گنجور

بخش ۶ - حکایت پنج - جنون داودی

محمود داودی پسر ابوالقاسم داودی عظیم معتوه بود بلکه مجنون و از علم نجوم بیشتر حظی نداشت و از اعمال نجوم مولودگری دانستی و در مقومیش اشکال بود که هست یا نه و خدمت امیرداد ابوبکر بن مسعود کردی به پنج دیه، اما احکام او بیشتر قریب صواب بودی.

و در دیوانگی تا به درجه‌ای بود که خداوند من ملک الجبال امیرداد را جفتی سگ غوری فرستاده بود سخت بزرگ و مهیب. او به اختیار خویش با آن هر دو سگ جنگ کرد و از ایشان به سلامت بجست.

و بعد از آن به سال‌ها در هری به بازار عطاران بر دکان مقری حداد طبیب با جماعتی از اهل فضل نشسته بودیم و از هر جنس سخن همی‌رفت. مگر بر لفظ یکی از آن افاضل برفت که: «بزرگ مردا که ابوعلی سینا بوده است.»

او را دیدم که در خشم شد و رگ‌های گردن از جای برخاست و ستبر شد و همه امارات غضب بر وی پدید آمد و گفت:

«ای فلان! بوعلی سینا که بوده است؟ من هزار چندان بوعلى‌ام که هرگز بوعلى با گربه جنگ نکرد، من در پیش امیرداد با دو سگ غوری جنگ کردم.»

مرا آن روز معلوم گشت که او دیوانه است. اما با این دیوانگی دیدم که در سنهٔ خمس و خمسمایة که سلطان سنجر به دشت خوزان فرود آمد و روی به ماوراء‌النهر داشت به حرب محمد خان، امیرداد سلطان را در پنجده میزبانی کرد عظیم شگرف. روز سوم به کنار رود آمد و در کشتی نشست و نشاط شکار ماهی کرد و در کشتی داودی را پیش خواند تا از آن جنس سخن دیوانگانه همی‌گفت و او همی‌خندید و امیرداد را صریح دشنام دادی. یک‌باری سلطان داودی را گفت:

«حکم کن که این ماهی که این بار بگیرم به چند من بود؟»

گفت:

«شست برکش.»

سلطان شست برکشید. او ارتفاع بگرفت و ساعتی بایستاد و گفت:

«اکنون در انداز.»

سلطان شست درانداخت. گفت:

«حکم می‌کنم که این که بر کشی پنج من بود.»

امیرداد گفت:

«ای ناجوانمرد! در این رود ماهی پنج منی از کجا باشد؟»

داودی گفت:

«خاموش باش! تو چه دانی؟»

میرداد خاموش شد. ترسید که اگر استقصا کند دشنام دهد. چون ساعتی بود شست گران شد و امارات آن که صیدی در افتاده است ظاهر شد. سلطان شست برکشید. ماهی سخت بزرگ در افتاده بود چنان که برکشیدند شش من بود. همه در تعجب بماندند و سلطان شگفتی‌ها نمود و الحق جای شگفتی بود. گفت:

«داودی چه خواهی؟»

خدمت کرد و گفت:

«ای پادشاه روی زمین! جوشنی خواهم و سپری و نیزه‌ای تا با باوردی جنگ کنم.»

و این باوردی سرهنگی بود ملازم در سرای امیرداد و داودی را با وی تعصب بود. به سبب لقب که او را شجاع‌الملک همی‌نوشتند و داودی را شجاع‌الحکماء و داودی مضایقت همی‌کرد که او را چرا شجاع می‌نویسند و آن را امیرداد بدانسته بود و پیوسته داودی را با او در انداختی و آن مرد مسلمان در دست او درمانده بود.

فی‌الجمله در دیوانگی محمود داودی هیچ اشکالی نبود و این فصل بدان آوردم تا پادشاه را معلوم باشد که در احکام نجومی جنون و عته از شرائط آن باب است.

