شمارهٔ ۱
عاشق شدم به ان بت عیار چون کنم
صَعب است کار چارهٔ این کار چون کنم
در عمر خویش باختهام عشق چند بار
هر بار صبر داشتم این بار چون کنم
دل را به بند عشق گرفتار کردهام
جان را به دست هجر گرفتار چون کنم
گوید مرا که در غم و تیمار صبر کن
بیهوده صبر در غم و تیمار چون کنم
گر گیرم آن دو زلف و بگیرم مُکابره
تدبیر آن عقیق شَکّربار چون کنم
جان است و دیده آن بت خورشید رخ مرا
با جان دیده وحشت و آزار چون کنم
چون آسمان فکند مرا در بلای او
با آسمان خصومت و پیکار چون کنم
گیرم کنم ز غمزهٔ غمّار او حذر
با آن بریده طرهٔ طرار چون کنم
شرح بلای آن بت ز اندازه درگذشت
این شرح پیش سید احرار چون کنم
فرخنده مَجد ملک و پسندیده شمس دین
دارندهٔ زمان و فروزندهٔ زمین
از عشق روی دوست مرا خواب و خور نماند
بی او قرار و صبرم از این بیشتر نماند
روشن همی نبینم بی روی او جهان
گویی به دیدگان من اندر بصر نماند
خونِ جگر ز دیده بپالود آنچه بود
پرخون بماند دیده و خون جگر نماند
در روزگار وصل مرا بود سیم و زر
چون هر دو خرج کردم چیز دگر نماند
هجر آمد و ز اشک رخم کرد سیم و زر
آگاه شد مگر که مرا سیم و زر نماند
از عشق آن دهان که سخن هست از او اثر
گشتم چنان که جز سخن از من اثر نماند
زرّین یکی خیالم و اندر دو چشم من
الا خیال آن صنمِ سیم بر نماند
فریاد از آن نگار که از عشق او مرا
جز رنجِ دل ذخیره و جز دردِ سر نماند
گر بیهنر بماند دلم در فراق او
اندر مدیح صدر اجل بیهنر نماند
فرخنده مَجْد ملک و پسندیده شمس دین
دارندهٔ زمان و فروزندهٔ زمین
آن بت که بر دلم در شادی فرازکرد
یک باره بر دلم دری ز مهر باز کرد
زلف جو سام بر دل مسکین من فکند
تا بر دلم جهان در خورشید باز کرد
بیخواب کرد چشم دلم در فراق خویش
تا از خیال خویش مرا بینیاز کرد
رفتم به مسجد از پی او تا دعا کنم
مؤذّن ز چشم من در مسجد فراز کرد
گفتی همی خراب کند او به چشم خویش
هر مسجدی که خلق درو در نماز کرد
آن شب چه بود یا رب کان ماهروی من
با من به خلوت اندر تا روز راز کرد
عذرش به جان شنیدم هر گه که عذر خواست
نازش به جان خریدم هرگه که ناز کرد
پنداشتم که دوستی او حقیقت است
چون صبح بردمید حقیقت مجاز کرد
کوتاه کرد دست مرا از دو زلف خویش
تا چون دو زلف خویش مرا شب دراز کرد
زان ماه دلنواز چو نومید شد دلم
آهنگ مدح مِهتر کِهتر نواز کرد
فرخنده مجد ملک و پسندیده شمس دین
دارندهٔ زمان و فروزندهٔ زمین
جانا امید من ز دل و جان بریده گیر
هرچ آن بتر مرا ز فراق تو دیده گیر
پنهان زخلق جامهٔ صبرم دریده شد
در پیش خلق پردهٔ رازم دریده گیر
شخصم ز فُرقت تو چو زر کشیده شد
مویم ز حسرت تو چو سیم کشیده گیر
بیچشم تو چو چشم تو بختم غنوده شد
بیزلف تو چو زلف تو قدم خمیده گیر
از آتش دلم به ثریا رسید تف
از آب چشم من به ثَری نم رسیده گیر
ای آهوی لطیف رمیده ز دام من
بیروی تو روان ز تن من رمیده گیر
گر وصل تو چو برق است از من گذشته دان
ور هجر تو چو با دست آخر وزیده گیر
برخاسته است فتنهٔ عشق تو از جهان
فتنه نشستهگیر و جهان آرمیدهگیر
تا بس نه دیر قصهٔ ما داستان شود
صدر زمانه قصّهٔ ما را شنیده گیر
فرخنده مجد ملک و پسندیده شمس دین
دارندهٔ زمان و فروزندهٔ زمین
ملکِ زمین مُسَخَّر فرمان او شدست
دور فلک متابع پیمان او شدست
تارای او شدست نگهبان ملک شاه
حفظ خدای عرش نگهبان او شدست
حق روشن از طریقت و آیین او شدست
دین نافذ از عقیدت و ایمان او شدست
رای بشر به نقطهٔ اقبال شهریار
بر دایره است و دایره دوران او شدست
جان نبی و حیدر و زهرا و سِیِّدین
اندر بهشت شاکر احسانِ او شدست
چون جان او موافق آل پیمبرست
جان موافقان همه در جان او شدست
آنکسکه دست او گهر افشاند در سَخا
محتاجِ خامهٔ گهر افشان او شدست
بی وحی هست در دل او وهم انبیا
تدبیر و رای معجز بُرهان او شدست
وانکس که اهل عقل گزارند خدمتش
خدمتگزارِ حاجب و دربان او شدست
وانکسکه گفتهاند مر او را ثنا و مدح
