گنجور

بخش ۷۹ - پاسخ دادن رامین ویس را

چو رامین دید بانو را دلازار
ز لب بارنده زهر آلود گفتار
هزاران گونه لابه کرد و پوزش
ز جان پر نهیب از درد و سوزش
بدو گفت ای بهار مهربانان
به چهره آفتاب دل‌ستانان
بهشت دلبران اورنگ شاهان
طراز نیکوان سالار ماهان
ستاره بامداد و ماه روشن
چراغ کشور و خورشید برزن
گل صد گنبد و آزاده سوسن
خداوند من و کام دل من
چرا چندین به خون من شتابی
چرا رویت همی از من بتابی
منم رامین ترا با جان برابر
توی ویسه مرا از جان فزونتر
منم رامین ترا شایسته کهتر
تویی ویسه مرا بایستهٔ مهتر
منم رامین که شاه بی دلانم
ز مهر تو به گیتی داستانم
توی ویسه که ماه نیکوانی
به چشم و زلف شاه جادوانی
همانم من که تو دیدی همانم
همان شایسته یار مهربانم
همانم من که بودم تو نه آنی
چرا بر من نمایی دل گرانی
مگر کردی به گفت دشمنان گوش
که زی تلخ شد آن مهر چون نوش
مگر سوگندها به دروغ کردی
مگر زنهار با جانم بخوردی
مگر یکدل شدی با دشمن من
مگر آتش زدی در خرمن من
دریغ آن مهر و آن امیدواری
که جانم را بُد اندر مهرکاری
بکشتم عشق در باغ جوانی
به جان خویش کردم باغبانی
همی ورزید باغم با دل شاد
چنان کز دیدگان آبش همی داد
نه یک شب خفت و نه یک روز آسود
به رنج باغبانی در، بفرسود
چو آمد نوبهار وصل روشن
برآمد لاله و خیری و سوسن
ز گل بود اندرو صد جای توده
دمان بویش چو بوی مشک سوده
چنار و بید او شد سایه گستر
چنان چون مورد و سروش شاخ پرور
شکفته شد دگرگونه درختان
ز خوبی همچو کام نیکبختان
به بانگ آمد درو قمری و بلبل
دگر مرغان برآوردند غلغل
وفا پیرامُنَش آهیخت دیوار
نه دیواری که کوهی نام بُردار
به پای کوه نوشین رودباری
به گرد رود زرین مرغزاری
ز رامش بود کبگ کوهساری
چنان کز رنگ شیر مرغزاری
کنون آمد زمستان جدایی
بدو در، ابر و باد بی وفایی
ز بدبختی درآمد سال و ماهی
که ویران شد درو هر جایگاهی
ز بی آبی درآمد روزگاری
که در وی خشک شد هر رودباری
نه آن دیوار مانده‌ست و نه آن باغ
نه آن کوه و نه آن رود و نه آن راغ
بد اندیشان در ختانش بکندند
در و دیوار او بر هم فگندند
رمیدند آن همه مرغانش اکنون
چه کبگ از کوه و چه بلبل ز هامون
دریغا آن همه سرو و گل و بید
دریغا روزگار رنج و اومید
نه از زر بود مهر ما ز گل بود
که چون بشکست بی بر گشت و بی سود
دل از دل دور گشت و یار از یار
غم اندر غم فزود و کار در کار
به کام دل رسید از ما بدآموز
که چون ما باد بدفرجام و بدروز
کنون بدگوی ما از رنج ما رست
بیاسوده به کام خویش بنشست
نه پیغامبر بود اکنون نه همراز
نه بدگوی و بدخواه و نه غماز
نه دایه رنج بیند نه تو تیمار
نه من درد دل و نه موبد آزار
بجز من در میان کس را گنه نیست
که بخت کس چوبخت من سیه نیست
به ناله زین سیه بخت نگونم
که با او من همه جایی زبونم
مرا گوهر چنان شد پوزش آرای
که آزاده زبون باشد به هر جای
اگر نه خواستی بختم سیاهی
مرا نفریفتی دیو تباهی
کسی کان دیو را باشد به فرمان
