گنجور

بخش ۸ - آغاز داستان ویس و رامین

نوشته یافتم اَنْدَر سَمَرها،
زِ گُفْتِه‌ْیْ راوِیانَ انْدر خَبَرها،
که بودَ انْدر زَمانه شهریاری؛
به شاهی کامگاری بَخْتْ‌یاری.
همه شاهان، مَر او را، بَنده بودند؛
زِ بَهرِ او، به گیتی، زِنده بودند.
به پایه بَرتَرَ ازْ گَردَندِه گَردون
به مالَ افْزونترَ از «کسریُّ» و «قارون».
گَهِ بَخشِش چو اَبْرِ نُوبهاری.
گَهِ کوشِش، چُو شیرِ مَرغْزاری.
به بَزمَ انْدر، چُو خورشیدی دِرَفْشان.
به رزمَ ازْ پیل و اَز شیران سَرَافْشان.
شده «کیوان» زِ هَفْتُم‌چَرخ یارَش؛
به کامِ نیکخواهان کرده کارَش.
زِ هَشتُم چرخ «هُرمُزدِ» خُّجَسته
وزیرش بود؛ دل در مِهر بسته.
سپهدارَش ز پنجُم چرخ «بَهْرام»؛
که تا اَیّامْ را پیش او کُنَد رام.
جهانَ‌افْروزْ «مِهرَ» ازْ چرخِ رابِع
به هر کاری بُدی او را مُتابِع.
شده، «ناهیدِ» رَخشانَشْ پرستار؛
چو روزِ رُّوشَنَشْ کرده شبِ تّار.
دَبیرِ او شُده تیرِ جَّهَنده؛
ازین شد اَمْر و نهیِ او رَوَنده.
به مِهرش دل نهاده مهرِ تابان؛
به کینِ دّوشْمانِ او، شتابان.
شده رایش به تَگْ بَر ماهِ گَردون.
شده هِمَّت ز مِهر و ماهش افزون.
جهان یِکْسَر شده او را مُسَخَّر؛
ز حدِّ باختَر تا حدِّ خاوَر.
جهانَش نام کرده «شاه‌موبد»؛
که هم موبَد بُد و هم بِخْرَدِ رَّد.
همیشه روزگارَش بود نوروز.
به هر کاری همیشه بود پیروز.
همه سالِه، به جَشنَ انْدر نِشَستی،
چُو یک ساعتْ دِلَش بر غَم نَخَستی.
همیشه کارِ او مِی بود ساغر؛
ز شادی فربه از اندوهْ لاغر.
یکی جشنِ نو آیین کرده بُد شاه
که بُد درخورْدِ آن دِیهیم و آن گاه.
نِشَسته پیشَشَ انْدر سرفرازان؛
به بختِ شاه، یکسَر شاد و نازان.
چه خُرَّم‌جشن بودَ انْدر بهاران!
به جشنَ انْدر، سراسر، نامْداران.
ز هر شَهری سپهداری و شاهی.
ز هر مَرزی پری‌رویی و ماهی.
گُزیده هر چه در «ایران» بُزرگان؛
از «آذربایگان» وَز «رِیّ» و «گُرگان»،
همیدونَ ازْ «خُراسان» و «کُهِستان»،
ز «شیراز» و «صَفاهان» و «دِهِستان»،
چو «بهرام» و «رُهامِ» اردبیلی،
«گَشَسْپِ» دِیلمی، «شاپورِ» گیلی،
چُو «کشمیرِ» یَل و چُونْ نامی «آذین»،
چو «ویرو»یِ دّلیر و گُردْ رامین،
چو «زَرد» آن رازدارِ شاهِ کشور،
مَر او را هم وزیر و هم برادر.
نِشسته دَر میانِ مِهتَران، شاه؛
چنان کانْدر میانِ اختران، ماه.
به سَربَر اَفسَرِ کشوَر‌گُشایان،
