گنجور

شمارهٔ ۴۴۵

ترک من دارد شکفته گُلستان بر مشتری
مشتری بر سرو و سرو اندر قبای شُشتری
بر سمن یک حلقهٔ انگشتری دارد ز لعل
وز شبه بر ارغوان صد حلقهٔ انگشتری
در جهان هرگز نگار آزری‌ گویا نشد
در میان آدمی هرگز نشد پیدا پری
این شگفتی بین که تا تُرک من از مادر بزاد
شد پری پیدا و شد گویا نگار آزری
گر به میدان عارض او لشکر آرایی کند
در دل عاشق ز عشق او نشیند لشکری
ور کمند عنبری اندازد او بر آسمان
آفتاب و ماه گیرد در کمند عنبری
دست موسی گشت گویی عارض رخشان او
زلف او ثُعبان موسی چشم او چون سامری
سامری گر زرگری بر صورت گوساله کرد
کرد جادو چشم او بر چهرهٔ من زرگری
گر به کار سامری و کار چشمش بنگرند
چشم او داناترست از سامری در ساحری
بر دل مسکین من پرواز مشکین زلف او
هست چون پرواز شاهین بر سر کبک دری
کبک کز شاهین جدا گردد نماند در بلا
در بلا ماند دلم کز زلف او گردد بری
غمزهٔ غماز او بر من جهان بفروخته است
وز دل و جان شد دلم تیمار او را مشتری
گر دلم در عشق او نیک‌اختری جست و نیافت
یابد اندر خدمت شاه جهان نیک‌اختری
داور گیتی ملک سنجر که اندر کار ملک
کس نیارد کرد با او گفتگوی داوری
آورد زیر نگین و رایت و توقیع خویش
گنج رای و رایت فغفور و ملک قیصری
شهریاری عادل و صاحبقرانی کامران
خسروی عالی‌نژاد و پادشاهی گوهری
لشکر و مردی و دین و داد باید شاه را
هر چهارش هست و تایید الهی بر سری
دولت او باد نوروزست و عالم گلستان
گل بود در بوستان از باد نوروزی طری
فضل دارد بر فتوح خسروان روزگار
گر فتوح روزگار او یکایک بشمری
داستان رستم دستان نماید سر به سر
پیش زور دست او نیرنگ دستان آوری
دست او گر کار فرماید کمان چرخ را
تیر چرخ او رسد در تیرِ چرخِ چنبری
هرکه او در خدمت درگاه او بندد میان
تا نماید پیش تختش بندگی و چاکری
امر او گردد روان بازار او گردد روا
مال او گردد فَره دیدار او گردد فری
ای مبارک پی خداوندی که جون جد و پدر
عدل فرمای و سیاست‌ گستر و دین‌ پروری
هست دایم راحت و روح جهان را آفتاب
تو به این معنی جهان را آفتاب دیگری
او همی بر بحر و بر نور از خراسان گسترد
تو همی بر ملک و دین عدل از خراسان گستری
تن به سر باشد عزیز و سر به افسر نامدار
بر تن دولت سری و بر سر مُلک افسری
تاج تو خورشید زیبد تخت تو گردون سزد
زانکه تو بر تخت و تاج دین پیغمبر سری‌!
