بخش ۳۶ - پاسخ دادن بهو مهراج را
بهو گفت با بسته دشمن به پیش
سخن گفتن آسان بود کم و بیش
توان گفت بد با زبونان دلیر
زبان چیره گردد چو شد دست چیر
بنه نام دیوانه بر هوشیار
پس آن گاه بر کودکانست کار
ترا پادشاهی به من گشت راست
ولیک از خوی بد ترا کس نخواست
گهر گر نبودم هنر بُد بسی
ازین روی را خواستم هر کسی
به زور و هنر پادشاهی و تخت
نیابد کسی جز به فرخنده بخت
هنر بُد مرا بخت فرخ نبود
چو باشد هنر بخت نبود چه سود
هنرها ز بخت بد آهو بود
ز بخت آوران زشت نیکو بود
پدر نیز پندت هم از بیم گفت
که با من هنر بیشتر دید جفت
به من بود شاهی سزاوارتر
که دارم هنر از تو بسیار تر
تو دادی سرندیب از آن پس به من
فکندیم دور از بر خویشتن
پس اندر نهان خون من خواستی
نبد سود هر چاره کآراستی
من از بیم بر تو سپه ساختم
همه گنج و گاهت بر انداختم
چو شاهیت یکسر مرا خواست شد
ازین زابلی کار تو راست شد
اگر نامدی او به فریاد تو
بُدی کم کنون بیخ و بنیاد تو
تو بودی به پیشم سرافکنده پست
چنان چون منم پیش تو بسته دست
بشد تند مهراج و گفتا دروغ
بَرِ راست هرگز نگیرد فروغ
پدرت آنکه زو نازش و نام توست
نیای مرا پیلبان بُد نخست
گهی چند سرهنگ درگاه شد
پس آن گه سرندیب را شاه شد
تو در پای پیلان بُدی خاشه روب
کواره کشی پیشه با رنج و کوب
چو رفت او بجایش ترا خواستم
شهی دادمت کارت آراستم
کنون کت نشاندم بجای شهی
همی جای من خواهی از من تهی
کسی کش بود دیده از شرم پاک
ز هر زشت گفتن نیایدش باک
بتر هر زمان مردم بدگهر
که گوساله هر چند مِه گاو تر
برآشفت گرشاسب از کین و خشم
بزد بر بهو بانگ و برتافت چشم
بفرمود تا هر که بدخواه و دوست
ز سیلی به گردنش بردند پوست
درآکند خاکش به کام و دهن
ببردند بر دست و گردن رسن
همیدون به بندش همی داشتند
برو چند دارنده بگماشتند
همان گاه زنگی زمین بوسه داد
به گرشاسب بر آفرین کرد یاد
بدو گفت دانی که از روی بخت
ز من بُد که شد بر بهو کار سخت
بدو رهنمونی منت ساختم
چو بستیش بر دوش من تاختم
دگر کم همه خرد کردی دهن
به سیصد منی مشت دندان شکن
مرا تا بوم زنده و هوشمست
تف مشت تو در بنا گوشمست
کنون گر بدین بنده رای آوری
سزد کانچه گفتی به جای آوری
سپهبد بخندید و بنواختش
سزا خلعت و بارگی ساختش
میان بزرگانش سالار کرد
درفش و سپاهش پدیدار کرد
چنین بود گیتی و چونین بود
گهش مهربانی و گه کین بود
یکی را دهد رنج و بُرّد ز گنج
یکی را دهد گنج نابرده رنج
همه کارش آشوب و پنداشتیست
ازو آشتی جنگ و جنگ آشتیست
کرا بیش بخشد بزرگی و ناز
فزونتر دهد رنج و گرم و گداز
درو هر که گویی تن آسان ترست
همو بیش با رنج و دردسرست
توان خو ازو دست برداشتن
وزین خو نشایدش برگاشتن
از آن پس بهو چون به بند اوفتاد
سپهدار و مهراج گشتند شاد
همه شب به رود و می دلفروز
ببودند تا بر زد از خاک روز
چو گردون پیروزه از جوشنش
بکند آن همه کوکب روشنش
سپاه بهو رزم را کرد رای
کشیدند صف پیش پرده سرای
ندیدندش و جست هر کس بسی
فتادند ازو در گمان هر کسی
که بگریخت در شب نهان از سپاه
وگر شد به زنهار مهراج شاه
ز جان یکسر امّید برداشتند
سلیح و بُنه پاک بگذاشتند
گریزان سوی بیشه و دشت و کوه
نهادند سرها گروها گروه
دلیران ایران هر آنکس که بود
پی گردشان برگرفتند زود
نهادند جنگی ستیزندگان
سنان در قفای گریزندگان
فکندند چندان ازیشان نگون
که بُد کشته هر سو سه منزل فزون
جهان بود پر خیمه و چارپای
سلیح و بنه پاک مانده به جای
ز خرگاه وز فرش وز سیم و زر
ز درع و ز خفتان ز خود و سپر
