شمارهٔ ۶۰ - دمکرات و اعتدال
مرا عقیده پیرار و پارسالی نیست
خیال روی دمکرات و اعتدالی نیست
ز رنگهای طبیعت که نیست جز نیرنگ
مرا به دیده به جز نقش بیخیالی نیست
مقام و رتبهٔ شاهنشهان گرفت زوال
ولیک سلطنت عشق را زوالی نیست
به غیر تار که در پرده گفت قصهٔ عشق
کسی به بزم تو محتاج گوشمالی نیست
به یار گوی که ای روح اهل دل از من
به پیشگاه تو جز قالب مثالی نیست
ز دست گریه چنان خشک گشت چشمهٔ چشم
که هیچ قرن چنین دور خشکسالی نیست
ز گوشهگیری و از انزوا خوشم که منم
دو گوش و هیچ در این گوشه قیل و قالی نیست
دلم نشیمن رندان و جای اهل دل است
مقام و بارگه بندگان عالی نیست
پی نثار تو پوسیده جانی است مرا
بدان تعارف معمول و خشک و خالی نیست
ز من به غیرت و ناموس و مملکتخواهی
بگو خوشیم به دوریت هم ملالی نیست
ببین که خانهٔ ایران پر است مشتی زن
میا تو سرزده همسایه خانه خالی نیست
شمارهٔ ۵۹ - خسروان بیگانهپرست وکلای خائن!: ای طرّهات کلف به رخ آفتابکنشمارهٔ ۶۱ - سپاه عشق: سپاهِ عشقِ تو مُلکِ وجود ویران کرد
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مرا عقیده پیرار و پارسالی نیست
خیال روی دمکرات و اعتدالی نیست
هوش مصنوعی: من به عقاید قدیمی و سنتی اعتقادی ندارم و به این رؤیاهای دموکراتیک و میانهرو نیز باور ندارم.
ز رنگهای طبیعت که نیست جز نیرنگ
مرا به دیده به جز نقش بیخیالی نیست
هوش مصنوعی: عناصر و رنگهای طبیعت همواره فریبندهاند و در این دنیا چیزی جز تصویر بیخیالی در چشمم نمیبیند.
مقام و رتبهٔ شاهنشهان گرفت زوال
ولیک سلطنت عشق را زوالی نیست
هوش مصنوعی: مقام و جایگاه شاهان ممکن است زوال و افول پیدا کند، اما سلطنت و قدرت عشق هرگز از بین نمیرود.
به غیر تار که در پرده گفت قصهٔ عشق
کسی به بزم تو محتاج گوشمالی نیست
هوش مصنوعی: در اینجا به این نکته اشاره میشود که تنها کسی که در پردهای پنهان به داستان عشق خود میپردازد، مهم است و دیگران در بزم تو نیازی به شنیدن این قصه ندارند. به عبارت دیگر، در این جمع، فقط آنکه عشقش را در خلوت بیان میکند، اهمیت دارد و بقیه به شنیدن این داستان نیاز ندارند.
به یار گوی که ای روح اهل دل از من
به پیشگاه تو جز قالب مثالی نیست
هوش مصنوعی: به دوست بگو که ای روح کسانی که به دل بیدارند، از من نزد تو چیزی جز پوستهای ظاهری وجود ندارد.
ز دست گریه چنان خشک گشت چشمهٔ چشم
که هیچ قرن چنین دور خشکسالی نیست
هوش مصنوعی: چشمها به قدری از گریه خشک شدهاند که هیچ زمانی به این اندازه خشکسالی وجود نداشته است.
ز گوشهگیری و از انزوا خوشم که منم
دو گوش و هیچ در این گوشه قیل و قالی نیست
هوش مصنوعی: از تنها بودن و دوری از جمع خوشحال هستم، زیرا من فقط دو گوش دارم و در این گوشه، هیچ صدای شلوغی و همهمهای وجود ندارد.
دلم نشیمن رندان و جای اهل دل است
مقام و بارگه بندگان عالی نیست
هوش مصنوعی: دل من جایی برای ستمگران و انسانهای روشندل است و مکان و مقام بندگان بزرگ در نظر من مهم نیست.
پی نثار تو پوسیده جانی است مرا
بدان تعارف معمول و خشک و خالی نیست
هوش مصنوعی: جان من برای فدای تو پوسیده و خسته است؛ پس به خاطر این تعارفات بیمزه و بیمعنی نباشید.
ز من به غیرت و ناموس و مملکتخواهی
بگو خوشیم به دوریت هم ملالی نیست
هوش مصنوعی: از من بخواه که به خاطر غیرت و ناموس و وطنم، از دوریات درد و غمی نداشته باشم و خوشحال باشم.
ببین که خانهٔ ایران پر است مشتی زن
میا تو سرزده همسایه خانه خالی نیست
هوش مصنوعی: نگاهی به خانهٔ ایران بینداز، پر از زنانی است که در آن زندگی میکنند؛ تو که بدون دعوت به خانهٔ همسایه آمدهای، بدان که آنجا نیز خالی نیست و پر از زندگی است.