بخش ۷۵ - رسیدن آذین از ویش به رامین
خوشا بادا که از مشرق درآید
تو گویی کز گلستانی برآید
ز خرخیز و سمندور و ز قیصور
بیارد بوی مشک و عود و کافور
چه خوش باشد نسیم باد خاور
به خاصه چون بود با بوی دلبر
نسیمی کز کنار دلبر آید
ز بوی مشک و عنبر خوشتر آید
نیامد از گلستان بوی نسرین
چنان چون بوی ویس آمد به رامین
همی گفت این نه بوی گلستانست
همانا بوی ویش دلستانست
چه بادست این که اومید بهی داد
مرا از بوی دلبر آگهی داد
درین اندیشه بود آزاده رامین
که آمد پیش بخت افروز آذین
چو آذین را بدید از دور بشناخت
همانگه رخش گلگون را بدو تاخت
پیام آور فرود آمد ز باره
نه باره بد یکی پیل تخاره
شکفته روی و خندان رفت آذین
زمین بوسه کنان در پیش رامین
دمان زو بوی مشک و بوی عنبر
نه بوی مشک و عنبر بوی دلبر
چه فرخ بود آذین پیش رامین
چه درخور بود رامین پیش آذین
شده هردو به روی یکدگر شاد
چنانک اندر بهاران سرو و شمشاد
پس آنگه هر دو اسپان را ببستند
به دشت سبز بر مرزی نشستند
پیام آور بپرسیدش فراوان
ز رفته حالهای روزگاران
از آن پس داد وی را نامهٔ ویس
همان پیراهن و واشامهٔ ویس
چو رامین نامهء آن سیمبر دید
تو گفتی گور دشتی شیر نر دید
ز لرزه سست شد دو دست و پایش
ربودش هوش یاد دلربایش
چنان لرزه به دست او برافتاد
که آن نامه ز دست او درافتاد
همی تا نامهٔ دلبر همی خواند
ز دیده سیل بیجاده همی راند
گهی بر رخ نهادی نامه ویس
گهی بر دل نهادی جامه ویس
گهی بویید مشک آلود جامه
گهی بوسید خون آلود نامه
یکی ابر از دو چشم او برآمد
که بارانش عقیق و گوهر آمد
وز آن ابر اوفتادش برق بر دل
بدیدش برق آتشسوز در دل
گهی از دیده راندی گوهرین جوی
گهی از دل کشیدی آذرین هوی
گهی چون دیوزد بیهوش گشتی
فغان کردی و پس خاموش گشتی
گهی بیخود به روی اندر فتادی
ز بیهوشیش گریه برفتادی
چو لختی هوش باز آمد به جانش
صدف شد دُرّ دندان را دهانش
همی گفت آه ازین بخت نگونسار
که تخم رنج کشت و شاخ تیمار
مرا ببرید از آن سرو جوانه
که سروستان او کاخست و خانه
مرا ببرید از آن خورشید تابان
که گردونش شبستانست و ایوان
ز چشم من ببرد آن خوب دیدار
چو از گوشم ببرد آن نوش گفتار
ز دیدارش بدل دادهست جامه
ز گفتارش بدل دادهست نامه
قرار جان من زین جامه آمد
بهار بخت من زین نامه آمد
پس آنگه پاسخی بنوشت زیبا
بسی نیکوتر از منسوج دیبا
بخش ۷۴ - گفتن رفیدا حال رامین با گل: چو از نخچیر باز آمد رفیدابخش ۷۶ - پاسخ نامهء ویس از رامین: سر نامه به نام ویس بتروی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوشا بادا که از مشرق درآید
تو گویی کز گلستانی برآید
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که مانند نسیم شادیبخش از سمت مشرق بیاید، انگار که از میان گلستانی زیبا ظاهر شده است.
ز خرخیز و سمندور و ز قیصور
بیارد بوی مشک و عود و کافور
هوش مصنوعی: از خر و اسب و قیصری (نوعی اسب) بوی عطرهایی چون مشک، عود و کافور به مشام میرسد.
