غزل شمارهٔ ۱۴۸
ز هجران تو جانم میبرآید
بکن رحمی مکن کاخر نشاید
فروشد روزم از غم چند گویی
که میکن حیلهای تا شب چه زاید
سیهرویی من چون آفتابست
به روز آخر چراغی میبباید
به یک برف آب هجرت غم چنان شد
که از خونم فقعها میگشاید
گرفتم در غمت عمری بپایم
چه حاصل چون زمانه مینپاید
درین شبها دلم با عشق میگفت
که از وصلت چه گویم هیچم آید
هنوز این بر زبانش ناگذشته
فراقت گفت آری مینماید
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز هجران تو جانم میبرآید
بکن رحمی مکن کاخر نشاید
هوش مصنوعی: بخاطر دوری تو، جانم به شدت در حال رنج کشیدن است؛ پس لطفی کن و رحم کن، زیرا در نهایت، این وضعیت نمیتواند ادامه پیدا کند.
فروشد روزم از غم چند گویی
که میکن حیلهای تا شب چه زاید
هوش مصنوعی: روزم از شدت غم به پایان میرسد، چه فایدهای دارد که بگویی چه حیلهای بکنم؟ این همه زحمت تا شب چه نتایجی به بار میآورد؟
سیهرویی من چون آفتابست
به روز آخر چراغی میبباید
هوش مصنوعی: چهرهی تیره و غمانگیز من همچون تابش خورشید در روز پایانی است؛ یعنی در آخرین لحظه، نوری نمادین به یادگار باید باقی بماند.
به یک برف آب هجرت غم چنان شد
که از خونم فقعها میگشاید
هوش مصنوعی: با روی آوردن به زندگی جدید و ترک وطن، غم و اندوه من به قدری شدید شد که انگار از عمق وجودم فریاد میزند.
گرفتم در غمت عمری بپایم
چه حاصل چون زمانه مینپاید
هوش مصنوعی: من در غم تو سالها وقت خود را تلف کردم، اما چه فایده دارد وقتی که زمان هیچگاه نمیایستد.
درین شبها دلم با عشق میگفت
که از وصلت چه گویم هیچم آید
هوش مصنوعی: در این شبها، قلبم به زبان عشق حرف میزد و بیان میکرد که از پیوستن به تو چه بگویم، که هیچ کلمهای برای توصیف آن ندارم.
هنوز این بر زبانش ناگذشته
فراقت گفت آری مینماید
هوش مصنوعی: او هنوز نتوانسته است کلمهی جدایی را بر زبان بیاورد، اما به وضوح احساس آن را نشان میدهد.

انوری