گنجور

شمارهٔ ۱ - جواب عارف به دوستش آقای م. ر. هزار

بهتر ز کوی یار، دل اندر نظر نداشت
یا چون منِ فلک‌زده جای دگر نداشت
چندین هزار یار گرفتم یک از هزار
همچون «هزار» از دل زارم خبر نداشت
گفتم من آنچه راست، به گوشی اثر نکرد
کِشتم هر آنچه تخمِ حقیقت، ثمر نداشت
جز قطره خون، که دیده نثار ره تو کرد
دل در بساط آه دگر در جگر نداشت
یک عمر ریختیم به دل خون و حاصلش
این قطره گشت و هیچ ازین بیشتر نداشت
آنی غم از خرابی بنیان عمر من
غفلت نکرد، بیشتر از این هنر نداشت
تا آن دقیقه‌ای که نکرد استخوانم آب
از سر هوای عشق وطن دست برنداشت
ز اول قدم، جدا شدم از همرهان، که کس
در این طریق، یک قدم راست، برنداشت
ایران پیر، همچو جوانان دور ما
بی‌عفت و خطارَوِش و بدگهر نداشت
ببریده آن درخت، که بودش سرشت تلخ
برکنده آن نهال، کِش امّید بر نداشت
امّیدم آنکه طرف نبندد به زندگی
هر ناخلف پسر، که نشان از پدر نداشت
دردش به تخم چشم جوانان بد، که فارس
چون «زنددخت» دختر نیکوسیر نداشت
وجدان و حس، دو دشمن فولاد پنجه‌اند
آن کس که داشت دشمن از اینان بتر نداشت
سوگند می‌خورم به حقیقت که در جهان
روح بشر، ز روح حقیقت خبر نداشت
از عشق سگ، ملامت عارف مکن که گفت
جز این به هرچه دست زدم جز ضرر نداشت

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بهتر ز کوی یار، دل اندر نظر نداشت
یا چون منِ فلک‌زده جای دگر نداشت
هوش مصنوعی: بهتر از این است که دل به کوی یار بسپارید و به کسی دیگر فکر نکنید، یا مثل من که بدبخت و بیچاره‌ام، جایی جز یاد یار ندارم.
چندین هزار یار گرفتم یک از هزار
همچون «هزار» از دل زارم خبر نداشت
هوش مصنوعی: من دوستان زیادی دارم، اما از میان آن‌ها فقط یکی مثل هزاران دوست دیگر برای دل شکسته‌ام اهمیت نمی‌دهد و از حال من خبر ندارد.
گفتم من آنچه راست، به گوشی اثر نکرد
کِشتم هر آنچه تخمِ حقیقت، ثمر نداشت
هوش مصنوعی: گفتم آنچه درست و حقیقت دارد، به دل کسی تأثیری نداشت؛ بنابراین هر چیزی که به بار نیاورد و حقیقت را نتوانست به ثمر برساند، از بین بردم.
جز قطره خون، که دیده نثار ره تو کرد
دل در بساط آه دگر در جگر نداشت
هوش مصنوعی: به جز قطره‌ای خون که برای تو از چشمانم ریخت، دل دیگر هیچ چیزی برای نثار کردن ندارد و در جانم نیز جایی برای درد و آه باقی نمانده است.
یک عمر ریختیم به دل خون و حاصلش
این قطره گشت و هیچ ازین بیشتر نداشت
هوش مصنوعی: ما سال‌ها احساسات و دردهای خود را در دل نگه داشتیم، اما تمام آنچه که از این همه رنج برداشتیم فقط یک قطره بود و هیچ چیز بیشتری نداشته‌ایم.
آنی غم از خرابی بنیان عمر من
غفلت نکرد، بیشتر از این هنر نداشت
هوش مصنوعی: غصه‌ام از خراب شدن پایه‌های زندگی‌ام، همیشه وجود داشت و او هیچ کار دیگری برایم نکرد.
تا آن دقیقه‌ای که نکرد استخوانم آب
از سر هوای عشق وطن دست برنداشت
هوش مصنوعی: تا زمانی که به آخرین مرحله نرسم و استخوان‌هایم تسلیم نشوند، از عشق به وطن دست نخواهم کشید.
ز اول قدم، جدا شدم از همرهان، که کس
در این طریق، یک قدم راست، برنداشت
هوش مصنوعی: از همان آغاز راه، از همراهانم جدا شدم، زیرا هیچ‌کس در این مسیر، یک قدم صحیح و درست برنداشته بود.
ایران پیر، همچو جوانان دور ما
بی‌عفت و خطارَوِش و بدگهر نداشت
هوش مصنوعی: ایران قدیمی، مانند جوانان دور و بر ما که بی‌شرم و دچار اشتباه و ناپاک هستند، نداشت.
ببریده آن درخت، که بودش سرشت تلخ
برکنده آن نهال، کِش امّید بر نداشت
هوش مصنوعی: درختی که ریشه‌های تلخ داشت، بریده شده و نهالی که از آن جدا شده، دیگر امیدی به رشد و باروری ندارد.
امّیدم آنکه طرف نبندد به زندگی
هر ناخلف پسر، که نشان از پدر نداشت
هوش مصنوعی: امیدوارم که زندگی هر پسری که ناپسند است، به خاطر عدم شایستگی‌اش زیر بار فشار قرار نگیرد، چون این وضعیت نشان‌دهنده‌ی ضعف یا ناتوانی پدر اوست.
دردش به تخم چشم جوانان بد، که فارس
چون «زنددخت» دختر نیکوسیر نداشت
هوش مصنوعی: دردی که جوانان از آن رنج می‌برند، به هیچ می‌ارزد، زیرا در میان فارس‌ها مانند «زنددخت» دختر نیکو سیرت وجود ندارد.
وجدان و حس، دو دشمن فولاد پنجه‌اند
آن کس که داشت دشمن از اینان بتر نداشت
هوش مصنوعی: وجدان و حس، دو نیروی قدرتمند هستند که به عنوان دشمن خود را نشان می‌دهند. کسی که با این دو دشمن درون خود مقابله می‌کند، از هیچ دشمن دیگری نمی‌ترسد.
سوگند می‌خورم به حقیقت که در جهان
روح بشر، ز روح حقیقت خبر نداشت
هوش مصنوعی: به حقیقت سوگند می‌خورم که در این دنیا، روح انسان از وجود حقیقت بی‌خبر بود.
از عشق سگ، ملامت عارف مکن که گفت
جز این به هرچه دست زدم جز ضرر نداشت
هوش مصنوعی: از عشق به سگ، عارف را سرزنش نکن، زیرا او گفت که هر چیزی غیر از این، فقط به من آسیب زده است.