به دل چون من بود کور و پشیمان
به جای عود خام و مشک سارا
گرفته چوب بید و ریگ صحرا
به جای زر ناب و در شهوار
به چنگ من سفال و سنگ کهسار
به جای باد رفتار اسپ تازی
گرفته کم بها اسپ طرازی
نگارا نه همه پنداشتی کن
زمانی دوستی و آشتی کن
اگر کردم جفا و زشت کاری
تو با من کن وفا و مهر و یاری
گناه از بن ترا بود ای دلارام
گرفتاری مرا آمد به فرجام
گناهی را که تو کردی یکی روز
هزاران عذر خواهم از تو امروز
کنم پیش تو چندان لابهٔ زار
که بزدایم ز جانت زنگ آزار
گناه از خویشتن بینم همیشه
کنم تا مرگ با تو عذر پیشه
گهی گویم چو خواهم از تو زنهار
گنهگارم گنهگارم گنهگار
گهی گویم چو خواهم از تو درمان
پشیمانم پشیمانم پشیمان
خداوندی و بر من پادشایی
توانی کم عقوبتها نمایی
و لیکن پس کجا باشد کریمی
خداوندی و رادی و رحیمی
اگر بخشایش از من بازگیری
ز من زاری وپوزش نپذیری
همینجا بند درگاه تو گیرم
همی گریم به زاری تا بمیرم
به دیگر جای رفتن چون توانم
که بخشاینده‌ای چون تو ندانم
مکن ماها و بر جانم ببخشای
بلا زین بیش بر جانم میفزای
چه بود ار من گنه کردم یکی بار
نه جز من نیست در گیتی گنهگار
گناه آید ز گیهان دیده پیران
خطا آید ز داننده دبیران
دونده باره هم در سر درآید
برنده تیغ هم کندی نماید
گر آمد ناگهان از من خطایی
مرا منمای داغ هر جفایی
منم بنده توی زیبا خداوند
ز بیزاری منه بر پای من بند
همه جوری توانم بردن از یار
جز آن کز من شود یکباره بیزار
مرا کوری به از هجر تو دیدن
مرا کرّی به از طعنت شنیدن
مرا هرگز مبادا از تو دوری
ترا هرگز مباد از من صبوری
نگارا تا تو بر من دل گرانی
به چشم من سبک شد زندگانی
همیشه دل‌گران باشی به بیداد
گران باشد همیشه سنگ و پولاد
نباشد مهرت اندر دل گه جنگ
نباشد آب در پولاد و در سنگ
مرا خود از دلت آتش درافتاد
که خود آتش فتد از سنگ و پولاد
بر آتش سوز گرد آید همه کس
تو هم فریاد اتش سوز من رس
اگر دریا برین آتش فشانی
نیاید آتشم را زو زیانی
جهان پر دود گشت از دود جانم
چو بختم شد به تاریکی جهانم
جهان بر من همی گرید بدین سان
ازیرا امشب این برفست و باران
به آتشگاه می‌ماند درونم
به کوه برف می‌ماند برونم
بدین گونه تنم را مهر کرده‌ست
که نیمی سوخته نیمی فسرده‌ست
چو من بر آسمان خود یک فرشته‌ست
که ایزد ز آتش و برفش سرشته‌ست
نشد برف من از آتش گدازان
که دید آتش چنین با برف سازان
کسی کاو را وفا با جان سرشته‌ست
به برف اندر بِکُشتن سخت زشتست
گمان بردم که از آتش رهانی
ندانستم که در برفم نشانی
منم مهمانت ای ماه دو هفته
به دو هفته دو ماهه راه رفته
به مهمانان همه خوبی پسندند
نه زین سان در میان برف بندند
اگر شد کشتنم بر چشمت آسان
به برف اندر مَکُش باری بدین سان

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو رامین دید بانو را دلازار
ز لب بارنده زهر آلود گفتار
هوش مصنوعی: وقتی رامین بانو را دید، که با جمال دلربایش زبانی مانند زهر باران‌زده دارد، سخن گفت.
