهر دم جلوه دیگر نماید
نشد هرگز یکی جلوه مکرر
هوش مصنوعی: هر لحظه جلوه‌ای جدید به نمایش می‌گذارد و هیچگاه هیچ جلوه‌ای تکرار نمی‌شود.
زهی حسن جهان آرا که خود را
دمادم می نماید نوع دیگر
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت فردی اشاره دارد که با هر لحظه، جلوه‌ای متفاوت از خود را به نمایش می‌گذارد. او همچون گلی زیبا است که در هر زمان، شکلی تازه و دلربا دارد و جهان را به تجلی می‌آورد.
یکی معنی است گر صد گر هزارست
بصورتهای گوناگون مصور
هوش مصنوعی: یک مفهوم وجود دارد که حتی اگر به هزاران شکل مختلف بیان شود، همان معنی اصلی را منتقل می‌کند.
چو روی نوربخشش گشت ظاهر
ز نورش جمله عالم شد منور
هوش مصنوعی: وقتی که چهره‌اش با نور بخشندگی‌اش نمایان شد، تمام جهان به نور و روشنی درآمد.
چو زیر پرده عالم اسیری
بدیدی روی او زین پرده بگذر
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی و حقیقتی در عالم را مشاهده کردی، باید از محدودیت‌ها و حجاب‌های دنیایی عبور کنی تا به آن حقیقت دست یابی.
که عالم چون تن و جان جهان اوست
نهان در پرده کون و مکان اوست
هوش مصنوعی: عالم مانند روح و بدن جهان است که در پشت پرده‌های وجود و طبیعت پنهان شده است.
جهان مرآت حسن دلبرماست
رخش ز آئینه هر ذره پیداست
هوش مصنوعی: دنیا تصویری از زیبایی معشوق ماست و چهره او در هر ذره مانند آئینه نمایان است.
بود قایم بهستی نیست دایم
که قیوم جهان بودن خداراست
هوش مصنوعی: هیچ چیز در این جهان ثابت و دائمی نیست و تنها خداوند است که بنیاد و پایدارکنندهٔ جهان به شمار می‌رود.
رخش آئینه گیتی نما شد
که اندر وی همه عالم هویداست
هوش مصنوعی: چهره‌ی زیبای دنیا به مانند آینه‌ای شد که در آن همه‌ی عالم به وضوح دیده می‌شود.
مرا از خط و خالش گشت روشن
که روی خوب او عالم بیاراست
هوش مصنوعی: محبت و زیبایی کسی که عاشقش هستم، برای من به حدی آشکار و واضح شده است که چهره‌اش می‌تواند دنیا را به زیبایی بیاراید.
نگنجد ما و من در بزم وصلش
که بزم وصل جانان بی من و ماست
هوش مصنوعی: ما و من در جشن وصال معشوق جا نمی‌گیریم، زیرا جشن وصال جانان بدون وجود من و تو برگزار می‌شود.
بزیر پرده زلف سیاهش
رخ پر نور او یا رب چه زیباست
هوش مصنوعی: زیر پوشش موهای سیاه او، چهره‌ی درخشانش چقدر زیباست! چه می‌توان گفت، ای پروردگار!
اگر خواهی که گردد برتو روشن
بدست آور دلی کو سرشناساست
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی روشنایی و آگاهی در زندگیت به‌دست آوری، باید دلی را پیدا کنی که آگاه و شناخته شده باشد.
منور کن بنور معرفت دل
که پیش عارف این آمد ره راست
هوش مصنوعی: دل خود را با نور شناخت روشن کن، زیرا راه درست برای عارفان همین است.
درو بنگر که بینی چون اسیری
که هر ذره بدین معنی چه گویاست
هوش مصنوعی: به اطراف نگاه کن و ببین که مانند مسیری هستی که هر قسمت آن پیام و معنای خاص خود را دارد.