همه هر چه بُد برکه و دشت و غار
سلیح نبردی هزاران هزار
همی گرد کردند بیش از دو ماه
یکی کوه بُد سرکشیده به ماه
که پیلی به گردش به روز دراز
نگشتی نرفتیش مرغ از فراز
سپهبد بهین بر گزید از میان
ببخشید دیگر بر ایرانیان
همانجا یکی هفته دل شادکام
برآسود با بخشش و رود و جام
چو هفته سرآمد به مهراج گفت
که این کار با کام دل گشت جفت
بفرماید ار نیز کاریست شاه
وگر نیست دستور باشد به راه
بدو گفت مهراج کز فرّ بخت
ز تو یافتم پادشاهی و تخت
نماندست کاری فزاینده نام
کنون چون بهو را فکندی به دام
پسر با برادرش هر دو به هم
سرندیب دارند با باد و دم
رویم اندرین چاره افسون کنیم
ز چنگالشان شهر بیرون کنیم
جهان پهلوان گرد گردنفراز
چو بشنید گفتار مهراج باز
اسیران هر آنکس که آمد به مشت
کرا کشت بایست یکسر بکشت
بهو را به خواری و بند گران
به دژها فرستاد با دیگران
وز آنجا سپه برد زی زنگبار
بشد تا جزیری به دریا کنار
پر از کوه و بیشه جزیری فراخ
درختش همه عود گسترده شاخ
کُهش کان ارزیر و الماس بود
همه بیشه اش جای نسناس بود
ز گِردش صدف بیکران ریخته
به گل موج دریا برآمیخته
سپاه آن صدف ها همی کافتند
به خروار دُر هر کسی یافتند
چنان بود ازو هر دُر شاهوار
کجا ژاله گردد سرشک بهار
چو سیصد هزار از دَرِ تاج بود
که در پنج یک بهر مهراج بود
به گرشاسب بخشید پاک آنچه یافت
وز آنجا سوی راه دریا شتافت
به یک کوهشان جای آرام بود
کجا نام او ذات اوهام بود
به نزد سرندیب کوهی بلند
پر از بیشه و مردم کشتمند
ز غواص دیدند مردی هزار
رده ساخته گرد دریا کنار
گروهی شده زآب جویان صدف
گروهی صدف کاف خنجر به کف
سپهدار مهراج و چندین گروه
ستادند نظاره شان گرد کوه
ز دُر آنچه نیکوتر آمد به دست
گزیدند بیش از دو صد بار شست
به مهراج دادند و مهراج شاه
به گرشاسب بخشید و ایران سپاه
همان گه غریوی ز لشکر بخاست
کزاین بیشه ناگاه بر دست راست
دویدند دو دیو و از ما دو مرد
ربودند و بردند و کشتند و خورد
سپهبد سبک جست با گرز جنگ
بپوشید درع و میان بست تنگ
یکی گفت تندی مکن با غریو
درین بیشه نسناس باشد نه دیو
به بالا یکایک چو سرو بلند
به اندام پر موی چون گوسپند
همه سرخ موی و همه سبز موی
دو سوی قفا چشم و دو سوی روی
به اندام هم ماده هم نیز نر
همی بچه زایند چون یکدگر
دو زیشان در آرند پیلی به زیر
کشند و خورند و نگردند سیر
یکی به ز ما صد به جنگ و ستیز
فزونشان تک از تازی اسپان تیز
سپهبد به دادار سوگند خورد
که امروز تنها نمایم نبرد
کُشم هر چه نسناس آیدم پیش
اگر صد هزارند و زین نیز بیش
بگفت این و شد سوی بیشه دمان
همی گشت با گرز و تیر و کمان
ز نسناس شش دید جایی به هم
یکی پیل کشته دریده شکم
چو دیدندش از جایگه تاختند
ز پیرامنش جنگ برساختند
به خنجر دو را پای بفکند و دست
دو را زیر گرز گران کرد پست
دو با خشم و کین زو در آویختند
به دندان از آن خون همی ریختند
بزد هر دو را خنجر دل شکاف
بدریدشان از گلو تا به ناف
سرانشان به لشکر گه آورد شاد
به بزم اندرون پیش گردان نهاد
بماندند ازو خیره دل هر کسی
بُد از هر زبان آفرینش بسی
بفرمود تا پوستهاشان به گاه
به کشتی کشند اندر آکنده کاه
بخش ۳۵ - قصه زنگی با پهلوان گرشاسب: بُدش زنگیی همچو دیو سیاهبخش ۳۷ - رفتن گرشاسب به زمین سرندیب: دگر روز مهراج گردنفراز
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بهو گفت با بسته دشمن به پیش
سخن گفتن آسان بود کم و بیش
هوش مصنوعی: شرف با کسی که دشمنش را در جلو دارد، حرف زدن راحتتر است، چه کم باشد چه زیاد.