به تَن‌بَرْ زیورِ مِهترْ خدایان.
ز دیدارش دَمَندِه روشنایی؛
چو خورشیدِ جهان فَرِّ خُدایی.
به پیشَ انْدر نِشَسته جَنگجویان.
ز بالا ایستاده ماه‌رویان.
بزرگان مِثلِ شیرانِ شِکاری.
بُتان چُونْ آهُوانِ مَرغْزاری.
نَه آهو می‌رمیدَ ازْ دیدنِ شیر،
نه شیر تُند گَشتَ ازْ دیدنَش سیر.
قَدَحْ پُر بادِه، گَردان دَر میانْ‌شان؛
چُنان کانْدر مَنازِل ماهِ رخشان.
هَمی بارید گلبرگَ ازْ درختان
چو بارانِ دِرَمْ بر نیکْبَختان.
چو ابری بَسته دودِ مُشکِ سوزان
به رنگ و بویِ زُلفِ دلفروزان.
ز یکْسو مُطربانْ نالنده بر مُل
دگر سو بلبلانْ نالنده بر گُل.
نکوتر کرده مِیْ نوشین‌لبان را.
چو خوشتر کرده بلبلْ مطربان را!
به رویِ دوست بر دو گّونه لاله
بُتان را از نکُویی وَز پیاله.
اگر چه بود بزمِ شاهْ خُرَّم،
دِگَرْ بَزْمان نَبودَ ازْ بزمِ او کم.
کجا، در باغ و راغ و جویباران
ز جامِ مِی هَمی بارید باران.
همه کس رفته از خانه به صحرا.
برون برده همه سازِ تَماشا.
ز هر باغی و هر راغی و رودی
به گوش آمد دِگَرگونهْ سُرودی.
زمینَ ازْ بَس گُل و سبزهْ چُنان بود،
که گفتی پُر سِتاره آسمان بود.
ز لاله هر کسی را بَرْ سَرَ افْسر.
ز باده هر یکی را بر کفَ اخْگر.
گروهی در نشاط و اَسپْ‌تازی،
گروهی در سِماع و پا‌یْ‌بازی.
گروهی مِی‌ْخوران در بوستانی،
گروهی گُل‌چِنان در گُلسِتانی.
گروهی بر کنارِ رودباری،
گروهی در میانِ لاله‌زاری.
بدانجا رفته هر کس خرّمی را.
چو دیبا کرده کیمُخْتِ زَمی را.
شَهَنشَه نیز هم رفته بِدین کار؛
به زینتها و زیورهای شَهوار.
به پشتِ ژِنده پیلی کوه‌پیکر.
گرفته کوه را در زرّ و گوهر.
به گِردَش زنده‌پیلانِ سُتوده.
به پَرخاش و دلیری، آزموده.
زِ بَسْ سیم و زِ بَسْ گوهر چو دریا
اگر دریا رَوان گردد به صحرا.
به پیشَ انْدر دوندهْ بادپایان؛
سمِ پولادشانْ پولادسایان.
پسِ پشتش بسی مَهْد و عِماری؛
بِدو در، ماهرویانِ حِصاری.
به زیرِ بار، تازی‌‌اَسْتَرانَش
غمی گشته ز بارِ گوهرانش.
ز هر کوهی گرانتر بود رَختش.
ز هر کاهی سَبُکتر بود تختش.
به چَندان خواسته مجلس بیاراست؛
نماندش ذرّه‌ای آنگه که برخاست؛
همه بخشیده بود و بَرفِشانده.
به خَورد و داد، کامِ خویش رانده.
چنین بَرخور ز گیتی گر تَوانی!
چنین بَخش و چنین کُن زندگانی!
کجا، نَه زُّفت خواهد مانْد نَه رّاد؛
همان بهتر که باشی راد و دل‌شاد!
