گنجور

بخش ۶ - حکایت پنج - خواجه احمد حسن میمندی و الخراج خراج

لمغان شهری است از دیار سند از اعمال غزنین و امروز میان ایشان و کفار کوهی است بلند و پیوسته خائف باشند از تاختن و شبیخون کفار.

اما لمغانیان مردمان بشکوه باشند و جلد و کسوب و با جلدی زعری عظیم تا به غایتی که باک ندارند که بر عامل به یک من کاه و یک بیضه رفع کنند و به کم ازین نیز روا دارند که به تظلم به غزنین آیند و یک ماه و دو ماه مقام کنند و بی حصول مقصود باز نگردند.

فی الجمله در لجاج دستی دارند و از ابرام پشتی.

مگر در عهد یمین الدوله سلطان محمود انار الله برهانه یکی شب کفار بر ایشان شبیخون کردند و به انواع خرابی حاصل آمد.

ایشان خود بی خاک مراغه کردندی، چون این واقعه بیفتاد تنی چند از معارف و مشاهیر برخاستند و به حضرت غزنین آمدند و جامه‌ها بدریدند و سرها برهنه کردند و واویلا کنان به بازار غزنین درآمدند و به بارگاه سلطان شدند و بنالیدند و بزاریدند و آن واقعه را بر صفتی شرح دادند که سنگ را بر ایشان گریستن آمد و هنوز این زعارت و جلادت و تزویر و تمویه از ایشان ظاهر نگشته بود.

خواجهٔ بزرگ احمد حسن میمندی را بر ایشان رحمت آمد و خراج آن سال ایشان را ببخشید و از عوارضشان مصون داشت و گفت: باز گردید و بیش کوشید و کم خرج کنید تا سر سال به جای خویش باز آیید.

جماعت لمغانیان با فرحی قوی و بشاشتی تمام بازگشتند و آن سال مرفه بنشستند و آب به کس ندادند.

و چون سال به سر شد همان جماعت باز آمدند و قصهٔ خود بخواجه رفع کردند. نکت آن قصه مقصور بر آن که: سال پار خداوند خواجهٔ بزرگ ولایت ما را به رحمت و عاطفت خویش بیاراست و به حمایت و حیاطت خود نگاه داشت و اهل لمغان بدان کرم و عاطفت به جای خویش رسیدند و چنان شدند که در آن ثغر مقام توانند کرد. اما هنوز چون مزلزلی‌اند و می‌ترسیم که اگر مال مواضعت را امسال طلب کنند بعضی مستأصل شوند و اثر آن خلل هم به خزانهٔ معموره بازگردد.

خواجه احمد حسن هم لطفی بکرد و مال دیگر سال ببخشید. در این دو سال اهل لمغان توانگر شدند و بر آن بسنده نکردند. در سوم سال طمع کردند که مگر ببخشد. همان جماعت باز به دیوان حاضر آمدند و قصه عرضه کردند و همه عالم را معلوم شد که لمغانیان بر باطل‌اند.

خواجهٔ بزرگ قصه بر پشت گردانید و بنوشت: الخراج خراج اداؤه دوائه. گفت خراج ریش هزار چشمه است گزاردن او داروی اوست.

و از روزگار آن بزرگ این معنی مثلی شد و در بسیار جای به کار آمد. خاک بر آن بزرگ خوش باد.

