گنجور

بخش ۱۵ - در مولود پسر جمشید گوید

چو گلرخ به پایان نُه بُرد ماه
نهانی ستاره جدا شد ز ماه
پسر زاد یکی که گفتیش مهر
فرود آمد اندر کنار از سپهر
به خوبی پریّ و ، به پاکی هنر
به پیکر سروش و ، به چهره پدر
دل و جان جم گشت ازو شادکام
نهاد آن دلفروز را تور نام
شه زابلش پور خواندی همی
ز شادی برو جان فشاندی همی
چو بالید و سالش ده و پنج شد
بزرگی و فرهنگ را گنج شد
چنان شد بر اورنگ خوبی و زیب
که شد هر کس از دیدنش ناشکیب
نگار جم آنکو به هر جایگاه
بدیدیّ و زی تور کردی نگاه
همی گفت کاین تور فرزند اوست
ازو زاد زیرا همانند اوست
اگرچند پنهان کند مرد راز
پدید آردش روزگار دراز
سخن کان گذشت از زبان دو تن
پراکنده شد بر سر انجمن
بشد فاش احوال شاه جهان
به پیش مِهان و به پیش کِهان
چو بشنید زابل شه این گفتگوی
به جم گفت هان چارهٔ خویش جوی
گر آن مار کتف اهرمن چهره مرد
بداند، برآرد ز من وز تو گرد
سر من ز بهر تو از پیش گیر
غم من مخور تو سر خویش گیر
همی تا بود جان، توان یافت چیز
چو جان شد ، نیر زد جهان یک پشیز
برآراست جم زود راه گریغ
شبی جُست تاریک و دارنده میغ
شبی همچون بر روی دیو سیاه
فشانده دم و دود دود دوزخ گناه
نگفت ایچ کس را وزان بوم زود
به هندوستان رفت و یک چند بود
وزانجا سوی مرز چین برکشید
شنیدست هرکس کزان پس چه دید
چنین آمد از گفتهٔ باستان
وز آن کآ گه از راز این داستان
که ضحاک ناگه گرفتش به چین
به ارّه به دو نیم کردش به کین
ز کشتنش چون یافت جفت آگهی
کمان گشتش از درد سرو سهی
گرفتش سمن چین و پولاد جوش
دو بادام اشک و دو مرجان خروش
به پیلسته سنبل همی دسته کرد
به دُر باز پیلسته را خسته کرد
به یک ماه چون یک شبه ماه شد
کُه سیم رنگش کم از کاه شد
شب و روز بی خواب و خور زیستی
زمانی نبودی که نگریستی
سرانجام مر خویشتن را به زهر
بکشت از پی جفت و بیداد دهر
جهان چهاره سازیست بی ترس و باک
به جان بردن ماستش چاره پاک
یکی چاره هزمان نماید همی
بدان چاره مان جان رباید همی
یکی را به زخم ار به رنج و نیاز
یکی را به زهر ار به درد و گداز
نه ماراست بر چارهٔ او بسیچ
نه او راست از جان ما باک هیچ
ببد تور ازان پس یکی بی همال
برافروخت آن خسروی شاخ و بال
به میدان مردی ز مردان گرد
بر اسپ هنر گوی مردی ببرد
شه اش داد منشور شاهی و چیز
هم از تخم خویشش زنی داد نیز
پسر بدش ازان زن یکی مه نژاد
ببد شاد و شیدشب نامش نهاد
بدین گشت اختر چو چندی براند
ز گیتی بشد تور و شیدسب ماند
ببالید و چون سرو بالا گرفت
هنرمندی و نام والا گرفت
همای سپهری بگسترده پر
همی داشت بر سرش سایه ز فر
ز زابل شه اختر بپرداخت رخت
بدو تخته داد و به شیدسپ تخت

