شمارهٔ ۳۳
ای بدیدار تو روشن دیده گریان ما
محنت عشقت دوای درد بی درمان ما
خانه دل پاک کردم از غبار غیر یار
تا مگر نقش رخش گردد دمی مهمان ما
خاک گشتم در هوای لعل چون آب حیات
کم نشد از دل زمانی آتش سوزان ما
خون دل خواهد که ریزد غمزه تولیک شد
آب حیوان لب لعلت بلای جان ما
من ازین مستی کجا هشیار گردم تا ابد
در ازل چون بامی لعل توشد پیمان ما
میکند ایمان جانم را نهان در هر نفس
در نقاب کفر زلف عنبرین جانان ما
یار چون حیران خویشم دیدگفت از عین ناز
ای اسیری تا بکی باشی چنین حیران ما
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای بدیدار تو روشن دیده گریان ما
محنت عشقت دوای درد بی درمان ما
هوش مصنوعی: ای محبوبی که با دیدهات ما را روشن میکنی، اشکهای ما نشانهی درد عشق توست که مثل بیماریای بیدرمان، روح ما را آزار میدهد.
خانه دل پاک کردم از غبار غیر یار
تا مگر نقش رخش گردد دمی مهمان ما
هوش مصنوعی: دل خود را از زشتیها و آلودگیهایی که به خاطر غیر محبوب به وجود آمده، پاک کردم. به امید اینکه چهره محبوب یک لحظه مهمان دل ما شود.
خاک گشتم در هوای لعل چون آب حیات
کم نشد از دل زمانی آتش سوزان ما
هوش مصنوعی: من تبدیل به خاک شدم و در پی زیبایی همچون سنگ قیمتی هستم. آتش سوزانی که در دل دارم، هرگز از بین نرفته است، حتی اگر در زندگی چون آب حیات کمتر شده باشد.
خون دل خواهد که ریزد غمزه تولیک شد
آب حیوان لب لعلت بلای جان ما
هوش مصنوعی: برای اینکه دلشکسته و غمزدهی تو بشود، باید خون دل بریزد. البته تو که با نگاه خود، جان ما را به خطر انداختهای، مانند آبی که از لب لعلت میریزد.
من ازین مستی کجا هشیار گردم تا ابد
در ازل چون بامی لعل توشد پیمان ما
هوش مصنوعی: من از این حال مستی چگونه بیدار شوم؟ تا همیشه در ازل، مثل بام لعل تو، پیمان ما برقرار باشد.
میکند ایمان جانم را نهان در هر نفس
در نقاب کفر زلف عنبرین جانان ما
هوش مصنوعی: ایمان من در هر نفس درون خودم پنهان میشود، در حالی که زلفهای خوشبو و عطرآگین محبوبم، همانند پردهای بر روی آن قرار دارد.
یار چون حیران خویشم دیدگفت از عین ناز
ای اسیری تا بکی باشی چنین حیران ما
هوش مصنوعی: دوست اگر مرا در حال حیرانی ببیند، میگوید که ای اسیر زیبایی و ناز، تا کی اینگونه در کمال حیرت و شگفتی خواهی ماند؟

اسیری لاهیجی