قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹ - در مرثیهٔ سیدالسادات مجدالدین ابیطالببن نعمه
شهر پرفتنه و پر مشغله و پر غوغاست
سید و صدر جهان بار ندادست کجاست
دیر شد دیر که خورشید فلک روی نمود
چیست امروز که خورشید زمین ناپیداست
بارگاهش ز بزرگان و ز اعیان پر شد
او نه بر عادت خود روی نهان کرده چراست
دوش گفتند که رنجور ترک بود آری
بار نادادنش امروز بر آن قول گواست
پرده دارا تو یکی درشو و احوال بدان
تا چگونه است بهش هست که دلها درواست
ور ترا بار بود خدمت ما هم برسان
مردمی کن بکن این کار که این کار شماست
ور توانی که رهی بازدهی به باشد
تا درآییم و سلامیش کنیم ار تنهاست
ور چنانست که حالیست نه بر وفق مراد
خود مگو برگ نیوشیدن این حال کراست
که تواند که به اندیشه درآرد به جهان
کز جهان آنکه جهان صد یک ازو بود جداست
وانکه باقی به مدد دادن جاهش بودی
نعمت و ایمنی امروز نه در حال بقاست
وانکه برخاست ازو رسم بدی چون بنشست
چون چنین است بهین کاری تسلیم و رضاست
آفریده چکند گر نکشد بار قضا
کافرینش همه در سلسلهٔ بند قضاست
والی ما که سپهر است ولایت سوز است
وای کین والی سوزنده به غایت والاست
اجل از بارخدای اجل اندر نگذشت
گر تو گویی که ز من درگذرد این سوداست
چه توان کرد برون شد ز قضا ممکن نیست
دامن از عمر بیفشاند و به یک ره برخاست
ای ز اولاد پیمبر وسط عقد مپرس
کز فراق تو بر اولاد پیمبر چه عناست
وی دو قرن از کرمت برده جهان برگ و نوا
تو چه دانی که جهان بیتو چه بیبرگ و نواست
به وفات تو جهان ماتم اولاد رسول
تازهتر کرد مگر سلخ رجب عاشوراست
از فنای چو تویی گشت مبرهن ما را
که تر و خشک جهان رهرو سیلاب فناست
با تو گیتی چو جفا کرد وفا با که کند
وین عجب نیست که خود عادت او جمله جفاست
دایهٔ دهر نپرورد کسی را که نخورد
بینی ای دوست که این دایه چه بیمهر و وفاست
گرچه خلقی ز جفاهای فلک مجروحند
اندرین دور که شب حامل تشویش و بلاست
بلخ را هیچ قفایی چو وفات تو نبود
آخر ای دور فلک وقت بدان این چه قفاست
رفتی و با تو کمالی که جهان داشت ببرد
گر جهان را پس از این ناقص خوانیم سزاست
کی دهد کار جهان نور و تو غایب ز جهان
شب و خورشید بهم هر دو کجا آید راست
تنگ بودی ز بزرگیت جهان وین معنی
داند آنکس که به اسباب بزرگی داناست
وین عجبتر که کنون بیتو از آن تنگترست
زانکه از درد تو خالی نه خلا ونه ملاست
گرچه در هر جگری درد و غمت بیخی زد
که شبانروزی چون ذکر تو در نشو و نماست
ما چه دانیم که از ما چه سعادت بگذشت
وان تصور نه به اندازهٔ این سینهٔ ماست
کیست با این همه کز نالهٔ زارش همه شب
سقف گردون نه پر از ولولهٔ صوت و صداست
کیست ای بوده چو دریا و چو ابرت دل و دست
کز فراقت نه مژه ابرو کنارش دریاست
تا جهان را نگذاری ز چنان جاه یتیم
که یتیمی جهان گرچه نه طفلست خطاست
تا به خاک اندر آرام نگیری که سپهر
همچنان در طلب خدمت تو ناپرواست
ای دریغا که ز تو درد دلی ماند به دست
وانکه این درد نه دردیست که درمانش دواست
ای دریغا که غم هجر و غم رفتن تو
نیست آن شب که درو هیچ امید فرداست
ای دریغا که ثناها به دعا باز افتاد
چون چنین است بهین ذکر درین حال دعاست
یاربش در کنف لطف خدایی خوددار
کان چنان لطفی کان درخور آنست تراست
چون رهانیدی از این تفرقها جمعش کن
با که با اهل عبا زانکه هم از اهل عباست
ور به گیتی نظری کرد برو تنگ مکن
که جهان دجله شد و ما همه را استسقاست
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸ - در مدح ناصرالملة والدین ابوالفتح طاهر: اگر محول حال جهانیان نه قضاستقصیدهٔ شمارهٔ ۲۰ - در مدح سلطان سنجر: ملک مصونست و حصن ملک حصین است
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شهر پرفتنه و پر مشغله و پر غوغاست
سید و صدر جهان بار ندادست کجاست
هوش مصنوعی: شهر پر از آشفتگی و هیاهو است و در این دنیا که پر از مشکلات و دغدغههاست، کسی از ریشه و اصل خود خبری ندارد.
