گنجور

شمارهٔ ۳۸۰

یک امشب زبهر من ای ساربان
زدروازه بیرون مَبَر کاروان
درنگی بکن تا من از جان و دل
ز جانان و دلبر بپرسم نشان
که تیمار دلبر ز من برد دل
که اندوه جانان ز من برد جان
زمن جان و دل چونکه بیرون شدست
به دروازه بیرون شدن چون توان
گر امشب درنگی نباشد تورا
زچشمم رسد همرهان را زیان
به کشتی بود کاروان را نیاز
که دریا شدست از دو چشمم روان
من امشب همی بر سر کوی یار
زبهر دل و جان بر آرم فغان
مگر بر من عاشق مستمند
شود مهربانْ یارِ نامهربان
اگر یابم از یار مقصود خویش
به مقصد رسم با تو ای ساربان
میان چون کمرکرده از عشق یار
همه راه بندم‌ کمر بر میان
نهادست بار گران بر دلم
ز تیمار خویش آن بت دلستان
هَیونی سبک پای باید مرا
که رنجه نگردد ز بار گران
هیونی‌ که‌ گویی بر اعضای او
مفاصل بپیوست بی‌استخوان
هیونی چو دیوانه دیوی زبند
برون خسته مانند تیر از کمان
چوگیرند شیران مهارش به‌دست
خرد را چنان باشد اندر گمان
که ثُعبان همی طور سینا کند
به اعجاز دستِ کلیمِ شبان
چو ازگام او بر ره‌ کوفته
شود شکلهای مدوّر عیان
تو گویی بنایی عیان کرد چرخ
هزاران قمر بر ره و کهکشان
چو تابد ستاره زگردون پیر
بدو گویم ای بیسُراک جوان
چراگاه تو تازه و سبز باد
همه خار او چون‌ گل و ارغوان
دَرای تو از زرّ و یاقوت باد
هُوَید تو از حُلّه و پرنیان
تویی تیزرو مرکبِ بی‌رکاب
تویی زود دو بارهٔ بی‌عنان
همی‌ گوش دارم نفر تا نفر
همی چشم دارم زمان تا زمان
که تو با سلامت رسانی مرا
به درگاه دستور شاه جهان
پناه عجم صدر دین عرب
دل دولت و دیدهٔ دودمان
محمد روان تن مَحْمِدَت
کز او شاد دارد محمد روان
وزیری‌ که بشکفت از او روی ملک
چو از فرّ باد صبا بوستان
رهی شد جهان پیش توقیع او
رها کرد توقیع نوشیروان
رسد مرد بر سِدرَهُٔ المُنتهی
اگر سازد از رای او نردبان
سخارا به خورشید و دریا و ابر
همی زد خرد پیش از این داستان
کنون تا دل و دست و طبعش بدید
بدان داستان نیست همداستان
به تدبیر او کرد صافی ملک
از اهل ستم خانه و ملک خان
به باغ مرادش درخت ظفر
ز چین سایه گسترد تا قیروان
خطی داد گردون به‌ اقبال او
که هستند سیارگان در ضَمان
اگر زهره و مشتری را دهد
جهان آفرین دست و نطق و زبان
به بزمش کند زهره رامشگری
به خوانش شود مشتری مدح خوان
سزد میهمان شهریار زمین
کجا همت او بود میزبان
اگر میزبان دولت او بود
سزد آفتاب فلک میهمان
چنین منصبی را که او یافته است
ز پروردگار و ز صاحب قران
کمال حَسَبْ باید از نفس پاک
جمال نسب باید از خاندان
اثر باید از جنبش روزگار
مدد باید ازگردش آسمان
بزرگی نیابد کسی بر گزاف
وزارت نیابد کسی رایگان
ایا کامگاری که از رای توست
ملک بر ملوک عجم کامران
به پیکار خصم تو غرد همی
کجا هست در بیشه شیر ژیان
ز منقار باز تو ترسد همی
اگر هست سیمرغ در آشیان
سعادت در آن خانه گیرد کمین
که عرضت در آن خانه گیرد مکان
بود روز و شب بر در و بام او
قضا و قدر حاجب و پاسبان
زمانه ز بهر تو آرد پدید
همی زر وگوهر ز دریا و کان
به دریا و کان هر دو را مدّتی