بدین سان بود یک هفته شَهَنشاه.
به شادی و به رامِش گاه و بیگاه.
پریرویانِ گیتی هامواره
شده بر بزمگاهِ او نظاره.
چو «شهرو»، ماه‌ْدُختَ ازْ «ماه‌آباد».
چو آذربادگانی، سروِ آزاد.
ز گرگان، آبنوشِ ماه‌پیکر.
همیدونَ ازْ دهستان، نازْدلبر.
ز رِی، دینارگیس و هم زَرَن‌گیس.
ز بومِ کوه، شیرین و فرنگیس.
ز اصفاهان، دو بُت چُون ماه و خورشید.
خجستهْ آب‌ناز و آب‌ناهید.
به گوهر هر دُوان دختِ دَبیران.
گلاب و یاسمن دختِ وَزیران.
دو جادوچشمْ چُون گلبوی و مینوی؛
سِرِشته از گُل و مِی هر دو را روی.
ز ساوِه ناموَرْ دُختِ کُنارَنگ
کزو بُردی بهاران خَوشّی و رنگ.
همیدون ناز و آذرگون و گُلگون
به رُخ چون برف و بر وِی ریخته خون.
سَهی‌نام و سَهی‌بالا زنِ شاه!
تنَ ازْ سیم و لَبَ ازْ نوش و رُخَ ازْ ماه.
شِکرلب‌نوش، اَزْ بومِ هَماوَر.
سَمَن رنگ و سَمَن بوی و سَمَن بَر.
ازین هر ماهرویی را هزاران
به گِردَ انْدر نِگارین پَرْسْتاران.
بنانِ چین و تُرک و روم و بَربَر؛
بَنَفشه زلف و گُل روی و سَمن بر.
به بالا هر یکی چُون سروِ آزاد.
به جَعدِ زُلف، همچُون مُورد و شمشاد.
یکایک را ز زرِّ ناب و گوهر
کمرها بر میان و تاج بر سر.
ز چندان دلبران و دلنوازان،
به رنگ و خویِ طاووسان و بازان،
به دیده چون گوزنِ رودباری
شکاری دیده‌شانْ شیرِ شِکاری،
نکوتر بود و خَوشْتر شهربانو؛
به چشم و لب، روان را درد و دارو.
به بالا سرو و بارِ سَروْ خورشید.
به لبْ یاقوت و در یاقوتِ ناهید.
رُخَ ازْ دیبا و جامِهْ هم ز دیبا؛
دو دیبا، هر دو در هم، سختْ زیبا.
لبانَ ازْ شِکَّر و دَندان ز گوهر.
سخنْ چُون گوهَر آلوده به شِکَّر.
دو زلف عنبرینَ ازْ تاب و از خَم
چو زنجیر و زِرِه اُفْتادِه در هم.
دو چشمِ نرگسینَ ازْ فتنه و رنگ
تو گفتی هست جادویی به نیرنگ.
ز مُشکِ موی او مَرغول پنجاه
فرو هِشته ز فَرقَش تا کمرگاه.
ز تاب و رنگ، مِثلِ ریزشِ زاج
ز سیم آویخته گسترده بر عاج.
کجا بِنْشَسْت، ماهِ بانوان بود.
کجا بُگْذَشْت، شمشاد روان بود.
زمین دیبا شُدِه اَز رنگِ رویَش.
هوا مُشکین شُدِه اَز بویِ مویش.
ز رنگِ روی، گُل بر خاکْ ریزان.
ز تابِ مویِ عَنبر، باد بیزان.
هَمَ ازْ رویَش خجِلْ بادِ بهاری،
هم از مویش خجِلْ عودِ قماری.
چو گوهر، پاک و بی آهو و درخَور؛
و لیک آراسته گوهر به زیوَر.
بَر او زیباتر آمد زرّ و دیبا؛
که بی آن هردُوان خود بود زیبا.