دیر شد دیر که خورشید فلک روی نمود
چیست امروز که خورشید زمین ناپیداست
هوش مصنوعی: وقت زیادی گذشته و آفتاب عالم بالا نمایان شده است. امروز چه اتفاقی افتاده که آفتاب زمین نمایان نیست؟
بارگاهش ز بزرگان و ز اعیان پر شد
او نه بر عادت خود روی نهان کرده چراست
هوش مصنوعی: کاخ او پر از افراد بزرگ و برجسته شده است، ولی او به عادت همیشگیاش، خود را پنهان کرده و دلیل آن چیست؟
دوش گفتند که رنجور ترک بود آری
بار نادادنش امروز بر آن قول گواست
هوش مصنوعی: دیروز گفتند که جوان ترک بیمار بود و حالا که بار مسئولیت را به او ندادند، این خود بهترین گواه بر آن ادعاست.
پرده دارا تو یکی درشو و احوال بدان
تا چگونه است بهش هست که دلها درواست
هوش مصنوعی: ای پردهدار، تو فقط در را برای دلها بگشا و احوال آنها را دریاب تا بفهمی چقدر به بهشت وابستهاند.
ور ترا بار بود خدمت ما هم برسان
مردمی کن بکن این کار که این کار شماست
هوش مصنوعی: اگر تو مسئولیتی در خدمت ما داری، پس با مهربانی و انساندوستی این کار را انجام بده که این وظیفهی شماست.
ور توانی که رهی بازدهی به باشد
تا درآییم و سلامیش کنیم ار تنهاست
هوش مصنوعی: اگر بتوانی راهی را به ما نشان دهی تا بتوانیم وارد شویم و او را سلام کنیم، حتی اگر او تنها باشد.
ور چنانست که حالیست نه بر وفق مراد
خود مگو برگ نیوشیدن این حال کراست
هوش مصنوعی: اگر وضعیت فعلی به گونهای است که مطابق با خواستهها و آرزوهای تو نیست، پس نباید این حال و احوال را به کسی بگویی.
که تواند که به اندیشه درآرد به جهان
کز جهان آنکه جهان صد یک ازو بود جداست
هوش مصنوعی: کیست که بتواند در اندیشه بیاندیشد که در این جهان، آن کس که جهانی جدا از این جهان دارد، چه کسی است؟
وانکه باقی به مدد دادن جاهش بودی
نعمت و ایمنی امروز نه در حال بقاست
هوش مصنوعی: کسی که در زندگیاش با کمک دیگران به منافع و امنیت دست یافته، اکنون در شرایطی نیست که بتواند به این وضعیت ادامه دهد.
وانکه برخاست ازو رسم بدی چون بنشست
چون چنین است بهین کاری تسلیم و رضاست
هوش مصنوعی: کسی که از روی بدی برخیزد و سپس در موقع نشستن همچنان به همین بدی ادامه دهد، چنین رفتاری نشاندهندهٔ ناپسندی است. بهترین کار در این وضعیت تسلیم شدن و راضی بودن به شرایط است.
آفریده چکند گر نکشد بار قضا
کافرینش همه در سلسلهٔ بند قضاست
هوش مصنوعی: اگر خالق چیزی فراتر از تقدیر عمل کند، کافران همه در دام تقدیر گرفتارند.
والی ما که سپهر است ولایت سوز است
وای کین والی سوزنده به غایت والاست
هوش مصنوعی: والی ما که آسمان است، برای ما سوزانندهترین است و وای به حال ما که این والی، به شدت سوزاننده است.
اجل از بارخدای اجل اندر نگذشت
گر تو گویی که ز من درگذرد این سوداست
هوش مصنوعی: مرگ از قضا و تقدیر الهی رهایی نخواهد یافت، حتی اگر تو بگویی که میتوانی از آن بگریزی. این تفکر سودی ندارد.