هزاران گونه لابه کرد و پوزش
ز جان پر نهیب از درد و سوزش
هوش مصنوعی: او به هزاران شکل و زبان، از دل پر درد و سوزش خود، عذرخواهی و ناله کرد.
بدو گفت ای بهار مهربانان
به چهره آفتاب دل‌ستانان
هوش مصنوعی: به او گفت: ای بهار، تو مهربانترین، چهره‌ات همچون آفتاب است که دل‌ها را شاد می‌کند.
بهشت دلبران اورنگ شاهان
طراز نیکوان سالار ماهان
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف بهشتی می‌پردازد که متعلق به معشوقان و محبوبان است، جایی که شکوه و زیبایی آن با شکوه و مقام شاهان مقایسه می‌شود. در این بهشت، نیکوکاران و سالارانی مانند ماه قرار دارند که نشان‌دهنده‌ی زیبایی و جذابیت است.
ستاره بامداد و ماه روشن
چراغ کشور و خورشید برزن
هوش مصنوعی: ستاره صبحگاهی و ماه درخشان، روشنی‌بخش سرزمین و خورشید در خیابان‌ها هستند.
گل صد گنبد و آزاده سوسن
خداوند من و کام دل من
هوش مصنوعی: گل زیبا و آزاد، مانند سوسن، خالق من و خواسته‌های قلبی من است.
چرا چندین به خون من شتابی
چرا رویت همی از من بتابی
هوش مصنوعی: چرا همچنان به خون من بی‌تابی؟ چرا از من دور می‌شوی و می‌گذرانی؟
منم رامین ترا با جان برابر
توی ویسه مرا از جان فزونتر
هوش مصنوعی: من رامین هستم و برای تو جانم را فدای تو می‌کنم، چون برای من تو ارزش بیشتری از جانم داری.
منم رامین ترا شایسته کهتر
تویی ویسه مرا بایستهٔ مهتر
هوش مصنوعی: من رامین هستم و تو را لایق می‌دانم، هرچند که تو از من پایین‌تری؛ اما من شایسته‌تر از تو هستم.
منم رامین که شاه بی دلانم
ز مهر تو به گیتی داستانم
هوش مصنوعی: من رامین هستم که در میان شاهان بی‌حس و دل‌تنگ، به خاطر محبت تو، داستانی در جهان دارم.
توی ویسه که ماه نیکوانی
به چشم و زلف شاه جادوانی
هوش مصنوعی: در این بیت به زیبایی و جذابیت فردی اشاره شده است که چشمانش مانند ماه درخشان و زلفش مانند جادوان پرکاربرد و زیبا است. این توصیف به نوعی بیانگر دلربایی و فریبندگی شخص مورد نظر است.
همانم من که تو دیدی همانم
همان شایسته یار مهربانم
هوش مصنوعی: من همانی هستم که تو مرا دیدی، همان کسی که شایسته‌ی دوست مهربان تو است.
همانم من که بودم تو نه آنی
چرا بر من نمایی دل گرانی
هوش مصنوعی: من همان کسی هستم که قبلاً بودم و تو دیگر آن شخص نیستی. پس چرا به من احساس سنگینی و غم را نشان می‌دهی؟
مگر کردی به گفت دشمنان گوش
که زی تلخ شد آن مهر چون نوش
هوش مصنوعی: آیا به حرف‌های دشمنان گوش دادی که باعث شد عشق به تلخی بدل شود، مانند شرابی تلخ؟
مگر سوگندها به دروغ کردی
مگر زنهار با جانم بخوردی
هوش مصنوعی: آیا قسم‌هایی که یاد کردی دروغ بود یا اینکه با جانم بازی کردی؟
مگر یکدل شدی با دشمن من
مگر آتش زدی در خرمن من
هوش مصنوعی: آیا به خاطر دشمن من از محبت و دوستی با او دل برکندی؟ آیا از روی کینه و دشمنی، آتش به دارایی و زندگی من زدی؟
دریغ آن مهر و آن امیدواری
که جانم را بُد اندر مهرکاری
هوش مصنوعی: متأسفم که آن عشق و آن امیدواری را از دست دادم که باعث زندگی‌ام بود و جانم را با محبت پر می‌کرد.
