شمارهٔ ۲۳
نمیدانم چه افغانست در گلشن هزاران را
که غیر از رنگ و بویی نیست ایام بهاران را
چو گل هر ساعتی در دست گلچینی به گلزاری
دلا سنجیدی و دیدی وفای گلعذاران را
به زاری لاله را از خاک بیرون با دل خونین
بهارا تازه کردی باز داغ داغداران را
اگر با آن قد موزون خرامی جانب بستان
نخواهی دید پا برجای سرو جویباران را
حدیث مدعی بگذار و بنشین خوش به می خوردن
غنمیت میشماری ای که وصل دوستداران را
درا ای ساقی ساده ز در با ساغر باده
که بیتو هیچ رنگی نیست بزم میگساران را
بیا در میکده درویش و تاج سلطنت بستان
که خاکش تاجداری داده خیل خاکساران را
دل مرده خدازردان و میآمد محک او را
نباشد از محک اندیشه کامل عیاران را
نه هر سر قابل فتراک زلف مهوشان افتد
مگر یاری نماید بخت فوج بختیاران را
کفن از خون کنم گلگون و آیم از لحد بیرون
به خاکم گر گذر افتد شه گلگونسواران را
صفا از زاهدان آشفته کمتر جو اگر رندی
که نبود این کرامت غیر پیر بادهخواران را
علی پردهنشین خلوت اسرار او دانی
که از رازش خبر هرگز نبوده پردهداران را
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نمیدانم چه افغانست در گلشن هزاران را
که غیر از رنگ و بویی نیست ایام بهاران را
هوش مصنوعی: در گلستان، صدای گلهمندی و نالههایی را میشنوم که نمیدانم چیست، چرا که به جز رنگ و عطر، چیز دیگری از روزهای بهار وجود ندارد.
چو گل هر ساعتی در دست گلچینی به گلزاری
دلا سنجیدی و دیدی وفای گلعذاران را
هوش مصنوعی: هر ساعت مانند گلی در دستان گلچینها هستی؛ ای دل، در باغ گل توجه کن و وفای دوستداران گل را ببین.
به زاری لاله را از خاک بیرون با دل خونین
بهارا تازه کردی باز داغ داغداران را
هوش مصنوعی: با ناراحتی، گل لاله را از زمین بیرون آوردی و با دل پژمرده، بهار را دوباره زنده کردی و تازه کردی، اما هنوز داغ کسانی را که از دست دادهای، در دلت حس میکنی.
اگر با آن قد موزون خرامی جانب بستان
نخواهی دید پا برجای سرو جویباران را
هوش مصنوعی: اگر با آن قد زیبا و موزون خود، به آرامی قدم برنداری، هرگز نمیتوانی زیبایی سروهای سرسبز و جویبارهای درختان را ببینی.
حدیث مدعی بگذار و بنشین خوش به می خوردن
غنمیت میشماری ای که وصل دوستداران را
هوش مصنوعی: حرفهایی که ادعا میکنی را رها کن و در کنار دوستانت به نوشیدن میپرداز. تو که متوجه نعمت وصال عاشقان هستی، از این لذت بهرهمند شو.
درا ای ساقی ساده ز در با ساغر باده
که بیتو هیچ رنگی نیست بزم میگساران را
هوش مصنوعی: ای ساقی، با ساغری پر از شراب به درون بیا، زیرا بدون تو هیچ رنگ و رونقی در مجلس میگساران وجود ندارد.
بیا در میکده درویش و تاج سلطنت بستان
که خاکش تاجداری داده خیل خاکساران را
هوش مصنوعی: بیا به میکده، جایی که درویشان حضور دارند و تاج سلطنت را بردار، زیرا اینجا خاکی است که به انسانهای خاکی (بدون مقام و مرتبه) هم عزت و بزرگی بخشیده است.
دل مرده خدازردان و میآمد محک او را
نباشد از محک اندیشه کامل عیاران را
هوش مصنوعی: دل مرده از خدا دور است و کسی که خوشبختی را در نمییابد، نمیتواند به درستی ویژگیهای دیگران را بشناسد.
نه هر سر قابل فتراک زلف مهوشان افتد
مگر یاری نماید بخت فوج بختیاران را
هوش مصنوعی: هرکسی نمیتواند در چنگ زلف زیبا و دلربا گرفتار شود، مگر اینکه یاری خداوند و سرنوشت خوب در کار باشد.
کفن از خون کنم گلگون و آیم از لحد بیرون
به خاکم گر گذر افتد شه گلگونسواران را
هوش مصنوعی: اگر در جنگ قربانی شوم و کشته شوم، برای خود کفنی از خونم میسازم و از مقبرهام برمیخیزم، به شرطی که بر بدن من شهسواران گلفام بگذرند.
صفا از زاهدان آشفته کمتر جو اگر رندی
که نبود این کرامت غیر پیر بادهخواران را
هوش مصنوعی: اگر به دنبال صفا و آرامش هستی، نباید کمتر از رندانی باشی که بیتوجه به ظاهر زاهدانه، واقعیت را درک میکنند. این ویژگی خاص تنها مختص پیران بادهخوار است و نه زاهدان آشفته.
علی پردهنشین خلوت اسرار او دانی
که از رازش خبر هرگز نبوده پردهداران را
هوش مصنوعی: علی در پناه خلوت و رازهای خدای خود قرار دارد، و میدانی که هیچیک از پردهداران تا به حال از این رازها آگاه نشدهاند.