چه توان کرد برون شد ز قضا ممکن نیست
دامن از عمر بیفشاند و به یک ره برخاست
هوش مصنوعی: هرچه بکنیم، نمیتوانیم از تقدیر فرار کنیم. نمیتوانیم از زندگی خود دست بکشیم و به یکباره همه چیز را رها کنیم.
ای ز اولاد پیمبر وسط عقد مپرس
کز فراق تو بر اولاد پیمبر چه عناست
هوش مصنوعی: ای فرزند پیامبر، در میانهی این رابطه سؤال نکن، زیرا جدایی تو چه تأثیری بر نسل پیامبر دارد؟
وی دو قرن از کرمت برده جهان برگ و نوا
تو چه دانی که جهان بیتو چه بیبرگ و نواست
هوش مصنوعی: او دو قرن است که به برکت وجود تو، جهان پر از زیبایی و آهنگ شده است؛ تو چه میدانی که اگر تو نبودی، این جهان چقدر بیحرکت و خالی از زندگی بود؟
به وفات تو جهان ماتم اولاد رسول
تازهتر کرد مگر سلخ رجب عاشوراست
هوش مصنوعی: جهان به خاطر مرگ تو، به سوگ و اندوه نشسته است و این ناراحتی به ویژه برای فرزندان پیامبر شدیدتر شده است، مگر اینکه این غم به خاطر روز عاشورا و پایان ماه رجب باشد.
از فنای چو تویی گشت مبرهن ما را
که تر و خشک جهان رهرو سیلاب فناست
هوش مصنوعی: این بیت بیان میکند که از نابودی و از دست رفتن انسانهایی مانند تو، حقیقتی برای ما روشن شده است. تمام وجود و هستی مانند جویباری است که به سمت نابودی حرکت میکند و همواره در حال تغییر و تبدیل است.
با تو گیتی چو جفا کرد وفا با که کند
وین عجب نیست که خود عادت او جمله جفاست
هوش مصنوعی: وقتی دنیا به انسان ظلم میکند، وفا را از چه کسی باید انتظار داشت؟ این عجیب نیست، چون خود دنیا عادتش به جفا و ستم است.
دایهٔ دهر نپرورد کسی را که نخورد
بینی ای دوست که این دایه چه بیمهر و وفاست
هوش مصنوعی: زمانه کسی را بزرگ نکرده که به دنیا بیتوجه باشد. بنابراین، ای دوست، مراقب باش که این دنیا بسیار بیمهر و بیوفاست.
گرچه خلقی ز جفاهای فلک مجروحند
اندرین دور که شب حامل تشویش و بلاست
هوش مصنوعی: با اینکه برخی از مردم به خاطر بدیهای دنیا آسیب دیدهاند، اما در این زمان که شب همراه اضطراب و مشکلات است، هنوز امید وجود دارد.
بلخ را هیچ قفایی چو وفات تو نبود
آخر ای دور فلک وقت بدان این چه قفاست
هوش مصنوعی: بلخ هیچ گاه همچون مرگ تو غمگین و دلتنگ نشده است. ای گردش روزگار، بدان که این چه حالت و وضعیتی است.
رفتی و با تو کمالی که جهان داشت ببرد
گر جهان را پس از این ناقص خوانیم سزاست
هوش مصنوعی: تو رفتی و آنچه زیبایی و کمال در جهان بود با خودت بردی. اگر از این به بعد جهان را ناقص و ناتمام بخوانیم، حقش است.
کی دهد کار جهان نور و تو غایب ز جهان
شب و خورشید بهم هر دو کجا آید راست
هوش مصنوعی: کیست که کارهای جهان را روشن کند، در حالی که تو از دنیا غایبی؟ شب و خورشید هم هرکدام به کجا میتوانند بیایند؟
تنگ بودی ز بزرگیت جهان وین معنی
داند آنکس که به اسباب بزرگی داناست
هوش مصنوعی: جهان به خاطر بزرگی تو تنگ و محدود است و تنها کسی میتواند این مفهوم را درک کند که به ابزار و عوامل بزرگ شدن آگاه باشد.
وین عجبتر که کنون بیتو از آن تنگترست
زانکه از درد تو خالی نه خلا ونه ملاست
هوش مصنوعی: این عجیب است که اکنون بدون تو، این حال و روزم از قبل هم سختتر شده است، زیرا اکنون حتی خالی از درد تو هستم و نه چیزی دیگر که مرا آرام کند.
