برگردان به زبان ساده
چو روشن گشت شه را چشم امید
ز پستا زی خراسان برد خورشید
هوش مصنوعی: وقتی که شاه امیدش روشن شد، خورشید از خراسان به سمت او درخشش پیدا کرد.
به راه اندر همی شد خرم و شاد
جفاهای جهانش رفته از یاد
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، او با خوشحالی و شادابی پیش میرود و مشکلات و سختیهای دنیا را فراموش کرده است.
ز روی ویس بت پیکر عماری
به راه اندر چو پر گوهر سماری
هوش مصنوعی: از زیبایی و چهره دلنشین او، مانند الماس درخشان و گرانبهایی در دل شب، میتوان به روشنی او را در مسیر زندگی مشاهده کرد.
چو بادی بر عماری برگذشتی
جهان از بوی او خوشبوی گشتی
هوش مصنوعی: وقتی بادی از کنار عطر خوش یک عطار بگذرد، جهان نیز به خاطر بوی آن، عطرآگین و خوشبو میشود.
تو گفتی آن عماری گنبدی بود
ز موی ویس یکسر عنبرآلود
هوش مصنوعی: تو میگویی آن گنبدی که شبیه عماری است، تمام آن از موهای ویس پر از عطر و بوی خوش است.
نگاریده بدو در، آفتابی
فرو هشته برو زرین نقابی
هوش مصنوعی: زیبایی در نگاه او همچون آفتابی است که بر روی نقاب زرینی تابیده است.
گهی تابنده از وی زهره و ماه
گهی بارنده مشک سوده بر راه
هوش مصنوعی: چند گاهی نمایان میشود، مانند زهره و ماه، و گاهی دیگر عطر و بویی از مشک بر سر راه میپاشد.
گهی کرده درو خوبی گلافشان
زنخدان گوی کرده زلف چوگان
هوش مصنوعی: گاهی در چهرهاش زیبایی مانند گلها نمایان میشود و گاهی زلفهایش همچون میلههای چوگان زیبا هستند.
عماری بود چون فردوس یزدان
عماریدار او فرخنده رضوان
هوش مصنوعی: عماری به اندازه بهشت خداوند زیبا و دلپذیر بود و صاحب آن عمارت، انسانی خوشبخت و شاداب محسوب میشود.
چو تنگ آمد قضای آسمانی
که بر رامین سر آید شادمانی
هوش مصنوعی: وقتی که تقدیر آسمانی برای رامین سخت میشود، شادی و خوشحالی به سراغش میآید.
ز عشق اندر دلش آتش فروزد
بر آتش عقل و صبرش را بسوزد
هوش مصنوعی: عشق در دل او شعلهور است و این آتش بر عقل و صبرش غلبه میکند و آنها را میسوزاند.
برآمد تند باد نوبهاری
یکایک پرده بربود از عماری
هوش مصنوعی: باد تند بهاری شروع به وزیدن کرده و به سرعت پردهها را از پنجرههای ساختمان کنار زده است.
تو گفتی کز نیام آهخته شد تیغ
و یا خورشید بیرون آمد از میغ
هوش مصنوعی: تو گفتی که به خاطر آمدن خورشید، تیغ از غلاف بیرون آمد و آسمان را روشن کرد.
رخ ویسه پدید آمد ز پرده
دل رامین شد از دیدنش برده
هوش مصنوعی: چهره او از دل عاشق نمایان شد و رامین از دیدن او بیخبر است.
تو گفتی جادوی چهره نمودش
به یک دیدار جان از تن ربودش
هوش مصنوعی: تو گفتی که زیبایی چهرهاش با یک نگاه، جان را از تن خارج کرد.
اگر پیکان زهر آلود بودی
نه زخم او بدین سان زود بودی
هوش مصنوعی: اگر پیکانی که زهری دارد وجود میداشت، زخم آن به این سرعت نمیبود.
کجا چون دید رامین روی آن ماه
تو گفتی خورد بر دل تیر ناگاه
هوش مصنوعی: در کجا میتوان همچون رامین را یافت که با دیدن چهرهی آن ماه، ناگهان تیر عشق به دلش اصابت کرد؟
ز پشت اسپْ کُهپیکر بیفتاد
چو برگی کز درختش بفگند باد
هوش مصنوعی: مانند برگزدن درختی که به خاطر وزش باد از آن جدا میشود، او از پشت اسب کوهپیچ خود سقوط کرد.