ز اِسْراف جُود تو دارد نهان
به نام تو یک بیت تضمین‌ کنم
که منصورگفته است در باستان‌:
«‌درم از کف تو به نزع آمدست
شهادت نهندش همی در دهان‌)‌)
زمین و زمان از تو نازد همی
که سعد زمینی و صدر زمان
بمان جاودان در جهان همچنین
وگرچه نماند جهان جاودان
نبودست مشکین دُخانِ چراغ
چراغی است کلک تو مشکین دخان
میان ضمیر و خرد واسطه است
میان زبان و خرد ترجمان
اگر حاجب و حاکم ملک نیست
چرا با کمر باشد و طیلسان
مقیم است چون خیزران و صدف
به بحری که هرگز ندارد کران
به بحری که دارد مکین یافته است
دهان از صدف قامت از خیزران
بلند اخترا تا بدیدم تو را
مرا داد اختر ز حرمان امان
به نوروز رفتم ز درگاه تو
به درگاه باز آمدم مهرگان
کنون هست با تو خزانم بهار
اگر بود بی‌تو بهارم خزان
ز طبع من اقبال در مدح تو
قبول تو این شعرکرد امتحان
معانی همه صافی از مستعار
قوافی همه خالی از شایگان
مسلم کسی را بود شاعری
که دارد چنین ساحری در بیان
اگر چه معزّی لقب یافتم
زسلطان ملکشاه آلب ارسلان
چو در مدح تو شعر من معجزست
مرا معجزی خوان معزی مخوان
همی تا هوی باهوا همبرست
در اختر چنین است آیین و سان
جهان را به مهر و بقای تو باد
هوایی که هرگز نبیند هَوان
زتدبیر تو ملک را جاه و آب
ز توقیع تو خلق را نام و نان
ملک شادمان از تو و رای تو
تو از دولت و رأی او شادمان

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یک امشب زبهر من ای ساربان
زدروازه بیرون مَبَر کاروان
هوش مصنوعی: ای ساربان، امشب به خاطر من، کاروان را از دروازه خارج نکن.
درنگی بکن تا من از جان و دل
ز جانان و دلبر بپرسم نشان
هوش مصنوعی: لحظه‌ای صبر کن تا من با تمام وجود از معشوق و محبوبم نشانه‌ای بپرسم.
که تیمار دلبر ز من برد دل
که اندوه جانان ز من برد جان
هوش مصنوعی: دلبر من با توجه به محبت و توجهی که به من دارد، موجب شده است که دل من را ببرد و در عین حال، اندوه و غم جانان نیز باعث شده که جان من را بگیرد.
زمن جان و دل چونکه بیرون شدست
به دروازه بیرون شدن چون توان
هوش مصنوعی: وقتی که جان و دل من از من جدا شده‌اند، خارج شدن از دروازه چه فایده‌ای دارد؟
گر امشب درنگی نباشد تورا
زچشمم رسد همرهان را زیان
هوش مصنوعی: اگر امشب تأخیری نکنی، از دیدگانم به دوستانت آسیب خواهد رسید.
به کشتی بود کاروان را نیاز
که دریا شدست از دو چشمم روان
هوش مصنوعی: کاروان برای عبور از دریا به کشتی احتیاج دارد و چشم‌های من مانند دریا پر از اشک است.
من امشب همی بر سر کوی یار
زبهر دل و جان بر آرم فغان
هوش مصنوعی: امشب دوباره در کنار راه معشوق فریاد و ناله می‌زنم تا هم قلبم و هم جانم آرام شوند.
مگر بر من عاشق مستمند
شود مهربانْ یارِ نامهربان
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که یارِ بی‌رحم به من، که عاشق و دردمند هستم، مهربان شود؟
اگر یابم از یار مقصود خویش
به مقصد رسم با تو ای ساربان
هوش مصنوعی: اگر آنچه را که از محبوبم می‌خواهم به دست آورم، به همراه تو ای راهنمای سفر، به مقصد می‌رسم.
