گنجور

شمارهٔ ۴۴۷

ماه است ساقی و قدح باده مشتری
وین هر دو را منم به‌دل و دیده مشتری
با مشتری مقارنه کردست ماه من
فرخ بود مقارنهٔ ماه و مشتری
خلقی ز رشک و حسرت آن چشم‌ کافرش
بر من همی دهند گواهی به‌ کافری
یاری است لشکری که همی دل برد زخلق
دارد به دلبری همگان را ز دل بری
من دل بدو دهم که خطا گفت آن ‌که ‌گفت‌:
هرگز مباد کس که دهد دل به لشکری‌
ای آنکه جای توست همه ساله بتکده
بت را همی پرستی و رنجی همی بری
باری سجود پیش کسی کن که صورتش
تصویر ایزدست نه تمثال آزری
با روی خوب او نرسد سرکشی تورا
بر نِه‌ به خاک سر که بدان روی بنگری
درکوی عشق او نرسد بددلی تورا
برده به باد دل‌که بر آن کوی بگذری
آن خط نو دمیده نگر بر دو عارضش
همچون بنفشهٔ طبری برگل طری
در سایه‌ گر بنفشه نروید چگونه است
خطش به‌ زیر سایهٔ آن زلف عنبری
یا رب چه صورت است که دادی بدان صنم
کز شرم او شدست نهان صورت پری
همواره هست صورت او اصل نیکوی
جون سیرت موید دین اصل سروری
اکفی الکفات ناصح دولت معین ملک
بوالقاسم آفتاب بزرگی و مهتری
کافی مدبری که به تدبیر و رای اوست
ترتیب دین احمدی و ملک‌سنجری
آزاده‌ای که ختم شد آزادگی بدو
چونانکه ختم شد به محمد پیمبری
سحرست و معجزست خط و دست او به هم
معجز شنیده‌ای که بود جفت ساحری
گویی ‌که دست او ید بیضاست از قیاس
کلکش عصای موسی و خط سحر سامری
ای نیک محضری‌ که ملک را و خواجه را
تو نایب مبارک و فرخنده اختری
از خواجگان دولت و از کافیان ملک
کس را به مهتری نرسد با تو همبری
هرگز ستاره سحری را کجا رسد
با آفتاب و ماه دو هفته برابری
سی سال هست تا تو همی سروری‌کنی
سی ساله سروری نتوان کرد سرسری
چون در محاسبت ز دقایق رود سخن
اندر هوا ز نوک قلم ذره بشمری
در سایهٔ قبول تو از تار عنکبوت
سازند کهتران تو سد سکندری
بیتی زشعر فرخی اندر مدیح تو
تضمین همی کنم که بدان بیت درخوری‌:
«‌نامت نبشته نیست‌کجا نام بد بود
وانجا که نام نیک بود صدر دفتری‌»
فرزانگان همی طلب کیمیا کنند
تا مالشان هدر شود و عمر بر سری
آگاه نیستند که بر درگه تو هست
خدمتگری به نفع به ازکیمیاگری
درویشی و نیاز و غم آید زکیمیا
وزخدمت تو شادی و ناز و توانگری
فانی است مال و نعمت و باقی است شکر و مدح
با من بدین سخن نتوان کرد داوری
بازارگان همی چو تو باید که سال و ماه
فانی همی فروشی و باقی همی خری
در شهر طوس و شهر سرخس آنچه‌ کرده‌ای
باقی است تا به جای بود چرخ چنبری
آن پهلوان کجاست که طوس و سرخس‌کرد
تا در پرستش تو دهد خط چاکری
گر گاه لفظ و معنی‌ کس در عرب نخاست
چون بُحْتری و چون مُتَنَبّی به شاعری
نظم عجم ز نظم عرب خوب‌تر بود
چون لفظ پاک داری و معنی بپروری
در عصر توبه مدح تو شد قیمتی سخن
چون قیمت زمرد و یاقوت آوری
از بهر انکه عصر تو اندر نیافته است
پیوسته با دریغ بود جان عنصری
دارم دهان ز شکر تو چون دُرِّ شاهوار
دارم دل از ثنای تو بر زر جعفری
شایدکه بر تو عرضه کنم زرّ و دُرّ خویش
ای خاطر و ضمیر تو صراف و جوهری
شرم ست و بیم پیش تو در چشم و در دلم
شرم از خلاف وعده و بیم از مُقَصَری
کردم گناه و آمدم اندر پناه تو
تا بر سرم ز عفو و کرم سایه‌گستری
گر ماه در کنار تو آید زآسمان
هم در زمان‌ کلف ز رخ ماه بستری
تا هر هزار سال قرانی بود دگر
خواهم که صد قران بگذاری و بگذری
گاهی به دست عدل ببندی در ستم
گاهی به پای قهر سر خصم بسپری

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ماه است ساقی و قدح باده مشتری
وین هر دو را منم به‌دل و دیده مشتری
هوش مصنوعی: ماه همان ساقی است و جام حاوی باده نیز متعلق به مشتری است و من هم همواره این دو را در دل و چشم خود به تصویر می‌کشم.