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو گلرخ به پایان نُه بُرد ماه
نهانی ستاره جدا شد ز ماه
هوش مصنوعی: چون گل چهره‌اش به پایان نه آمد، ماه پنهانی از ستاره‌ای جدا شد.
پسر زاد یکی که گفتیش مهر
فرود آمد اندر کنار از سپهر
هوش مصنوعی: پسری به دنیا آمد که نامش مهر بود و او در کنار آسمان فرود آمد.
به خوبی پریّ و ، به پاکی هنر
به پیکر سروش و ، به چهره پدر
هوش مصنوعی: به زیبایی موجودی افسانه‌ای و به صداقت یک هنر، به شکل فرشته‌ای با پیامی آسمانی و به ظاهری همانند پدر.
دل و جان جم گشت ازو شادکام
نهاد آن دلفروز را تور نام
هوش مصنوعی: دل و جان جم به خاطر او شاد و خوشحال شدند و آن جذاب و دلربا را تور نامیدند.
شه زابلش پور خواندی همی
ز شادی برو جان فشاندی همی
هوش مصنوعی: شه زابل را پسر خواندی و از خوشحالی جانت را فدای او کردی.
چو بالید و سالش ده و پنج شد
بزرگی و فرهنگ را گنج شد
هوش مصنوعی: وقتی که بزرگ شد و سنش به پانزده سال رسید، به بزرگ‌منشی و دانشش افزوده شد.
چنان شد بر اورنگ خوبی و زیب
که شد هر کس از دیدنش ناشکیب
هوش مصنوعی: او به قدری زیبا و دلربا شده بود که هر کسی با دیدنش طاقت و شکیبایی‌اش را از دست می‌داد.
نگار جم آنکو به هر جایگاه
بدیدیّ و زی تور کردی نگاه
هوش مصنوعی: عزیزم، تو را در هر مکان که ببینم، با نگاه توست که محو تماشایت شوم.
همی گفت کاین تور فرزند اوست
ازو زاد زیرا همانند اوست
هوش مصنوعی: می‌گفت که این تور فرزند اوست، زیرا به او بسیار شبیه است و از او متولد شده است.
اگرچند پنهان کند مرد راز
پدید آردش روزگار دراز
هوش مصنوعی: هرچند انسان‌ها ممکن است رازهایی را پنهان کنند، اما سرانجام حقیقت در گذر زمان آشکار خواهد شد.
سخن کان گذشت از زبان دو تن
پراکنده شد بر سر انجمن
هوش مصنوعی: سخنی که از زبان دو نفر بیان شد، در میان جمعیت پخش شد.
بشد فاش احوال شاه جهان
به پیش مِهان و به پیش کِهان
هوش مصنوعی: وضعیت شاه جهان به طور واضح و آشکار برای میهمانان و نیز برای دانایان و عالمان روشن شد.
چو بشنید زابل شه این گفتگوی
به جم گفت هان چارهٔ خویش جوی
هوش مصنوعی: وقتی زابلشاه این گفتگو را شنید، به جم گفت: "هشدار! به دنبال راه چاره‌ای برای خودت بگرد."
گر آن مار کتف اهرمن چهره مرد
بداند، برآرد ز من وز تو گرد
هوش مصنوعی: اگر آن مار که نماینده اهریمن است، وضعیت مرد بد را بداند، از من و تو غبار (خشم، عذاب یا ناخوشی) بلند می‌کند.
سر من ز بهر تو از پیش گیر
غم من مخور تو سر خویش گیر
هوش مصنوعی: به خاطر تو، نگرانی‌ها و غم‌های من را کنار بگذار و به خودت توجه کن.
همی تا بود جان، توان یافت چیز
چو جان شد ، نیر زد جهان یک پشیز
هوش مصنوعی: تا زمانی که زندگی وجود دارد، می‌توان چیزهایی را به دست آورد، اما وقتی جان از دست برود، هیچ‌چیز ارزش ندارد.
برآراست جم زود راه گریغ
شبی جُست تاریک و دارنده میغ
هوش مصنوعی: جم به سرعت آماده شد و در روشنی شب، به دنبال فرار از تاریکی بود و در این حال، در کنار خود نگهبانی داشت.
شبی همچون بر روی دیو سیاه
فشانده دم و دود دود دوزخ گناه
هوش مصنوعی: شبی تاریک و پر از شب‌پرست که مثل غباری از دوزخ و گناه بر آن سایه افکنده است.
نگفت ایچ کس را وزان بوم زود
به هندوستان رفت و یک چند بود
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نگفت که آنجا به چه دلیل زود به هندوستان رفت و مدتی در آنجا ماند.
وزانجا سوی مرز چین برکشید
شنیدست هرکس کزان پس چه دید
هوش مصنوعی: از آنجا به سمت مرز چین رفت و شنید که هر کسی پس از آن چه دیده است.
چنین آمد از گفتهٔ باستان
وز آن کآ گه از راز این داستان
هوش مصنوعی: اینطور گفته شده است که وقتی از راز این داستان سخن می‌گوییم، به حقایقی از گذشته اشاره داریم.
که ضحاک ناگه گرفتش به چین