میان چون کمرکرده از عشق یار
همه راه بندم‌ کمر بر میان
هوش مصنوعی: در دلِ عشق یار، تمام راه‌ها را می‌بندم و خود را مانند کمری که در برم است، محکم می‌نگه‌دارم.
نهادست بار گران بر دلم
ز تیمار خویش آن بت دلستان
هوش مصنوعی: دل من به خاطر عشق آن معشوق زیبا، بار سنگینی را تحمل می‌کند و این احساس نگرانی و دلتنگی به خاطر محبت‌اش، قلبم را فشرده است.
هَیونی سبک پای باید مرا
که رنجه نگردد ز بار گران
هوش مصنوعی: باید راهی را برگزینم که سبک و آسان باشد تا از فشار بار سنگین خسته نشوم.
هیونی‌ که‌ گویی بر اعضای او
مفاصل بپیوست بی‌استخوان
هوش مصنوعی: شخصی به نظر می‌رسد که بدون استخوان است و اعضای او به‌هم پیوسته‌اند.
هیونی چو دیوانه دیوی زبند
برون خسته مانند تیر از کمان
هوش مصنوعی: انسانی در حالتی جنون‌آمیز، مانند دیوی که از بند رهایی یافته است، به شدت خسته و بی‌تاب است، به گونه‌ای که مثل تیری از کمان رها شده، به اطراف می‌پرد.
چوگیرند شیران مهارش به‌دست
خرد را چنان باشد اندر گمان
هوش مصنوعی: وقتی که شیران کنترل خود را به دست خرد می‌سپارند، این وضعیت در ذهن انسان‌ها به همین شکل تصور می‌شود.
که ثُعبان همی طور سینا کند
به اعجاز دستِ کلیمِ شبان
هوش مصنوعی: مار، به طرز شگفت‌آوری از کوه سینا بیرون می‌آید و این معجزه‌ای است که به دست کلیم (موسی) در شبانگی نمایش داده می‌شود.
چو ازگام او بر ره‌ کوفته
شود شکلهای مدوّر عیان
هوش مصنوعی: وقتی که او قدم بر می‌دارد، شکل‌های گرد و مدور در برابر دیدگان ظاهر می‌شوند.
تو گویی بنایی عیان کرد چرخ
هزاران قمر بر ره و کهکشان
هوش مصنوعی: گویا آسمان به شکل یک بنا نمایان شده و هزاران قمر و کهکشان بر سر راه آن قرار گرفته‌اند.
چو تابد ستاره زگردون پیر
بدو گویم ای بیسُراک جوان
هوش مصنوعی: وقتی ستاره‌ای از آسمان کهن می‌درخشد، به او می‌گویم ای جوان بی‌نقص و بی‌عیب.
چراگاه تو تازه و سبز باد
همه خار او چون‌ گل و ارغوان
هوش مصنوعی: چراگاه تو سرسبز و تازه است، در حالی که خارهای او به مانند گل و ارغوان به نظر می‌رسند.
دَرای تو از زرّ و یاقوت باد
هُوَید تو از حُلّه و پرنیان
هوش مصنوعی: خزانه تو پر از طلا و گوهر است و لباس تو از پارچه‌های گرانبها و نرم بافته شده است.
تویی تیزرو مرکبِ بی‌رکاب
تویی زود دو بارهٔ بی‌عنان
هوش مصنوعی: تو همچون اسب چابکی هستی که افساری بر آن نیست و به سرعت می‌تازی، بدون اینکه کسی بر آن کنترلی داشته باشد.
همی‌ گوش دارم نفر تا نفر
همی چشم دارم زمان تا زمان
هوش مصنوعی: من همیشه به افرادی که در اطرافم هستند توجه دارم و هر لحظه به محیط و زمان خود چشم می‌دوزم.
که تو با سلامت رسانی مرا
به درگاه دستور شاه جهان
هوش مصنوعی: تو با سلامت و خوبی خود مرا به پیشگاه فرمانروای بزرگ دنیا می‌رسی.
