گنجور

شمارهٔ ۵۰

از سر ببرد هوش و خرد آن پسر مرا
این چشم شوخ تا چه بیارد بسر مرا
زین سان که جلوه میکند آن مغبچه بدیر
در مسجد و حرم تو نبینی دگر مرا
زآن می که میبرد زو جودم سوی عدم
ساقی از آن شراب بیار و ببر مرا
من شبنم آفتاب جهان تاب چهره ات
با جلوه ات بجای نماند اثرمرا
تا چشم مردمت شده جولانگه ظهور
مژگان بمردمک بزند نیشتر مرا
چون پرتو تو شمع شبستان دل بود
گو از فلک نتابد هرگز قمر مرا
مرهم که مینهد بدلم جز لبان لعل
مجروح کرده است چه تیر نظر مرا
از برق منتی نبرم بهر سوختن
در آشیان بس است زآهی شرر مرا
افتاده پر شکسته دلم پیش ناوکش
شاید زتیر او بدمد بال و پر مرا
گفتم بروز وصل خبر گویمت زهجر
غافل که نیست پیش تو از خود خبر مرا
زلفش اگر چه مایه آشفتگی بود
آشفته کرده از همه کس بیشتر مرا
سقای آستان تو تا گشته مدعی
جز آستین نمانده بر چشم تر مرا
هر چند شاخ بیدم و اید زمن ثمر
مدح علی زفیض ازل شد ثمر مرا
من آن سگم که پیر شدم در وفای او
انصاف نیست خواجه براند زدر مرا

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از سر ببرد هوش و خرد آن پسر مرا
این چشم شوخ تا چه بیارد بسر مرا
هوش مصنوعی: این بیت به احساساتی اشاره دارد که ناشی از جذابیت و زیبایی چشمان یک دختر است. گویا شاعر تحت تأثیر نگاه‌های شیطنت‌آمیز او قرار گرفته و همه‌ی فکر و هوش خود را از دست داده است. این چشم‌های جذاب فراتر از آنچه انتظار می‌رفت، تأثیر عمیقی بر او گذاشته و باعث شده که او در حیرت و سردرگمی به سر ببرد.
زین سان که جلوه میکند آن مغبچه بدیر
در مسجد و حرم تو نبینی دگر مرا
هوش مصنوعی: اینطور که آن دختر زیبا در مسجد و حرم جلوه‌گری می‌کند، تو دیگر مرا نخواهی دید.
زآن می که میبرد زو جودم سوی عدم
ساقی از آن شراب بیار و ببر مرا
هوش مصنوعی: از آنجا که می‌دانم نوشیدنی‌ام باعث می‌شود به سوی عدم بروم، ای ساقی! از آن شراب بیاور و مرا ببر.
من شبنم آفتاب جهان تاب چهره ات
با جلوه ات بجای نماند اثرمرا
هوش مصنوعی: من مانند شبنمی هستم که زیر نور آفتاب، جلوه زیبای تو باعث شده هر اثری از من محو شود.
تا چشم مردمت شده جولانگه ظهور
مژگان بمردمک بزند نیشتر مرا
هوش مصنوعی: تا وقتی که نگاه مردم برای تو مرکز توجه و زیبایی است، مژه‌هایت همانند تیری در قلب من نفوذ می‌کند و مرا مجروح می‌سازد.
چون پرتو تو شمع شبستان دل بود
گو از فلک نتابد هرگز قمر مرا
هوش مصنوعی: نور تو چراغ روشنی‌بخش دل من است، بنابراین هرگز ماه از آسمان نمی‌تواند بر من بتابد.
مرهم که مینهد بدلم جز لبان لعل
مجروح کرده است چه تیر نظر مرا
هوش مصنوعی: مرهمی که بر دلم می‌نشیند، جز لبان سرخ و زخمی او نیست که همچون تیر به من زده است.
از برق منتی نبرم بهر سوختن
در آشیان بس است زآهی شرر مرا
هوش مصنوعی: من از نوری که دارم برای سوختن در آشیانه‌ام استفاده نمی‌کنم، همین که شعله‌ای از آتش دلم برکشد کافی است.
افتاده پر شکسته دلم پیش ناوکش
شاید زتیر او بدمد بال و پر مرا
هوش مصنوعی: دل شکسته و غمگین من به پای آن کسی افتاده که تیر محبتش را به سوی من پرتاب کرده است. شاید با لطافت عشقش، زندگی و امیدی دوباره به من بازگرداند.
گفتم بروز وصل خبر گویمت زهجر
غافل که نیست پیش تو از خود خبر مرا
هوش مصنوعی: گفتم وقتی که به وصال می‌رسی، به تو بگویم که از جدایی غافل هستی و نمی‌دانی که من چه احساسی دارم.
زلفش اگر چه مایه آشفتگی بود
آشفته کرده از همه کس بیشتر مرا
هوش مصنوعی: زلف او اگرچه باعث بی‌نظمی و آشفتگی است، اما من را بیشتر از هر کس دیگری در هم ریخته است.
سقای آستان تو تا گشته مدعی
جز آستین نمانده بر چشم تر مرا
هوش مصنوعی: سقای درگاه تو، وقتی که مدعی آمد، تنها آستین من اشک‌های چشمم را در بر گرفت.
هر چند شاخ بیدم و اید زمن ثمر
مدح علی زفیض ازل شد ثمر مرا
هوش مصنوعی: با وجود اینکه من شاخ بید هستم، اما از نعمت بی‌پایان خداوند، میوه‌ای دارم که مدح علی (علیه‌السلام) است.
من آن سگم که پیر شدم در وفای او
انصاف نیست خواجه براند زدر مرا
هوش مصنوعی: من مانند سگی هستم که در وفاداری به او پیر شده‌ام، اما درست نیست که خواجه مرا از در خودش بیرون کند.