امروز مدح گوی و ثناخوان او شدست
او هست نایب نبی اندر شعار شرع
وین شاعر قدیمی حَسّان او شدست
فرخنده مجد ملک و پسندیده شمس دین
دارندهٔ زمان و فروزندهٔ زمین
بوالفضل کز فضایل او ملک نام یافت
اسعد که از سعادت او بخت کام یافت
آن صاحبی که پیش خدای و خدایگان
از اعتقاد پاک قبولی تمام یافت
تا او به کار دولت و ملت بایستاد
ملت گرفت رونق و دولت نظام یافت
دهری چو اسب توسن بیزین و بیلگام
آهسته شد به عدلش وزین و لگام یافت
چون بر دوام بود به هر شهر خیر او
از شهریار منزلت او بر دوام یافت
گر مهتران به دنیا یابند احتشام
دنیا به دین و دانش او احتشام یافت
بس کس که او به جهد همی نام و نان نیافت
بیجهد در برستش او نان و نام یافت
یابد سلامت از حَدَثان هرکه بامداد
بر وی سلام کرد و جواب سلام یافت
در عالم ار امام اُمَم خوانمش رواست
کاو را زمانه در همه عالم امام یافت
در وصف روزگارش و در نَعت دولتش
دست و زبان و خاطر مداح کام یافت
فرخنده مجد ملک و پسندید شمس دین
دارندهٔ زمان و فروزندهٔ زمین
ای مهتری که هم حَسَب و هم نَسَب تو راست
روشن دوگوهر از نسب و از حسب توراست
موروث یافتی شرف از گوهر نسب
وز گوهر حسب شرف مکتسب تو راست
در ملک خسرو عرب و خسرو عجم
رسم عجم تو داری و لفظ عرب توراست
فتنه است بر جمال وکمال فریشته
تا با جمال عقال کمال ادب توراست
تا شب به هیچ وقت موافق به روز نیست
زیر قلم موافقت روز و شب توراست
بر روی روز بوالعجبیها کند ز شب
در کار روز و شب قلم بُوالعَجَب توراست
در روزگار اگر دل دنیا طلب بسی است
از خلق روزگار دل دینطلب توراست
چونانکه هست خیر تو بی روی و بیریا
جود و سخای بیسبب و بیسلب توراست
بر دهر واقفی تو به اندیشه و ضمیر
اندیشهٔ شگفت و ضمیر عجب توراست
دین از تو هست خرم و ملک از تو هست شاد
زیرا که از خلیفه و سلطان لقب تو راست
فرخنده مَجدْ مُلْک و پسندیده شمس دین
دارنده زمان و فروزندهٔ زمین
اقبال تو به عالم عِلوی عَلَم کشید
وز فخر بر صحیفهٔ دولت رقم کشید
تا برگرفت زیر قلم ملک شهریار
بر نام بدسگالَش گردون قلم کشید
وقتی که بحر فتنه برآشفت وموج زد
دستت نهنگوار عدو را به دم کشید
چون از وجود خصمان تشویش ملک بود
تقدیر بر سر همه خط عدم کشید
هرکس به جهد و عجز ز خصمتکشید رنج
او از خَدَمکشید و به فضل و کرمکشید
دلها ز رنج و فتنه پراکنده گشته بود
تدبیر و رای تو همه دلها به هم کشید
درگاه شاه بیت حرمکرد و خلق را
از هر وطن به خدمت بیتالحَرم کشید
بنمود مردی عرب و رادی عجم
بگشاد دست و شغل عرب در عجم کشید
از دولت و سعادت او شادمانه شد
آن کس که او نُحوست ایّامِ غم کشید
آسوده شد عراق و خراسان به عدل او
وانکس که در عراق و خراسان ستم کشید
فرخنده مَجد مُلک و پسندیده شمس دین
دارندهٔ زمان و فروزندهٔ زمین
ای مجد ملک سلطان روزت خجسته باد
دست اجل ز من دامن عمرت گسسته باد
شخصی که یُمن و یسر ز تأیید او بود
همواره بر یَمین و یَسارت نشسته باد
بادی که از رضای خدایش بود نصیب
آن باد بر درخت بقای تو جسته باد
آبی که مشتری کشد از چشمهٔ حیات
روی موافق توبرآن آب شسته باد
تیری که برکشد زُحَل از جعبهٔ اجل
چشم منافق تو بدان تیر خسته باد
هر کس که در وفای تو سوگند بشکند
پشت و دلش به زخم حوادث شکسته باد
بر ما در سعادت و شادی گشادهای
بر تو در نحوست و اندوه بسته باد
تا شاخ سرو رسته بُوَد در میان باغ
سرو هنر ز باغ معالیت رسته باد
تا زلف دوست را به بنفشه صفت کنند
همواره زان بنفشه به دست تو دسته باد
تا در جهان بهار و خزان را کنند وصف
جشن بهار و جشن خزانت خجسته باد
فرخنده مَجد مُلک و پسندیده شمس دین
دارندهٔ زمان و فروزندهٔ زمین
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
عاشق شدم به ان بت عیار چون کنم
صَعب است کار چارهٔ این کار چون کنم
هوش مصنوعی: عاشق آن معشوق زیبا و دلربا شدم، اما چطور میتوانم بر این عشق غلبه کنم؟ این کار بسیار دشوار است و نمیدانم چه کار کنم تا به آن رسیدگی کنم.