رزم را افراسیاب و بزم را کیخسروی
داد را نوشین روان و ملک را اسکندری
ور بپرسد دولت از عقل این سخن را راستی
عقل سوگند آن خورد کز هر چهار افزون‌تری
از ثریا تا ثری گرد سم اسبان توست
چون زایوان برنشینی و به میدان بگذری
نعرهٔ رامشگران باشد ز ماهی تا به ماه
چون ز میدان بازگردی و در ایوان مَی خوری
هرکجا سازی مقام آنجا بود دولت مقیم
ایدرست اکنون که یک چندی به شادی ایدری
خاک آمد هفت کشور پیش چشم همتت
با چنین همت سزای صد هزاران کشوری
گر هنر صورت نماید تو هنر را صورتی
ور خرد پیکر پذیرد تو خرد را پیکری
آدمی را طبع زاب و باد و خاک و آذرست
تو زنوری نه زآب و باد و خاک و آذری
او ز گنبدها که دارد در چهارم گنبدست
تو ز کشورها که داری در چهارم کشوری
گر نماید آتش سوزنده در دریا شگفت
بس شگفت است اینکه دریا دست و آذر خنجری
در میان کفر و دین شمشیر تو سدی قوی است
در تو آن‌ گویم که در محمود گوید عنصری‌:
«‌سد تو شمشیر توست اندر مبارک دست تو
کو سکندرگو بیا تا سد مردان بنگری‌»
خسروا گنجی است از زر سخن در جان من
کاندر آن گنج است اصل کیمیای شاعری
هرکه از زر وگهر سنگی نهد در زیر خاک
مهر آن خواهد که یا رکنی بود یا جعفری
من‌ که از زر سخن گنجی نهم در جان پاک
مهر آن زر یا ملک شاهی بود یا سنجری
خدمت سی ساله را آخر بباید حرمتی
حرمت سی ساله در خدمت نباشد سرسری
داور روی زمینی با تو گویم حال خویش
یاور خلق جهانی از تو خواهم یاوری
تا که از نیلوفر گردون بروید ارغوان
چون پدید آید فروغ آفتاب خاوری
روز صید ورزم باد از خون نَخْجیر و عدو
در کف تو ارغوانی خنجر نیلوفری
تا خبر باشد امامان را به اسناد درست
از جهود خیبری وز ذوالفقار حیدری
تیغ تو چون ذوالفقار حیدری بُرّنده باد
بدسگالت سربریده چون جهود خیبری
از تو فرمان دادن اندر کار ملک و شغل دین
وز سپهداران و میران طاعت و فرمانبری

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ترک من دارد شکفته گُلستان بر مشتری
مشتری بر سرو و سرو اندر قبای شُشتری
هوش مصنوعی: عاشق من به مانند گلی در گلستان شکفته شده است و آن عاشق برای خریداری که از سر و قامتش خوشش آمده، به زیبایی خود می‌افزاید.
بر سمن یک حلقهٔ انگشتری دارد ز لعل
وز شبه بر ارغوان صد حلقهٔ انگشتری
هوش مصنوعی: بر درخت سمن یک حلقهٔ انگشتری از سنگ مروارید و همچنین صد حلقهٔ انگشتری دیگر از سنگ‌های زینتی بر گل ارغوانی وجود دارد.
در جهان هرگز نگار آزری‌ گویا نشد
در میان آدمی هرگز نشد پیدا پری
هوش مصنوعی: در این دنیا هرگز زنی زیبا و دلنشین همچون پری پیدا نشد، و در میان انسان‌ها نیز هرگز چنین موجودی آشکار نشد.
این شگفتی بین که تا تُرک من از مادر بزاد
شد پری پیدا و شد گویا نگار آزری
هوش مصنوعی: این شگفتی را ببین که وقتی معشوق من به دنیا آمد، پری به وجود آمد و زیبارویی خوش خلق و دلربا نمایان شد.
گر به میدان عارض او لشکر آرایی کند
در دل عاشق ز عشق او نشیند لشکری
هوش مصنوعی: اگر به میدان چهره زیبایش سپاهی را روانه کند، در دل عاشق به سبب عشق او، گروهی از عشق و محبت شکل می‌گیرد.
ور کمند عنبری اندازد او بر آسمان
آفتاب و ماه گیرد در کمند عنبری
هوش مصنوعی: اگر او با کمند خوشبو و زیبا، آفتاب و ماه را در آسمان بگيرد، به راحتی می‌تواند آن‌ها را در چنگ خود داشته باشد.
دست موسی گشت گویی عارض رخشان او
زلف او ثُعبان موسی چشم او چون سامری
هوش مصنوعی: دست موسی به‌گونه‌ای شد که گویی چهره روشن او است و موهای او مانند ماری است. چشمان او مانند سامری است.
سامری گر زرگری بر صورت گوساله کرد
کرد جادو چشم او بر چهرهٔ من زرگری
هوش مصنوعی: سامری اگر بتواند با مهارت طلاکاری، چهره‌ای زیبا از گوساله بسازد، این کار نشان‌دهندهٔ قدرت جادوگری اوست؛ زیرا تأثیر آن جادو بر من نیز قابل مشاهده است.
گر به کار سامری و کار چشمش بنگرند
چشم او داناترست از سامری در ساحری
هوش مصنوعی: اگر به کار سامری و چشمانش توجه کنند، می‌توان گفت که چشم او در جادوگری از سامری هم دانش بیشتری دارد.
بر دل مسکین من پرواز مشکین زلف او
هست چون پرواز شاهین بر سر کبک دری
هوش مصنوعی: زلف‌های مشکی او بر دل بی‌پناهم تاثیر عمیق و شگفت‌انگیزی دارد، همان‌طور که پرواز یک شاهین بر روی کبک دری نمایانگر قدرت و تسلط است.