با مشتری مقارنه کردست ماه من
فرخ بود مقارنهٔ ماه و مشتری
هوش مصنوعی: ماهی که در آسمان دیده می‌شود، در کنار سیاره مشتری قرار گرفته و این هم‌نشینی باعث خوشبختی و نیکبختی است.
خلقی ز رشک و حسرت آن چشم‌ کافرش
بر من همی دهند گواهی به‌ کافری
هوش مصنوعی: چشم‌های کافر او به من دلیلی بر کفر من می‌دهند، زیرا آنها از حسرت و رشک به من می‌نگرند.
یاری است لشکری که همی دل برد زخلق
دارد به دلبری همگان را ز دل بری
هوش مصنوعی: دوستی وجود دارد که با زیبایی و دلربایی‌اش، دل همه را به خودش معطوف کرده و از دل مردم جدا کرده است.
من دل بدو دهم که خطا گفت آن ‌که ‌گفت‌:
هرگز مباد کس که دهد دل به لشکری‌
هوش مصنوعی: من قلبم را به او می‌دهم، زیرا آن کسی که گفت هرگز نباید دل به یک لشکر داد، اشتباه گفت.
ای آنکه جای توست همه ساله بتکده
بت را همی پرستی و رنجی همی بری
هوش مصنوعی: ای تو که جایگاهت در دل هر بتی است، هر ساله در میکده معشوقه‌ها، زیبایی‌ها را می‌پرستی و سختی‌ها را به جان می‌خری.
باری سجود پیش کسی کن که صورتش
تصویر ایزدست نه تمثال آزری
هوش مصنوعی: به نزد کسی تعظیم کن که چهره‌اش نشانه‌ای از خداوند است، نه تصویر یک بت تقلبی.
با روی خوب او نرسد سرکشی تورا
بر نِه‌ به خاک سر که بدان روی بنگری
هوش مصنوعی: هرگز نخواهی توانست به آزار و سرکشی ادامه دهی، زیرا زیبایی و نیکی او تو را به خاک می‌افکند و با نگاهش به تو، تمام زورگویی‌هایت را نابود می‌کند.
درکوی عشق او نرسد بددلی تورا
برده به باد دل‌که بر آن کوی بگذری
هوش مصنوعی: در کوی عشق، کسی که دلش پر از بددلی است، نمی‌تواند به خوبی آنجا را درک کند؛ چون اگر می‌خواهد از آن کوی عبور کند، به سادگی دلش را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
آن خط نو دمیده نگر بر دو عارضش
همچون بنفشهٔ طبری برگل طری
هوش مصنوعی: به روزنوازی آن خطی که بر روی دو گونه‌اش نقش بسته است، بنگر که همچون گل بنفشه‌ای در خاکی سرسبز و تازه می‌درخشد.
در سایه‌ گر بنفشه نروید چگونه است
خطش به‌ زیر سایهٔ آن زلف عنبری
هوش مصنوعی: اگر در سایه‌ی یک بنفشه گل نباشد، چگونه ممکن است خطی بر زیر سایه‌ی زلفی به رنگ عنبر باشد؟
یا رب چه صورت است که دادی بدان صنم
کز شرم او شدست نهان صورت پری
هوش مصنوعی: ای پروردگار، چه زیبایی به آن معشوق بخشیده‌ای که از شرم او، حتی چهره‌ی زیبا و دلربایش نیز پنهان شده است.
همواره هست صورت او اصل نیکوی
جون سیرت موید دین اصل سروری
هوش مصنوعی: همیشه چهره او نمودار خوبی است و سیرت او حمایت‌کننده دین و نشانه‌ای از سروری و عظمت است.
اکفی الکفات ناصح دولت معین ملک
بوالقاسم آفتاب بزرگی و مهتری
هوش مصنوعی: این بیت به ستایش و تمجید از فردی به نام بوالقاسم می‌پردازد که در زیر سایه حمایتی و مشاوره‌ای بزرگ و نیکو قرار دارد. شاعر به تأکید بر شایستگی و مقام بلند بوالقاسم، او را به عنوان خورشیدی درخشان و مقام‌دار معرفی می‌کند که در اداره امور کشور نقش مهمی دارد و برای مردم خود خیر و نیکی به ارمغان می‌آورد.
