گنجور

بخش ۱۲ - حکایت ده - سه نظامی

در آن تاریخ که من بنده در خدمت خداوند ملک الجبال بودم نور الله مضجعه و رفع فی الجنان موضعه و آن بزرگوار در حق من بنده اعتقاد قوی داشت و در تربیت من همت بلند.

مگر از مهتران و مهترزادگان شهر بلخ عمرها الله امیر عمید صفی الدین ابوبکر محمد بن الحسین الروانشاهی روز عید فطر بدان حضرت پیوست جوان فاضل مفضل دبیری نیک مستوفی بشرط در ادب و ثمرات آن با بهره در دلها مقبول و در زبانها ممدوح و درین حال من بخدمت حاضر نبودم در مجلس بر لفظ پادشاه رفت که:

نظامی را بخوانید!

امیر عمید صفی الدین گفت که:

نظامی اینجاست؟

گفتند که:

آری!

و او چنان گمان برد که نظامی منیری است گفت:

خه شاعری نیک و مردی معروف!

چون فراش رسید و مرا بخواند موزه در پای کردم و چون درآمدم خدمت کردم و بجای خویش بنشستم.

و چون دوری چند درگذشت امیر عمید گفت:

نظامی نیامد!

ملک جبال گفت:

آمد! اینک آنجا نشسته است!

امیر عمید گفت:

من نه این نظامی را می‌گویم آن نظامی دیگرست و من این را خود نشناسم.

همیدون آن پادشاه را دیدم که متغیر گشت و در حال روی سوی من کرد و گفت:

جز تو جائی نظامی هست؟

گفتم:

بلی ای خداوند دو نظامی دیگراند یکی سمرقندی است و او را نظامی منیری گویند و یکی نیشابوری و او را نظامی اثیری گویند و من بنده را نظامی عروضی خوانند.

گفت:

تو بهی یا ایشان؟

امیر عمید دانست که بد گفته است و پادشاه را متغیر دید گفت:

ای خداوند آن هر دو نظامی معربدند و سبک مجلسها را بعربده بر هم شورند و بزیان آرند.

ملک بر سبیل طیبت گفت:

باش تا این را ببینی که پنج قدح سیکی بخورد و مجلس را بر هم زند. اما ازین هر سه نظامی شاعرتر کیست؟

امیر عمید گفت:

من آن دو را دیده‌ام و بحق المعرفه شناسم اما این را ندیده‌ام و شعر او نشنیده‌ام اگر درین معنی که برفت دو بیت بگوید و من طبع او ببینم و شعر او بشنوم بگویم که کدام بهتر است ازین هر سه.

ملک روی سوی من کرد و گفت:

هان ای نظامی تا ما را خجل نکنی و چون گوئی چنان گوی که امیر عمید خواهد.

اندر آن وقت مرا در خدمت پادشاه طبعی بود فیاض و خاطری وهاج و اکرام و انعام آن پادشاه مرا بدانجا رسانیده بود که بدیههٔ من رویت گشته بود قلم برگرفتم و تا دو بار دور درگذشت این پنج بیت بگفتم:

در جهان سه نظامیئیم ای شاه
که جهانی ز ما به افغانند
من به ورساد پیش تخت شهم
و آن دو در مرو پیش سلطانند
به حقیقت که در سخن امروز
هر یکی مفخر خراسانند
گرچه همچون روان سخن گویند
ورچه همچون خرد سخن دانند
من شرابم که شان چو دریابم
هر دو از کار خود فرو مانند

چون این بیتها عرض کردم امیر عمید صفی الدین خدمت کرد و گفت:

ای پادشاه نظامیان را بگذار من از جملهٔ شعراء ماوراءالنهر و خراسان و عراق هیچ کس را طبع آن نشناسم که بر ارتجال چنین پنج بیت تواند گفت خاصه بدین متانت و جزالت و عذوبت مقرون بالفاظ عذب و مشحون بمعانی بکر شاد باش ای نظامی ترا بر بسیط زمین نظیر نیست. ای خداوند پادشاه طبعی لطیف دارد و خاطری قوی و فضلی تمام و اقبال پادشاه وقت و همت او رفعهما الله در افزوده است نادره‌ای گردد و ازین هم زیادت شود که جوان است و روز افزون.

