شمارهٔ ۵۶۱
باغبانا زحسد چند فرو بندی در
که رود بلبل باغت بگلستان دگر
عاشق است و گل دیگر بکف آرد ناچار
که بر او عرضه کند عشق بهر شام و سحر
خوشه چین صاحب خرمن چه براند زدری
گو مرانش که بخرمن زند از آه شرر
داری ای زلف بسی بار دل مشتاقان
هان خدا را چکنی تکیه بر آن موی کمر
در شب هجر تو ای یوسف مصری دیدم
آنچه یعقوب کشیده است زهجران پسر
دل و دین و سر و جان کرد مهیا به نثار
کو بشیری که برد مژده یوسف بپدر
رخت صبر و خردم برد بتاراج جنون
آن پریزاده که پوشیده بتن رخت بشر
غیر زلف تو که بر مجمر رخ تازه بماند
عود بر آتش سوزان نبود تازه و تر
یکجهان جان بتن خسته دلان باز آید
اگر آن یار سفر کرده بیاید زسفر
حال آشفته چه داند که پریشانت نیست
حالت گوی نداند که نرفته با سر
مگر این شور که دارد دل دیوانه ما
بهر بهبود کند جای به کوی حیدر
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
باغبانا زحسد چند فرو بندی در
که رود بلبل باغت بگلستان دگر
هوش مصنوعی: باغبان، به خاطر حسادت، چرا در را ببندی تا بلبل به گلستان دیگری نرود؟
عاشق است و گل دیگر بکف آرد ناچار
که بر او عرضه کند عشق بهر شام و سحر
هوش مصنوعی: عاشق به ناچار گلی را در دست دارد تا عشق خود را در طول شب و روز به او نشان دهد.
خوشه چین صاحب خرمن چه براند زدری
گو مرانش که بخرمن زند از آه شرر
هوش مصنوعی: کشاورز خوشهچین که صاحب مزرعه است، از کنار دریا بگذرد و او را از مزرعه دور نکند، زیرا او میتواند با غم و اندیشهای که دارد، به مزرعه آسیب برساند.
داری ای زلف بسی بار دل مشتاقان
هان خدا را چکنی تکیه بر آن موی کمر
هوش مصنوعی: ای زلف تو، بار سنگین دلهای عاشقان را به دوش میکشد. ایکاش از خدای بزرگ بخواهی که بر آن موی کمرت تکیه کنی.
در شب هجر تو ای یوسف مصری دیدم
آنچه یعقوب کشیده است زهجران پسر
هوش مصنوعی: در شب دوری و جدایی تو ای یوسف مصری، آنچه را که یعقوب به خاطر دوری پسرش تحمل کرده است، تجربه کردم.
دل و دین و سر و جان کرد مهیا به نثار
کو بشیری که برد مژده یوسف بپدر
هوش مصنوعی: دل و دین و جان خود را برای فدای عزیزان آماده کردم، چون بشیری که خوشحالی دیدن یوسف را به پدرش میبرد.
رخت صبر و خردم برد بتاراج جنون
آن پریزاده که پوشیده بتن رخت بشر
هوش مصنوعی: من از صبر و خرد خود به خاطر جنون آن پریزی که در لباس انسان مخفی شده، بیبهره شدهام.
غیر زلف تو که بر مجمر رخ تازه بماند
عود بر آتش سوزان نبود تازه و تر
هوش مصنوعی: غیر از موهای تو که بر چهرهام تازگی میبخشد، هیچ چیزی دیگر نمیتواند به اندازهی عود در آتش سوزان تازه و خوشبو باشد.
یکجهان جان بتن خسته دلان باز آید
اگر آن یار سفر کرده بیاید زسفر
هوش مصنوعی: اگر آن معشوقی که رفته است برگردد، همه دلهای خسته و افسرده شاد و زنده میشوند.
حال آشفته چه داند که پریشانت نیست
حالت گوی نداند که نرفته با سر
هوش مصنوعی: احساس آشفته و درهمریخته، چه میداند که حالتو پریشان است. و کسی که سخن میگوید، نمیداند که با تمام وجودش غایب شده است.
مگر این شور که دارد دل دیوانه ما
بهر بهبود کند جای به کوی حیدر
هوش مصنوعی: آیا این اشتیاق و هیجانی که دل دیوانه ما دارد، به ما کمک نخواهد کرد تا به راه و مسیر حیدر دست پیدا کنیم؟