گرچه در هر جگری درد و غمت بیخی زد
که شبانروزی چون ذکر تو در نشو و نماست
هوش مصنوعی: هرچند در هر قلبی درد و غم تو نشسته، اما شب و روز به یاد تو هستم و این یاد تو همواره در حال رشد و شکوفایی است.
ما چه دانیم که از ما چه سعادت بگذشت
وان تصور نه به اندازهٔ این سینهٔ ماست
هوش مصنوعی: ما نمیدانیم چهقدر خوشبختی از دست ما رفته است و این فکر هم به اندازهٔ وسعت دل ما نیست.
کیست با این همه کز نالهٔ زارش همه شب
سقف گردون نه پر از ولولهٔ صوت و صداست
هوش مصنوعی: چه کسی است که با این همه ناله و گریهاش، همه شب سقف آسمان پر از صدای غوغا و همهمه نیست؟
کیست ای بوده چو دریا و چو ابرت دل و دست
کز فراقت نه مژه ابرو کنارش دریاست
هوش مصنوعی: کیست که مانند دریا و ابر باشد، دل و دستش آکنده از احساسات است، و از دوری تو حتی مژهاش هم کنار ابرویش نمیافتد، زیرا دریا در کنارش قرار دارد؟
تا جهان را نگذاری ز چنان جاه یتیم
که یتیمی جهان گرچه نه طفلست خطاست
هوش مصنوعی: اگر اجازه ندهی که دنیا به حال یتیمانهای ادامه یابد، حتی اگر جهان خودش کودک نباشد، این یک اشتباه بزرگ است.
تا به خاک اندر آرام نگیری که سپهر
همچنان در طلب خدمت تو ناپرواست
هوش مصنوعی: تا زمانی که به آرامش در خاک نرسی، آسمان همچنان در جستجوی خدمت به تو بیپرواست.
ای دریغا که ز تو درد دلی ماند به دست
وانکه این درد نه دردیست که درمانش دواست
هوش مصنوعی: ای کاش که به یاد تو، اندوهی در دل نمانده باشد و آنکه این اندوه نه از آن دردهایی است که بتوان برایش درمانی پیدا کرد.
ای دریغا که غم هجر و غم رفتن تو
نیست آن شب که درو هیچ امید فرداست
هوش مصنوعی: ای کاش که غم دوری و رفتن تو نیست، در آن شبی که هیچ امیدی به فردا نیست.
ای دریغا که ثناها به دعا باز افتاد
چون چنین است بهین ذکر درین حال دعاست
هوش مصنوعی: آه، متأسفانه ستایشها به دعا برمیگردد. در این وضعیت، بهترین چیزی که میتوان به زبان آورد، دعاست.
یاربش در کنف لطف خدایی خوددار
کان چنان لطفی کان درخور آنست تراست
هوش مصنوعی: ای خدا، او را در زیر سایهی رحمت و لطف خود حفظ کن، زیرا اینچنین لطفی شایستهی اوست.
چون رهانیدی از این تفرقها جمعش کن
با که با اهل عبا زانکه هم از اهل عباست
هوش مصنوعی: وقتی تو را از این جداییها آزاد کنی، او را جمع کن با دیگران که اهل عبا هستند، زیرا او نیز از اهل عباست.
ور به گیتی نظری کرد برو تنگ مکن
که جهان دجله شد و ما همه را استسقاست
هوش مصنوعی: اگر به دنیا نگاهی بیندازی، در تنگنا قرار مگیر، زیرا این دنیا مانند دجله (رودی پرآشوب) است و ما همه در حال درخواست آب (یعنی نیازمند یاری و کمک) هستیم.
حاشیه ها
1396/11/10 04:02
زمانی که میرعماد خوشنویس زمان شاه عباس بقتل رسید یکی از شاگردانش بنام ابوتراب خوشنویس شعری دررثای او نوشت بااین مطلع:
دیرشد دیر که خورشید فلک روی نمود
چیست امروز که خورشید جهان ناپیداست .
دربیت دیگری می گوید:
ای دوقرن ازقلمت برده جهان برگ ونوا
تو چه دانی که جهان بی تو چه بی برگ ونواست
احتمالا مورخین در نسبت دادن این شعر به ابو تراب اشتباه کرده اندو این شعر از انوری است.