که عالم چون تن و جان جهان اوست
نهان در پرده کون و مکان اوست
هوش مصنوعی: عالم مانند روح و جان بر جهان است و در پس پرده‌ (وجود) و مکان، پنهان است.
همه عالم بچشم من سیاهست
که زلفش پرده روی چو ماهست
هوش مصنوعی: به نظر من، تمام دنیا در دید من تاریک و سیاه است، چون زیبایی و جذابیت او مانند پرده‌ای است که بر روی ماه قرار دارد.
کسی کایات حسنش را نخواند
ز اوراق جهان، او دل سیاهست
هوش مصنوعی: کسی که زیبایی‌های حضرت حسن را در صفحات دنیا نبیند، دلش تاریک و سیاه است.
هرآنکو منکر دیدار یارست
همه طاعات او عین گناهست
هوش مصنوعی: هر کسی که دیدار معشوق را انکار کند، همه اعمال نیک او مانند گناه خواهد بود.
کسی را نقد عرفان گشت حاصل
که او فارغ ز فکر مال و جاهست
هوش مصنوعی: کسی به درک واقعی عرفان دست پیدا کرده که از فکر کردن به مال و مقام دنیایی رها باشد.
بمعشوق ار چه ره بسیار باشد
طریق عاشقی الحق چه راهست
هوش مصنوعی: اگرچه برای رسیدن به معشوق مسیر بسیار زیاد و پیچیده‌ای وجود دارد، اما در حقیقت، عشق یک مسیر است.
بوصل او کجا ره می توان برد
بما تا ذره مائی ما هست
هوش مصنوعی: ما نمی‌توانیم به جایی که او باشد برویم، زیرا ما مانند ذره‌ای کوچک هستیم.
به پیش آنکه دارد روشناسی
جهان آئینه دار روی شاهست
هوش مصنوعی: پیش آن کس که نور و روشنایی جهان را در اختیار دارد، او مانند آینه‌ای است که چهره‌ی پادشاه را بازتاب می‌کند.
اسیری آفتاب نوربخش است
که ذرات دو عالم را پناهست
هوش مصنوعی: آفتاب منبعی از روشنی و گرمی است که به همه موجودات در این دنیا و آن دنیا کمک می‌کند و آنها را مورد حمایت قرار می‌دهد.
مرا از هاتف غیبی دمادم
رسد این نکته چندین سال و ماهست
هوش مصنوعی: هر لحظه از منبعی ناشناخته و غیرمرئی مطالبی به من می‌رسد که سال‌ها و ماه‌هاست در ذهن من وجود دارد.
که عالم چون تن و جان جهان اوست
نهان در پرده کون و مکان اوست
هوش مصنوعی: جهان به نوعی همانند جسم و روح است، که در پشت پردهٔ عالم وجود و مکان، اسراری نهفته است.
ز شور جلوه های بی نهایت
پر از آشوب و غوغا شد ولایت
هوش مصنوعی: به خاطر شور و زیبایی‌های بی‌پایان، این سرزمین پر از هیجان و شلوغی شده است.
همه عالم پر از روح و صفا شد
ز انوار جمال جانفزایت
هوش مصنوعی: تمام جهان با نور زیبایی و روحی پر از صفا شده است که از جمال جانفزای تو تابیده است.
توئی معشوق و عالم جمله عاشق
چنین بودست قسمت از بدایت
هوش مصنوعی: تو معشوق هستی و همه‌ عالم عاشق تو هستند، این وضعیت از ابتدای جهان چنین بوده است.
طلب کردم همه عمر و ندیدم
بعالم هیچ مطلوبی ورایت
هوش مصنوعی: من تمام عمرم را در جستجوی چیزی بودم و هیچگاه در عالم چیزی که خواسته‌ام را ندیدم.
چو حسنت را نهایت نیست پیدا
نباشد شوق ما را نیز غایت
هوش مصنوعی: زیبایی تو هیچ‌گاه به پایان نمی‌رسد، بنابراین شوق و اشتیاق ما نیز پایان‌پذیر نیست.