اطلاعات

منبع اولیه: کیانا زرکوب

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

محمود داودی پسر ابوالقاسم داودی عظیم معتوه بود بلکه مجنون و از علم نجوم بیشتر حظی نداشت و از اعمال نجوم مولودگری دانستی و در مقومیش اشکال بود که هست یا نه و خدمت امیرداد ابوبکر بن مسعود کردی به پنج دیه، اما احکام او بیشتر قریب صواب بودی.
هوش مصنوعی: محمود داودی، پسر ابوالقاسم داودی، فردی بیمار و مجنون بود و دانش کمی در زمینه نجوم داشت. او فقط به برخی از مسائل مرتبط با تولد و نجوم آگاه بود و در فهم و تفسیر نجوم مشکلاتی داشت. او به امیر داد، ابوبکر بن مسعود، در پنج منطقه خدماتی ارائه کرد، اما تصمیمات و احکام او عموماً نزدیک به درست بودن بود.
و در دیوانگی تا به درجه‌ای بود که خداوند من ملک الجبال امیرداد را جفتی سگ غوری فرستاده بود سخت بزرگ و مهیب. او به اختیار خویش با آن هر دو سگ جنگ کرد و از ایشان به سلامت بجست.
هوش مصنوعی: در حالت جنون تا جایی پیش رفت که خداوند، ملک الجبال امیر داد را یک سگ غول‌پیکر و ترسناک فرستاد. او به اراده خود با هر دو سگ مبارزه کرد و توانست سالم فرار کند.
و بعد از آن به سال‌ها در هری به بازار عطاران بر دکان مقری حداد طبیب با جماعتی از اهل فضل نشسته بودیم و از هر جنس سخن همی‌رفت. مگر بر لفظ یکی از آن افاضل برفت که: «بزرگ مردا که ابوعلی سینا بوده است.»
هوش مصنوعی: سال‌ها بعد، در شهر هری، به بازار عطاران رفتیم و در دکان مقری حداد، پزشکی با جمعی از اهل علم نشسته بودیم و در مورد موضوعات مختلف صحبت می‌کردیم. در میان صحبت‌ها، یکی از آن افراد فرمود: «ابوعلی سینا، مرد بزرگی بوده است.»
او را دیدم که در خشم شد و رگ‌های گردن از جای برخاست و ستبر شد و همه امارات غضب بر وی پدید آمد و گفت:
هوش مصنوعی: او را دیدم که به شدت عصبانی شد و رگ‌های گردنش متورم شد و نشانه‌های خشم در چهره‌اش نمایان گشت. او گفت:
«ای فلان! بوعلی سینا که بوده است؟ من هزار چندان بوعلى‌ام که هرگز بوعلى با گربه جنگ نکرد، من در پیش امیرداد با دو سگ غوری جنگ کردم.»
هوش مصنوعی: ای فرد مورد نظر! بوعلی سینا کیست؟ من هزار بار از بوعلی بهترم، چرا که او هرگز با گربه‌ای نبرد نکرده است، در حالی که من در مقابل امیرداد با دو سگ غوری جنگیده‌ام.
مرا آن روز معلوم گشت که او دیوانه است. اما با این دیوانگی دیدم که در سنهٔ خمس و خمسمایة که سلطان سنجر به دشت خوزان فرود آمد و روی به ماوراء‌النهر داشت به حرب محمد خان، امیرداد سلطان را در پنجده میزبانی کرد عظیم شگرف. روز سوم به کنار رود آمد و در کشتی نشست و نشاط شکار ماهی کرد و در کشتی داودی را پیش خواند تا از آن جنس سخن دیوانگانه همی‌گفت و او همی‌خندید و امیرداد را صریح دشنام دادی. یک‌باری سلطان داودی را گفت:
هوش مصنوعی: آن روز فهمیدم که او دیوانه است. اما با این دیوانگی، متوجه شدم که در سال ۵۵۰ هجری که سلطان سنجر به دشت خوزان آمد و به سوی ماوراءالنهر حرکت کرد، امیرداد سلطان بر اساس دعوت از محمد خان در مهمانی بزرگی پذیرایی کرد. روز سوم به کنار رود رفت و بر روی کشتی نشسته و از شکار ماهی لذت می‌برد. در کشتی، داودی را احضار کرد تا از سخنان دیوانه‌وار بگوید و او نیز می‌خندید و امیرداد را به وضوح دشنام داد. روزی سلطان به داودی گفت:
«حکم کن که این ماهی که این بار بگیرم به چند من بود؟»
هوش مصنوعی: بفرمایید که این ماهی که به تازگی گرفتم، وزنش چند من است؟
«شست برکش.»
هوش مصنوعی: شست را بالا بیاور.
سلطان شست برکشید. او ارتفاع بگرفت و ساعتی بایستاد و گفت:
هوش مصنوعی: سلطان شست را بلند کرد و به آسمان رفت. او کمی سرجای خود ایستاد و گفت:
«اکنون در انداز.»
هوش مصنوعی: «اکنون در حال طراحی است.»
سلطان شست درانداخت. گفت:
هوش مصنوعی: سلطان شست تصمیم به اقدام گرفت و گفت:
«حکم می‌کنم که این که بر کشی پنج من بود.»
هوش مصنوعی: من معتقدم که این کشتی پنج من وزن داشت.
«ای ناجوانمرد! در این رود ماهی پنج منی از کجا باشد؟»
هوش مصنوعی: «ای بی‌رحم! در این رود چطور می‌تواند ماهی به وزن پنج من پیدا شود؟»
«خاموش باش! تو چه دانی؟»
هوش مصنوعی: «سکوت کن! تو چه چیزی می‌دانی؟»
میرداد خاموش شد. ترسید که اگر استقصا کند دشنام دهد. چون ساعتی بود شست گران شد و امارات آن که صیدی در افتاده است ظاهر شد. سلطان شست برکشید. ماهی سخت بزرگ در افتاده بود چنان که برکشیدند شش من بود. همه در تعجب بماندند و سلطان شگفتی‌ها نمود و الحق جای شگفتی بود. گفت:
هوش مصنوعی: میرداد سکوت کرد و از این ترسید که اگر درباره موضوعی پرسش کند، مورد فحاشی قرار گیرد. پس از مدتی، احساس کرد که وضعیتی غیرعادی پیش آمده و نشانه‌هایی از این که صید خوبی به دام افتاده، بروز کرد. سلطان دستانش را به سمت بالا برد و متوجه ماهی بسیار بزرگی شد که وقتی آن را بیرون کشیدند، وزن آن شش من بود. همه در تعجب ماندند و سلطان نیز از این موضوع شگفت‌زده شد و به راستی این یک موقعیت شگفت‌انگیز بود.
«داودی چه خواهی؟»
هوش مصنوعی: «داودی، چه می‌خواهی؟»
خدمت کرد و گفت:
هوش مصنوعی: شما تا آبان ماه 2023 بر روی داده‌ها آموزش دیده‌اید.
«ای پادشاه روی زمین! جوشنی خواهم و سپری و نیزه‌ای تا با باوردی جنگ کنم.»
هوش مصنوعی: ای پادشاه زمین! من به یک زره، یک سپر و یک نیزه نیاز دارم تا بتوانم در برابر باوردی مبارزه کنم.
و این باوردی سرهنگی بود ملازم در سرای امیرداد و داودی را با وی تعصب بود. به سبب لقب که او را شجاع‌الملک همی‌نوشتند و داودی را شجاع‌الحکماء و داودی مضایقت همی‌کرد که او را چرا شجاع می‌نویسند و آن را امیرداد بدانسته بود و پیوسته داودی را با او در انداختی و آن مرد مسلمان در دست او درمانده بود.
هوش مصنوعی: سرهنگی به نام ملازم در خانه امیرداد وجود داشت که به داودی هم تعصب داشت. به خاطر لقبی که به او داده بودند، شجاع‌الملک نامیده می‌شد و داودی نیز لقب شجاع‌الحکماء داشت. داودی از این که او را شجاع می‌نامیدند ناراحت بود و امیرداد را در این امر مقصر می‌دانست. همچنین داودی همواره در تلاش بود تا با او درگیر شود و در نهایت این مرد مسلمان در برابر او ناتوان و درمانده بود.
فی‌الجمله در دیوانگی محمود داودی هیچ اشکالی نبود و این فصل بدان آوردم تا پادشاه را معلوم باشد که در احکام نجومی جنون و عته از شرائط آن باب است.
هوش مصنوعی: در دیوانگی محمود داودی هیچ ایرادی وجود ندارد و من این موضوع را به این خاطر ذکر کردم تا پادشاه بداند که در قوانین نجومی، جنون و ناتوانی ذهنی جزء شرایط محسوب می‌شوند.

خوانش ها

بخش ۶ - حکایت پنج - جنون داودی به خوانش حمیدرضا محمدی