گنجور

بخش ۵ - حکایت چهار - عجوزهٔ نظامی عروضی

این بنده را عجوزه‌ای بود ولادت او در بیست و هشتم صفر سنهٔ احدى عشرة و خمسمایة بود و ماه با آفتاب بود و میان ایشان هیچ بعدی نبود پس سهم السعادة و سهم‌الغیب بدین علت هر دو بر درجهٔ طالع افتاده بودند.

و چون سن او به پانزده کشید اورا علم نجوم بیاموختم و در آن باره چنان شد که سؤال‌های مشکل از این علم جواب همی‌گفت و احکام او به صواب عظیم نزدیک همی‌آمد و مخدرات روی به وی نهادند و سؤال همی‌کردند و هر چه گفت بیشتر با قضا برابر افتاد.

تا یک روز پیرزنی بر او آمد و گفت:

«پسری از آن من چهار سال است تا به سفر است و از وی هیچ خبر ندارم نه از حیات و نه از ممات بنگر تا از زندگان است یا مردگان؟ آنجا که هست مرا از حال او آگاه کن.»

منجم برخاست و ارتفاع بگرفت و درجهٔ طالع درست کرد و زایجه برکشید و کواکب ثابت کرد و نخستین سخن این بگفت که:

«پسر تو باز آمد!»

پیرزن طیره شد و گفت:

«ای فرزند! آمدن او را امید نمی‌دارم! همین قدر بگوی که زنده است یا مرده؟»

گفت:

«می‌گویم که پسرت آمد! برو! اگر نیامده باشد باز آی تا بگویم که چون است.»

پیرزن به خانه شد. پسر آمده بود و بار از درازگوش فرو می‌گرفتند پسر را در کنار گرفت.

و دو مقنعه برگرفت و به نزدیک او آورد و گفت:

«راست گفتی! پسر من آمد.»

و با هدیه دعای نیکو کرد او را. آن شب چون به خانه رسیدم و این خبر بشنیدم از وی سؤال کردم که:

«به چه دلیل گفتی و از کدام خانه حکم کردی؟»

گفت:

«بدین‌ها نرسیده بودم. اما چون صورت طالع تمام کردم مگسی در آمد و بر حرف درجهٔ طالع نشست. بدین علت بر باطن من چنان روی نمود که این پسر رسید و چون بگفتم و مادر او استقصا کرد آمدن او بر من چنان محقق گشت که گویی می‌بینم که او بار از خر فرو می‌گیرد.»

مرا معلوم شد که آن همه سهم‌الغیب بر درجهٔ طالع همی‌کند و این جز از آنجا نیست.

