گنجور

شمارهٔ ۹۵۱

رحمی ای عشق بیا بر سر سودائی من
که هوسناک شده این دل شیدائی من
من همه عمر بسودای تو سر دادم و جان
تو نپرسی که چه شد عاشق سودائی من
مردم از مردمک و من زتو بینا و بصیر
رفتی و رفت زهجران تو بینائی من
تا که بر صفحه حسن تو رقم زد خط سبز
زد خط باطله بر دفتر دانائی من
عشق شد جلوه گر و گفت بآواز بلند
هر که زشت است بود منکر زیبائی من
بی نیازم زفراز و زنشیب اما هست
در خور دید کسان پستی و بالائی من
رنگ شرکش بود و نیست زاهل توحید
هر کس اقرار نکرده است به یکتائی من
منم آن عین خدا مظهر واجب که ملک
کوفت بر بام فلک نوبت دارائی من
ذ ات علیا ولی حق علی عمرانم
در صف حشر بود وقت خودآرائی من
منم آن چشمه خورشید حقیقت که بود
همچو آشفته بسی شهر بحربائی من
ثانی کلک من از وصف دهانت دم زد
طوطیان مانده بحیرت زشکرخوائی من

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

رحمی ای عشق بیا بر سر سودائی من
که هوسناک شده این دل شیدائی من
هوش مصنوعی: ای عشق، به من رحم کن و به حال دل دیوانه‌ام نکاهی کن، که این دل مجنون از شدت هوس به تنگ آمده است.
من همه عمر بسودای تو سر دادم و جان
تو نپرسی که چه شد عاشق سودائی من
هوش مصنوعی: من تمام عمرم را برای خواسته‌های تو گذراندم و تو حتی از حال من نمی‌پرسی که عاشق بی‌قرار من چه بر سرش آمده است.
مردم از مردمک و من زتو بینا و بصیر
رفتی و رفت زهجران تو بینائی من
هوش مصنوعی: من از مردم و تجربیات آنها آگاه و بینا شدم، اما تنها به خاطر تو. دوری و هجران تو باعث شده که من دید و بصیرتی پیدا کنم.
تا که بر صفحه حسن تو رقم زد خط سبز
زد خط باطله بر دفتر دانائی من
هوش مصنوعی: تا زمانی که زیبایی تو بر صفحه دل نوشته شده، خط سبز و امیدی به زندگی در آن نقش بسته، اما علمی که در دفتر دانایی من بود، نادرست و باطل به نظر می­رسد.
عشق شد جلوه گر و گفت بآواز بلند
هر که زشت است بود منکر زیبائی من
هوش مصنوعی: عشق خود را نمایان کرد و با صدای بلند اعلام کرد که هر کسی که زشت است، من را زیبا نمی‌بیند.
بی نیازم زفراز و زنشیب اما هست
در خور دید کسان پستی و بالائی من
هوش مصنوعی: من به هیچ چیز نیاز ندارم و از بالا و پایین زندگی بی‌نیازم، اما دیگران به وضوح می‌توانند پستی و بلندی من را ببینند.
رنگ شرکش بود و نیست زاهل توحید
هر کس اقرار نکرده است به یکتائی من
هوش مصنوعی: رنگ سیاهش کلیت وجودش را پوشانده و هیچ کس جز او نمی‌تواند به یکتایی و یگانگی من اعتراف کند.
منم آن عین خدا مظهر واجب که ملک
کوفت بر بام فلک نوبت دارائی من
هوش مصنوعی: من آن قدرتی هستم که تجلی ضروری خداوند است و سلطنت من بر فراز آسمان‌ها بر پا است و همه چیز تحت مالکیت من است.
ذ ات علیا ولی حق علی عمرانم
در صف حشر بود وقت خودآرائی من
هوش مصنوعی: در روز قیامت، وقتی که همه آماده می‌شوند، من به میزانی از مقام و نزدیکی الهی رسیده‌ام که با قدرت و عظمت خودم در آن صف قرار دارم.
منم آن چشمه خورشید حقیقت که بود
همچو آشفته بسی شهر بحربائی من
هوش مصنوعی: من چشمه‌ای از حقیقت همچون خورشید هستم که مانند آب‌خواری آشفته، در میان شهرها جریان دارم.
ثانی کلک من از وصف دهانت دم زد
طوطیان مانده بحیرت زشکرخوائی من
هوش مصنوعی: قلم من، زیبایی‌های دهانت را وصف کرد و طوطی‌ها به خاطر نیکویی‌های تو، حیران و شگفت‌زده مانده‌اند.