توان گفت بد با زبونان دلیر
زبان چیره گردد چو شد دست چیر
هوش مصنوعی: میتوان گفت که اگر دلیران با سخنهای شجاعانه صحبت کنند، قدرت کلام و تاثیر آن بیشتر خواهد شد، همانطور که وقتی دستی توانا به کار گرفته میشود، نتیجه بهتری حاصل میشود.
بنه نام دیوانه بر هوشیار
پس آن گاه بر کودکانست کار
هوش مصنوعی: کار افراد باهوش و عاقل، گاهی به گونهای انجام میشود که به نظر دیوانگی میرسد. این وضعیت میتواند باعث شود که کودکان یا دیگران به آنها به چشم خردهبین نگاه کنند و نتوانند درک درستی از واقعیت داشته باشند.
ترا پادشاهی به من گشت راست
ولیک از خوی بد ترا کس نخواست
هوش مصنوعی: تو به مقام پادشاهی رسیدی، اما به خاطر اخلاق بدت هیچکس تو را نخواست.
گهر گر نبودم هنر بُد بسی
ازین روی را خواستم هر کسی
هوش مصنوعی: اگر من به عنوان یک مروارید نباشم، هنر زیادی ندارم؛ بنابراین به خاطر این دلیل، به دنبال زیباییهای دیگر هستم.
به زور و هنر پادشاهی و تخت
نیابد کسی جز به فرخنده بخت
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند به مقام پادشاهی و سلطنت دست یابد، مگر اینکه بخت و اقبال خوبی داشته باشد.
هنر بُد مرا بخت فرخ نبود
چو باشد هنر بخت نبود چه سود
هوش مصنوعی: هنر و مهارت من به اندازهای که باید بود، خوشیمن و خوش اقبال نبود. اگر هنر وجود داشته باشد اما خوشبختی در کنار آن نباشد، چه فایدهای دارد؟
هنرها ز بخت بد آهو بود
ز بخت آوران زشت نیکو بود
هوش مصنوعی: هنرها به دلیل بدشانسی آهو به وجود آمدهاند، در حالی که آنچه که از بخت خوب حاصل میشود، از نظر ظاهر و زیبایی، قشنگ و دلپذیر است.
پدر نیز پندت هم از بیم گفت
که با من هنر بیشتر دید جفت
هوش مصنوعی: پدر به خاطر نگرانی، به تو نصیحت میکند که چون با من، مهارتها و استعدادهای بیشتری را دیده است.
به من بود شاهی سزاوارتر
که دارم هنر از تو بسیار تر
هوش مصنوعی: من سزاوارتر از تو هستم که شاهی به من تعلق بگیرد، چون هنر و توانایی من از تو بیشتر است.
تو دادی سرندیب از آن پس به من
فکندیم دور از بر خویشتن
هوش مصنوعی: تو سرزمین سرندیب را به من هدیه دادی و من آن را دور از خودم رها کردم.
پس اندر نهان خون من خواستی
نبد سود هر چاره کآراستی
هوش مصنوعی: پس در پنهان خون من را خواستی، ولی هیچیک از تدابیری که اندیشیدهای سودی نداشت.
من از بیم بر تو سپه ساختم
همه گنج و گاهت بر انداختم
هوش مصنوعی: به خاطر ترسی که از تو داشتم، تمام ثروتم را صرف سپاه و نیرویی کردم و هر چیزی که داشتم را کنار گذاشتم.
چو شاهیت یکسر مرا خواست شد
ازین زابلی کار تو راست شد
هوش مصنوعی: وقتی که تو به تمام وجودت مرا خواستی، کار تو در این سرزمین به درستی انجام شد.
اگر نامدی او به فریاد تو
بُدی کم کنون بیخ و بنیاد تو
هوش مصنوعی: اگر او به کمک تو نمیآید، باید کمکم از ریشه و اساس خود بکاهی و تنهایی را تحمل کنی.
تو بودی به پیشم سرافکنده پست
چنان چون منم پیش تو بسته دست
هوش مصنوعی: تو در برابر من مثل کسی هستی که سرافکنده و ناتوان است، همانطور که من در مقابل تو خود را در وضعیت ضعیفی میبینم.