کبک کز شاهین جدا گردد نماند در بلا
در بلا ماند دلم کز زلف او گردد بری
هوش مصنوعی: اگر کبکی از شاهین جدا شود، در مصیبت نمی‌ماند؛ اما دلم که از زلف او آزاد شود، در درد و رنج باقی می‌ماند.
غمزهٔ غماز او بر من جهان بفروخته است
وز دل و جان شد دلم تیمار او را مشتری
هوش مصنوعی: چشمان فریبنده‌اش تمام دنیا را برای من تحت تاثیر قرار داده است و تمام وجودم به عشق او تبدیل شده و حالا دل و جانم در طلب عشق اوست.
گر دلم در عشق او نیک‌اختری جست و نیافت
یابد اندر خدمت شاه جهان نیک‌اختری
هوش مصنوعی: اگر دل من در عشق او به خوبی تلاش کند و نتواند، در خدمت شاه جهان به خوبی و نیکی خواهم یافت.
داور گیتی ملک سنجر که اندر کار ملک
کس نیارد کرد با او گفتگوی داوری
هوش مصنوعی: پادشاهی به نام سنجر که در امور حکومتی هیچ‌کس جرأت گفتگو با او را ندارد، به عنوان داور جهان شناخته شده است.
آورد زیر نگین و رایت و توقیع خویش
گنج رای و رایت فغفور و ملک قیصری
هوش مصنوعی: او گنجی از حکمت و تدبیر را در زیر انگشتری و پرچم و امضای خود قرار داده است، گنجی که ارزش آن از پادشاهی فغفور و امپراتوری قیصر بیشتر است.
شهریاری عادل و صاحبقرانی کامران
خسروی عالی‌نژاد و پادشاهی گوهری
هوش مصنوعی: یک فرمانروای عادل و خوشبخت که از نژاد بلند مرتبه و اصیل است و به مانند جواهری در جایگاه خود می‌درخشد.
لشکر و مردی و دین و داد باید شاه را
هر چهارش هست و تایید الهی بر سری
هوش مصنوعی: شاه باید دارای چهار ویژگی اساسی باشد: نیروی نظامی و مردانگی، ایمان به دین و عدالت. همچنین برای رهبری خوب، نیازمند تأیید و حمایت الهی است.
دولت او باد نوروزست و عالم گلستان
گل بود در بوستان از باد نوروزی طری
هوش مصنوعی: خوشبختی او به روز نوروز است و جهان مانند گلستانی پر از گل و سرسبزی است که از نسیم نوروزی طراوت گرفته است.
فضل دارد بر فتوح خسروان روزگار
گر فتوح روزگار او یکایک بشمری
هوش مصنوعی: برتری و فضلی که بر پیروزی‌های پادشاهان زمانه وجود دارد، بسیار بیشتر است اگر هر کدام از پیروزی‌ها را جداگانه بشماری.
داستان رستم دستان نماید سر به سر
پیش زور دست او نیرنگ دستان آوری
هوش مصنوعی: داستان رستم همیشه جلوه‌گر است و او با قدرت و نیروهایش قصه‌ها را به تصویر می‌کشد. اما در کنار این قدرت، باید به نیرنگ‌ها و ترفندهای دیگران نیز توجه کرد.
دست او گر کار فرماید کمان چرخ را
تیر چرخ او رسد در تیرِ چرخِ چنبری
هوش مصنوعی: اگر دست او فرماندهی کند، تیر چرخ به هدف می‌رسد و به تیرِ چرخ چنبری برخورد می‌کند.
هرکه او در خدمت درگاه او بندد میان
تا نماید پیش تختش بندگی و چاکری
هوش مصنوعی: هرکس که در خدمت درگاه او باشد و خود را به او نزدیک کند، می‌تواند با خدمتگزاری و ارادتش، مقام و جایگاه خود را در پیشگاه او نشان دهد.
امر او گردد روان بازار او گردد روا
مال او گردد فَره دیدار او گردد فری
هوش مصنوعی: هرچه او فرمان دهد، زندگی می‌شود. بازارش به راه می‌افتد و دارایی‌اش به سامان می‌رسد. دیدار او باعث شگفتی و شادمانی می‌شود.
ای مبارک پی خداوندی که جون جد و پدر
عدل فرمای و سیاست‌ گستر و دین‌ پروری
هوش مصنوعی: ای عزیز و گرامی، به خدایی که جد و پدر تو را در عدالت و سیاست‌مداری یاری کرده و به تقویت دین اهتمام دارد، مبارک باد.