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1389/02/22 09:04

اتفاقی این بخش رو خوندم. اشکال ها و افتادگی های زیادی داره. بهتره که اصلاح بشن. با سپاس!

1389/04/12 22:07
امیر

سلام. مصرع دوم بیت اول باید اینطور باشه:
ز گفت راویان اندر خبرها
---
پاسخ: با تشکر، مطابق نظر شما تصحیح شد.

1389/05/06 12:08
منصور محمدزاده

خواهشمند است این ابیات را به صورت زیر اصلاح فرمایید:
به پایه بهتر از گردنده گردون
به مال افزونتر از کسری و قارون
شده کیوان ز هفتم چرخ یارش
به کام نیکخواهان کرده کارش
ز هشتم چرخ هرمزد خجسته
وزیرش بود دل در مهر بسته
سپهدارش ز پنجم چرخ بهرام
که تا ایّام را پیشش کند رام
جهان افروز مهر از چرخ رابع
به هر کاری بدی اورا متابع
دبیر او شده تیر جهنده
ازین شد امر و نهی او رونده
شده رایش به تگ بر ماه گردون
شده همت ز مهر و ماهش افزون
جهان یکسر شده او را مسخر
ز حدّ باختر تا حدخاور
همیشه کار او می بود ساغر
ز شادی فربه از اندوه لاغر
چو زرد آن رازدار شاه کشور
مرو را هم وزیر و هم برادر
نشسته در میان مهتران شاه
چنان کاندر میان اختران ماه
به سر بر افسر کشور گشایان
به تن بر زیور مهتر خدایان
بزرگان مثل شیران شکاری
بتان چون آهوان مرغزاری
همی بارید گلبرگ از درختان
چو باران درم بر نیکبختان
ز لاله هر کسی را بر سر افسر
ز باده هر یکی را بر کف اخگر
گروهی در نشاط و اسپ تازی
گروهی در سماع و پای بازی
ز چندان دلبران و دلنوازان
به رنگ و خوی طاووسان و بازان
لبان از شکر و دندان ز گوهر
سخن چون گوهر آلوده به شکر
ز مشک موی او مر غول پنجاه
فرو هشته ز فرقش تا کمرگاه
زرنگ روی گل بر خاک ریزان
ز تاب موی عنبر باد بیزان

---
پاسخ: با تشکر از زحمت شما برای ذکر غلطهای چند بخش، متأسفانه شیوه‌ای که شما در ذکر اغلاط داشتید تصحیحش بسیار زمانبر بود و از عهدهٔ من خارج بود، چون باید شعر را کامل می‌خواندم تا محل بیتهایی را که ذکر می‌فرمودید پیدا کنم. لطفاً از این به بعد برای تصحیح غلطها، محل بیت مشکلدار (شمارهٔ بیت)، مورد غلط و درستش را ذکر کنید تا بدون نیاز به بازخوانی شعر بشود آن را تصحیح کرد.

1391/09/10 10:12
ناشناس

در ابتدای بیت 8 و9 یک حرف اضافه تایپ شده که داخل پرانتز آورده ام صحیح آن ها به ترتیب (شده) و (ز) می باشد.
(ضشده) کیوان ز هفتم چرخ یارس
به کام نیکخواهان کرده کارش
(صز )هشتم چرخ هرمزد خجسته
وزیرش بود دل در مهر بسته
با تشکر ر.ن.علی

1392/03/11 08:06
امین کیخا

بختیار برابر chanceux در فرانسه است که همان شانسو است یعنی کسی که شانس میاورد ولی به فارسی شانسو ساخته نشده است هر چند به فارسی ساخت صفت فاعلی با افزودن ( و ) به اخر درست است مثل شکمو

1392/05/25 15:07
امین کیخا

ویروی یا ویرو یعنی کسی که ویر خوبی دارد و حافظ و یادگیرنده می شود ، ویر هنوز به لری یعنی یاد و ویردار یعنی مراقب