بشد تند مهراج و گفتا دروغ
بَرِ راست هرگز نگیرد فروغ
هوش مصنوعی: مهراج با تندی گفت که دروغ هرگز نمیتواند به روشنایی و حقیقت دست یابد.
پدرت آنکه زو نازش و نام توست
نیای مرا پیلبان بُد نخست
هوش مصنوعی: پدر تو کسی است که به خاطر نازش و نام تو شناخته میشود. او همان نیای من بود که از نسل پادشاهان و بزرگانی چون پیلبان به شمار میرود.
گهی چند سرهنگ درگاه شد
پس آن گه سرندیب را شاه شد
هوش مصنوعی: گاهی چندین فرمانده در درگاه سلطنت مشغول خدمت بودند، و پس از آن، شاه به سرندیب رسید.
تو در پای پیلان بُدی خاشه روب
کواره کشی پیشه با رنج و کوب
هوش مصنوعی: در زیر پای فیلها تو مشغول جمعآوری چوب و خاشاک بودی، با زحمت و سختی بسیار.
چو رفت او بجایش ترا خواستم
شهی دادمت کارت آراستم
هوش مصنوعی: وقتی او رفت، جای او را خواستم و برای تو که مثل یک پادشاه هستی، کارهایت را سامان دادم.
کنون کت نشاندم بجای شهی
همی جای من خواهی از من تهی
هوش مصنوعی: حالا من را به جای یک پادشاه نشاندند، تو هم هر جا که میخواهی برو و از من خالی شدن را تجربه کن.
کسی کش بود دیده از شرم پاک
ز هر زشت گفتن نیایدش باک
هوش مصنوعی: کسی که از شرم، چشمانش پاک و منزه است، از گفتن چیزهای زشت هیچ هراسی ندارد.
بتر هر زمان مردم بدگهر
که گوساله هر چند مِه گاو تر
هوش مصنوعی: هر زمان که با افرادی بدخصلت یا ناصالح روبرو میشوید، مراقب باشید؛ زیرا حتی اگر فرزندانی از آنها به دنیا بیایند که شاید به نظر خوب بیایند، باز هم ذات آنها همانند خودشان است.
برآشفت گرشاسب از کین و خشم
بزد بر بهو بانگ و برتافت چشم
هوش مصنوعی: گرشاسب به خاطر کینه و خشمش به خشم برخاست و فریاد زد و به چشمهایش نگریست.
بفرمود تا هر که بدخواه و دوست
ز سیلی به گردنش بردند پوست
هوش مصنوعی: فرمان دادند که هر کسی که دشمن و دوست دارد، باید از ضربه به گردن خود پوست بکند.
درآکند خاکش به کام و دهن
ببردند بر دست و گردن رسن
هوش مصنوعی: او را به خاک سپردند و به دهنش خاک ریختند و دستان و گردنش را با طناب بستند.
همیدون به بندش همی داشتند
برو چند دارنده بگماشتند
هوش مصنوعی: او را به بند کشیده بودند و تعدادی از نگهبانان بر او نظارت داشتند.
همان گاه زنگی زمین بوسه داد
به گرشاسب بر آفرین کرد یاد
هوش مصنوعی: در همان لحظه، زمین به گرشاسب احترام گذاشت و او را ستایش کرد.
بدو گفت دانی که از روی بخت
ز من بُد که شد بر بهو کار سخت
هوش مصنوعی: او به من گفت آیا میدانی که بر حسب سرنوشت، چه کار دشواری بر من پیش آمده است؟
بدو رهنمونی منت ساختم
چو بستیش بر دوش من تاختم
هوش مصنوعی: من به خاطر تو بار سنگینی را بر دوش گرفتم و با این حال با بیتابی و شتاب حرکت کردم.
دگر کم همه خرد کردی دهن
به سیصد منی مشت دندان شکن
هوش مصنوعی: تو با به کار بردن خرد و عقل خود، به قدری قوی و شمشیر زنی را به صورت نمادین دچار آسیب کردی که مانند مشت دندانشکن است، چیزی که به سادگی قابل شکست نیست.
مرا تا بوم زنده و هوشمست
تف مشت تو در بنا گوشمست
هوش مصنوعی: تا زمانی که زندهام و هوش و حواسم برقرار است، تأثیر تو و یاد تو در گوشم میپیچد.
کنون گر بدین بنده رای آوری
سزد کانچه گفتی به جای آوری
هوش مصنوعی: حال اگر به این بنده نظر کنی، سزاوار است که آنچه گفتی، محقق و عملی کنی.
سپهبد بخندید و بنواختش
سزا خلعت و بارگی ساختش
هوش مصنوعی: سردار لبخند زد و به او محبت کرد و به او جایگاهی شایسته داد.