هست دایم راحت و روح جهان را آفتاب
تو به این معنی جهان را آفتاب دیگری
هوش مصنوعی: تو همیشه مایه آرامش و روح زندگی هستی، مانند آفتابی که نورش به جهان می‌تابد و هیچ آفتاب دیگری نمی‌تواند جایگزین تو شود.
او همی بر بحر و بر نور از خراسان گسترد
تو همی بر ملک و دین عدل از خراسان گستری
هوش مصنوعی: او به مانند کسی است که از خراسان بر دریا و نور تسلط دارد، تو نیز باید بر سرزمین و دین عدالت در خراسان تسلط یابی.
تن به سر باشد عزیز و سر به افسر نامدار
بر تن دولت سری و بر سر مُلک افسری
هوش مصنوعی: تن فقط در صورتی ارزشمند است که سرش تاجی از افتخار بر آن قرار گیرد؛ بدین معنا که بایستی هم مقام و هم قدرت را در تسخیر داشت تا به فردی بزرگ و محترم تبدیل شد.
تاج تو خورشید زیبد تخت تو گردون سزد
زانکه تو بر تخت و تاج دین پیغمبر سری‌!
هوش مصنوعی: تاج تو به خورشید می‌ماند و تخت تو شایسته‌ی آسمان است، چون تو بر تخت و تاج دین پیامبر قرار داری!
رزم را افراسیاب و بزم را کیخسروی
داد را نوشین روان و ملک را اسکندری
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، افراسیاب فرمانروایی می‌کند و در مجالس شادی، کیخسرو بر جلال می‌افزاید. همچنین، نوشین‌روان به عدالت می‌رسد و اسکندر بر ملک و سرزمین حکمرانی می‌کند.
ور بپرسد دولت از عقل این سخن را راستی
عقل سوگند آن خورد کز هر چهار افزون‌تری
هوش مصنوعی: اگر دولت از عقل بپرسد، عقل به راستی قسم خواهد خورد که هر چهار چیز از او بیشتر است.
از ثریا تا ثری گرد سم اسبان توست
چون زایوان برنشینی و به میدان بگذری
هوش مصنوعی: از اوج آسمان تا زمین، جای پای اسبان تو به چشم می‌خورد؛ وقتی بر آن زین نشسته‌ای و به میدان مبارزه وارد می‌شوی.
نعرهٔ رامشگران باشد ز ماهی تا به ماه
چون ز میدان بازگردی و در ایوان مَی خوری
هوش مصنوعی: آوای نوازندگان از ابتدای شب تا به صبح ادامه دارد، اما وقتی که تو از میدان بیرون می‌آیی و در ایوان شراب می‌نوشی، این صدا به گوش می‌رسد.
هرکجا سازی مقام آنجا بود دولت مقیم
ایدرست اکنون که یک چندی به شادی ایدری
هوش مصنوعی: هر جایی که تو قرار بگیری، آنجا نیز خوشبختی و سعادت خواهد بود. حالا که مدتی است که در شادی و خوشی به سر می‌بری.
خاک آمد هفت کشور پیش چشم همتت
با چنین همت سزای صد هزاران کشوری
هوش مصنوعی: خاک هفت کشور به حضورت آمده است، پس با چنین اراده‌ای، شایسته‌ی حکومت بر صدها کشور هستی.
گر هنر صورت نماید تو هنر را صورتی
ور خرد پیکر پذیرد تو خرد را پیکری
هوش مصنوعی: اگر هنر به شکل و صورت جلوه کند، تو هم باید هنرت را به شکلی ارائه دهی. و اگر خرد و اندیشه آرایه‌ای بدست آورد، باید تو نیز آن را به شکل و صورتی درآوری.
آدمی را طبع زاب و باد و خاک و آذرست
تو زنوری نه زآب و باد و خاک و آذری
هوش مصنوعی: انسان از اجزای مختلفی مانند آب، باد، خاک و آتش شکل می‌گیرد، اما تو که زاده یک حالت خاص هستی، نمی‌توانی فقط به این عناصر محدود شوی.
او ز گنبدها که دارد در چهارم گنبدست
تو ز کشورها که داری در چهارم کشوری
هوش مصنوعی: او بهشت و دنیا را در نگاهی دارد که فراتر از هر چیز است، و تو هم با تمام سرزمین‌ها و کشورهایی که در تصرف داری، در حقیقت فقط در یک گوشه از آن هستی.