در عمر خویش باختهام عشق چند بار
هر بار صبر داشتم این بار چون کنم
هوش مصنوعی: در طول زندگیام بارها در عشق شکست خوردهام. هر بار صبر و شکیبایی داشتهام، اما نمیدانم این بار چه باید بکنم.
دل را به بند عشق گرفتار کردهام
جان را به دست هجر گرفتار چون کنم
هوش مصنوعی: دل را در دام عشق گرفتار کردهام و جانم به دست جدایی اسیر است؛ حال چگونه باید این وضع را تحمل کنم؟
گوید مرا که در غم و تیمار صبر کن
بیهوده صبر در غم و تیمار چون کنم
هوش مصنوعی: میگوید که در این حالت غم و پریشانی صبر کن، اما من نمیدانم چگونه باید در غم و ناراحتی بیهوده صبر کنم.
گر گیرم آن دو زلف و بگیرم مُکابره
تدبیر آن عقیق شَکّربار چون کنم
هوش مصنوعی: اگر بتوانم دو زلف تو را بگیرم و تدبیر آن سنگ قیمتی را در دستانم داشته باشم، چه کنم؟
جان است و دیده آن بت خورشید رخ مرا
با جان دیده وحشت و آزار چون کنم
هوش مصنوعی: دل من و چشمانم به زیباییهای آن معشوقهی همچون خورشید خیره شده است، اما الآن با این عشق و زیبایی که دارم، چگونه میتوانم از خشم و رنج و وحشتی که در دل دارم، رهایی پیدا کنم؟
چون آسمان فکند مرا در بلای او
با آسمان خصومت و پیکار چون کنم
هوش مصنوعی: وقتی که آسمان مرا به زحمت و سختی او پرتاب کرده، چگونه میتوانم با آسمان دشمنی و مبارزه کنم؟
گیرم کنم ز غمزهٔ غمّار او حذر
با آن بریده طرهٔ طرار چون کنم
هوش مصنوعی: بگذارید از نگاه او که هزار درد و غم را ایجاد میکند دوری کنم، اما چگونه میتوانم از این موهای زیبا و جذاب او چشمپوشی کنم؟
شرح بلای آن بت ز اندازه درگذشت
این شرح پیش سید احرار چون کنم
هوش مصنوعی: عذابی که به خاطر آن معشوق به من رسیده، از حد و اندازه فراتر رفته است. حالا چگونه میتوانم این درد و رنج را برای سید احرار توضیح دهم؟
فرخنده مَجد ملک و پسندیده شمس دین
دارندهٔ زمان و فروزندهٔ زمین
هوش مصنوعی: این شخص فرخنده و خوشبخت است و همچون خورشید دین، بر همهی زمانها و زمین نور میافشاند.
از عشق روی دوست مرا خواب و خور نماند
بی او قرار و صبرم از این بیشتر نماند
هوش مصنوعی: از عشق به چهره محبوب، خواب و خوراک از من گرفته شده و بدون او هیچ آرامش و صبری برایم باقی نمانده است.
روشن همی نبینم بی روی او جهان
گویی به دیدگان من اندر بصر نماند
هوش مصنوعی: من بدون حضور او هیچ چیز را روشن نمیبینم، انگار که جهان در چشمان من محو شده است و دیگر چیزی نمیبینم.
خونِ جگر ز دیده بپالود آنچه بود
پرخون بماند دیده و خون جگر نماند
هوش مصنوعی: چشمها به خاطر غم و درد بسیار، پر از اشک و اندوه شدهاند، اما به مرور زمان اشکها خشک میشوند و آن درد و رنج در دل باقی میماند.
در روزگار وصل مرا بود سیم و زر
چون هر دو خرج کردم چیز دگر نماند
هوش مصنوعی: در زمانهای خوبی که در کنار محبوبم بودم، ثروت و داراییام را صرف کردم و حالا چیزی برایم نمانده است.