به ارّه به دو نیم کردش به کین
هوش مصنوعی: ضحاک به ناگاه او را به چنگ آورد و با ارّه، او را به دو نیم کرد. این کار از روی کینه انجام شد.
ز کشتنش چون یافت جفت آگهی
کمان گشتش از درد سرو سهی
هوش مصنوعی: پس از اینکه از کشتن او خبر یافت، چون جفتش را پیدا کرد، از درد و رنجی که داشت، مانند کمان تیرکشیده شد.
گرفتش سمن چین و پولاد جوش
دو بادام اشک و دو مرجان خروش
هوش مصنوعی: او دو بادام اشک و دو مرجان ناله را در دستان سمن چین و پولاد گرفته است.
به پیلسته سنبل همی دسته کرد
به دُر باز پیلسته را خسته کرد
هوش مصنوعی: به دست آوردن گل زیبا و دلربا باعث شده است که خود را به زحمت بیاندازد و در برابر آن زیبایی، خسته و خسته‌تر شود.
به یک ماه چون یک شبه ماه شد
کُه سیم رنگش کم از کاه شد
هوش مصنوعی: به یک ماه که شباهنگام را دید، رنگش کم از کاه شد.
شب و روز بی خواب و خور زیستی
زمانی نبودی که نگریستی
هوش مصنوعی: روز و شب با بی‌خوابی و گرسنگی سپری کردی، زمانی که به اطراف نگاه کردی، نیازی به این وضعیت ندیدی.
سرانجام مر خویشتن را به زهر
بکشت از پی جفت و بیداد دهر
هوش مصنوعی: در پایان، به خاطر تلاش برای رسیدن به آرزوها و مواجهه با سختی‌های زندگی، خود را به نابودی رساند.
جهان چهاره سازیست بی ترس و باک
به جان بردن ماستش چاره پاک
هوش مصنوعی: جهان مانند یک ساز با چهار رشته است که هیچ ترس و نگرانی در آن وجود ندارد و تنها راه نجات ما از آن، پاکی روح و جان ماست.
یکی چاره هزمان نماید همی
بدان چاره مان جان رباید همی
هوش مصنوعی: کسی راه حلی برای درد و مشکل ارائه می‌دهد، اما در عین حال به دلیل آن راه حل، جان ما را می‌گیرد.
یکی را به زخم ار به رنج و نیاز
یکی را به زهر ار به درد و گداز
هوش مصنوعی: نمی‌توان درد و رنج را بر اساس شدت آن سنجید، چرا که برای هر فردی، تجربه‌های مختلف می‌تواند به اندازه‌ای تلخ یا شیرین باشد. برخی ممکن است با مصیبتی کوچکتر بسیار زجر بکشند، در حالی که دیگری با مشکلات بزرگتر به راحتی کنار بیاید.
نه ماراست بر چارهٔ او بسیچ
نه او راست از جان ما باک هیچ
هوش مصنوعی: نه مار به فکر درمان اوست و نه او از جان ما هیچ نگرانی دارد.
ببد تور ازان پس یکی بی همال
برافروخت آن خسروی شاخ و بال
هوش مصنوعی: از آن پس، فردی بی‌همتا و بی‌نظیر به وجود آمد که به مانند یک شاه زیبا و باوقار، درخشید و توجه همگان را جلب کرد.
به میدان مردی ز مردان گرد
بر اسپ هنر گوی مردی ببرد
هوش مصنوعی: در میدانی، مردی از مردان برجسته با مهارت‌های ویژه‌اش بر اسبی نشسته است و با توانایی‌هایش برتری خود را به نمایش می‌گذارد.
شه اش داد منشور شاهی و چیز
هم از تخم خویشش زنی داد نیز
هوش مصنوعی: سلطان، اختیار و فرمانروایی را به او داد و همچنین از ویژگی‌های خود نیز چیزی به او بخشید.
پسر بدش ازان زن یکی مه نژاد
ببد شاد و شیدشب نامش نهاد
هوش مصنوعی: پسر از آن زن نازنین و زیبا با ویژگی‌های برجسته‌اش خوشش آمد و نام او را شیدشب گذاشت.
بدین گشت اختر چو چندی براند
ز گیتی بشد تور و شیدسب ماند
هوش مصنوعی: وقتی ستاره‌ها چندی در آسمان گردش کردند و از این دنیا رفتند، تنها خورشید و ماه باقی ماندند.
ببالید و چون سرو بالا گرفت
هنرمندی و نام والا گرفت
هوش مصنوعی: به او افتخار کنید که همچون سرو بلند قامت، هنر و نام نیکویی را به دست آورده است.
همای سپهری بگسترده پر
همی داشت بر سرش سایه ز فر
هوش مصنوعی: پرنده‌ای از آسمان با بال‌های گسترده‌اش بر سرش سایه‌ای از جلال و عظمت داشت.
ز زابل شه اختر بپرداخت رخت
بدو تخته داد و به شیدسپ تخت
هوش مصنوعی: از زابل، پادشاه اختر، به او جامه‌ای هدیه داد و همزمان تختی را به شیدسپ تقدیم کرد.

حاشیه ها

1392/01/01 00:04
امین کیخا

پیلسته یعنی استه پیل یعنی استخوان پیل عاج