اگر یک لحظه دیدارم نمائی
هزاران جان و دل سازم فدایت
هوش مصنوعی: اگر فقط یک لحظه مرا ببینی، حاضر هستم هزاران جان و دل را فدای تو کنم.
ندانم از چه روی خویش پوشی
چو عالم هست مشتاق لقایت
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چرا خودت را پنهان می‌کنی در حالی که این دنیا در انتظار دیدن توست.
بیا بنمابعالم روی خوبت
جهان روشن کن از نور هدایت
هوش مصنوعی: بیایید تا با دیدن چهره زیبا و دلنشین تو، دنیا را پر از روشنایی و نور هدایت کنیم.
همه ذرات گوید چون اسیری
چو پیدا شد رخ گیتی نمایت
هوش مصنوعی: همهٔ اجزا و ذرات هستی به تو می‌گویند که مانند یک زندانی هستی و وقتی که چهرهٔ زمین برایت نمایان می‌شود، تو را شگفت‌زده می‌کند.
که عالم چون تن و جان جهان اوست
نهان در پرده کون و مکان اوست
هوش مصنوعی: عالم مانند تن و جان جهان است و وجودش در پرده ی آفریده‌ها و مکان‌ها پنهان شده است.
دلا گر طالبی یکدم میارام
که تا شاید بدست آری دلارام
هوش مصنوعی: ای دل، اگر خواهان آنی که لحظه‌ای آرامش نداشته باشی، چرا که شاید بتوانی دلبر را به دست آوری.
تن اندر محنت و اندوه درده
مگر که توسن نفست شود رام
هوش مصنوعی: تن تو در رنج و درد است، مگر اینکه نیروی درونیت به آرامش برسد.
کنون عمریست کاندر راه عشقش
بناکامی مرا بگذشت ایام
هوش مصنوعی: سال‌هاست که در مسیر عشق او، شکست‌ها و ناکامی‌هایم به من گذشتند و زمان به سرعت سپری شده است.
درین اندیشه بودم گاه و بیگاه
که از غیبم ندا آمد که ای خام
هوش مصنوعی: در این فکر بودم که گاهی به من ندا می‌رسید از دنیای پنهان که ای نادان و بی‌خبر.
برو در خود تفکر کن زمانی
ترا از تو شود حاصل همه کام
هوش مصنوعی: به خودت فکر کن و درونت را بررسی کن، شاید زمانی به نتایجی برسی که به زندگی‌ات سر و سامان بدهد و به آرزوهایت برسی.
اگرچه حسن رویش را بعالم
ظهوری بود و خواهد بود مادام
هوش مصنوعی: با وجود اینکه زیبایی چهره‌اش در دنیا واضح و روشن است و همیشه هم خواهد بود،
ولی ظاهر بانسان شد حقیقت
که جز انسان نیابی مظهر تام
هوش مصنوعی: واقعیت به وضوح در انسان نمایان شده است، به طوری که جز انسان هیچ موجودی را نمی‌توانی پیدا کنی که تمام خصوصیات و ویژگی‌ها را به‌طور کامل به نمایش بگذارد.
اسیری چون جمال نوربخشش
که ماه و مهر نور از وی کند وام
هوش مصنوعی: اسیر زیبایی او هستم، چنان که نور ماه و خورشید از او وام می‌گیرد.
عیان از پرده هر ذره دیدی
باطراف جهان بفرست پیغام
هوش مصنوعی: در هر جایی که ذره‌ای وجود دارد، نمایان است و پیام خود را به دورترین نقاط جهان ارسال کن.
که عالم چون تن و جان جهان اوست
نهان در پرده کون و مکان اوست
هوش مصنوعی: عالم مانند تن و جان جهان است و وجود او در پشت پرده‌های وجود و مکان پنهان شده است.