گر نماید آتش سوزنده در دریا شگفت
بس شگفت است اینکه دریا دست و آذر خنجری
هوش مصنوعی: اگر آتش سوزانی در دریا ظاهر شود، جای شگفتی دارد که دریا می‌تواند آتش و خنجر را در دست داشته باشد.
در میان کفر و دین شمشیر تو سدی قوی است
در تو آن‌ گویم که در محمود گوید عنصری‌:
هوش مصنوعی: در بین بی‌دینی و دیانت، شمشیر تو مثل سدی محکم است. حالا من درباره تو می‌گویم که در این مورد همان‌طور که عنصری درباره محمود گفته است.
«‌سد تو شمشیر توست اندر مبارک دست تو
کو سکندرگو بیا تا سد مردان بنگری‌»
هوش مصنوعی: مانع تو همان شمشیر توست که در دستان مبارک تو قرار دارد. پس ای کسی که مانند سکندر هستی، بیا و بگذار تا مانع مردان را مشاهده کنی.
خسروا گنجی است از زر سخن در جان من
کاندر آن گنج است اصل کیمیای شاعری
هوش مصنوعی: نفس انسان به گونه‌ای است که در درونش گنجینه‌ای از کلمات زیبا و گرانبها وجود دارد. این کلمات همانند یک طلای ناب هستند و سرچشمه‌ی واقعی هنر شاعری به حساب می‌آیند.
هرکه از زر وگهر سنگی نهد در زیر خاک
مهر آن خواهد که یا رکنی بود یا جعفری
هوش مصنوعی: هرکسی که طلا و جواهر را در زیر خاک پنهان کند، به دنبال این است که یا از آن شخصی مهم و معتبر باشد یا به نام و شهرتی بزرگ دست یابد.
من‌ که از زر سخن گنجی نهم در جان پاک
مهر آن زر یا ملک شاهی بود یا سنجری
هوش مصنوعی: من که از طلا و گنج سخن می‌گویم، در دل پاکم، عشق و مهر آن طلا یا متعلق به پادشاه است یا به یک پرنده زیبا.
خدمت سی ساله را آخر بباید حرمتی
حرمت سی ساله در خدمت نباشد سرسری
هوش مصنوعی: پس از سی سال خدمت، باید به انجام دهنده آن احترام گذاشته شود. نباید به این مدت طولانی و ارزشمند به صورت سطحی نگاه کرد.
داور روی زمینی با تو گویم حال خویش
یاور خلق جهانی از تو خواهم یاوری
هوش مصنوعی: من به داوری که میان مردم نشسته‌اند، می‌گویم که حال و روز خود را چگونه است. از تو می‌خواهم که به مردم کمک کنی و یاور آنها شوی.
تا که از نیلوفر گردون بروید ارغوان
چون پدید آید فروغ آفتاب خاوری
هوش مصنوعی: زمانی که گل ارغوان از نیلوفر آبی آسمانی سر برآورد، نور خورشید شرق نیز ظاهر خواهد شد.
روز صید ورزم باد از خون نَخْجیر و عدو
در کف تو ارغوانی خنجر نیلوفری
هوش مصنوعی: در روز شکار و جنگ، اگر خون شکار یا دشمن بر دستان تو بریزد، مثل چاقوی ارغوانی و نیلوفری به نظر می‌رسد.
تا خبر باشد امامان را به اسناد درست
از جهود خیبری وز ذوالفقار حیدری
هوش مصنوعی: خبرها و اطلاعات درست درباره امامان باید با ذکر مدارک و اسناد معتبر به دست آید، همان‌طور که درباره یهودی‌های خیبر و شمشیر حیدر (علی) صحبت می‌شود.
تیغ تو چون ذوالفقار حیدری بُرّنده باد
بدسگالت سربریده چون جهود خیبری
هوش مصنوعی: تیغ تو باید به قدری تیز باشد که مانند ذوالفقار علی علیه‌السلام، برنده باشد و دشمنان تو مانند یهودا، سر از بدنشان جدا شوند.
از تو فرمان دادن اندر کار ملک و شغل دین
وز سپهداران و میران طاعت و فرمانبری
هوش مصنوعی: از تو خواسته می‌شود تا در امور حکومت و مسئولیت‌های دینی تصمیم‌گیری کنی و بر سر سپه‌داران و فرماندهان نظارت داشته باشی تا مطیع و فرمان‌بردار باشند.