هجر آمد و ز اشک رخم کرد سیم و زر
آگاه شد مگر که مرا سیم و زر نماند
هوش مصنوعی: فراق و دوری باعث شد که اشکهایم مانند نقره و طلا بر چهرهام بنشیند. آیا کسی از این موضوع باخبر شد، در حالی که برای من دیگر نه نقرهای مانده و نه طلا؟
از عشق آن دهان که سخن هست از او اثر
گشتم چنان که جز سخن از من اثر نماند
هوش مصنوعی: از عشق آن کسی که حرفهایش اثر بگذارند، به گونهای شدم که دیگر هیچ نشانی از خودم نمانده است جز کلمات.
زرّین یکی خیالم و اندر دو چشم من
الا خیال آن صنمِ سیم بر نماند
هوش مصنوعی: در ذهنم تصویری زرین وجود دارد و در دو چشم من جز تصویر آن معشوق نقرهای باقی نمانده است.
فریاد از آن نگار که از عشق او مرا
جز رنجِ دل ذخیره و جز دردِ سر نماند
هوش مصنوعی: از عشق آن محبوب، تنها رنج دل و درد سر برایم باقی مانده است و جز این هیچ چیز ندارم که بگویم.
گر بیهنر بماند دلم در فراق او
اندر مدیح صدر اجل بیهنر نماند
هوش مصنوعی: اگر دلم در دوری او بیهنر بماند، در ستایش مرگ هم بیهنر نخواهد ماند.
فرخنده مَجْد ملک و پسندیده شمس دین
دارندهٔ زمان و فروزندهٔ زمین
هوش مصنوعی: سلطنتی شاداب و ستوده، و دین را با درخشش نور خود روشن کرده است، که زمان را به خود میسپارد و زمین را نورانی میکند.
آن بت که بر دلم در شادی فرازکرد
یک باره بر دلم دری ز مهر باز کرد
هوش مصنوعی: آن موجودی که باعث خوشحالی من شده بود، ناگهان در دل من در را به روی محبت گشود.
زلف جو سام بر دل مسکین من فکند
تا بر دلم جهان در خورشید باز کرد
هوش مصنوعی: موی زیبای یار بر دل بینوایم افتاد و به واسطه آن، دلم نورانی و روشن شد.
بیخواب کرد چشم دلم در فراق خویش
تا از خیال خویش مرا بینیاز کرد
هوش مصنوعی: چشم دلم به خاطر دوریات بیخوابم کرد، تا اینکه از خیال تو مرا بینیاز کرد.
رفتم به مسجد از پی او تا دعا کنم
مؤذّن ز چشم من در مسجد فراز کرد
هوش مصنوعی: به مساجد رفتم تا از خدا درخواست کنم، اما مؤذّن به من نگاهی انداخت که نشان دهنده رنج و نگرانی من بود.
گفتی همی خراب کند او به چشم خویش
هر مسجدی که خلق درو در نماز کرد
هوش مصنوعی: تو گفتی که او با چشمان خود هر معبدی را خراب میکند، هر معبدی که مردم در آن به نماز ایستادهاند.
آن شب چه بود یا رب کان ماهروی من
با من به خلوت اندر تا روز راز کرد
هوش مصنوعی: در آن شب چه اتفاقی افتاد که محبوب من به صورت پنهانی با من صحبت کرد و رازهای دلش را تا صبح برایم فاش کرد.
عذرش به جان شنیدم هر گه که عذر خواست
نازش به جان خریدم هرگه که ناز کرد
هوش مصنوعی: هر بار که او عذرخواهی کرد، من به احترامش گوش دادم و هر بار که لحن ناز و فاخری به خود گرفت، عاشقانه به او محبت کردم.
پنداشتم که دوستی او حقیقت است
چون صبح بردمید حقیقت مجاز کرد
هوش مصنوعی: فکر میکردم دوستی او واقعی و صادقانه است، اما وقتی صبح بیدار شدم، فهمیدم که آن دوستی تنها یک ظاهر و توهم بوده است.
کوتاه کرد دست مرا از دو زلف خویش
تا چون دو زلف خویش مرا شب دراز کرد
هوش مصنوعی: دست مرا از زلفهایش کوتاه کرد تا همانطور که زلفهایش شب را طولانی میکند، من هم در این شب تاریک احساس طولانی بودن کنم.
زان ماه دلنواز چو نومید شد دلم
آهنگ مدح مِهتر کِهتر نواز کرد
هوش مصنوعی: دلم از آن ماه زیبا ناامید شد، اما به سمت ستایش کسی که نوازشگر است، رو آورد.
فرخنده مجد ملک و پسندیده شمس دین
دارندهٔ زمان و فروزندهٔ زمین
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف شخصیتی بزرگ و برجسته میپردازد که دارای مقام و منزلت بالایی است. او همچنین به عنوان شخصیت نورانی و روشنیبخشی در زمان و زمین شناخته میشود. به طور کلی، این شخص نمادی از موفقیت و محبوبیت در جامعه است.
جانا امید من ز دل و جان بریده گیر
هرچ آن بتر مرا ز فراق تو دیده گیر
هوش مصنوعی: ای جانا، من به تو امید دارم؛ تمام درد و رنجهای قلب و جانم را فراموش کن و هر آنچه به خاطر دوری تو، باعث غم و اندوه من شده است، به خاطر عشق و محبت خودت در نظر بگیر.