میان بزرگانش سالار کرد
درفش و سپاهش پدیدار کرد
هوش مصنوعی: او در میان بزرگان، کسی را به رهبری برگزید و نیروی نظامیاش را به نمایش گذاشت.
چنین بود گیتی و چونین بود
گهش مهربانی و گه کین بود
هوش مصنوعی: دنیای ما همیشه چنین بوده است، گاهی سرشار از محبت و در عین حال گاهی مملو از دشمنی.
یکی را دهد رنج و بُرّد ز گنج
یکی را دهد گنج نابرده رنج
هوش مصنوعی: یک نفر دچار سختی و زحمت میشود ولی در عوض به ثروت میرسد، در حالی که نفر دیگری بدون هیچ زحمتی ثروتی به دست میآورد.
همه کارش آشوب و پنداشتیست
ازو آشتی جنگ و جنگ آشتیست
هوش مصنوعی: تمام کارهای او پر از هرج و مرج است و تو فکر میکنی که میان صلح و جنگ تفاوتی وجود ندارد؛ در واقع، صلح و جنگ به هم آمیختهاند.
کرا بیش بخشد بزرگی و ناز
فزونتر دهد رنج و گرم و گداز
هوش مصنوعی: هر که بزرگی و زیبایی بیشتری به دست آورد، در عوض، رنج و سختی بیشتری نیز خواهد کشید.
درو هر که گویی تن آسان ترست
همو بیش با رنج و دردسرست
هوش مصنوعی: هر کسی که بگوید زندگی راحتتر است، در واقع بیشتر با مشکلات و زحمتها مواجه است.
توان خو ازو دست برداشتن
وزین خو نشایدش برگاشتن
هوش مصنوعی: توانایی تغییر عادتها و ویژگیهای شخصی به این سادگی نیست؛ کسی که عادت کرده، نمیتواند به راحتی از آن دست بکشد و شخصیتی که شکل گرفته، نمیتواند به سرعت تغییر یابد.
از آن پس بهو چون به بند اوفتاد
سپهدار و مهراج گشتند شاد
هوش مصنوعی: پس از آن، وقتی که به دام او افتادند، فرمانده و پادشاه خوشحال شدند.
همه شب به رود و می دلفروز
ببودند تا بر زد از خاک روز
هوش مصنوعی: تمام شب را در کنار رود و در دل تاریکی میگذرانیدند تا اینکه صبح از دل خاک سر بیرون آورد و روز آغاز شد.
چو گردون پیروزه از جوشنش
بکند آن همه کوکب روشنش
هوش مصنوعی: وقتی آسمان با شکوه، زرهاش را از هم وا کند، همه ستارههای درخشانش را نیز از دست خواهد داد.
سپاه بهو رزم را کرد رای
کشیدند صف پیش پرده سرای
هوش مصنوعی: سپاه برای جنگ آماده شد و در جلو پرده خانه صف کشیدند.
ندیدندش و جست هر کس بسی
فتادند ازو در گمان هر کسی
هوش مصنوعی: هیچکس او را ندید و هر کسی به دنبال او بود، و در نتیجه، هر کسی در مورد او دچار اشتباه و گمان شد.
که بگریخت در شب نهان از سپاه
وگر شد به زنهار مهراج شاه
هوش مصنوعی: او در شب به آرامی از سپاه گریخت و برای نجات خود به پادشاه درخواست پناهندگی کرد.
ز جان یکسر امّید برداشتند
سلیح و بُنه پاک بگذاشتند
هوش مصنوعی: تمام امید خود را از دل برداشتند و سلاح و وسیلههای پاک را کنار گذاشتند.
گریزان سوی بیشه و دشت و کوه
نهادند سرها گروها گروه
هوش مصنوعی: همه به سمت جنگل، دشت و کوه روی آورده و گروه گروه سرها را به هم نزدیک کردند.
دلیران ایران هر آنکس که بود
پی گردشان برگرفتند زود
هوش مصنوعی: دلیران ایران، هر کسی که بود، به سرعت دنبالشان رفتند.
نهادند جنگی ستیزندگان
سنان در قفای گریزندگان
هوش مصنوعی: در اینجا به بیان درگیری و نبردی پرداخته شده است که در آن تیراندازان و ستیزهجويان به دنبال افرادی فراری هستند که در حال گریز هستند. این جمله به وضوح تصویرگر یک صحنهی جنگی است که در آن، نیروهای جنگجو به تعقیب و شکار کسانی مشغولند که از میدان مبارزه فرار کردهاند.
