گنجور

شمارهٔ ۱۶۷

دوستانم باز خواهد گشت یارم الغیاث
من ز دستش چاره جز مردن ندارم الغیاث
دامن وصلش نمی آید بدست و من چنین
در غم هجران او زار و نزارم الغیاث
جان و دل از درد عشقش خون شد و هرگز دمی
حال دل در پیش وی گفتن نیارم الغیاث
جرعه از باده لعل لبش خواهم که من
بی می لعلش مدام اندر خمارم الغیاث
می کشم بار غم عشق و جزاینم نیست کار
در غم عشقش همین است کار و بارم الغیاث
بیوفایی بین که خونم را بشمشیر جفا
دم بدم میریزد آن زیبا نگارم الغیاث
ترک چشمش رخت جان و دل به یغما می برد
از جفا و جور چشمش زار زارم الغیاث
غمزه چشمش بهر دم از کمان ابروان
میزند برجان خدنگ بی‌شمارم الغیاث
نیست هرگز ای اسیری از کمال غیرتش
در حریم خاص او یک لحظه بارم الغیاث

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دوستانم باز خواهد گشت یارم الغیاث
من ز دستش چاره جز مردن ندارم الغیاث
هوش مصنوعی: دوستانم دوباره خواهند آمد، اما یارم، فریاد کمک! از دستش چاره‌ای جز مردن ندارم. فریاد کمک!
دامن وصلش نمی آید بدست و من چنین
در غم هجران او زار و نزارم الغیاث
هوش مصنوعی: لباس ارتباط با او برای من مناسب نیست و من در دل نگرانی از دوری‌اش، به شدت در حال رنج و عذاب هستم. ای یاری، به فریاد من برس!
جان و دل از درد عشقش خون شد و هرگز دمی
حال دل در پیش وی گفتن نیارم الغیاث
هوش مصنوعی: از شدت درد عشق او، جان و دل من به خون تبدیل شده است و هرگز نتوانسته‌ام در حضورش، حال دلم را بیان کنم. فریاد کمک می‌زنم.
جرعه از باده لعل لبش خواهم که من
بی می لعلش مدام اندر خمارم الغیاث
هوش مصنوعی: من از جرعه‌ای از شراب لب‌های سرخ او تشنه‌ام، زیرا بدون این شراب همواره در حال خمار و بی‌حال هستم. مرا در این حال کمک کن.
می کشم بار غم عشق و جزاینم نیست کار
در غم عشقش همین است کار و بارم الغیاث
هوش مصنوعی: من بار سنگین غم عشق را به دوش می‌کشم و جز این هیچ کاری ندارم. در غم عشق او، تنها همین وظیفه و شغل من است. ایستادگی می‌کنم و از هر کمکی می‌طلبم.
بیوفایی بین که خونم را بشمشیر جفا
دم بدم میریزد آن زیبا نگارم الغیاث
هوش مصنوعی: ببین بیوفایی را که چگونه به ظلم و ستم، خونم را مانند شمشیری به تدریج می‌ریزد، ای زیبای من، به فریاد من برس.
ترک چشمش رخت جان و دل به یغما می برد
از جفا و جور چشمش زار زارم الغیاث
هوش مصنوعی: نگاه آن دختر جان و دل مرا به طور کامل می‌گیرد و از من می‌رباید. از ستم و ظلم چشمانش، بی‌نهایت و با شدت به فریاد و کمک نیاز دارم.
غمزه چشمش بهر دم از کمان ابروان
میزند برجان خدنگ بی‌شمارم الغیاث
هوش مصنوعی: چشمش با یک لبخند و نازش، به مانند کمان ابروانش، ضربه‌ای به دل من می‌زند که با هر بار، حس می‌کنم به شدت آسیب می‌بینم و به فریادی نیاز دارم.
نیست هرگز ای اسیری از کمال غیرتش
در حریم خاص او یک لحظه بارم الغیاث
هوش مصنوعی: هرگز ای اسیر، از کمال غیرت او در حریم خاصی که دارد، نمی‌توانی یک لحظه احساس آرامش کنی.