پنهان زخلق جامهٔ صبرم دریده شد
در پیش خلق پردهٔ رازم دریده گیر
هوش مصنوعی: در جلوی مردم، لباس صبرم بهطور مخفیانه تکهتکه شد و رازم بهطور ناخواسته فاش گردید.
شخصم ز فُرقت تو چو زر کشیده شد
مویم ز حسرت تو چو سیم کشیده گیر
هوش مصنوعی: من از دوری تو به حالتی مانند طلا درآمدهام و موهایم از حسرت تو به صورت نقرهای کشیده و رنجور شدهاند.
بیچشم تو چو چشم تو بختم غنوده شد
بیزلف تو چو زلف تو قدم خمیده گیر
هوش مصنوعی: بدون حضور تو، چشمان من خوابشان برده و بیحضور گیسوانت، قدمهایم خم شده است.
از آتش دلم به ثریا رسید تف
از آب چشم من به ثَری نم رسیده گیر
هوش مصنوعی: از دل آتشین من، بخار و دود به آسمان رفته، اما از اشکهای من هیچ رطوبتی به زمین نرسیده است.
ای آهوی لطیف رمیده ز دام من
بیروی تو روان ز تن من رمیده گیر
هوش مصنوعی: ای آهوی نازنین که از دام من فرار کردهای، بدون حضور تو، جانم از تنم جدا شده است. خواهش میکنم مرا دوباره به خودت جذب کن.
گر وصل تو چو برق است از من گذشته دان
ور هجر تو چو با دست آخر وزیده گیر
هوش مصنوعی: اگر وصال تو سریع و ناگهانی است، بر من گذشت تو را میدانم؛ اما اگر جداییات مانند باد آخرین لحظه وزیده میشود، باید به آن بپردازم.
برخاسته است فتنهٔ عشق تو از جهان
فتنه نشستهگیر و جهان آرمیدهگیر
هوش مصنوعی: آشفتگی و مشکلات ناشی از عشق تو همه جا را پر کرده است، پس خودت را بگیر و به آرامش برگرد.
تا بس نه دیر قصهٔ ما داستان شود
صدر زمانه قصّهٔ ما را شنیده گیر
هوش مصنوعی: حالا که داستان ما هنوز مطرح نشده، شاید در آینده به داستانی معروف تبدیل شود. بنابراین بهتر است که اکنون به این قصه گوش دهیم.
فرخنده مجد ملک و پسندیده شمس دین
دارندهٔ زمان و فروزندهٔ زمین
هوش مصنوعی: این بیت از کسی یاد میکند که دارای مقام و محبوبیت ویژهای است، و به عنوان یک شخصیت برجسته در زمان خود شناخته میشود. او همچنین به عنوان منبع نور و روشنی برای زمین و مردم خود معرفی شده است. در واقع، این شخص نماینده خوشبختی و افتخار در جامعه خود است.
ملکِ زمین مُسَخَّر فرمان او شدست
دور فلک متابع پیمان او شدست
هوش مصنوعی: سلطان زمین تحت فرمان او قرار گرفته و گردونهی آسمان هم به پیروی از قرار او درآمده است.
تارای او شدست نگهبان ملک شاه
حفظ خدای عرش نگهبان او شدست
هوش مصنوعی: نگهبانی از پادشاهی او به عهده ستارههاست و محافظت از عرش الهی به عهده خداوند است.
حق روشن از طریقت و آیین او شدست
دین نافذ از عقیدت و ایمان او شدست
هوش مصنوعی: حقیقت به وسیله روش و آیین او مشخص شده و دین به خاطر اعتقاد و ایمان او به طور عمیق و مؤثر به درک ما رسیده است.
رای بشر به نقطهٔ اقبال شهریار
بر دایره است و دایره دوران او شدست
هوش مصنوعی: اندیشه و نظر انسان به اوج و برتری شهریار میرسد و این برتری به دورانی مربوط میشود که او در آن قرار دارد.
جان نبی و حیدر و زهرا و سِیِّدین
اندر بهشت شاکر احسانِ او شدست
هوش مصنوعی: روح پیامبر، علی، زهرا و دو سید بزرگوار در بهشت به خاطر نعمتهای او سپاسگزار شدهاند.
چون جان او موافق آل پیمبرست
جان موافقان همه در جان او شدست
هوش مصنوعی: چون روح او با اهل بیت پیامبر هماهنگ است، روح دوستان او نیز در روح او جمع شده است.
آنکسکه دست او گهر افشاند در سَخا
محتاجِ خامهٔ گهر افشان او شدست
هوش مصنوعی: کسی که در generosity و بخشندگی خود با بخشیدن ارزشها و نعمتها درخشید، حالا خود به قلم و کلمات آن بخشنده نیاز دارد.