حاشیه ها

1402/11/17 13:02
کژدم

عارف پیرامون این غزل نوشته است: «این غزل را دو ساعت از نصف شب گذشته ۲۸ بهمن ۱۳۱۰ در قلعهٔ کاظم‌خان سلطان همدان به یاد نادیده دوست عزیزم «م. ر. هزار» که واسطهٔ دوستی و رابطهٔ مهر قلبی بنده و ایشان تنها حس وطن‌دوستی‌ست، ساخته در جواب یک غزلی که با روح تاثر از دیدن گراور عکسی که از من در مجلهٔ نوزاد پاک «دختران ایران» که در شیراز طبع می‌شود، ساخته بودند، تقدیم می‌دارم.»

 

نامهٔ آقای محمدرضا هزار نیز بدین شرح است:

«تصدقت گردم در هفتهٔ گذشته عکس سرکار را که در مجلهٔ «دختران ایران» چاپ شیراز گراور کرده بودند، دیده زیاد متاثر و متاسف گشتم که پیش از وقت شکسته و پیر شده‌اید و پس از اندکی تفکر و تأمل غزلی را که در زیر این سطور می نگرید گفته خواهشمندم نواقص آن را رفع نموده پس بفرستید؛ در ضمن یکی از عکس‌های اخیر خویش را هم برای این ناچیز ارسال دارید که به رسم یادگار نگاه دارم.

عارف ای بلبل بستان چمن پیر شدی

قوت جان جوانان وطن پیر شدی

باغ و بستان ادب بود و تو یک بلبل زار

از چه ای مرغ خوش‌الحان وطن پیر شدی

شاید ای واتگر باهنر میهن‌دوست

خود ز اوضاع پریشان وطن پیر شدی

تا شدی غوطه‌ور اندر دل دریای خیال

بهر این ملت بی‌جان وطن پیر شدی

قیمت و قدر تو نشناخته‌ایم از این رو

زود اندر سر عمران وطن پیر شدی

ملت مرده‌پرست اجر تو را خوب نداد

جان به قربان تو ای جان وطن پیر شدی

مادر پیر وطن گشته جوان زاشعارت

تو خود از جور رقیبان وطن پیر شدی»