روی پادشاه خداوند عظیم برافروخت و بشاشتی در طبع لطیف او پدید آمد. مرا تحسین کرد و گفت:

کان سرب ورساد ازین عید تا بعید گوسفند کشان بتو دادم عاملی بفرست.

چنان کردم و اسحق یهودی را بفرستادم در صمیم تابستان بود و وقت کار و گوهر بسیار می گداختند در مدت هفتاد روز دوازده هزار من سرب از آن خمس بدین دعاگوی رسید و اعتقاد پادشاه در حق من بنده یکی هزار شد ایزد تبارک و تعالی خاک عزیز او را بشمع رضا پرنور کناد و جان شریف او را بجمع غنا مسرور بمنه و کرمه.

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کیانا زرکوب

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در آن تاریخ که من بنده در خدمت خداوند ملک الجبال بودم نور الله مضجعه و رفع فی الجنان موضعه و آن بزرگوار در حق من بنده اعتقاد قوی داشت و در تربیت من همت بلند.
هوش مصنوعی: در آن زمان که من در خدمت خداوند ملک الجبال بودم، نور خداوند در دل من می‌درخشید و جایگاه او در بهشت بود. آن بزرگوار اعتقاد قوی به من داشت و در تربیت من تلاش زیادی صرف می‌کرد.
مگر از مهتران و مهترزادگان شهر بلخ عمرها الله امیر عمید صفی الدین ابوبکر محمد بن الحسین الروانشاهی روز عید فطر بدان حضرت پیوست جوان فاضل مفضل دبیری نیک مستوفی بشرط در ادب و ثمرات آن با بهره در دلها مقبول و در زبانها ممدوح و درین حال من بخدمت حاضر نبودم در مجلس بر لفظ پادشاه رفت که:
هوش مصنوعی: در روز عید فطر، یکی از بزرگان و خاندان‌های برجسته شهر بلخ به نام عمید صفی‌الدین ابوبکر محمد بن الحسین الروانشاهی به درگاه حضرت پیوست. او جوانی تحصیل‌کرده و با استعداد بود که در زمینه ادب و دانش‌های مرتبط با آن شناخته شده بود. شخصیت او در دل‌ها مورد پذیرش و در زبان‌ها ستوده بود. در این زمان، من در آن مجلس حضور نداشتم و فقط شنیدم که در مورد پادشاه صحبت می‌شد.
نظامی را بخوانید!
هوش مصنوعی: لطفاً کتاب نظامی را مطالعه کنید!
نظامی اینجاست؟
هوش مصنوعی: آیا نظامی اینجا هست؟
و او چنان گمان برد که نظامی منیری است گفت:
هوش مصنوعی: او به گونه‌ای تصور کرد که نظامی منیری وجود دارد و گفت:
خه شاعری نیک و مردی معروف!
هوش مصنوعی: شاعر برجسته و مردی شناخته شده!
چون فراش رسید و مرا بخواند موزه در پای کردم و چون درآمدم خدمت کردم و بجای خویش بنشستم.
هوش مصنوعی: وقتی فراش آمد و مرا صدا زد، کفش‌هایم را درآوردم و وقتی وارد شدم، سلام کردم و در جای خود نشستم.
و چون دوری چند درگذشت امیر عمید گفت:
هوش مصنوعی: پس از گذشت مدتی، امیر عمید گفت:
نظامی نیامد!
هوش مصنوعی: نظامی به محل نرسید!
آمد! اینک آنجا نشسته است!
هوش مصنوعی: او آمد! حالا در آنجا نشسته است!
من نه این نظامی را می‌گویم آن نظامی دیگرست و من این را خود نشناسم.
هوش مصنوعی: من به این نظام اشاره نمی‌کنم، بلکه منظور من یک نظام دیگر است که من آن را به خوبی نمی‌شناسم.
همیدون آن پادشاه را دیدم که متغیر گشت و در حال روی سوی من کرد و گفت:
هوش مصنوعی: من آن پادشاه را دیدم که تغییر کرد و به سمت من چرخید و گفت:
جز تو جائی نظامی هست؟
هوش مصنوعی: آیا جایی غیر از تو وجود دارد که نظامی باشد؟
بلی ای خداوند دو نظامی دیگراند یکی سمرقندی است و او را نظامی منیری گویند و یکی نیشابوری و او را نظامی اثیری گویند و من بنده را نظامی عروضی خوانند.
هوش مصنوعی: بله، ای پروردگار، دو شاعری دیگر نیز وجود دارند. یکی از آن‌ها سمرقندی است که به او نظامی منیری می‌گویند و دیگری نیشابوری است که به او نظامی اثیری اطلاق می‌شود. و من، بنده، نظامی عروضی نامیده می‌شوم.
تو بهی یا ایشان؟
هوش مصنوعی: آیا شما در حال حاضر خوب هستید یا آن شخص؟
امیر عمید دانست که بد گفته است و پادشاه را متغیر دید گفت:
هوش مصنوعی: امیر عمید متوجه شد که حرف نادرستی زده و تغییر حالت پادشاه را مشاهده کرد.
ای خداوند آن هر دو نظامی معربدند و سبک مجلسها را بعربده بر هم شورند و بزیان آرند.
هوش مصنوعی: ای خداوند، هر دو نظام به یکدیگر وابسته‌اند و به شیوه‌ای که در مجالس اجرا می‌شود، بر هم تأثیر می‌گذارند و به نوعی به همدیگر کمک می‌کنند.
باش تا این را ببینی که پنج قدح سیکی بخورد و مجلس را بر هم زند. اما ازین هر سه نظامی شاعرتر کیست؟
هوش مصنوعی: بگذار ببینی که پنج جام شراب بنوشد و جشن را بر هم بزند. اما از میان این سه، کدام یک از نظامیان شاعرتر است؟
من آن دو را دیده‌ام و بحق المعرفه شناسم اما این را ندیده‌ام و شعر او نشنیده‌ام اگر درین معنی که برفت دو بیت بگوید و من طبع او ببینم و شعر او بشنوم بگویم که کدام بهتر است ازین هر سه.
هوش مصنوعی: من آن دو نفر را دیده‌ام و به خوبی آنها را می‌شناسم، اما این شخص را نه دیده‌ام و نه شعرهایش را شنیده‌ام. اگر او در این مورد دو بیت شعری بگوید و من قریحه‌اش را ببینم و شعرش را بشنوم، می‌توانم بگویم که کدام یک از این سه نفر بهتر است.
هان ای نظامی تا ما را خجل نکنی و چون گوئی چنان گوی که امیر عمید خواهد.
هوش مصنوعی: ای نظامی، تا زمانی که ما را شرمنده نکنی، خوب صحبت کن، چرا که امیر عمید چنین خواسته است.
اندر آن وقت مرا در خدمت پادشاه طبعی بود فیاض و خاطری وهاج و اکرام و انعام آن پادشاه مرا بدانجا رسانیده بود که بدیههٔ من رویت گشته بود قلم برگرفتم و تا دو بار دور درگذشت این پنج بیت بگفتم:
هوش مصنوعی: در آن زمان، در حضور پادشاه، حالتی خوش و سخاوت‌مند داشتم و محبت و احترام او به من باعث شده بود که به جایی برسم که به‌راحتی شعر بگویم. قلم به دست گرفتم و در حالی که دو بار دور خود چرخیدم، پنج بیت شعر گفتم.
در جهان سه نظامیئیم ای شاه
که جهانی ز ما به افغانند
هوش مصنوعی: ای پادشاه، ما در این دنیا سه نظام داریم که جهان به خاطر ما دچار آشفتگی و اضطراب است.
من به ورساد پیش تخت شهم
و آن دو در مرو پیش سلطانند
هوش مصنوعی: من در ورسا نزد پادشاه هستم و آن دو در مرو پیش سلطان قرار دارند.
به حقیقت که در سخن امروز
هر یکی مفخر خراسانند
