گنجور

شمارهٔ ۱۹

ای شاهبازکبریا زین ظلمت آباد هوا
برکش مرا سوی علا تا باز بینم آن لقا
شاید شوم دنگ و دلو در پرتو رخسار او
فارغ شوم از جست و جو خوش وارهم زین قیدها
بیرون کنم بیگانه را در واکنم میخانه را
خوش در کشم پیمانه را با آن حریف آشنا
در بزم یار ماه رو نوشم می بی رنگ و بو
با بانگ سازوهای وهو مستانه گویم تن تلا
زان می خرد بیخود شود دیوانه وش در ره رود
مستانه بانگی میزند خلق جهان را کالصلا
خوش در سماع آیم از آن گویم وداع جسم و جان
بیرون برم رخت از جهان نه خوف ماند نه رجا
فارغ ز نیک و بد شوم از خود دمی بیخود شوم
پس فانی سرمد شوم گردم سزاوار بقا
مایی ما چون شد عدم، شد موجها بحر قدم
منصور وقتم دم بدم گویم اناالحق برملا
هان ای اسیری تن بزن مستانه می گویی سخن
خط درکش اندرما و من با کس مگو سرخدا

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای شاهبازکبریا زین ظلمت آباد هوا
برکش مرا سوی علا تا باز بینم آن لقا
هوش مصنوعی: ای پرنده بزرگ و برجسته، از این تاریکی و ظلمت افسرده جدا شو و مرا به سمت آسمان‌های بلند و نورانی ببر تا دوباره آن دیدار را ببینم.
شاید شوم دنگ و دلو در پرتو رخسار او
فارغ شوم از جست و جو خوش وارهم زین قیدها
هوش مصنوعی: شاید در نور چهره‌اش به آرامش برسم و از جست‌وجوهای بی‌پایان رها شوم و از این محدودیت‌ها آزاد شوم.
بیرون کنم بیگانه را در واکنم میخانه را
خوش در کشم پیمانه را با آن حریف آشنا
هوش مصنوعی: من بیگانه را از خود دور می‌کنم و درها را به روی میخانه می‌گشایم. با شوق و لذت، پیمانه را پر می‌کنم تا در کنار رفیق آشنا بنوشم.
در بزم یار ماه رو نوشم می بی رنگ و بو
با بانگ سازوهای وهو مستانه گویم تن تلا
هوش مصنوعی: در مجلس عشق، من شراب بی‌رنگ و بویی می‌نوشم و با صدای ساز و آواز همراه با حالتی مستانه، تنم را به حرکت درمی‌آورم.
زان می خرد بیخود شود دیوانه وش در ره رود
مستانه بانگی میزند خلق جهان را کالصلا
هوش مصنوعی: از آن شراب، آدمی دیوانه و بی‌خبر می‌شود و در مسیر عشق به گونه‌ای روانه می‌شود که صدای او همه مردم جهان را به گوش می‌رساند، همچون صدای اذان.
خوش در سماع آیم از آن گویم وداع جسم و جان
بیرون برم رخت از جهان نه خوف ماند نه رجا
هوش مصنوعی: در حالتی شاد و سرمست به سر می‌برم و از آن لحظه‌ای که با جسم و جانم وداع می‌کنم، به دنیای دیگری می‌روم. در آنجا نه ترسی وجود دارد و نه امیدی.
فارغ ز نیک و بد شوم از خود دمی بیخود شوم
پس فانی سرمد شوم گردم سزاوار بقا
هوش مصنوعی: از نیکی و بدی رها می‌شوم و لحظه‌ای بی‌خود می‌شوم، سپس به جاودانگی دست می‌یابم و شایسته‌ی بقا می‌گردم.
مایی ما چون شد عدم، شد موجها بحر قدم
منصور وقتم دم بدم گویم اناالحق برملا
هوش مصنوعی: وقتی ما به عدم تبدیل شدیم، امواج دریا نشان‌دهنده قدم‌های منصور هستند. هر لحظه می‌گویم «من حق هستم» و این را به‌طور واضح بیان می‌کنم.
هان ای اسیری تن بزن مستانه می گویی سخن
خط درکش اندرما و من با کس مگو سرخدا
هوش مصنوعی: ای کسی که در بند هستی، با دل خوش و شاداب صحبت کن. رازهای وجودت را با دیگران در میان نگذار و تنها با خودت و خدایت سخن بزن.