بکشتم عشق در باغ جوانی
به جان خویش کردم باغبانی
هوش مصنوعی: در دوران جوانی، عشق را از میان بردم و با تمام وجودم تلاش کردم تا از آن باغ مراقبت کنم.
همی ورزید باغم با دل شاد
چنان کز دیدگان آبش همی داد
هوش مصنوعی: او در حالی که دلش شاد است، به غم خود می‌رسد و به گونه‌ای تلاش می‌کند که از چشمانش اشک نریزد.
نه یک شب خفت و نه یک روز آسود
به رنج باغبانی در، بفرسود
هوش مصنوعی: نه یک شب آرامش داشت و نه یک روز استراحت کرد؛ به خاطر زحمات باغبانی، تمام وجودش را در سختی گذراند.
چو آمد نوبهار وصل روشن
برآمد لاله و خیری و سوسن
هوش مصنوعی: زمانی که بهار فرارسید و ارتباط روشن و دلپذیری آغاز شد، گل لاله و گل خوشبو و سوسن نیز شکفتند.
ز گل بود اندرو صد جای توده
دمان بویش چو بوی مشک سوده
هوش مصنوعی: این جمله به زیبایی و خوشبویی یک چیز اشاره دارد. می‌گوید که از گل، عطر و بویی به مشام می‌رسد که به اندازه‌ی بوی خوش مشک دلنشین و دل‌چسب است. گل، به عنوان نماد زیبایی و خوشبوئی، فضایی خوشایند ایجاد می‌کند که می‌تواند دل انسان را شاد کند.
چنار و بید او شد سایه گستر
چنان چون مورد و سروش شاخ پرور
هوش مصنوعی: چنار و بید به قدری بزرگ و سایه‌دار شدند که گویی مانند درختان مورد و سروش، شاخه‌های فراوانی دارند و به خوبی سایه را گسترش می‌دهند.
شکفته شد دگرگونه درختان
ز خوبی همچو کام نیکبختان
هوش مصنوعی: درختان به دلیل زیبایی و خوبی، به شکوفایی و تغییر حالتی متفاوت رسیده‌اند، مانند کسانی که به آرزوها و خواسته‌های خود دست یافته‌اند.
به بانگ آمد درو قمری و بلبل
دگر مرغان برآوردند غلغل
هوش مصنوعی: در آنجا صدای قمری بلند شد و بلبل هم آوازش را به همراه داشت و دیگر پرندگان هم شروع به سر و صدا کردند.
وفا پیرامُنَش آهیخت دیوار
نه دیواری که کوهی نام بُردار
هوش مصنوعی: وفا اطرافش را با دیواری محکم بنا کرده است، اما این دیوار مانند دیواری معمولی نیست، بلکه قدرتی چون کوه دارد.
به پای کوه نوشین رودباری
به گرد رود زرین مرغزاری
هوش مصنوعی: در زیر کوهی زیبا، نهر خوش آب و هوایی جاری است که در اطراف آن، دشت سرسبز و پر از گل و گیاه وجود دارد.
ز رامش بود کبگ کوهساری
چنان کز رنگ شیر مرغزاری
هوش مصنوعی: کبک کوهستانی به خاطر شادابی و نغمه‌سرایی‌اش به زیبایی مرغ زرد مزرعه می‌ماند.
کنون آمد زمستان جدایی
بدو در، ابر و باد بی وفایی
هوش مصنوعی: حالا فصل زمستان جدایی فرارسیده و مانند ابر و باد، بی‌وفایی و سردی احساس می‌شود.
ز بدبختی درآمد سال و ماهی
که ویران شد درو هر جایگاهی
هوش مصنوعی: به خاطر بدبیاری، سال و ماهی گذشت که در آن هر جایگاهی تخریب شد و از بین رفت.
