گنجور

شمارهٔ ۱۴۴

نام جانرا نتوان برد که جانان اینجاست
منه آن زلف که سودای دل و جان اینجاست
زاهد آمد زدر و دید بت حور سرشت
گفت اینجا نه بهشتست که غلمان اینجاست
هر طرف حور وشی جام زکوثر بر کف
در گمانم که مگر جنت رضوان اینجاست
خضر خطت بلب لعل اشارت میکرد
تشنگان مژده که سرچشمه حیوان اینجاست
بور ای عقل که دل منزل عشق ازل است
بگذر ای دیو که مأوای سلیمان اینجاست
غنچه خامش بنشین کان گل خندان آمد
ابر گو لاف مزن دیده گریان اینجاست
مست پیمان شکنم آمده پیمانه بکف
جای بشکستن پیمانه و پیمان اینجاست
پیش زلفش نتوان سر بسلامت بردن
گو زمیدان ببرد چون خم چوگان اینجاست
گفتی آشفته پریشانیت امشب از چیست
چه کنم حلقه آن زلف پریشان اینجاست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نام جانرا نتوان برد که جانان اینجاست
منه آن زلف که سودای دل و جان اینجاست
هوش مصنوعی: نام محبوب را نمی‌توان بر زبان آورد، زیرا خود محبوب در اینجا حاضر است. من آن زلف را از یاد ببر که عشق و دل‌باختگی در اینجا وجود دارد.
زاهد آمد زدر و دید بت حور سرشت
گفت اینجا نه بهشتست که غلمان اینجاست
هوش مصنوعی: عابدی به جایی وارد شد و بت زیبا و دلربایی را دید. او گفت: «اینجا بهشت نیست، چون در اینجا جوانان خوش‌چهره وجود دارند.»
هر طرف حور وشی جام زکوثر بر کف
در گمانم که مگر جنت رضوان اینجاست
هوش مصنوعی: در هر سو، زیبایی‌ها و زیبایانی با لیوان‌های پر از زلال بهشت در دست هستند و من در خیال خود تصور می‌کنم که شاید بهشت رضوان در اینجا وجود دارد.
خضر خطت بلب لعل اشارت میکرد
تشنگان مژده که سرچشمه حیوان اینجاست
هوش مصنوعی: خضر که نماد زندگی و راهنمایی است، با اشاره به خط زیبا و سرخ خود به تشنگان خبر می‌دهد که منبع زندگی و جاودانگی در این مکان قرار دارد.
بور ای عقل که دل منزل عشق ازل است
بگذر ای دیو که مأوای سلیمان اینجاست
هوش مصنوعی: ای عقل، تو که نمی‌توانی در عشق قدم گذاری، از دل که محل عشق ابتدایی است بگذر. ای شیطان، اینجا مکان سلیمان است، پس دور شو.
غنچه خامش بنشین کان گل خندان آمد
ابر گو لاف مزن دیده گریان اینجاست
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به غنچه‌ای اشاره می‌کند که آرام و ساکت نشسته و انتظار می‌کشد تا به گل برسد. او از ابر می‌خواهد که از خود لاف نزد چون در اینجا چشمی هست که در حال گریه است. به عبارتی دیگر، شاعر با این تصویر می‌خواهد القا کند که نباید در شرایطی که غم و اندوه در میان است، خود را بزرگ و قوی نشان داد.
مست پیمان شکنم آمده پیمانه بکف
جای بشکستن پیمانه و پیمان اینجاست
هوش مصنوعی: من با جامی در دست آمده‌ام که به راحتی می‌توانم آن را بشکنم، و اینجا جای شکستن پیمانه و عهد و پیمان است.
پیش زلفش نتوان سر بسلامت بردن
گو زمیدان ببرد چون خم چوگان اینجاست
هوش مصنوعی: نمی‌توان به راحتی زیر نظر زیبایی‌های او زندگی کرد، چون مانند یک میدان جنگ است و حضور او مانند ضربه‌ای به چوگان، همواره خطرناک و چالش‌برانگیز است.
گفتی آشفته پریشانیت امشب از چیست
چه کنم حلقه آن زلف پریشان اینجاست
هوش مصنوعی: تو از من می‌پرسی که چرا امشب اینقدر آشفته و پریشانم؟ من هم می‌گویم که پایانی ندارد، چون حلقهٔ آن زلف پریشان تو همین نزدیکی‌هاست.