بخش ۱۰۶ - کشتن رامین زرد را به جنگ
بجست از خواب زرد و تیغ برداشت
کجا چون شیر در کوشش جگر داشت
چو پیل مست با رامین برآویخت
بیامد مرگ و از جانش درآویخت
مرو را گفت رامین تیغ بفگن
که بر جانت گزندی ناید از من
منم رامین ترا کهتر برادر
منه جان را ز بهر کین بر آذر
بیفگن تیغ و دستت بند را ده
که بند از مرگ و از کشتن ترا به
سپهبد چون شنید آواز رامین
ز کین دل سیه گشتش جهانبین
زبان بگشاد بر دشنام رامین
به زشتی برد نیکو نامش از کین
به رامین تاخت چون شیر دژآگاه
بزد شمشیر بر تارکْش ناگاه
سبک رامین سپر افگند بر سر
یکی نیمه سپر بفگند خنجر
بزد رامینه تیغی بر سر زرد
چنان زخمی که مغزش را به در کرد
سرش یک نیمه با یک دست بفگند
ز خونش سرخ گل بر گل پراگند
چو زین سان کشته شد زرد نگون بخت
شد اندر دز نبرد دیگران سخت
نیامد ماه چرخ از ابر بیرون
ز بیم آنکه بر رویش چکد خون
به هر بامی فگنده کشتهای بود
به هر کویی ز کشته پشتهای بود
بسا کز بارهٔ کُندِز بجستند
ز بیم مرگ و از وی هم نرستند
بسا کز کین دل پیگار کردند
ز بهر ویس و هم جان را نبردند
عدو در هر کجا بد گشت مسکین
شب بدخواه بود و روز رامین
سه یک رفته زشب گیتی چنان کرد
که یکسر بود رفته دولت زرد
شبی رنگش سیه همچون جوانی
به رامین داد کام جاودانی
اگرچه داد وی را گنج و گوهر
ندادش تا ازو نستد برادر
جهان را هرچه بینی اینچنین است
به زیر نوش مهرش زهر کین است
گلش با خار و نازش با غمانست
هوا با رنج و سودش با زیانست
چو رامین دید وی را کشته بر خاک
همانگه جامه را بر سینه زد چاک
همی گفت آوخ ای فرخ برادر
مرا با جان و با دیده برابر
به خنجر باد دست من بریده
به زوبین باد ناف من دریده
چرا چون تو برادر را بکشتم
که بشکستم به دست خویش پشتم
اگر یابم هزاران زر و گوهر
کجا یابم دگر چون تو برادر
چو رامین مویه بر کشته بسی کرد
همان بی سود اندوهش بسی خورد
نه جای مویه بود و گرم خوردن
که جای رزم بود و نام کردن
چو زرد از شور بختی بی روان شد
رمه در پیش گرگان بی شبان شد
به سان خطبه خوانی بود خنجر
که او را مغز گردان بود منبر
به شاهی خطبهٔ رامین همی کرد
بر آن خطبه فلک آمین همی کرد
شبی بود آن شب از شبهای نامی
چو مهر ویس بر رامین گرامی
چو شب تاریک بُد بخت بداندیش
بشد شبگیر با دلهای پر نیش
چو روز آمد برآمد بخت رامین
بزد بر گیتی از شاهیش آذین
جهان افروز رامین بامدادان
ز بخت خویش خرم بود و شادان
نشسته آشکارا با دلارام
دلش خودرای گشته بخت خودکام
بخش ۱۰۵ - رفتن رامین به کهندز به مکر: چو دود شب بماند از آتش روزبخش ۱۰۷ - بر داشتن رامین گنج موبد را گریختن به دیلمان: پس آنگه گرد کرد از مرو یکسر
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: دانشگاه فرانکفورت
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بجست از خواب زرد و تیغ برداشت
کجا چون شیر در کوشش جگر داشت
هوش مصنوعی: از خواب غفلت بیدار شد و آماده مبارزه گردید، مانند شیر که برای رسیدن به هدفش شجاعت و عزم دارد.
چو پیل مست با رامین برآویخت
بیامد مرگ و از جانش درآویخت
هوش مصنوعی: مانند فیل مستی که با رامین دست به گریبان شده، مرگ ناگهان آمد و جانش را از او گرفت.
مرو را گفت رامین تیغ بفگن
که بر جانت گزندی ناید از من
هوش مصنوعی: رامین به مرو گفت که تیغ را بر سر خود نگهدار، چرا که از من هیچ آسیبی به تو نخواهد رسید.