ز بی آبی درآمد روزگاری
که در وی خشک شد هر رودباری
هوش مصنوعی: روزی فرا می‌رسد که به خاطر کمبود آب، همه رودها خشک می‌شوند.
نه آن دیوار مانده‌ست و نه آن باغ
نه آن کوه و نه آن رود و نه آن راغ
هوش مصنوعی: نه دیواری که بود، باقی مانده، نه باغی که در آن روزگاران بوده، نه کوهی که یادآور گذشته‌ها باشد، نه رودی و نه جایی که به آن آشنا بودیم.
بد اندیشان در ختانش بکندند
در و دیوار او بر هم فگندند
هوش مصنوعی: بدخواهان به کمین بودند و درختانش را از ریشه برداشتند و دیوار و ساختار او را ویران کردند.
رمیدند آن همه مرغانش اکنون
چه کبگ از کوه و چه بلبل ز هامون
هوش مصنوعی: همه پرندگان از حضور آنچه در اطرافشان بوده، فرار کرده‌اند؛ حالا دیگر نه کبک‌ها از کوه به چشم می‌خورند و نه بلبل‌ها از مناطق باتلاقی.
دریغا آن همه سرو و گل و بید
دریغا روزگار رنج و اومید
هوش مصنوعی: ای کاش که آن همه زیبایی‌ها و شادی‌ها پابرجا بود، ای کاش که روزگار پر از رنج و نگرانی نبود.
نه از زر بود مهر ما ز گل بود
که چون بشکست بی بر گشت و بی سود
هوش مصنوعی: مهر و محبت ما به خاطر ثروت نبود، بلکه به خاطر زیبایی و لطافت گل بود. اما وقتی که گل پژمرده شد، دیگر هیچ ارزشی نداشت و فایده‌ای برای ما نداشت.
دل از دل دور گشت و یار از یار
غم اندر غم فزود و کار در کار
هوش مصنوعی: دل از دیگری دور شده و معشوق از محبوب دور مانده است، و در نتیجه غم و اندوه هر روز بیشتر می‌شود و کارها پیچیده‌تر می‌شود.
به کام دل رسید از ما بدآموز
که چون ما باد بدفرجام و بدروز
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که برخی افراد با رفتارهای نادرست و آموخته‌های ناصحیح، به خواسته‌های خود می‌رسند، اما در نهایت مانند بادهایی که سرنوشت خوبی ندارند و روزهای ناخوشایندی را تجربه می‌کنند، عاقبت خوبی نخواهند داشت.
کنون بدگوی ما از رنج ما رست
بیاسوده به کام خویش بنشست
هوش مصنوعی: اینک کسی که ما را بد می‌گوید، از رنج‌های ما رهایی یافته و آسوده در خیال خود نشسته است.
نه پیغامبر بود اکنون نه همراز
نه بدگوی و بدخواه و نه غماز
هوش مصنوعی: نه پیامبری وجود دارد، نه کسی که رازهای دیگران را بد بگوید یا بدخواه باشد، نه کسی که غیبت کند.
نه دایه رنج بیند نه تو تیمار
نه من درد دل و نه موبد آزار
هوش مصنوعی: هیچ‌کس رنج و زحمت نمی‌کشد، نه دایه‌ای وجود دارد که به فرزندش رسیدگی کند، نه تو دردام را احساس می‌کنی، نه من از دل‌نگرانی رنج می‌برم و نه موبدی آزار می‌بیند.
بجز من در میان کس را گنه نیست
که بخت کس چوبخت من سیه نیست
هوش مصنوعی: جز من هیچ کس گناه ندارد، زیرا بخت هیچ کس به اندازه بخت شوم من تیره و تار نیست.
به ناله زین سیه بخت نگونم
که با او من همه جایی زبونم
هوش مصنوعی: از درد و رنجی که دارم شکایت می‌کنم، زیرا با وجود اینکه در هر جا حضور دارم، به خاطر او به کلامی جز ناله قادر نیستم.