اطلاعات

منبع اولیه: کیانا زرکوب

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

این بنده را عجوزه‌ای بود ولادت او در بیست و هشتم صفر سنهٔ احدى عشرة و خمسمایة بود و ماه با آفتاب بود و میان ایشان هیچ بعدی نبود پس سهم السعادة و سهم‌الغیب بدین علت هر دو بر درجهٔ طالع افتاده بودند.
هوش مصنوعی: این شخص دارای ویژگی خاصی بود و در تاریخ بیست و هشتم صفر سال یازدهم هجری و پنج‌صد و پنجاه و پنج زاده شد. آن زمان، ماه و خورشید در یک موقعیت قرار داشتند و هیچ فاصله‌ای بین آن‌ها نبود. به همین دلیل، تأثیرات خوشبختی و سرنوشت برای او هر دو به یک اندازه قوی بودند.
و چون سن او به پانزده کشید اورا علم نجوم بیاموختم و در آن باره چنان شد که سؤال‌های مشکل از این علم جواب همی‌گفت و احکام او به صواب عظیم نزدیک همی‌آمد و مخدرات روی به وی نهادند و سؤال همی‌کردند و هر چه گفت بیشتر با قضا برابر افتاد.
هوش مصنوعی: زمانی که او به پانزده سالگی رسید، من به او علم نجوم را آموزش دادم. در این زمینه آن‌قدر به موفقیت رسید که توانست به سوال‌های سخت در مورد این علم پاسخ دهد و نظراتش به شدت نزدیک به واقعیت بود. زنان بزرگ و محترم به او توجه کردند و از او سوالاتی می‌کردند و هر چیزی که گفت، بیشتر با سرنوشت و قضاوت‌های واقعی هم‌خوانی داشت.
«پسری از آن من چهار سال است تا به سفر است و از وی هیچ خبر ندارم نه از حیات و نه از ممات بنگر تا از زندگان است یا مردگان؟ آنجا که هست مرا از حال او آگاه کن.»
هوش مصنوعی: پسری دارم که چهار سال است در سفر به سر می‌برد و از او هیچ خبری ندارم؛ نه درباره زندگی‌اش و نه درباره فوتش. می‌خواهم بدانم آیا او هنوز زنده است یا درگذشته؟ لطفاً من را از وضعیت او در آنجا مطلع کن.
منجم برخاست و ارتفاع بگرفت و درجهٔ طالع درست کرد و زایجه برکشید و کواکب ثابت کرد و نخستین سخن این بگفت که:
هوش مصنوعی: منجم از سرجای خود بلند شد، به موقعیت بالاتری رفت و به تنظیم درجهٔ طالع پرداخت. سپس زایجه را تهیه کرد و اجرام آسمانی را تثبیت نمود. ابتدایی‌ترین حرفی که به زبان آورد این بود که:
«پسر تو باز آمد!»
هوش مصنوعی: «پسرت دوباره برگشت!»
«ای فرزند! آمدن او را امید نمی‌دارم! همین قدر بگوی که زنده است یا مرده؟»
هوش مصنوعی: ای فرزند! نمی‌توانم امیدوار باشم که او خواهد آمد! فقط بگو که آیا او زنده است یا مرده؟
«می‌گویم که پسرت آمد! برو! اگر نیامده باشد باز آی تا بگویم که چون است.»
هوش مصنوعی: می‌گویم پسرت اینجا است! برو! اگر نیامده باشد، دوباره بیا تا بگویم اوضاع چگونه است.
پیرزن به خانه شد. پسر آمده بود و بار از درازگوش فرو می‌گرفتند پسر را در کنار گرفت.
هوش مصنوعی: زن سالخورده به خانه رفت. پسر آمده بود و بار را از الاغ پایین می‌آوردند و پسر را در کنارش گرفتند.
و دو مقنعه برگرفت و به نزدیک او آورد و گفت:
هوش مصنوعی: دو مقنعه برداشت و به نزدیک او آورد و گفت:
«راست گفتی! پسر من آمد.»
هوش مصنوعی: درست گفتی! پسرم آمد.
و با هدیه دعای نیکو کرد او را. آن شب چون به خانه رسیدم و این خبر بشنیدم از وی سؤال کردم که:
هوش مصنوعی: او با هدیه‌اش دعای خوبی برای او کرد. آن شب وقتی به خانه رسیدم و از او این خبر را شنیدم، از او سؤال کردم که:
«به چه دلیل گفتی و از کدام خانه حکم کردی؟»
هوش مصنوعی: «چرا این حرف را زدی و از کدام جایی قضاوت کردی؟»
«بدین‌ها نرسیده بودم. اما چون صورت طالع تمام کردم مگسی در آمد و بر حرف درجهٔ طالع نشست. بدین علت بر باطن من چنان روی نمود که این پسر رسید و چون بگفتم و مادر او استقصا کرد آمدن او بر من چنان محقق گشت که گویی می‌بینم که او بار از خر فرو می‌گیرد.»
هوش مصنوعی: به این موضوع نرسیده بودم. اما وقتی تصویر طالع را تمام کردم، مگسی آمد و بر روی حرف درجه طالع نشسته بود. به همین دلیل، درون من به گونه‌ای تغییر کرد که آن پسر به نزد من رسید. زمانی که من صحبت کردم و مادر او پرسید، آمدن او نزد من چنان واقعی به نظر می‌رسید که گویی می‌بینم او بار را از روی خر پایین می‌آورد.
مرا معلوم شد که آن همه سهم‌الغیب بر درجهٔ طالع همی‌کند و این جز از آنجا نیست.
هوش مصنوعی: به من مشخص شد که تمام آن سهم‌الغیب‌ها بر اساس وضعیت ستاره‌ها و طالع افراد عمل می‌کنند و این موضوع ریشه‌اش در همین جاست.

خوانش ها

بخش ۵ - حکایت چهار - عجوزهٔ نظامی عروضی به خوانش حمیدرضا محمدی