کافی مدبری که به تدبیر و رای اوست
ترتیب دین احمدی و ملک‌سنجری
هوش مصنوعی: مدیر و تدبیرکننده‌ای کافی است که با خرد و رای خود، نظم و ترتیب دین اسلام و حکمرانی را برقرار کند.
آزاده‌ای که ختم شد آزادگی بدو
چونانکه ختم شد به محمد پیمبری
هوش مصنوعی: آزادگی یک فرد بزرگ به پایان رسید مانند اینکه پیامبری به نام محمد به پایان کار خودش رسید.
سحرست و معجزست خط و دست او به هم
معجز شنیده‌ای که بود جفت ساحری
هوش مصنوعی: صبح است و کارهای او به شکلی جادویی است. آیا تا به حال معجزه‌هایی را که با دست و قلم او به وجود آمده، شنیده‌ای؟
گویی ‌که دست او ید بیضاست از قیاس
کلکش عصای موسی و خط سحر سامری
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که قدرت و توانایی او شبیه به معجزات بزرگ است، چون در مقایسه با آثارش، می‌توان به قدرت عصای موسی و جادوگری سامری اشاره کرد.
ای نیک محضری‌ که ملک را و خواجه را
تو نایب مبارک و فرخنده اختری
هوش مصنوعی: ای کسی که در نزد سایرین مقام بلندی داری و به عنوان نماینده‌ای موفق و خوش‌شانس برای پادشاه و افراد مهم شناخته می‌شوی.
از خواجگان دولت و از کافیان ملک
کس را به مهتری نرسد با تو همبری
هوش مصنوعی: هیچ‌یک از بزرگان حکومت یا کسانی که در ملک مقام دارند، نمی‌توانند به مرتبه‌ای برسند که بتوانند با تو هم‌نشینی کنند.
هرگز ستاره سحری را کجا رسد
با آفتاب و ماه دو هفته برابری
هوش مصنوعی: هرگز ستاره صبح گاهی به اندازه و ارزشی که آفتاب و ماه دارند نمی‌رسد. گویی هیچ‌گاه نمی‌توان از لحاظ اهمیت و تاثیر با آنها مقایسه کرد.
سی سال هست تا تو همی سروری‌کنی
سی ساله سروری نتوان کرد سرسری
هوش مصنوعی: سی سال است که تو در مقام رهبری و سروری هستی، اما این سی سال را نمی‌توان به صورت سطحی و بی‌توجه گذراند.
چون در محاسبت ز دقایق رود سخن
اندر هوا ز نوک قلم ذره بشمری
هوش مصنوعی: وقتی که به حساب و کتاب کارهای خود می‌پردازی و جزئیات را بررسی می‌کنی، باید به دقت و با تیزبینی به آنچه که می‌گویی توجه کنی، حتی نکات کوچک و ناچیز را نیز در نظر بگیری.
در سایهٔ قبول تو از تار عنکبوت
سازند کهتران تو سد سکندری
هوش مصنوعی: در سایهٔ پذیرش و محبت تو، افرادی که در مقامی پایین‌تر از تو هستند، از تارهای نرم و ظریف عنکبوت قوی‌ترین موانع را می‌سازند.
بیتی زشعر فرخی اندر مدیح تو
تضمین همی کنم که بدان بیت درخوری‌:
هوش مصنوعی: من در حال بیان شعری از فرخی هستم که در وصف تو سروده شده و آن را به گونه‌ای بیان می‌کنم که مناسب و برازنده تو باشد.
«‌نامت نبشته نیست‌کجا نام بد بود
وانجا که نام نیک بود صدر دفتری‌»
هوش مصنوعی: در جایی که نام بدی وجود دارد، نوشته‌ای نیست و در جایی که نام نیکی وجود دارد، در صدر دفتر ثبت شده است.
فرزانگان همی طلب کیمیا کنند
تا مالشان هدر شود و عمر بر سری
هوش مصنوعی: خردمندان تلاش می‌کنند تا به ثروت دست یابند، اما در این مسیر دارایی‌هایشان را نابود کرده و عمرشان نیز بر سر این کار می‌گذرد.
آگاه نیستند که بر درگه تو هست
خدمتگری به نفع به ازکیمیاگری
هوش مصنوعی: آنها نمی‌دانند که در بارگاه تو، خدمتگذاری وجود دارد که نفعش از سحرگری بهتر است.