مرا گوهر چنان شد پوزش آرای
که آزاده زبون باشد به هر جای
هوش مصنوعی: من به حدی ارزش و گوهری یافته‌ام که حتی انسان آزاده نیز در مقایسه با من ناتوان و بی‌زبان به نظر می‌رسد.
اگر نه خواستی بختم سیاهی
مرا نفریفتی دیو تباهی
هوش مصنوعی: اگر نمی‌خواستی که سرنوشت بدی داشته باشم، نباید من را فریب می‌دادی و به ورطه‌ی نابودی می‌کشاندی.
کسی کان دیو را باشد به فرمان
به دل چون من بود کور و پشیمان
هوش مصنوعی: کسی که بتواند دیو را تحت کنترل خود درآورد، مانند من است که دلش چنان پر از کوری و پشیمانی است.
به جای عود خام و مشک سارا
گرفته چوب بید و ریگ صحرا
هوش مصنوعی: به جای عطر خوش عود و مشک، سارا چوب بید و شن‌های بیابان را انتخاب کرده است.
به جای زر ناب و در شهوار
به چنگ من سفال و سنگ کهسار
هوش مصنوعی: به جای طلا و جواهرات گرانبها، تنها سنگ و سفال به دست من افتاده است.
به جای باد رفتار اسپ تازی
گرفته کم بها اسپ طرازی
هوش مصنوعی: به جای اینکه مانند باد سریع و بی‌قیمت باشی، باید رفتاری چون اسب‌های اصیل و با کیفیت داشته باشی.
نگارا نه همه پنداشتی کن
زمانی دوستی و آشتی کن
هوش مصنوعی: ای محبوب، فکر نکن که همیشه همه چیز به همین شکل خواهد بود؛ زمانی را برای دوستی و صمیمیت کنار بگذار.
اگر کردم جفا و زشت کاری
تو با من کن وفا و مهر و یاری
هوش مصنوعی: اگر من به تو بدی و زشتی کردم، تو با من نیکی و محبت ورزی و یاری کن.
گناه از بن ترا بود ای دلارام
گرفتاری مرا آمد به فرجام
هوش مصنوعی: گناه از ریشه تو نشأت گرفته است، ای محبوب من، که من به جبر این وضعیت به سرنوشت ناخوشایندی دچار شدم.
گناهی را که تو کردی یکی روز
هزاران عذر خواهم از تو امروز
هوش مصنوعی: من امروز از تو عذرخواهی می‌کنم، هرچند که روزی به خاطر گناهی که تو انجام دادی، هزاران عذرخواهی از تو خواهم داشت.
کنم پیش تو چندان لابهٔ زار
که بزدایم ز جانت زنگ آزار
هوش مصنوعی: به درگاه تو به قدری خواهش و التماس می‌کنم که بتوانم از دل تو درد و رنج را دور کنم.
گناه از خویشتن بینم همیشه
کنم تا مرگ با تو عذر پیشه
هوش مصنوعی: همیشه گناه را در خودم می‌بینم و تا آخر عمر به خاطر آن از تو عذرخواهی خواهم کرد.
گهی گویم چو خواهم از تو زنهار
گنهگارم گنهگارم گنهگار
هوش مصنوعی: گاهی می‌گویم زمانی که خواستم از تو کمک بگیرم، مرا ببخش که گناهکارم، گناهکارم، گناهکارم.
گهی گویم چو خواهم از تو درمان
پشیمانم پشیمانم پشیمان
هوش مصنوعی: گاهی می‌گویم اگر بخواهم از تو درمان بگیرم، پشیمانم و احساس پشیمانی می‌کنم.
خداوندی و بر من پادشایی
توانی کم عقوبتها نمایی
هوش مصنوعی: ای خداوند، تو سلطنت و قدرت بر من داری و می‌توانی عذاب‌ها و کیفرها را بر من نازل کنی.
و لیکن پس کجا باشد کریمی
خداوندی و رادی و رحیمی
هوش مصنوعی: اما حالا کجا می‌توان کسی را یافت که خداوندی کریم، رئوف و مهربان باشد؟
اگر بخشایش از من بازگیری
ز من زاری وپوزش نپذیری
هوش مصنوعی: اگر مرا ببخشی و از من گذشت کنی، من از تو درخواست یاری و عذرخواهی نخواهم داشت.