پناه عجم صدر دین عرب
دل دولت و دیدهٔ دودمان
هوش مصنوعی: پناهگاه مردم عجم، رکن و اساس دین عرب است و روشنی دل و زندگی خاندان او را به همراه دارد.
محمد روان تن مَحْمِدَت
کز او شاد دارد محمد روان
هوش مصنوعی: محمد، روحی که در بدنش قرار دارد، به خاطر حسن و زیبایی‌هایی که دارد، شادی‌بخش روح محمد است.
وزیری‌ که بشکفت از او روی ملک
چو از فرّ باد صبا بوستان
هوش مصنوعی: وزیری که چون نسیمی ملایم بر چهره ی ملک تأثیر گذاشته، مانند گل‌های شکفته در باغ است.
رهی شد جهان پیش توقیع او
رها کرد توقیع نوشیروان
هوش مصنوعی: جهان به راحتی و آزادی به سمت فرمان او حرکت کرد و توقیع یا امضای نوشیروان را کنار گذاشت.
رسد مرد بر سِدرَهُٔ المُنتهی
اگر سازد از رای او نردبان
هوش مصنوعی: اگر مردی به درخت سدرهٔ منتهی برسد، اگر بخواهد، می‌تواند با فکر و تدبیر خود نردبانی بسازد.
سخارا به خورشید و دریا و ابر
همی زد خرد پیش از این داستان
هوش مصنوعی: خرد و دانش پیش از این داستان به خورشید و دریا و ابر می‌زد.
کنون تا دل و دست و طبعش بدید
بدان داستان نیست همداستان
هوش مصنوعی: اکنون وقتی که دل و دست و طبع او را دید، متوجه شد که آن داستان، داستانی نیست که همه‌جا همصدا باشد.
به تدبیر او کرد صافی ملک
از اهل ستم خانه و ملک خان
هوش مصنوعی: به روش و تدبیر او، سرزمین از ظلم و ستم اهل آن پاک شده است.
به باغ مرادش درخت ظفر
ز چین سایه گسترد تا قیروان
هوش مصنوعی: در باغ آرزوهایش درخت پیروزی به سمت قیروان سایه افکنده است.
خطی داد گردون به‌ اقبال او
که هستند سیارگان در ضَمان
هوش مصنوعی: خدای آسمان به او خوش‌اقبالی هدیه داده است، به‌گونه‌ای که سیاره‌ها نیز به زندگیش ضمانت داده‌اند.
اگر زهره و مشتری را دهد
جهان آفرین دست و نطق و زبان
هوش مصنوعی: اگر خالق هستی قدرت و گفتار و زبان را به زهره و مشتری عطا کند، دنیا را به گونه‌ای دیگر می‌توان دید و درک کرد.
به بزمش کند زهره رامشگری
به خوانش شود مشتری مدح خوان
هوش مصنوعی: در مجلس او، زهره به نوازندگی مشغول می‌شود و خواندنش مانند مشتری است که ستایش و تمجید می‌کند.
سزد میهمان شهریار زمین
کجا همت او بود میزبان
هوش مصنوعی: بهتر است میهمان از پادشاه زمین پذیرایی کند، چرا که لیاقت او به عنوان میزبان شایسته است.
اگر میزبان دولت او بود
سزد آفتاب فلک میهمان
هوش مصنوعی: اگر میزبان نعمت‌ها و برکات او بود، شایسته است که خورشید آسمان به عنوان میهمان در کنار او باشد.
چنین منصبی را که او یافته است
ز پروردگار و ز صاحب قران
هوش مصنوعی: این مقام و جایگاهی که او به دست آورده، از سوی خداوند و به خاطر این است که قرآن را در اختیار دارد.
کمال حَسَبْ باید از نفس پاک
جمال نسب باید از خاندان
هوش مصنوعی: برای رسیدن به کمال و فضیلت، باید از نفس و درون پاکباشی، و نیز نسب و خانواده‌ای شریف داشته باشی.