گرفته زاتش دل مغز سر جوش
هم از تن دل رمیده هم ز سر هوش
هوش مصنوعی: دل من تحت تأثیر عشقی سوزان قرار گرفته و حتی تفکر و ذهن من هم در حال جوشش و تپش است. این احساسات شدید باعث شده که دلم از بدنم جدا شود و هوش و حواسم نیز درگیر این حالت شود.
ز راه دیده شد عشقش فرو دل
ازان بستد به یک دیدار ازو دل
هوش مصنوعی: عشق او به قدری قوی است که با یک نگاه، دل آدمی را تسخیر میکند و از آن خود میکند.
درخت عاشقی رُست از روانش
ولیکن کشت روشن دیدگانش
هوش مصنوعی: درخت عشق از دل عاشق جوانه میزند، اما بذر آن در دل کسانی که دید روشنی دارند، کاشته میشود.
مگر زان کِشت او را دیده در جان
که او را زود آرد بار مرجان
هوش مصنوعی: آیا به خاطر نمیآورید که چطور او را در دل زندگیتان دیدهاید، به گونهای که خیلی زود به ثمر میرسد و نتیجه شیرینی را به همراه میآورد؟
زمانی همچنان بود اوفتاده
چو مستِ مستِ بیحد خورده باده
هوش مصنوعی: مدتی او به حالتی افتاده و گیج مانند کسی بود که به شدت مشروب نوشیده است و حالش کاملاً تحت تأثیر قرار گرفته است.
رخ گلگونْش گشته زعفرانگون
لب میگونْش گشته آسمانگون
هوش مصنوعی: صورتش به رنگ زعفران درآمده و لبانش مانند آسمان زیبا و آبی شده است.
ز رویش رفته رنگ زندگانی
برو پیدا نشان مهربانی
هوش مصنوعی: از چهرهاش رنگ زندگی رفته و نشان از محبت و مهربانیاش پیدا است.
دلیران هم سوار و هم پیاده
ز لشکر گرد رامین ایستاده
هوش مصنوعی: دلاوران، چه سواره و چه پیاده، از ارتش گرد رامین دور هم جمع شدهاند.
به دردش کرده خون آلود دیده
امید از جان شیرینش بریده
هوش مصنوعی: چشمانش به خاطر درد پر از اشک شده و امیدش از زندگی که برایش شیرین بوده، قطع شده است.
ندانست ایچ کس کاو را چه بودهست
چه بد دیدهست و چه رنج آزمودهست
هوش مصنوعی: هیچکس نمیداند او چه تجربههایی داشته، چه سختیها و مشکلاتی را از سر گذرانده است.
به دردش هر کسی خسته جگر بود
به زاری هر که دیدش زو بتر بود
هوش مصنوعی: هر کسی که از درد و رنج او خسته شده بود، نسبت به او احساس ناراحتی و اندوه بیشتری میکرد.
زبان بسته رگ از دیده گشاده
نهیب عاشقی در دل فتاده
هوش مصنوعی: عشق دل را میفشارد و باعث میشود که احساسات عمیقتری پیدا کنیم، حتی اگر نتوانیم آنها را به زبان بیاوریم. در عین حال، دلهای ما پر از شور و شوق است که گاهی بهتر از کلمات بیانگر احساسات ماست.
چو لختی هوش باز آمد به جانش
ز گوهر چون صدف شد دیدگانش
هوش مصنوعی: وقتی که هوش و حواسش دوباره به او برگشت، مانند صدفی که در آن مروارید وجود دارد، چشمانش را دید.
دو دست خویش بر دیده بمالید
ز شرم مردمان دیگر ننالید
هوش مصنوعی: دستهای خود را بر چشمانم گذاشتم از شرم، و از دیگران شکایت نکردم.
چنان آمد گمان هر خردمند
که او را باد صرع از پای افگند
هوش مصنوعی: همه فکر میکردند که او به دلیل بیماری ناگهانی و غیرمنتظرهای به زمین افتاده است.
چو بر باره نشست آزاده رامین
ز بس غم تلخ بودش جان شیرین
هوش مصنوعی: وقتی رامین بر سکو نشست، از شدت غمهای تلخ، زندگیاش برایش شیرین نبود.
به راه اندر همی شد همچو گمراه
چو دیوانه ز حال خود نه آگاه
هوش مصنوعی: او به سمت راه میرود و مانند یک گمراه به نظر میرسد؛ درست مثل مجنون که از حال خود بیخبر است.