1392/05/25 15:07
امین کیخا

از زنهار لغت بدزنهار را داریم یعنی بد عهد و پیمان شکن

1392/05/25 21:07
سامان

دکتر محمد علی اسلامی ندوشن در بخشی از کتاب آواها و ایماها ویس و رامین فخر الدین اسعد گرگانی را با شاهنامه حکیم فردوسی مقایسه میکند ومعتقد است هیچ دو اثری نیستند که در عین حال که آنقدر از هم دورند به هم نزدیک هستند.شاهنامه رزمیست و ویس و رامین بزمی یکی زندگی بیرونی و اجتماعی قهرمانی را میسراید و دیگری زندگی خصوصی و عشقی و خانوادگی را شاهنامه بیان کننده استحکام روان است و ویس و رامین جنبه شکنندگی آن مثلا گفته در شاهنامه هیچ قهرمانی نیست که اندازه ویس و رامین اسیر دل خود باشد شاید چون قهرمانان شاهنامه کارهای مهمتری دارند!اما با این حال این دو اثر در خیلی از موارد به هم شبیهند و نزدیک .جالب است بدانید دیدگاه فردوسی بزرگ و اسعد گرگانی در مورد خرد،هوا،آز یا دیو،تقدیر و جبر،سوگند ،صفت های شاهزاده هاو...تقریبا یکیست .حالا با این تفاسیر این شما و این ویس و رامین!

1392/05/25 21:07
ماهان

سمر میشود افسانه .افسانه شب

1392/05/25 21:07
هامان

بیت 16 خاور به اشتباه خوار نوشته شده

1392/05/25 21:07
شایان

بخرد پیشوند ب دارد پیشوند ب به معنی با و دارای میباشد پس میشود با خرد

1392/05/25 21:07
رادان

اول چند بیت به اشتباه حرف ص یا ض نوشته شده گمراه نشوید!

1392/05/25 21:07
شادان

بیت 21 نو آیین یعنی بدیع و اسدی در لغت فرس برای آن نو پدید را نوشته

1392/05/25 21:07
پایان!

کاش میشد فارسی بنویسیم گمان کنم یکی از راه هایش این باشد که نوشته هایمان را ویرایش کنیم .پس نخست مینویسیم سپس آنرا به فارسی ترجمه میکنیم اسان نیست ولی شدنیست

1392/05/25 22:07
جهان

افسر هم پیشوند اف دارد یعنی بالا افسر یعنی چیزی که روی سر میگذارند .تاج. در افراشتن هم اف داریم و با upانگلیسی هم ریشه است .وندها را بشناسیم

1392/05/26 00:07
امین کیخا

جهان ، سپاس برای افسر ، سرت شایسته اپسر است .

1392/05/26 00:07
جهان

سپاس سرورم

1392/05/26 01:07
امین کیخا

جهان جان بجایش کلمه ای برایت روشن میکنم که پیشتر کسی انرا ندانسته باشد ، open انگلیسی ،
بند را بن اگر بگیریم مانند ان اوایشی که در لری است با الف منفی می شود یعنی ابن aban ، ب هم به پ تبدیل شده اپن و اوپن شده است ، بند یعنی بسته و ابند یعنی باز ! به دانمارکی هم تلفظ و نگارش به ابن شبیه است ! شکار امشبم بود

1392/05/26 01:07
جهان

سپاس امین جان ما صدها واژه به شما بدهکاریم

1393/06/11 02:09
Feza

سلام بر همۀ دوستان
اولا برای نادانی ام عذر خواهی می کنم بعدا می خواهم از استادان گرامی بپرسم که در بیت نهم عبارۀ "هشتم چرخ" وجود دارد, چرا? این خطا است یا نه?
بدرود