بی وحی هست در دل او وهم انبیا
تدبیر و رای معجز بُرهان او شدست
هوش مصنوعی: در دل او، که از وحی بیبهره است، افکار پیامبران و تدابیر آنها به طور خیال و ذهنی وجود دارد. قدرت اعجاز و برهان او، از این تفکرات نشأت میگیرد.
وانکس که اهل عقل گزارند خدمتش
خدمتگزارِ حاجب و دربان او شدست
هوش مصنوعی: کسی که به دانش و خرد بها بدهد، در واقع خدمتکار و دربان آن شخصیت بزرگ میشود.
وانکسکه گفتهاند مر او را ثنا و مدح
امروز مدح گوی و ثناخوان او شدست
هوش مصنوعی: کسی که در گذشته دربارهاش گفتهاند ستایش و تعریف میکنید، امروز خود اوست که در حال ستایش و تعریف کردن است.
او هست نایب نبی اندر شعار شرع
وین شاعر قدیمی حَسّان او شدست
هوش مصنوعی: او نماینده پیامبر در پیروی از اصول دین است و این شاعر قدیمی، حسان، به این مقام دست یافته است.
فرخنده مجد ملک و پسندیده شمس دین
دارندهٔ زمان و فروزندهٔ زمین
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصیتی عالی و برجسته اشاره دارد که در زمان خود مقام و منزلت بالایی دارد. او به مانند خورشید درخشان، زمین را روشن میکند و نمایندهٔ دین و ارزشهای والای انسانی است. زندگی و کارهای او به دیگران نیکی و برکت میبخشند.
بوالفضل کز فضایل او ملک نام یافت
اسعد که از سعادت او بخت کام یافت
هوش مصنوعی: بوالفضل به خاطر ویژگیهای برجستهاش به مقام و نامی بزرگ رسید، و بهواسطهی خوشبختی او، بختها به موفقیت دست یافتند.
آن صاحبی که پیش خدای و خدایگان
از اعتقاد پاک قبولی تمام یافت
هوش مصنوعی: کسی که با ایمان خالص خود در پیش خدا و بزرگان الهی مورد پذیرش قرار گرفته است.
تا او به کار دولت و ملت بایستاد
ملت گرفت رونق و دولت نظام یافت
هوش مصنوعی: وقتی او برای بهبود اوضاع کشور و مردم تلاش کرد، ملت به رونق رسید و دولت به سامان آمد.
دهری چو اسب توسن بیزین و بیلگام
آهسته شد به عدلش وزین و لگام یافت
هوش مصنوعی: زمانه مانند اسب وحشی است که بدون زین و لگام آرام گرفته، بهسبب عدالتش کنترل و نظام پیدا کرده است.
چون بر دوام بود به هر شهر خیر او
از شهریار منزلت او بر دوام یافت
هوش مصنوعی: وقتی که خوبی و benevolence او در هر شهر پایدار باشد، موقعیت او در نظر مردم دائمی و محترم خواهد بود.
گر مهتران به دنیا یابند احتشام
دنیا به دین و دانش او احتشام یافت
هوش مصنوعی: اگر بزرگان و سرآمدان دنیا به ثروت و مقام دست یابند، احترام و منزلت دنیا به وسیله دین و علم او نیز به دست میآید.
بس کس که او به جهد همی نام و نان نیافت
بیجهد در برستش او نان و نام یافت
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد تلاش میکنند تا نام و نان کسب کنند، اما موفق نمیشوند. در مقابل، برخی بدون تلاش خاصی به نام و نان میرسند.
یابد سلامت از حَدَثان هرکه بامداد
بر وی سلام کرد و جواب سلام یافت
هوش مصنوعی: هر کسی که در صبح به دیگران سلام کند و پاسخ سلامش را بگیرد، از بدیها و مشکلات در امان خواهد ماند.
در عالم ار امام اُمَم خوانمش رواست
کاو را زمانه در همه عالم امام یافت
هوش مصنوعی: در دنیا اگر کسی را امام و پیشوای تمام ملتها بخوانم، این کار درست است، زیرا اوست که زمانه در همه جا او را پیشوا میداند.
در وصف روزگارش و در نَعت دولتش
دست و زبان و خاطر مداح کام یافت
هوش مصنوعی: او در توصیف دوران خود و ستایش از حکومتش، توانسته است با دست، زبان و فکرش به موفقیت و کامیابی برسد.
فرخنده مجد ملک و پسندید شمس دین
دارندهٔ زمان و فروزندهٔ زمین
هوش مصنوعی: این بیت به ستایش و بزرگداشت شخصیتی مهم و برجسته اشاره دارد که نماد خوشبختی و موفقیت است. او در میان مردم محبوبیت دارد و همچون خورشیدی درخشان، زندگی و زمین را روشن میکند.
ای مهتری که هم حَسَب و هم نَسَب تو راست
روشن دوگوهر از نسب و از حسب توراست
هوش مصنوعی: ای بزرگمردی که هم از لحاظ خانواده و هم از نظر نسب، مقام والا و روشنی داری. دو ویژگی ارزشمند از نسب (اجداد) و حسب (اخلاق و شخصیت) در تو به وضوح پیداست.