منم رامین ترا کهتر برادر
منه جان را ز بهر کین بر آذر
هوش مصنوعی: من رامین هستم، برادری که جانش را به خاطر کینهای به آتش میزند.
بیفگن تیغ و دستت بند را ده
که بند از مرگ و از کشتن ترا به
هوش مصنوعی: تیغ و دستانت را بگذار کنار، چون این بندها که تو را از مرگ و کشتن محافظت میکنند، قابل اعتمادند.
سپهبد چون شنید آواز رامین
ز کین دل سیه گشتش جهانبین
هوش مصنوعی: زمانی که فرمانده از خبر صدای رامین مطلع شد، قلبش از کینه پر شد و دنیا را تاریک و سیاه دید.
زبان بگشاد بر دشنام رامین
به زشتی برد نیکو نامش از کین
هوش مصنوعی: دست از زبان برآورد و شروع به ناسزا گفتن به رامین کرد و به خاطر کینهاش، نام نیک او را زیر سوال برد.
به رامین تاخت چون شیر دژآگاه
بزد شمشیر بر تارکْش ناگاه
هوش مصنوعی: رامین به سرعت و با قدرت به جلو میرفت، مانند شیری که به شکارش میشتابد. ناگهان با شمشیر بر سر دشمنش ضربهای زد.
سبک رامین سپر افگند بر سر
یکی نیمه سپر بفگند خنجر
هوش مصنوعی: رامین با نیمی از سپر خود به سمت یکی از دشمنان حمله کرد و خنجرش را از غلاف بیرون کشید.
بزد رامینه تیغی بر سر زرد
چنان زخمی که مغزش را به در کرد
هوش مصنوعی: رامینه با شمشیری بر سر زرد ضربهای زد که مغز او را به بیرون پرتاب کرد.
سرش یک نیمه با یک دست بفگند
ز خونش سرخ گل بر گل پراگند
هوش مصنوعی: سر او را با یک دست جمع کرده و به زمین گذاشته است و از خونش گلهای قرمز بر روی گلها پاشیده شده است.
چو زین سان کشته شد زرد نگون بخت
شد اندر دز نبرد دیگران سخت
هوش مصنوعی: چنان که زرد، که بدبخت و کشته شد، در دز نبرد دیگری زحمت دیگران را کشید.
نیامد ماه چرخ از ابر بیرون
ز بیم آنکه بر رویش چکد خون
هوش مصنوعی: ماه در آسمان از ترس اینکه بر چهرهاش قطرهای خون بریزد، از ابر بیرون نیامده است.
به هر بامی فگنده کشتهای بود
به هر کویی ز کشته پشتهای بود
هوش مصنوعی: در هر جا که نگاه میکردی، نشانههایی از مرگ و خشونت به چشم میخورد و در هر کوی و برزنی انبوهی از قربانیان وجود داشت.
بسا کز بارهٔ کُندِز بجستند
ز بیم مرگ و از وی هم نرستند
هوش مصنوعی: بسیاری به خاطر ترس از مرگ، از مکان امن خود بیرون رفتند، اما از آنجا نتوانستند فرار کنند.
بسا کز کین دل پیگار کردند
ز بهر ویس و هم جان را نبردند
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد به خاطر عشق به ویس، در دل خود کینهای به وجود آوردند، اما جان را برای او فدای نکردند.
عدو در هر کجا بد گشت مسکین
شب بدخواه بود و روز رامین
هوش مصنوعی: دشمن در هر کجا وجود دارد، اما شبها به خاطر بدیهایی که میاندیشد، در عذاب و رنج است و در روزها به خوشی و سرخوشی میگذرانند.
سه یک رفته زشب گیتی چنان کرد
که یکسر بود رفته دولت زرد
هوش مصنوعی: در تاریکی شب، سه نوع روشنی از بین رفت، به گونهای که تمام آنچه باقیمانده بود، وضعیت زرد رنگ و بدبختی را به جا گذاشت.
شبی رنگش سیه همچون جوانی
به رامین داد کام جاودانی
هوش مصنوعی: شبی تاریک و سیاه، مانند جوانی که به رامین خوشبختی جاودانهای بخشید.
اگرچه داد وی را گنج و گوهر
ندادش تا ازو نستد برادر
هوش مصنوعی: اگرچه او (منظور شخص) به ثروت و جواهر دست نیافته بود، اما برادر او را نادیده نگرفت و از او دریغ نکرد.