فکندند چندان ازیشان نگون
که بُد کشته هر سو سه منزل فزون
هوش مصنوعی: آنها چنان بسیاری از آنها را به زمین افکندند که در هر سو بیش از سه منزل، کشته وجود داشت.
جهان بود پر خیمه و چارپای
سلیح و بنه پاک مانده به جای
هوش مصنوعی: جهان مانند خیمهای بزرگ است و در آن چهارپایانی وجود دارند که سلاح و توشه به درستی بر پا دارند و پاک و سالم باقی ماندهاند.
ز خرگاه وز فرش وز سیم و زر
ز درع و ز خفتان ز خود و سپر
هوش مصنوعی: از مکانهایی که وجود دارند، از فرش و طلا و نقره، از زرهها و لباسهای زیبا، و از خود و محافظت.
همه هر چه بُد برکه و دشت و غار
سلیح نبردی هزاران هزار
هوش مصنوعی: همه چیزهای بدی که در برکه، دشت و غار وجود دارد، نشاندهنده جنگ و نبردی است که به اندازهی هزاران هزار تجربه شده است.
همی گرد کردند بیش از دو ماه
یکی کوه بُد سرکشیده به ماه
هوش مصنوعی: بیش از دو ماه گرد هم آمدند، مانند کوهی که در ماه سرکشیده است.
که پیلی به گردش به روز دراز
نگشتی نرفتیش مرغ از فراز
هوش مصنوعی: در یک روز طولانی، وقتی که فیل به گردش میرفته، از بالای آن مرغی پرواز نکرده است.
سپهبد بهین بر گزید از میان
ببخشید دیگر بر ایرانیان
هوش مصنوعی: سردار برجستهای را از میان دیگران انتخاب کرد و او را به ایرانیان هدیه داد.
همانجا یکی هفته دل شادکام
برآسود با بخشش و رود و جام
هوش مصنوعی: در همان مکان، کسی به شادمانی و آرامش رسیده بود، با generosity، مظهر جریان زندگی و شادی در دلش.
چو هفته سرآمد به مهراج گفت
که این کار با کام دل گشت جفت
هوش مصنوعی: وقتی هفته به پایان رسید، مهراج به کسی گفت که این کار با رضایت و خوشحالی تمام انجام شد.
بفرماید ار نیز کاریست شاه
وگر نیست دستور باشد به راه
هوش مصنوعی: اگر خواستهای وجود دارد، فرماندهی ربط به شاه دارد و اگر چنین خواستهای نیست، پس رهنمودها و دستورات باید به مسیر درست بروند.
بدو گفت مهراج کز فرّ بخت
ز تو یافتم پادشاهی و تخت
هوش مصنوعی: مَهراج به او گفت: من به خاطر تقدیر و شانس خوبی که داشتم، به قدرت و سلطنت رسیدم.
نماندست کاری فزاینده نام
کنون چون بهو را فکندی به دام
هوش مصنوعی: در حال حاضر، هیچ کار مثبتی باقی نمانده است، زیرا تو به راحتی آن را به دام انداختی و از آن استفاده کردی.
پسر با برادرش هر دو به هم
سرندیب دارند با باد و دم
هوش مصنوعی: پسر و برادرش هر دو در حال بازی و تفریح هستند و مانند باد و نسیم در حرکت و زندگی به سر میبرند.
رویم اندرین چاره افسون کنیم
ز چنگالشان شهر بیرون کنیم
هوش مصنوعی: ما در این وضعیت تدبیر میکنیم و از چنگال دشمنان، شهر را آزاد خواهیم کرد.
جهان پهلوان گرد گردنفراز
چو بشنید گفتار مهراج باز
هوش مصنوعی: دنیا همچون پهلوانی بزرگ و بلند قامت است که وقتی سخن حکیمانهای را میشنود، به آن توجه میکند.
اسیران هر آنکس که آمد به مشت
کرا کشت بایست یکسر بکشت
هوش مصنوعی: هر کس که به دام افتاد و در چنگال دیگری قرار گرفت، باید تمام تلاشش را بکند تا از آن وضعیت رها شود و اگر نتواند، باید با تمام وجود مبارزه کند.
بهو را به خواری و بند گران
به دژها فرستاد با دیگران
هوش مصنوعی: بهو را به زندان و شرایط سخت فرستادند و او را با دیگران در دژها حبس کردند.
وز آنجا سپه برد زی زنگبار
بشد تا جزیری به دریا کنار
هوش مصنوعی: از آن مکان، سپاه از زنگبار به راه افتاد و به جزیرهای در کنار دریا رسید.
پر از کوه و بیشه جزیری فراخ
درختش همه عود گسترده شاخ
هوش مصنوعی: جزیرهای وسیع که پر از کوه و جنگل است، درختانش مانند عود (چوب معطر) شاخههای بلندی دارند و به خوبی در فضا گستردهاند.