دل اندر پنجهء ابلیس مانده
دو چشمش سوی مهد ویس مانده
هوش مصنوعی: دل در چنگال ابلیس گرفتار شده و دو چشمش به سوی مهد ویس دوخته شده است.
چو آن دزدی که دارد چشم یکسر
بدان جایی که باشد درجِ گوهر
هوش مصنوعی: مثل دزدی که تمامی توجهش به جایی است که گوهر ارزشمندی در آن جا قرار دارد.
همی گفتی چه بودی گر دگر راه
نمودی بخت نیکم روی آن ماه
هوش مصنوعی: میگفتی اگر راه دیگری را انتخاب میکردی، آیا سرنوشت تو بهتر میشد و چهره آن ماه زیبای زندگیت را میدیدی؟
چه بودی گر دگر ره باد بودی
ز روی ویس پرده درربودی
هوش مصنوعی: اگر تو از روی ویس میتوانستی به راحتی از پرده عبور کنی، چه حالتی داشتی؟
چه بودی گر یکی آهم شنیدی
نهان از پرده رویم را بدیدی
هوش مصنوعی: اگر تو صدای آه من را میشنیدی، به راز نهانی که در پس چهرهام پنهان است پی میبردی.
شدی رحمش به دل از روی زردم
ببخشودی برین تیمار و دردم
هوش مصنوعی: دل تو به خاطر حال زار من رحم آورد و بر من این همه درد و رنج را بخشیدی.
چه بودی گر به راه اندر ازین پس
عماریدار او من بودمی بس
هوش مصنوعی: اگر از این پس در راهم باشی، من نیز به تو تعلق خواهم داشت و با تو همراه میشوم.
چه بودی گر کسی دستم گرفتی
یکایک حال من با او بگفتی
هوش مصنوعی: اگر کسی دستم را میگرفتی، حال و احوال من را یکی یکی با او در میان میگذاشتی.
چه بودی گر کسی مردی بکردی
درود من بدان بتروی بردی
هوش مصنوعی: اگر کسی به تو سلامی میکرد، چه بودی؟ آیا به یاد من میافتی و سلامم را به کسی با چهرهی زیبا میرسانی؟
چه بودی گر مرا در خواب دیدی
دو چشم من پر از خوناب دیدی
هوش مصنوعی: اگر در خواب من را میدیدی، چشمانم پر از اشک و غم بود.
دل سنگینش لختی نرم گشتی
به تاب مهربانی گرم گشتی
هوش مصنوعی: دل سخت و سنگین او کمی نرم شد و به خاطر محبت و دوستی، احساس گرما و نرمی در او به وجود آمد.
چه بودی گر شدی او نیز چون من
ز مهر دوستان به کام دشمن
هوش مصنوعی: اگر تو نیز به عشق دوستان مانند من دچار شوی، چه حالی خواهی داشت که در برابر دشمن به کام برسی؟
مگر چون حسرت عشق آزمودی
چنین جبّار و گردنکش نبودی
هوش مصنوعی: آیا اگر عشق را تجربه میکردی، به این اندازه سرسخت و ستمگر نمیشدی؟
گهی رامین چنین اندیشه کردی
گهی با دل صبوری پیشه کردی
هوش مصنوعی: گاهی به رامین فکر میکنی و گاهی با دل صبوری به زندگی ادامه میدهی.
گهی در چاه وسواس اوفتادی
گهی دل را به دانش پند دادی
هوش مصنوعی: گاهی در تردید و وسواس به سر میبری و گاهی قلبت را با دانش و آگاهی تسلی میدهی.
الا ای دل چه بودت چند گویی
وزین اندیشهٔ باطل چه جویی
هوش مصنوعی: ای دل، چرا اینقدر درگیر چیزی هستی که واقعیت ندارد و بیهوده به دنبال آن هستی؟
تو پیچان گشتهای در عشق آن ماه
خود او را نیست از حال تو آگاه
هوش مصنوعی: تو در عشق آن ماه، به خود پیچیدهای و او از حال و احوال تو خبر ندارد.
چرا داری به وصل ویس امید
که هرگز کس نیابد وصل خورشید
هوش مصنوعی: چرا به ارتباط با ویس امید داری، در حالی که هیچکس نمیتواند به وصال خورشید دست یابد؟
چرا چون ابلهان امید داری
بدان کت نیست زو امیدواری
هوش مصنوعی: چرا مانند احمقها به چیزی امیدوار هستی که آن موضوع امیدواری نیست و نباید به آن دل ببندی؟
تو همچون تشنگان جویای آبی
ولیکن در بیابان با سرابی
هوش مصنوعی: تو همانند تشنههایی هستی که به دنبال آب میگردند، اما در بیابان تنها با سرابی روبرو میشوند.