چه خوش باشد نسیم باد خاور
به خاصه چون بود با بوی دلبر
هوش مصنوعی: چه خوش است نسیم باد صبحگاهی که به ویژه وقتی با عطر معشوق همراه باشد.
نسیمی کز کنار دلبر آید
ز بوی مشک و عنبر خوشتر آید
هوش مصنوعی: نسیمی که از کنار محبوب میوزد، به خاطر بوی خوش مشک و عنبرش، لذتبخشتر و خوشعطرتر است.
نیامد از گلستان بوی نسرین
چنان چون بوی ویس آمد به رامین
هوش مصنوعی: بوی گل نسرین از گلستان نیامد، مثل بویی که ویس از رامین میآید.
همی گفت این نه بوی گلستانست
همانا بوی ویش دلستانست
هوش مصنوعی: او میگفت که این بو بویی از گلزار نیست، بلکه بویی از دلانگیزی و عشق است.
چه بادست این که اومید بهی داد
مرا از بوی دلبر آگهی داد
هوش مصنوعی: این چه برکتی است که به من داده شده، از عطر محبوبم آگاه شدم و امیدی به من بخشیده است.
درین اندیشه بود آزاده رامین
که آمد پیش بخت افروز آذین
هوش مصنوعی: رامین آزاداندیش در این فکر بود که به سراغ بخت افروز آذین برود.
چو آذین را بدید از دور بشناخت
همانگه رخش گلگون را بدو تاخت
هوش مصنوعی: وقتی دورتر از خود دید که آذین (زینت) را، در همان لحظه چهره سرخش را شناخت و به سوی او شتابان رفت.
پیام آور فرود آمد ز باره
نه باره بد یکی پیل تخاره
هوش مصنوعی: پیامآور از فراز کوه پایین آمد و خبر آورد که یک فیل بزرگ به زمین افتاده است.
شکفته روی و خندان رفت آذین
زمین بوسه کنان در پیش رامین
هوش مصنوعی: گلهای تازه شکفته و خندان، جشن را در دل زمین برپا کردهاند و در حضور رامین، پر از بوسه و محبت هستند.
دمان زو بوی مشک و بوی عنبر
نه بوی مشک و عنبر بوی دلبر
هوش مصنوعی: هوا پر از بوی خوش مشک و عنبر است، اما این عطرها به خاطر وجود دلبر است، نه اینکه خودشان جذابیت خاصی داشته باشند.
چه فرخ بود آذین پیش رامین
چه درخور بود رامین پیش آذین
هوش مصنوعی: آذین در پیشگاه رامین سزاوار و شایسته بود و رامین نیز لایق و مناسب آذین بود.
شده هردو به روی یکدگر شاد
چنانک اندر بهاران سرو و شمشاد
هوش مصنوعی: هر دو، مثل سرو و شمشاد در بهار، به یکدیگر شاد و خوشحال هستند.
پس آنگه هر دو اسپان را ببستند
به دشت سبز بر مرزی نشستند
هوش مصنوعی: سپس هر دو اسب را مهار کردند و در دشت سبز بر روی مرز نشستهاند.
پیام آور بپرسیدش فراوان
ز رفته حالهای روزگاران
هوش مصنوعی: پیک پیام آور از او پرسید دربارهی حال و احوال روزهای گذشته و وضعیتهای مختلفی که تجربه کرده است.
از آن پس داد وی را نامهٔ ویس
همان پیراهن و واشامهٔ ویس
هوش مصنوعی: پس از آن، او نامهای به ویس داد که همانند پیراهن و لباس ویس بود.
چو رامین نامهء آن سیمبر دید
تو گفتی گور دشتی شیر نر دید
هوش مصنوعی: وقتی رامین نامه آن دختر زیبا را دید، انگار که شیر نر در دشت را دیده است.
ز لرزه سست شد دو دست و پایش
ربودش هوش یاد دلربایش
هوش مصنوعی: از لرزش و اضطراب، دستها و پاهایش به طور غیرقابل کنترلی بیحالت شدند و هوش و حواسش را از یاد محبوبش گرفت.