کُهش کان ارزیر و الماس بود
همه بیشه اش جای نسناس بود
هوش مصنوعی: کوهی که همانند الماس ارزشمند است، درختانش تنها محل زندگی موجودات بیارزش است.
ز گِردش صدف بیکران ریخته
به گل موج دریا برآمیخته
هوش مصنوعی: از دور صدفهای بیپایان بر روی گل و لای دریا پراکنده شدهاند و با هم در هم آمیختهاند.
سپاه آن صدف ها همی کافتند
به خروار دُر هر کسی یافتند
هوش مصنوعی: سربازان آن صدفها همچنان دُرهای گرانبهایی را با تلاش جمعآوری میکردند و هر کسی که به دُر دست مییافت، به آن افتخار میکرد.
چنان بود ازو هر دُر شاهوار
کجا ژاله گردد سرشک بهار
هوش مصنوعی: هر دُر درخشانی که از او به دست میآید، چنان است که اگر باران بهاری بر آن ببارد، مانند اشک میدرخشد.
چو سیصد هزار از دَرِ تاج بود
که در پنج یک بهر مهراج بود
هوش مصنوعی: در اینجا به تعداد زیادی که دروازهای برای ورود به یک مقام یا ارزش بزرگ است اشاره شده و به طور خاص تأکید میشود که از میان آنها، تنها یک پنجم نصیب فردی به نام مهراج میشود. این متن به نوعی نابرابری در توزیع منابع یا فرصتها را نشان میدهد.
به گرشاسب بخشید پاک آنچه یافت
وز آنجا سوی راه دریا شتافت
هوش مصنوعی: گرشاسب، با نیکی و پاکی، آنچه را که به دست آورد، به دیگران بخشید و سپس به سوی دریا راه افتاد.
به یک کوهشان جای آرام بود
کجا نام او ذات اوهام بود
هوش مصنوعی: در یک کوه، مکانی آرام وجود دارد که نام آن به خود اوهام اشاره دارد.
به نزد سرندیب کوهی بلند
پر از بیشه و مردم کشتمند
هوش مصنوعی: در نزدیکی سرندیب، کوهی بلند و پوشیده از جنگل و افرادی با استعداد و توانمند وجود دارد.
ز غواص دیدند مردی هزار
رده ساخته گرد دریا کنار
هوش مصنوعی: مردی را دیدند که هزاران ردیف دریا را با غواصی خود کنار میزد.
گروهی شده زآب جویان صدف
گروهی صدف کاف خنجر به کف
هوش مصنوعی: عدهای از کسانی که به دنبال آب هستند، به جستجوی صدفها رفتهاند، و عدهای دیگر نیز صدفهایی دارند که در دستشان مانند خنجر است.
سپهدار مهراج و چندین گروه
ستادند نظاره شان گرد کوه
هوش مصنوعی: رئیس سپاه مهراج و چندین گروه دیگر در صف استادهاند و به تماشای آنها در اطراف کوه مینگرند.
ز دُر آنچه نیکوتر آمد به دست
گزیدند بیش از دو صد بار شست
هوش مصنوعی: از میان مرواریدها، آنچه زیباتر و بهتر بهنظر آمد، بیشتر از دویست بار شستوشو داده شد تا بهترین انتخاب شود.
به مهراج دادند و مهراج شاه
به گرشاسب بخشید و ایران سپاه
هوش مصنوعی: به مهراج (پادشاه) قدرت و حکمرانی داده شد و او نیز این قدرت را به گرشاسب (شخصیتی افسانهای) تقدیم کرد تا بر سپاه ایران فرمانروایی کند.
همان گه غریوی ز لشکر بخاست
کزاین بیشه ناگاه بر دست راست
هوش مصنوعی: در آن لحظه، صدای بلندی از میان سپاه بلند شد که ناگهان از سمت راست این جنگل به گوش رسید.
دویدند دو دیو و از ما دو مرد
ربودند و بردند و کشتند و خورد
هوش مصنوعی: دو دیو به سرعت به سمت ما حمله کردند و دو مرد را از ما گرفتند، سپس آنها را بردند و کشتند و گوشتشان را خوردند.
سپهبد سبک جست با گرز جنگ
بپوشید درع و میان بست تنگ
هوش مصنوعی: سپهبد با سرعت و چابکی به میدان جنگ رفت و زرهی بر تن کرد و زنجیری به دور کمرش بست.
یکی گفت تندی مکن با غریو
درین بیشه نسناس باشد نه دیو
هوش مصنوعی: یکی گفت که در این جنگل با صدای بلند صحبت نکن، زیرا ممکن است با موجودی بیخود و احمق روبرو شوی و نه با دیو ترسناکی.