هوش مصنوعی: در واقع، هر یک از افرادی که امروز سخن می‌گویند، به نوعی افتخار خراسان محسوب می‌شوند.
گرچه همچون روان سخن گویند
ورچه همچون خرد سخن دانند
هوش مصنوعی: هر چند بعضی مانند آب روان صحبت می‌کنند و برخی دیگر با دانایی و خرد به بیان می‌پردازند.
من شرابم که شان چو دریابم
هر دو از کار خود فرو مانند
هوش مصنوعی: من همچون شراب هستم که با درک و آگاهی‌ام به زندگی می‌بخشم، و هر دو طرف، یعنی من و آنکه با من در ارتباط است، از انجام وظایف خود کم نمی‌گذاریم.
چون این بیتها عرض کردم امیر عمید صفی الدین خدمت کرد و گفت:
هوش مصنوعی: زمانی که این شعرها را بیان کردم، امیر عمید صفی الدین به من نزدیک شد و گفت:
ای پادشاه نظامیان را بگذار من از جملهٔ شعراء ماوراءالنهر و خراسان و عراق هیچ کس را طبع آن نشناسم که بر ارتجال چنین پنج بیت تواند گفت خاصه بدین متانت و جزالت و عذوبت مقرون بالفاظ عذب و مشحون بمعانی بکر شاد باش ای نظامی ترا بر بسیط زمین نظیر نیست. ای خداوند پادشاه طبعی لطیف دارد و خاطری قوی و فضلی تمام و اقبال پادشاه وقت و همت او رفعهما الله در افزوده است نادره‌ای گردد و ازین هم زیادت شود که جوان است و روز افزون.
هوش مصنوعی: ای پادشاه، هیچ‌کس را از شعرای ماوراءالنهر، خراسان و عراق نمی‌شناسم که بتواند به‌صورت improvisation چنین پنج بیت شعر سرود، به‌ویژه با این وضوح، زیبایی و شیرینی که سرشار از واژه‌های لطیف و معانی تازه است. شاد باش ای نظامی، که در این گستره زمین نظیر نداری. ای خدای بزرگ، پادشاهی دارای طبعی نازک و ذهنی قوی و فضیلتی بی‌نظیر و نصیب‌های خوب است، و همت او، که خداوند آن را افزون کرده، باعث شده که او به نادره‌ای تبدیل شود و از این هم بیشتر خواهد شد، چرا که جوان و رو به رشد است.
روی پادشاه خداوند عظیم برافروخت و بشاشتی در طبع لطیف او پدید آمد. مرا تحسین کرد و گفت:
هوش مصنوعی: پادشاه خداوند بزرگ درخشان و خنده‌رو بود و شوق و نشاطی در روح لطیف او پیدا شده بود. او مرا ستایش کرد و گفت:
کان سرب ورساد ازین عید تا بعید گوسفند کشان بتو دادم عاملی بفرست.
هوش مصنوعی: از این عید تا زمان دور، گوسفندانی را برای تو ذبح کرده‌ام، لطفاً یک عامل بفرست.
چنان کردم و اسحق یهودی را بفرستادم در صمیم تابستان بود و وقت کار و گوهر بسیار می گداختند در مدت هفتاد روز دوازده هزار من سرب از آن خمس بدین دعاگوی رسید و اعتقاد پادشاه در حق من بنده یکی هزار شد ایزد تبارک و تعالی خاک عزیز او را بشمع رضا پرنور کناد و جان شریف او را بجمع غنا مسرور بمنه و کرمه.
هوش مصنوعی: من اسحق یهودی را فرستادم، در حالی که آن زمان تابستان بود و کار به شدت در حال انجام بود. در مدت هفتاد روز، دوازده هزار من سرب از خمس به من رسید و اعتقاد پادشاه نسبت به من به شدت افزایش یافت. امیدوارم خداوند، زمین عزیز او را با نور رضای خودش روشن کند و روح شریفش را با خوشی و نعمت پر کند.

خوانش ها

بخش ۱۲ - حکایت ده - سه نظامی به خوانش حمیدرضا محمدی