گنجور

شمارهٔ ۴۰

مست و خرابم ساقیا در بازکن میخانه را
بهر خمارم از کرم پرکن دگر پیمانه را
مستم ز جام عشق تو دیوانه ام از شوق تو
بنمارخ و دیوانه تر گردان من دیوانه را
از چشم مست جادوت صد فتنه در هر گوشه است
پندی بروی خوش بگو، آن نرگس مستانه را
گریار میخواهی بیا،می خواره و قلاش شو
بر پای مستان سربنه، بگذار این افسانه را
آن باده صاف بقا مینوش از جام فنا
بشنو بگوش جان و دل، پند خوش رندانه را
چون عقل را بیگانگی پیوسته شد با عاشقی
تو آشنای عشق شو، بگذار آن بیگانه را
زان بحرمی جویی روان سازم دگر در ملک جان
معمورتر ز اول کنم، باز این ده ویرانه را
با چنگ و عود و ارغنون آیم بمیخانه درون
آرایم از معشوق و می خوش مجلس شاهانه را
دیدیم از عین العیان،همچو(ن) اسیری در جهان
ما بزمگاه عشق او هم کعبه هم بتخانه را

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مست و خرابم ساقیا در بازکن میخانه را
بهر خمارم از کرم پرکن دگر پیمانه را
هوش مصنوعی: من مست و سرخوش هستم، ای ساقی، در را به روی میخانه باز کن تا برای رفع تشنگی‌ام از روی لطف، باز هم پیمانه‌ای پر کنی.
مستم ز جام عشق تو دیوانه ام از شوق تو
بنمارخ و دیوانه تر گردان من دیوانه را
هوش مصنوعی: از عشق تو به شدت تحت تاثیر قرار گرفتم و به خاطر شوق تو دیوانه‌ام. ای ماه زیبا، مرا بیشتر دیوانه کن.
از چشم مست جادوت صد فتنه در هر گوشه است
پندی بروی خوش بگو، آن نرگس مستانه را
هوش مصنوعی: از نگاه خاموش و دلربای تو، هزاران افسون و جاذبه وجود دارد. بر تو لازم است که یک نصیحت خوب به آن گل نرگس که در حال مستی است، بگویی.
گریار میخواهی بیا،می خواره و قلاش شو
بر پای مستان سربنه، بگذار این افسانه را
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی گریه کنی و احساساتت را بیرون بریزی، بهتر است به جمعی از می‌نوشیدگان بپیوندی و از شادی آنها بهره‌مند شوی. نباید به داستان‌های غم‌انگیز و افسانه‌ها فکر کنی.
آن باده صاف بقا مینوش از جام فنا
بشنو بگوش جان و دل، پند خوش رندانه را
هوش مصنوعی: آن شراب جاودانی را از جام فنا بنوش و به خوبی‌های آوای دل و جان گوش کن که نصیحت‌های حکیمانه‌ای در آن نهفته است.
چون عقل را بیگانگی پیوسته شد با عاشقی
تو آشنای عشق شو، بگذار آن بیگانه را
هوش مصنوعی: وقتی که عقل از محبت دور شده، به عشق خود آشنا شو و اجازه بده که آن بیگانه (عقل) را کنار بگذاری.
زان بحرمی جویی روان سازم دگر در ملک جان
معمورتر ز اول کنم، باز این ده ویرانه را
هوش مصنوعی: از آن شور و نشاط زندگی، دوباره روحی تازه می‌سازم و اینجا را که قبلاً خراب بود، بار دیگر آبادتر از قبل می‌کنم.
با چنگ و عود و ارغنون آیم بمیخانه درون
آرایم از معشوق و می خوش مجلس شاهانه را
هوش مصنوعی: با ساز و موسیقی به میخانه می‌روم و از عشق و شراب مجلس باشکوهی را پر از شادی و زیبایی می‌سازم.
دیدیم از عین العیان،همچو(ن) اسیری در جهان
ما بزمگاه عشق او هم کعبه هم بتخانه را
هوش مصنوعی: ما در این جهان با چشمان خود دیدیم که مانند اسیران، عشق او برای ما به منزله یک میکده و یک کعبه است؛ یعنی هر دو مکان مقدس و مهم در زندگی ما به عشق او مربوط می‌شوند.