همینجا بند درگاه تو گیرم
همی گریم به زاری تا بمیرم
هوش مصنوعی: من همین‌جا در آستانه‌ی تو ایستاده‌ام و با دل‌تنگی به خاطر تو گریه می‌کنم تا زمانی که جانم به پایان برسد.
به دیگر جای رفتن چون توانم
که بخشاینده‌ای چون تو ندانم
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم به مکان دیگری بروم، زیرا نمی‌شناسم کسی را که مانند تو بخشنده و مهربان باشد.
مکن ماها و بر جانم ببخشای
بلا زین بیش بر جانم میفزای
هوش مصنوعی: ای دل، دیگر از درد و رنج بیشتر از این بر من مبار، لطفاً گناه و مصیبت را از جانم دور کن و مرا بیشتر رنجور نکن.
چه بود ار من گنه کردم یکی بار
نه جز من نیست در گیتی گنهگار
هوش مصنوعی: اگر من تنها یک بار گناه کرده‌ام، چه اشکالی دارد؟ در دنیا جز من کسی دیگر گناهکار نیست.
گناه آید ز گیهان دیده پیران
خطا آید ز داننده دبیران
هوش مصنوعی: خطاهایی که از افکار و دیدگاه‌های ناپخته ناشی می‌شوند، به اشتباهات افراد با تجربه و دانا هم می‌افتد.
دونده باره هم در سر درآید
برنده تیغ هم کندی نماید
هوش مصنوعی: هر کس که با تلاش و پشتکار پیش برود، در نهایت موفق می‌شود و بر مشکلات غلبه می‌کند.
گر آمد ناگهان از من خطایی
مرا منمای داغ هر جفایی
هوش مصنوعی: اگر ناگهان از من اشتباهی سر بزند، مرا به خاطر هر بی‌وفایی و خطایی که کرده‌ام مجازات نکن.
منم بنده توی زیبا خداوند
ز بیزاری منه بر پای من بند
هوش مصنوعی: من عاشق و وابستهٔ زیبایی تو هستم، ای خدای من. از دلزدگی و نفرت من رهایی یاب و مرا به خود ببند.
همه جوری توانم بردن از یار
جز آن کز من شود یکباره بیزار
هوش مصنوعی: من هر نوعی را می‌توانم از محبوبم دور کنم، جز اینکه او ناگهان از من بیزار شود.
مرا کوری به از هجر تو دیدن
مرا کرّی به از طعنت شنیدن
هوش مصنوعی: بهتر است که در غیاب تو به زندگی ادامه دهم تا این‌که تو را ببینم و در پی درد و رنجی که از طعنه‌هایت می‌آید، گوش به آن‌ها بدهم.
مرا هرگز مبادا از تو دوری
ترا هرگز مباد از من صبوری
هوش مصنوعی: هرگز نگذار که از تو دور شوم و تو هم هرگز از من صبر کن.
نگارا تا تو بر من دل گرانی
به چشم من سبک شد زندگانی
هوش مصنوعی: ای محبوب، وقتی که تو بر من دل‌خوشی و محبت داری، برای من زندگی ساده‌تر و خوشایندتر می‌شود.
همیشه دل‌گران باشی به بیداد
گران باشد همیشه سنگ و پولاد
هوش مصنوعی: اگر همیشه دلت پر از نگرانی باشد، سختی و بی‌عدالتی همواره پابرجا خواهد بود، مانند سنگ و فولاد که محکم و مقاوم‌اند.
نباشد مهرت اندر دل گه جنگ
نباشد آب در پولاد و در سنگ
هوش مصنوعی: اگر عشق و محبت در دل نباشد، مانند این است که در جنگ، آبی در آهن و سنگ وجود ندارد.
مرا خود از دلت آتش درافتاد
که خود آتش فتد از سنگ و پولاد
هوش مصنوعی: دل تو آتشین شده و من از آن بی‌خبرم، در حالی که حتی سنگ و آهن هم می‌توانند آتش بگیرند.