درویشی و نیاز و غم آید زکیمیا
وزخدمت تو شادی و ناز و توانگری
هوش مصنوعی: فقر و نیاز و اندوه از کیمیای درویشی به وجود می‌آید، اما از خدمت به تو خوشحالی و آرامش و ثروت به دست می‌آید.
فانی است مال و نعمت و باقی است شکر و مدح
با من بدین سخن نتوان کرد داوری
هوش مصنوعی: دارایی و نعمت‌ها زودگذر و فانی هستند، اما شکرگزاری و ستایش باقی می‌ماند. با این گفته نمی‌توان قضاوت کرد.
بازارگان همی چو تو باید که سال و ماه
فانی همی فروشی و باقی همی خری
هوش مصنوعی: بازرگانی مانند تو باید که در هر سال و ماه چیزهای موقتی را بفروشد و در عوض، چیزهای ماندگار را خریداری کند.
در شهر طوس و شهر سرخس آنچه‌ کرده‌ای
باقی است تا به جای بود چرخ چنبری
هوش مصنوعی: در شهر طوس و سرخس، کارهایی که انجام داده‌ای همچنان باقی مانده‌اند تا زمانی که دنیا پایدار باشد.
آن پهلوان کجاست که طوس و سرخس‌کرد
تا در پرستش تو دهد خط چاکری
هوش مصنوعی: کجاست آن پهلوانی که در روزگار طوس و سرخس به ستایش و خدمت به تو مشغول بود؟
گر گاه لفظ و معنی‌ کس در عرب نخاست
چون بُحْتری و چون مُتَنَبّی به شاعری
هوش مصنوعی: اگر گاهی کلام و مفهوم کسی مانند بُحْتری و مُتَنَبّی در شعر عرب شگفتی ایجاد نکند، به خاطر هنر شاعری اوست.
نظم عجم ز نظم عرب خوب‌تر بود
چون لفظ پاک داری و معنی بپروری
هوش مصنوعی: نظم و ترتیب شعر فارسی از شعر عربی بهتر است، زیرا که واژه‌های ناب و معانی پرورش‌یافته‌ای دارد.
در عصر توبه مدح تو شد قیمتی سخن
چون قیمت زمرد و یاقوت آوری
هوش مصنوعی: در زمان توبه، سخن درباره تو ارزشمند و باارزش می‌شود، مانند ارزش زمرد و یاقوت.
از بهر انکه عصر تو اندر نیافته است
پیوسته با دریغ بود جان عنصری
هوش مصنوعی: چون کسی که دوره تو را درک نکرده، همیشه در حسرت و اندوه خواهد بود.
دارم دهان ز شکر تو چون دُرِّ شاهوار
دارم دل از ثنای تو بر زر جعفری
هوش مصنوعی: شیرینی کلام تو باعث شده که زبانم مانند دُرّ گران‌قیمتی شود و قلبم از مدح و ستایش تو پر باشد.
شایدکه بر تو عرضه کنم زرّ و دُرّ خویش
ای خاطر و ضمیر تو صراف و جوهری
هوش مصنوعی: شاید بخواهم جواهرات و طلاهای خود را به تو تقدیم کنم، ای که تو دل و افکار من را همچون صراف و جواهر شناس می‌شناسی.
شرم ست و بیم پیش تو در چشم و در دلم
شرم از خلاف وعده و بیم از مُقَصَری
هوش مصنوعی: من در برابر تو شرمنده و نگران هستم. در دل خود از اینکه وعده‌ام را نقض کرده‌ام خجالت می‌کشم و از کم‌کاری‌ام هم در ترس هستم.
کردم گناه و آمدم اندر پناه تو
تا بر سرم ز عفو و کرم سایه‌گستری
هوش مصنوعی: من مرتکب گناه شدم و به درگاه تو پناه آوردم تا بر سرم سایه عفو و لطف تو گسترده شود.
گر ماه در کنار تو آید زآسمان
هم در زمان‌ کلف ز رخ ماه بستری
هوش مصنوعی: اگر ماه در کنار تو بیاید، حتی از آسمان هم زمانش را در سایه‌ی رخسار تو می‌گذراند و نزدیک‌تر می‌شود.
تا هر هزار سال قرانی بود دگر
خواهم که صد قران بگذاری و بگذری
هوش مصنوعی: هر هزار سال یک قرآن جدید ظهور کند، من می‌خواهم که با صد قرآن کنار آن بایستی و عبور کنی.
گاهی به دست عدل ببندی در ستم
گاهی به پای قهر سر خصم بسپری
هوش مصنوعی: گاهی ممکن است به خاطر عدالت کسی را محدود کنی و گاهی هم به خاطر انتقام، دشمن خود را به سختی وادار کنی.