1394/09/11 13:12

با سلام
من با سایت شما به تازگی آشنا شدم و بسیار خوشحالم از اینکه می بینم هنوز هم هستند کسانی که دلشان برای پر بار تر شدن فرهنگ و ادب کشورمان می تپد . ضمن تبریک به شما به خاطر این گام مثبت درخواست دارم که نسبت به ویرایش یادگارهای بزرگانمان تلاش بفرمایید زیرا در روزگار ما شاید کسانی باشند که از پس این کار برآیند ولی در آینده نه چندان دور فکر نمی کنم کسی باشد که بخواهد یا بتواند این یادبودهای پر ارزش را ویراستاری کند . نمونه یکی از جا افتادگی ها در بیت 54:
به گودش زنده پیلان ستوده
به پرخاش و دلیری آه
که فکر می کنم که واژه پایانی بیت (آزموده )باید باشد که جا افتاده در پایان از گردانندگان و پدید آورندگان این سایت پر بار سپاسگزاری می کنم.

1396/01/30 06:03
محمد تقی صابری

با سلام ، اغلاط بسیاری در متن آمده که اصلاج آنها زمان بسیاری می طلبد و اگر توفیق رفیق شد ، خدمتگزار خواهم بود . عجالتا در بیت سوم ، تصور این ناچیز این است که باید به این صورت نوشته شود : همه شاهان ، مر او را بنده بودند . والله اعلم .

1399/04/23 23:06
س ش

این شعر با دستکاری های زیاد آورده شده و جای ترمیم و اصلاح دارد
برای نمونه بیت چهارم باید حذف شود چون تکراری ست.
در بیت سوم مر او را اشتباهی بشکل مورا درج شده...

1400/08/26 15:10
جهن یزداد

ز ری دینارگیس و هم زرن گیس
زبوم کوه شیرین و فرنگیس
زرن  چون فرن  تجن است - نام فرنگیس را هم  برخی فریگیس میگفتند که فرن و فری با هم برابر هستند زری . زرن نیز

1400/08/27 06:10
میــــرِ سلطان احمـــد

گهی بخشش چو ابر نوبهاری

گهی کوشش چو شیر مَرغزاری

گهی در نشاط و اسپ تازی

گهی در سماع و پای بازی!!

1402/04/03 03:07
جهن یزداد

گه بخشش چو ابر نو بهاری
 گاه بخشش چو ابر نو بهاری

1402/04/03 03:07
جهن یزداد

 خورشید درفشان/ خورشید درخشان - درپارسی پهلوی خ -ف بهم میگردند درفشنده درخشنده  سفت سخت  شاهنامه نیز بسیار درفشنده درفشان را اورده

1402/04/03 05:07
جهن یزداد

شگفتا اینهمه استادی و بزرگی سخنور گرگان بویژه  هرجا که سخنش پارسیتر است آنگاه  آغاز داستانش را با چنین بیتی سست اورده

نوشته یافتم اندر سمرها
ز گفت راویان اندر خبرها

اینرا با  آغازه های فردوسی و نظامی دراندازید -با انکه بیتهای سپسین بسیار شاهکارند و ارج این گرامینامه ویس و رامین بر کسی پوشیده نیست -

1402/04/03 15:07
علی میراحمدی

نظریه ای است در ادبیات که:« متن خودش را به وجود می آورد »
یعنی یک نویسنده یا شاعر وقتی شروع به نوشتن متنی یا سرودن شعری میکند در ابتدا از کلمات و عبارات ساده استفاده میکند چون به قول معرف هنوز قلمش گرم نشده و قوای فکر و خیالش تمام و عیار در میدان آفرینش هنری در نیامده است و یا زمینه مطلب کشش لازم برای هنرنمایی را ندارد. ولی کم کم و به تدریج قوای ذهنی ،فکری و هنری صاحب اثر جان میگیرد و آن جاست که میتواند از تشبیهات و استعارات شگرف و شگفت بهره بگیرد و به اثر خویش قوت ببخشد. 
حتی در اثار فروسی و نظامی و مولوی هم همینطور است. حالا شما مقایسه کنید اوج های داستانهای فردوسی را با ابتدای داستانهای او.میبینید آنجا که زمینه آماده بوده و داستان به اوج خود رسیده شاعر هم به نسبت اشعار هنرمندانه تری سروده است.