موروث یافتی شرف از گوهر نسب
وز گوهر حسب شرف مکتسب تو راست
هوش مصنوعی: تو از نسل و خانوادهای با شرافت به دنیا آمدهای و این شرافت، هم از اصل و نسب تو سرچشمه میگیرد و هم از ویژگیهای شخصیای که خودت به دست آوردهای.
در ملک خسرو عرب و خسرو عجم
رسم عجم تو داری و لفظ عرب توراست
هوش مصنوعی: در سرزمین پادشاهان عرب و پادشاهان عجم، تو ویژگیهای عجم را داری و سخن به زبان عربی میگویی.
فتنه است بر جمال وکمال فریشته
تا با جمال عقال کمال ادب توراست
هوش مصنوعی: جمال و زیبایی فرشتهای است که در آن فتنهای وجود دارد، تا با زیبایی و کمال ادب تو مرتبط شود و خود را بهتر نشان دهد.
تا شب به هیچ وقت موافق به روز نیست
زیر قلم موافقت روز و شب توراست
هوش مصنوعی: تا زمانی که شب با روز همخوانی ندارد، زیر دامان این همخوانی، روز و شب فقط متعلق به تو هستند.
بر روی روز بوالعجبیها کند ز شب
در کار روز و شب قلم بُوالعَجَب توراست
هوش مصنوعی: در روزهای شگفتانگیز، کارهای شب در دنیای روز و شب در حال انجام است و این کارها برای توست.
در روزگار اگر دل دنیا طلب بسی است
از خلق روزگار دل دینطلب توراست
هوش مصنوعی: اگر در این دنیا دلهای زیادی به دنبال دنیا و مادیات هستند، اما دلهایی هم وجود دارند که به دنبال دین و معنویت هستند، و این دلهای دینطلب متعلق به تو است.
چونانکه هست خیر تو بی روی و بیریا
جود و سخای بیسبب و بیسلب توراست
هوش مصنوعی: خیر و خوبی تو به دور از خودخواهی و نمایش است؛ بخشش و سخاوت تو بیدلیل و بدون توقع است.
بر دهر واقفی تو به اندیشه و ضمیر
اندیشهٔ شگفت و ضمیر عجب توراست
هوش مصنوعی: به زمانه آگاهی داری و افکار تو پر از شگفتی و حیرت است.
دین از تو هست خرم و ملک از تو هست شاد
زیرا که از خلیفه و سلطان لقب تو راست
هوش مصنوعی: دین به خاطر تو سرزنده و خوشحال است و مملکت نیز از تو شاد و راضی میباشد، چون تو لقب خلیفه و سلطان را داری.
فرخنده مَجدْ مُلْک و پسندیده شمس دین
دارنده زمان و فروزندهٔ زمین
هوش مصنوعی: این بیت به تمجید و ستایش از فردی اشاره دارد که دارای مقام والایی است و در زمان خود به عنوان یک شخصیت برجسته و تاثیرگذار شناخته میشود. او نه تنها ملتی را زیر پرچم خود رهبری میکند، بلکه نور و روشنیبخش زمین نیز هست. این فرد از دیدگاه مردم مورد پسند و احترام قرار دارد.
اقبال تو به عالم عِلوی عَلَم کشید
وز فخر بر صحیفهٔ دولت رقم کشید
هوش مصنوعی: تو به اوج و کمالی رسیدی که به دنیای فرشتگان تعلق پیدا کردی و با این افتخار، نامی در تاریخ و سرنوشت جامعه به ثبت رساندی.
تا برگرفت زیر قلم ملک شهریار
بر نام بدسگالَش گردون قلم کشید
هوش مصنوعی: زمانی که قلم پادشاه بر نام بدخوی او دستخط زد، آسمان هم به نوعی بر این نام خط کشید.
وقتی که بحر فتنه برآشفت وموج زد
دستت نهنگوار عدو را به دم کشید
هوش مصنوعی: وقتی که اوضاع به شدت به هم ریخت و مشکلات بالا گرفت، تو مانند نهنگ با قدرت و قاطعیت از پس دشمن برآمدی و او را در دامن خود فرو بردی.
چون از وجود خصمان تشویش ملک بود
تقدیر بر سر همه خط عدم کشید
هوش مصنوعی: زمانی که نگرانیهایی از جانب دشمنان وجود داشت، تقدیر به تمامی افراد نشان داد که سرنوشتشان بر روی خط ناپدیدی نوشته شده است.
هرکس به جهد و عجز ز خصمتکشید رنج
او از خَدَمکشید و به فضل و کرمکشید
هوش مصنوعی: هر کسی که با تلاش و ناتوانی از دشمنیها دوری جسته، رنج و زحمات او به خاطر خدمت به دیگران و از روی لطف و کرم اوست.
دلها ز رنج و فتنه پراکنده گشته بود
تدبیر و رای تو همه دلها به هم کشید
هوش مصنوعی: دلها به خاطر رنج و مشکلات دچار پراکندگی و بینظمی شده بودند، ولی تدبیر و فکر تو توانست همه دلها را دوباره گرد هم بیاورد.