بر آتش سوز گرد آید همه کس
تو هم فریاد اتش سوز من رس
هوش مصنوعی: در شرایط سخت و دشوار، هر کسی ممکن است دچار درد و رنج شود. تو هم صدای ناله من را بشنو که در آتش سوزان غرق شده‌ام و کمکم کن.
اگر دریا برین آتش فشانی
نیاید آتشم را زو زیانی
هوش مصنوعی: اگر دریا بر اثر آتش‌فشانی نگران‌کننده نشود، آتش من از آن ضرری نخواهد داشت.
جهان پر دود گشت از دود جانم
چو بختم شد به تاریکی جهانم
هوش مصنوعی: زندگی‌ام به شدت غمگین و تیره شده است، به گونه‌ای که دنیای اطرافم پر از ناامیدی و غم گشته است. وقتی که سرنوشت من به تاریکی افتاد، احساس کردم که همه چیز تحت تاثیر این وضعیت قرار گرفته و زندگی‌ام پر از اضطراب و نگرانی شده است.
جهان بر من همی گرید بدین سان
ازیرا امشب این برفست و باران
هوش مصنوعی: جهان به خاطر حال و روز من در این شب بارانی و برفی، در غم و اندوه است.
به آتشگاه می‌ماند درونم
به کوه برف می‌ماند برونم
هوش مصنوعی: درون من شعله‌ای از احساسات و اشتیاق وجود دارد که مانند آتشگاه می‌سوزد، در حالی که بیرونم سرد و یخ‌زده است، مانند برفی که بر روی کوه نشسته است.
بدین گونه تنم را مهر کرده‌ست
که نیمی سوخته نیمی فسرده‌ست
هوش مصنوعی: تن من به گونه‌ای آسیب دیده است که نیمی از آن سوخته و نیمی دیگر خراب و سرد شده است.
چو من بر آسمان خود یک فرشته‌ست
که ایزد ز آتش و برفش سرشته‌ست
هوش مصنوعی: در آسمان ذهن من یک فرشته وجود دارد که خداوند او را از ترکیب آتش و برف ساخته است.
نشد برف من از آتش گدازان
که دید آتش چنین با برف سازان
هوش مصنوعی: آتش به خاطر اینکه دید برف در کنار چیزهایی که داغ هستند، نتواست برف را به کلی ذوب کند.
کسی کاو را وفا با جان سرشته‌ست
به برف اندر بِکُشتن سخت زشتست
هوش مصنوعی: کسی که وفاداری و صداقت را با روح خودش پیوند زده، بدیشان بسیار زشت و ناپسند است که حتی در سختی‌ها و مشکلات او را به فراموشی بسپارند.
گمان بردم که از آتش رهانی
ندانستم که در برفم نشانی
هوش مصنوعی: فکر می‌کردم که از آتش نجات پیدا کرده‌ام، اما نمی‌دانستم که در واقع در برف گرفتار شده‌ام.
منم مهمانت ای ماه دو هفته
به دو هفته دو ماهه راه رفته
هوش مصنوعی: من مهمان توام، ای ماه زیبا، که هر دو هفته یک بار، راهی دو ماهه را طی می‌کنم.
به مهمانان همه خوبی پسندند
نه زین سان در میان برف بندند
هوش مصنوعی: همه مهمانان به رفتار خوب و پسندیده علاقه‌مند هستند، نه اینکه به این شکل در میان برف‌ها دچار مشکل شوند.
اگر شد کشتنم بر چشمت آسان
به برف اندر مَکُش باری بدین سان
هوش مصنوعی: اگر کشتن من برایت کار آسانی است، پس مرا در برف نکن، اینطور نه!

حاشیه ها

1397/01/24 04:03
جمشید شیرانی

به آتشگاه می مانه درونم
به کوه برف می ماند برونم
به جای می مانه در مصراع نخست می ماند صحیح است

1401/02/17 22:05
حسین دودی

برنده تیغ هم کندی نماید