به بالا یکایک چو سرو بلند
به اندام پر موی چون گوسپند
هوش مصنوعی: افراد به طور فردی مانند سروهای بلند هستند و اندامشان پر مو و شبیه به بدن گوسفند است.
همه سرخ موی و همه سبز موی
دو سوی قفا چشم و دو سوی روی
هوش مصنوعی: همه موها یا سرخ و یا سبز هستند و در پشت سر، چشمها و در هر سمت صورت، زیباییهای خاصی وجود دارد.
به اندام هم ماده هم نیز نر
همی بچه زایند چون یکدگر
هوش مصنوعی: هر دو جنس، هم ماده و هم نر، به یکدیگر کمک میکنند تا فرزند بیاورند.
دو زیشان در آرند پیلی به زیر
کشند و خورند و نگردند سیر
هوش مصنوعی: دو رقیب از خویشان میآیند و پیلی را به زیر میکشند تا آن را بخورند و هرگز سیر نمیشوند.
یکی به ز ما صد به جنگ و ستیز
فزونشان تک از تازی اسپان تیز
هوش مصنوعی: یکی از ما به تنهایی توانایی مقابله با صد نفر را دارد، زیرا قدرت و شجاعت او بیشتر از یک اسب تازی تیزپا است.
سپهبد به دادار سوگند خورد
که امروز تنها نمایم نبرد
هوش مصنوعی: سرلشکر به خدا سوگند یاد کرد که امروز به تنهایی جنگ را انجام خواهم داد.
کُشم هر چه نسناس آیدم پیش
اگر صد هزارند و زین نیز بیش
هوش مصنوعی: هر کسی که در برابر من بیارزش و ناچیز باشد، میخواهم او را از میان بردارم، حتی اگر صد هزار نفر یا بیشتر باشند.
بگفت این و شد سوی بیشه دمان
همی گشت با گرز و تیر و کمان
هوش مصنوعی: او این را گفت و به سوی جنگل رفت، در حالی که با گرز، تیر و کمان خود در حال گشت و گذار بود.
ز نسناس شش دید جایی به هم
یکی پیل کشته دریده شکم
هوش مصنوعی: از موجودی کوچک و بیارزش، صحنهای را دید که در آن یک فیل بزرگ، شکم یک حیوان دیگر را دریده است.
چو دیدندش از جایگه تاختند
ز پیرامنش جنگ برساختند
هوش مصنوعی: وقتی او را دیدند، از محل خود به سمتش حمله کردند و اطرافش جنگی به پا کردند.
به خنجر دو را پای بفکند و دست
دو را زیر گرز گران کرد پست
هوش مصنوعی: با خنجر پای دو نفر را به زمین فرو کرد و دستان آنها را زیر ضربهی سنگین یک میخ که به چهرهشان میکوبید، قرار داد.
دو با خشم و کین زو در آویختند
به دندان از آن خون همی ریختند
هوش مصنوعی: دو نفر با خشم و کینه به هم حمله کردند و با دندان یکدیگر را گاز گرفتند و از آنجا خونشان جاری شد.
بزد هر دو را خنجر دل شکاف
بدریدشان از گلو تا به ناف
هوش مصنوعی: هر دو را با خنجر زد و دل آنها را شکافت، و آنها را از گلو تا ناف برید.
سرانشان به لشکر گه آورد شاد
به بزم اندرون پیش گردان نهاد
هوش مصنوعی: رهبران آنها با خوشحالی به لشکر آمدند و در میهمانی داخل، پیشگامان را قرار دادند.
بماندند ازو خیره دل هر کسی
بُد از هر زبان آفرینش بسی
هوش مصنوعی: هر کسی که در دلش به زیباییهای او خیره مانده، از هر زبانی که سخن میگوید، ستایشهای زیادی از او کرده است.
بفرمود تا پوستهاشان به گاه
به کشتی کشند اندر آکنده کاه
هوش مصنوعی: او دستور داد تا پوستهایشان را در زمان معین به روی کشتی بار بزنند و آن را از کاه پر کنند.
حاشیه ها
1392/01/02 02:04
امین کیخا
زبون فارسی یعنی خوار زبون عربی یعنی شتر لگد زن
1392/01/02 02:04
امین کیخا
خاشه روب خاشاک روب است ، کواره سبد باشد بویژه سبد حمل میوه ، گرم و گداز بازار گرمی،
1392/01/02 02:04
امین کیخا
نسناس یعنی میمون و عربی است فارسی ان کپی است در ترجمه های نخستین قران زیر کونوا قرده والخنازیر امده پس براز و کپی شوید