جهان را هرچه بینی اینچنین است
به زیر نوش مهرش زهر کین است
هوش مصنوعی: هرچه در این دنیا میبینی، به همین شکل است؛ زیر این ظواهر زیبا، زهر کینه نهفته است.
گلش با خار و نازش با غمانست
هوا با رنج و سودش با زیانست
هوش مصنوعی: گل با خار همراه است و زیباییاش با اندوه گره خورده است؛ در حالی که هوا با رنج، سودش همواره با ضرر همراه است.
چو رامین دید وی را کشته بر خاک
همانگه جامه را بر سینه زد چاک
هوش مصنوعی: وقتی رامین جسد او را بر روی زمین دید، به سرعت بر تن خود گریست و لباسش را پاره کرد.
همی گفت آوخ ای فرخ برادر
مرا با جان و با دیده برابر
هوش مصنوعی: بسیار غمگینم، برادر فرخ من؛ تو برای من به اندازه جان و چشمم ارزش و اهمیت داری.
به خنجر باد دست من بریده
به زوبین باد ناف من دریده
هوش مصنوعی: به خاطر وزش تند باد، دستم جریحهدار شده و تنم به شدت آسیب دیده است.
چرا چون تو برادر را بکشتم
که بشکستم به دست خویش پشتم
هوش مصنوعی: چرا برادرم را کشتم، در حالی که خودم به دست خودم آسیب دیدم؟
اگر یابم هزاران زر و گوهر
کجا یابم دگر چون تو برادر
هوش مصنوعی: اگر هزاران زر و جواهر هم بیابم، نمیتوانم برادری دیگری چون تو پیدا کنم.
چو رامین مویه بر کشته بسی کرد
همان بی سود اندوهش بسی خورد
هوش مصنوعی: چون رامین برای کشتهاش بسیار گریه کرد، اما در این سوگ، اندوهش هیچ فایدهای نداشت.
نه جای مویه بود و گرم خوردن
که جای رزم بود و نام کردن
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در این موقعیت نه برای گله و شکایت مناسب است و نه برای لذتبردن، بلکه باید در'esprit فعالیت و تلاش بود و نام و اعتبار را به دست آورد.
چو زرد از شور بختی بی روان شد
رمه در پیش گرگان بی شبان شد
هوش مصنوعی: زمانی که بر اثر بد suerte رنگ چهرهاش زرد میشود، مانند گوسفندانی میشود که در برابر گرگها قرار دارند و شبانی برای حفاظت از آنها وجود ندارد.
به سان خطبه خوانی بود خنجر
که او را مغز گردان بود منبر
هوش مصنوعی: خنجر مانند یک سخنران خطبهخوان به نظر میرسید که مغز آن به عنوان منبر برای بیان اندیشهها و تفکراتش عمل میکند.
به شاهی خطبهٔ رامین همی کرد
بر آن خطبه فلک آمین همی کرد
هوش مصنوعی: در زمان حکومت، رامین برای شاه مراسم خوشامدگویی و دعای خیر میخواند و در پاسخ آسمان نیز آمین میگفت.
شبی بود آن شب از شبهای نامی
چو مهر ویس بر رامین گرامی
هوش مصنوعی: آن شب شبی بود معروف و پرآوازه، مانند ماهی که در کنار ویس برای رامین عزیز میدرخشید.
چو شب تاریک بُد بخت بداندیش
بشد شبگیر با دلهای پر نیش
هوش مصنوعی: زمانی که شب تاریک و بدی آغاز میشود، بدبختی و اندیشههای ناپسند شریک میشوند و در میان دلهایی که پر از کینه و حسد هستند، در میآیند.
چو روز آمد برآمد بخت رامین
بزد بر گیتی از شاهیش آذین
هوش مصنوعی: وقتی صبح شد، بخت رامین به او روی آورد و بر روی زمین، به خاطر شریفی که داشت، زینت و زیبایی بخشید.
جهان افروز رامین بامدادان
ز بخت خویش خرم بود و شادان
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی رامین در جهانی روشن و تابناک او را شاد و خوشحال کرده است و او به خاطر سرنوشت خود احساس خوشبختی میکند.
نشسته آشکارا با دلارام
دلش خودرای گشته بخت خودکام
هوش مصنوعی: او به وضوح در کنار دلبرش نشسته و به خاطر او خودخواه شده و سرنوشتش به طور خودسرانه تغییر کرده است.