ببخشایاد بر تو کردگارت
که بس دشوار و آشفتهست کارت
هوش مصنوعی: از تو میخواهم که به یاد خالق خود ببخشی، زیرا کار تو بسیار سخت و وابسته به مشکلات است.
چو رامین شد به بند مهر بسته
امید اندر دل خسته شکسته
هوش مصنوعی: هنگامی که رامین به عشق گرفتار شد، امیدی در دلش که همواره شکسته و خسته بود، زنده گشت.
نه کام خویش جستن می توانست
نه جز صبر ایچ راه چاره دانست
هوش مصنوعی: نه میتوانست به خواستهاش برسد و نه جز صبر راهحلی برای مشکلش پیدا میکرد.
به راه اندر همی شد با دلارام
به همراهیش دل بنهاده ناکام
هوش مصنوعی: در مسیر، با دلبر خویش راه میرفت و دلش را بر روی او گذاشته بود، اما ناکام و ناامید بود.
ز همراهی جزین سودی ندیدی
که بوی آن سمنعارض شنیدی
هوش مصنوعی: همراهی با دیگران برای تو فایدهای نداشته است، جز اینکه فقط بوی خوش گل را استشمام کردهای.
چو جانش روز و شب دربند بودی
به بوی مهد او خرسند بودی
هوش مصنوعی: اگر جانش در روز و شب درگیر باشد، به موجب عطر مهد (محل آرامش) خود خوشنود خواهد بود.
ز عاشق زارتر زاری نباشد
ز کار او بتر کاری نباشد
هوش مصنوعی: هیچکس در غم و اندوه عاشق به اندازه او نیست و هیچ کاری بدتر از کار او وجود ندارد.
کسی را کش تبی باشد بپرسند
وز آن مایه تبش بر وی بترسند
هوش مصنوعی: اگر کسی در حال بیماری باشد و دیگران از حال او بپرسند، باید از بیماری او بترسند و مراقب باشند که بیمار نشوند.
دل عاشق در آتش سال تا سال
نپرسد ایچ کس وی را ازان حال
هوش مصنوعی: دل عاشق به مدت طولانی در آتش عشق میسوزد و هیچکس حال او را نمیپرسد.
خردمندا ستم باشد ازین بیش
که عاشق را همی عشق آورد پیش
هوش مصنوعی: عاقلانه نیست که عشق، به عاشق دلهره و درد بزند، زیرا این کار به او ظلم میکند.
سزد گر دل بر آن مردم بسوزد
که عشق اندر دلش آتش فروزد
هوش مصنوعی: چنانچه دل برای کسانی بسوزد که عشق در دلشان شعلهور است، جای تعجبی ندارد.
بس است این درد عاشق را که هموار
بود با درد عشق و حسرت یار
هوش مصنوعی: این درد عاشق به اندازهای زیاد است که همیشه با درد عشق و حسرت یار همراه بوده است.
همی بایدش درد دل نهفتن
نیارد راز خود با کس بگفتن
هوش مصنوعی: باید در دل خود دردها را پنهان کرد و رازها را با هیچکس در میان نگذاشت.
چنانچون بود مهرْافزای رامین
چو کبگ خستهدل در چنگ شاهین
آنچنان رامین مهرافزا بود که گویی کبک خستهدل در چنگ شاهین باشد
نه مرده بود یکباره نه زنده
میان این و آن شخصی رونده
هوش مصنوعی: نه او کاملاً مرده بود و نه کاملاً زنده، بلکه در وضعیتی میان این دو قرار داشت. او فردی در حال حرکت و گذر بود.
ز سیمین کوه او مانده نشانی
ز سروین قدّ او مانده کمانی
هوش مصنوعی: از کوه سفید او نشانهای باقی مانده و از قامت بلند او به شکل کمانی یادگارهایی وجود دارد.
بدین زاری که گفتم راه بگذاشت
سراسر راه خود را چاه پنداشت
هوش مصنوعی: در این حالت ناامید و ناراحت من، او تمام مسیرش را تغییر داد و به جای ادامه دادن، هر جا که میرفت، آن را مانند چاهی تصور کرد.