اطلاعات

منبع اولیه: کیانا زرکوب

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

لمغان شهری است از دیار سند از اعمال غزنین و امروز میان ایشان و کفار کوهی است بلند و پیوسته خائف باشند از تاختن و شبیخون کفار.
هوش مصنوعی: لمغان شهری است در منطقه سند که در گذشته تحت تأثیر حکومت غزنین قرار داشته است. امروزه، بین این شهر و دشمنان یکی کوه بلند و پیوسته وجود دارد که باعث ترس مردم از حملات و ن attacks شبانه دشمنان می‌شود.
اما لمغانیان مردمان بشکوه باشند و جلد و کسوب و با جلدی زعری عظیم تا به غایتی که باک ندارند که بر عامل به یک من کاه و یک بیضه رفع کنند و به کم ازین نیز روا دارند که به تظلم به غزنین آیند و یک ماه و دو ماه مقام کنند و بی حصول مقصود باز نگردند.
هوش مصنوعی: اما مردم لمغانیان شخصیت‌های افتخارآمیزی دارند و از نظر فیزیکی نیز دارای قدرت و استقامت هستند، تا حدی که حاضرند برای یک من کاه و یک تخم‌مرغ خود را به زحمت بیندازند و حتی کمتر از این نیز تحمل کنند. آن‌ها با نارضایتی به غزنین می‌روند و برای دستیابی به خواسته‌های خود یک یا دو ماه می‌مانند و بدون رسیدن به هدفشان باز نمی‌گردند.
فی الجمله در لجاج دستی دارند و از ابرام پشتی.
هوش مصنوعی: به طور کلی، در برخی موارد اصرار و پافشاری دارند و از ادامه دادن به کار دفاع می‌کنند.
مگر در عهد یمین الدوله سلطان محمود انار الله برهانه یکی شب کفار بر ایشان شبیخون کردند و به انواع خرابی حاصل آمد.
هوش مصنوعی: در زمان حکومت یمین الدوله سلطان محمود، یک شب گروهی از کافران به آنان حمله کردند و باعث خرابی‌های زیادی شدند.
ایشان خود بی خاک مراغه کردندی، چون این واقعه بیفتاد تنی چند از معارف و مشاهیر برخاستند و به حضرت غزنین آمدند و جامه‌ها بدریدند و سرها برهنه کردند و واویلا کنان به بازار غزنین درآمدند و به بارگاه سلطان شدند و بنالیدند و بزاریدند و آن واقعه را بر صفتی شرح دادند که سنگ را بر ایشان گریستن آمد و هنوز این زعارت و جلادت و تزویر و تمویه از ایشان ظاهر نگشته بود.
هوش مصنوعی: در آن زمان، ایشان از شهر مراغه خود را به جانب غزنین رسانیدند. هنگامی که این حادثه روی داد، تعدادی از دانشمندان و شخصیت‌های معروف برخاستند و به غزنین رفتند. آن‌ها لباس‌های خود را پاره کردند و سرهای خود را بی‌پوشش کردند و با صدای بلند و ناله به بازار غزنین وارد شدند. سپس به دربار سلطان رفتند و شروع به شکایت کردند و آن واقعه را به گونه‌ای توصیف کردند که حتی سنگ‌ها را وادار به گریه کرد. در آن زمان هنوز نشانه‌های ریاکاری و فریب از آن‌ها نمایان نشده بود.
خواجهٔ بزرگ احمد حسن میمندی را بر ایشان رحمت آمد و خراج آن سال ایشان را ببخشید و از عوارضشان مصون داشت و گفت: باز گردید و بیش کوشید و کم خرج کنید تا سر سال به جای خویش باز آیید.
هوش مصنوعی: خواجه بزرگ احمد حسن میمندی به آن‌ها رحمت کرد و مالیات آن سالشان را بخشید و از مشکلات و هزینه‌هایشان محافظت کرد. او به آن‌ها گفت که به خانه برگردند، بیشتر تلاش کنند و کمتر خرج کنند تا در پایان سال به وضعیت قبلی خود بازگردند.
جماعت لمغانیان با فرحی قوی و بشاشتی تمام بازگشتند و آن سال مرفه بنشستند و آب به کس ندادند.
هوش مصنوعی: جمعیت لمغانیان با شادی و نشاط زیادی به خانه‌هایشان برگشتند و آن سال را به خوبی سپری کردند و به کسی کمکی نکردند.
و چون سال به سر شد همان جماعت باز آمدند و قصهٔ خود بخواجه رفع کردند. نکت آن قصه مقصور بر آن که: سال پار خداوند خواجهٔ بزرگ ولایت ما را به رحمت و عاطفت خویش بیاراست و به حمایت و حیاطت خود نگاه داشت و اهل لمغان بدان کرم و عاطفت به جای خویش رسیدند و چنان شدند که در آن ثغر مقام توانند کرد. اما هنوز چون مزلزلی‌اند و می‌ترسیم که اگر مال مواضعت را امسال طلب کنند بعضی مستأصل شوند و اثر آن خلل هم به خزانهٔ معموره بازگردد.
هوش مصنوعی: وقتی سال به پایان رسید، همان گروه دوباره آمدند و داستان خود را برای خواجه مطرح کردند. نکتهٔ مهم داستان این است که: سال گذشته خداوند خواجهٔ بزرگ ولایت ما را با رحمت و لطافت خود آراست و او را تحت حمایت و حفاظت خود قرار داد. به لطف این کرم و مهربانی، اهل لمغان به جایگاه خود رسیدند و توانستند در آن منطقه سکنا گزینند. اما هنوز احساس ناامنی می‌کنند و می‌ترسیم که اگر امسال پول و اموال آنجا را بخواهند، برخی از آنها در مضیقه قرار گیرند و این مشکل ممکن است به خزانهٔ ثروتمند بازگردد.
خواجه احمد حسن هم لطفی بکرد و مال دیگر سال ببخشید. در این دو سال اهل لمغان توانگر شدند و بر آن بسنده نکردند. در سوم سال طمع کردند که مگر ببخشد. همان جماعت باز به دیوان حاضر آمدند و قصه عرضه کردند و همه عالم را معلوم شد که لمغانیان بر باطل‌اند.
هوش مصنوعی: خواجه احمد حسن نیز لطفی انجام داد و مالی دیگر به آنها اهدا کرد. در این دو سال، مردم لمغان ثروتمند شدند و به این امر قانع نشدند. در سال سوم، امید داشتند که شاید دوباره کمکی دریافت کنند. همان گروه دوباره به دیوان مراجعه کرده و داستان خود را مطرح کردند و همه درمی‌یابند که لمغانی‌ها در اشتباه هستند.
خواجهٔ بزرگ قصه بر پشت گردانید و بنوشت: الخراج خراج اداؤه دوائه. گفت خراج ریش هزار چشمه است گزاردن او داروی اوست.
هوش مصنوعی: خواجه بزرگ داستان را برگرداند و نوشت: "خراج، مالیات است و پرداخت آن، دارویی برای آن است." او گفت: "مالیات مانند ریشه یک هزار چشمه است و پرداختن آن داروی همان چشمه‌هاست."
و از روزگار آن بزرگ این معنی مثلی شد و در بسیار جای به کار آمد. خاک بر آن بزرگ خوش باد.
هوش مصنوعی: از زمان آن بزرگ، این مفهوم به یک مثل تبدیل شد و در بسیاری از جاها مورد استفاده قرار گرفت. خاک بر سر آن بزرگ باد.

خوانش ها

بخش ۶ - حکایت پنج - خواجه احمد حسن میمندی و الخراج خراج به خوانش حمیدرضا محمدی