درگاه شاه بیت حرمکرد و خلق را
از هر وطن به خدمت بیتالحَرم کشید
هوش مصنوعی: شاه در ورودی حرم جایگاهی را فراهم کرد و مردم را از هر نقطهای به خدمت در آن مکان مقدس دعوت کرد.
بنمود مردی عرب و رادی عجم
بگشاد دست و شغل عرب در عجم کشید
هوش مصنوعی: مردی عرب به نمایش درآمد و مردی عجم نیز با او بوده است. مرد عرب دستش را گشود و ویژگیهای عربیاش را در سرزمین عجمی نشان داد.
از دولت و سعادت او شادمانه شد
آن کس که او نُحوست ایّامِ غم کشید
هوش مصنوعی: کسی که در دشواریها و روزهای غمگین زندگی خود را تحمل کرده، حالا به خاطر موفقیت و خوشبختیاش شاد و خوشحال است.
آسوده شد عراق و خراسان به عدل او
وانکس که در عراق و خراسان ستم کشید
هوش مصنوعی: عراق و خراسان به خاطر عدالت او آرامش پیدا کردند و آن کس که در این سرزمینها مورد ظلم و ستم قرار گرفت.
فرخنده مَجد مُلک و پسندیده شمس دین
دارندهٔ زمان و فروزندهٔ زمین
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی شخصیتی بزرگ و محترم صحبت میکند که مقام و جایگاه بالایی در جامعه دارد. او به عنوان نمادی از دین و روشنی در عصر خود شناخته میشود و تأثیر مثبتی بر زمین و مردم دارد.
ای مجد ملک سلطان روزت خجسته باد
دست اجل ز من دامن عمرت گسسته باد
هوش مصنوعی: ای نیک بخت، روز تو مبارک باشد و کاش خداوند سرنوشت تو را از گزند زمانه دور نگه دارد و عمرت همیشه پایدار بماند.
شخصی که یُمن و یسر ز تأیید او بود
همواره بر یَمین و یَسارت نشسته باد
هوش مصنوعی: شخصی که از حمایت و تأیید او بهرهمند است، همیشه در حال آرامش و نعمت خواهد بود.
بادی که از رضای خدایش بود نصیب
آن باد بر درخت بقای تو جسته باد
هوش مصنوعی: بادی که به خاطر خوشنودی خدا وزیده، به درخت تو برکت و بقای بیشتری میدهد.
آبی که مشتری کشد از چشمهٔ حیات
روی موافق توبرآن آب شسته باد
هوش مصنوعی: آبی که سیاره مشتری از چشمهٔ حیات میکشد، میخواهد تو به گونهای باشد که آن آب به دلت نفوذ کند و به تو خوش بگذرد.
تیری که برکشد زُحَل از جعبهٔ اجل
چشم منافق تو بدان تیر خسته باد
هوش مصنوعی: چشم تزویر تو از تیر زحل، که در جعبهٔ مرگ نهفته است، خسته میشود.
هر کس که در وفای تو سوگند بشکند
پشت و دلش به زخم حوادث شکسته باد
هوش مصنوعی: هر کسی که در وفاداری به تو خیانت کند، باید بداند که زندگیاش با درد و رنج مواجه خواهد شد.
بر ما در سعادت و شادی گشادهای
بر تو در نحوست و اندوه بسته باد
هوش مصنوعی: در زندگی ما خوشبختی و شادی برقرار است، و برای تو غم و ناراحتی وجود داشته باشد.
تا شاخ سرو رسته بُوَد در میان باغ
سرو هنر ز باغ معالیت رسته باد
هوش مصنوعی: تا زمانی که در دل باغ، درخت سروی وجود دارد، هنر تو نیز مانند آن سرو باید شکوفا و بارور باشد.
تا زلف دوست را به بنفشه صفت کنند
همواره زان بنفشه به دست تو دسته باد
هوش مصنوعی: برای اینکه زلف دوست را مانند گل بنفشه توصیف کنند، همیشه به خاطر داشته باش که این بنفشه به دست تو دستهای از باد است.
تا در جهان بهار و خزان را کنند وصف
جشن بهار و جشن خزانت خجسته باد
هوش مصنوعی: تا زمانی که در دنیا فصل بهار و پاییز وجود دارد، جشنهای بهار و پاییز وصف و یادآوری شوند و این جشنها همیشه خوشخبر و باشادابی باشند.
فرخنده مَجد مُلک و پسندیده شمس دین
دارندهٔ زمان و فروزندهٔ زمین
هوش مصنوعی: بسیار خوشحال و سرافراز است که این سرزمین تحت فرمان کسی است که دین را پاس میدارد و همچون خورشید، نور و روشنی را به همه جا میتاباند.
حاشیه ها
1402/01/11 16:04
هیچ
با سلام
وزن بیت نادرست نوشته شده
وزن صحیح « مستفلن مفاعل مستفعلن فعل، مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن» هست