چنان لرزه به دست او برافتاد
که آن نامه ز دست او درافتاد
هوش مصنوعی: دست او آنقدر لرزید که نامه از دستانش افتاد.
همی تا نامهٔ دلبر همی خواند
ز دیده سیل بیجاده همی راند
هوش مصنوعی: در حالی که نامهٔ محبوب را میخوانم، اشکهایم بیوقفه و بیهدف جاری میشوند.
گهی بر رخ نهادی نامه ویس
گهی بر دل نهادی جامه ویس
هوش مصنوعی: گاهی نامه ویس را بر چهرهات گذاشتی و گاهی جامه ویس را بر دل خود نهادی.
گهی بویید مشک آلود جامه
گهی بوسید خون آلود نامه
هوش مصنوعی: گاهی عطری خوش از لباس به مشام میرسد و گاهی نامهای که خون آلود است بوسه میخورد.
یکی ابر از دو چشم او برآمد
که بارانش عقیق و گوهر آمد
هوش مصنوعی: از چشمان او، اشکهایی مانند ابر جاری شد که هر کدام مانند عقیق و جواهر میدرخشیدند.
وز آن ابر اوفتادش برق بر دل
بدیدش برق آتشسوز در دل
هوش مصنوعی: از آن ابر، رعدی به دل او برخورد و او در دلش آتش سوزانی را احساس کرد.
گهی از دیده راندی گوهرین جوی
گهی از دل کشیدی آذرین هوی
هوش مصنوعی: گاهی افتخار و زیبایی را از چشمها دور میکنی و گاهی عشق و علاقهای سوزان را از دل میزدایی.
گهی چون دیوزد بیهوش گشتی
فغان کردی و پس خاموش گشتی
هوش مصنوعی: گاه به حالت دیوانهوار درآمدی و فریاد زدی، اما پس از آن سکوت اختیار کردی.
گهی بیخود به روی اندر فتادی
ز بیهوشیش گریه برفتادی
هوش مصنوعی: گاهی بیدلیل بر روی زمین افتادی و از بیهوشیات اشک ریختی.
چو لختی هوش باز آمد به جانش
صدف شد دُرّ دندان را دهانش
هوش مصنوعی: وقتی که لحظاتی از غفلت بیرون آمد و آگاهی به او برگشت، دندانش مانند صدفی شد که دُرّ گرانبها درونش قرار دارد.
همی گفت آه ازین بخت نگونسار
که تخم رنج کشت و شاخ تیمار
هوش مصنوعی: او به حال بخت بدش آه میکشد و از اینکه زحماتش هیچ نتیجهای نداشته و تنها درد و رنج را به همراه آورده، نگران است.
مرا ببرید از آن سرو جوانه
که سروستان او کاخست و خانه
هوش مصنوعی: مرا از آن درخت بلند و جوان دور کنید، چون باغ و خانهاش پر از زیبایی است.
مرا ببرید از آن خورشید تابان
که گردونش شبستانست و ایوان
هوش مصنوعی: مرا از آن آفتاب درخشان دور کنید، زیرا آسمان او تاریک و بینور است.
ز چشم من ببرد آن خوب دیدار
چو از گوشم ببرد آن نوش گفتار
هوش مصنوعی: آن چهرهی زیبا که در برابر من است، به اندازهای جذاب است که گویی کلام شیرین او به گوش من نرسیده است و تنها زیبایی او مرا مجذوب کرده است.
ز دیدارش بدل دادهست جامه
ز گفتارش بدل دادهست نامه
هوش مصنوعی: از دیدن او دلم را تغییر دادهام و از کلامش نوشتهام را دگرگون کردهام.
قرار جان من زین جامه آمد
بهار بخت من زین نامه آمد
هوش مصنوعی: حالم خوب شده و شادابی به وجودم بازگشته است، زیرا این نامه برای من خوشبختی و سرزندگی به ارمغان آورده است.
پس آنگه پاسخی بنوشت زیبا
بسی نیکوتر از منسوج دیبا
هوش مصنوعی: سپس او پاسخی زیبا نوشت که از بافتن پارچههای نرم و لطیف هم بهتر بود.