اثر باید از جنبش روزگار
مدد باید ازگردش آسمان
هوش مصنوعی: عمل و آهنگ باید از تغییرات و تحولات زمان و حرکت آسمان الهام بگیرد.
بزرگی نیابد کسی بر گزاف
وزارت نیابد کسی رایگان
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به‌طور تصادفی بزرگ نمی‌شود و هیچ‌کس نیز بدون زحمت و هزینه به مقام و منصب نمی‌رسد.
ایا کامگاری که از رای توست
ملک بر ملوک عجم کامران
هوش مصنوعی: آیا توفیقی که بر اثر تدبیر توست، برتری و سعادت را برای پادشاهان ایران به ارمغان نمی‌آورد؟
به پیکار خصم تو غرد همی
کجا هست در بیشه شیر ژیان
هوش مصنوعی: در برابر دشمن خود، شیر قوی و دلاور در جنگل کجا می‌باشد؟
ز منقار باز تو ترسد همی
اگر هست سیمرغ در آشیان
هوش مصنوعی: اگر پرنده‌ای از منقار تو بترسد، احتمالاً سیمرغی در آشیانه‌اش وجود دارد.
سعادت در آن خانه گیرد کمین
که عرضت در آن خانه گیرد مکان
هوش مصنوعی: سعادت در خانه‌ای نهفته است که در آن از تو احترام و مقام والایی داشته باشند.
بود روز و شب بر در و بام او
قضا و قدر حاجب و پاسبان
هوش مصنوعی: روز و شب، تقدیر و سرنوشت او را نظارت و نگهبانی می‌کنند و همچون حریفی در در و اطراف او حضور دارند.
زمانه ز بهر تو آرد پدید
همی زر وگوهر ز دریا و کان
هوش مصنوعی: دنیا برای تو همچون طلا و جواهر از دریا و معادن به نمایش می‌آورد.
به دریا و کان هر دو را مدّتی
ز اِسْراف جُود تو دارد نهان
هوش مصنوعی: دریا و معدن هر دو به مدت زمانی از اسراف generosity تو پنهان هستند.
به نام تو یک بیت تضمین‌ کنم
که منصورگفته است در باستان‌:
هوش مصنوعی: به نام تو می‌سازم یک شعر که منصور در زمان‌های گذشته گفته است.
«‌درم از کف تو به نزع آمدست
شهادت نهندش همی در دهان‌)‌)
هوش مصنوعی: مال و دارایی من از دستان تو به سختی و کشمکش افتاده است و گواهی می‌دهند که آن را در دهان کسی قرار دهند.
زمین و زمان از تو نازد همی
که سعد زمینی و صدر زمان
هوش مصنوعی: زمین و زمان به خاطر تو به خود می‌بالند، زیرا تو در زمین جایگاهی انسانی و در صدر زمان مقام بلندی داری.
بمان جاودان در جهان همچنین
وگرچه نماند جهان جاودان
هوش مصنوعی: بیا تا در این دنیا به صورت جاودانه باقی بمانی، هرچند که این دنیا خود دائمی نیست.
نبودست مشکین دُخانِ چراغ
چراغی است کلک تو مشکین دخان
هوش مصنوعی: شرایط خاص و زیبا به وجود آمده از خلق و حضور تو مانند دودی خوشبو و سیاه است که از چراغی می‌تراود. بدون شک، این زیبایی و جذابیت به خاطر وجود تو است.
میان ضمیر و خرد واسطه است
میان زبان و خرد ترجمان
هوش مصنوعی: در درون انسان، چیزی به نام ضمیر وجود دارد که پیوندی است بین فکر و عقل. زبان نیز به عنوان ابزاری است برای بیان و ترجمه افکار و احساسات آن عقل و ضمیر.
اگر حاجب و حاکم ملک نیست
چرا با کمر باشد و طیلسان
هوش مصنوعی: اگر آن کس که در مقام قضاوت و حاکمیت قرار دارد، در حقیقت صاحب ملک و پادشاهی نیست، پس چرا باید به زیبایی و آراستگی و لباس فاخر خود بپردازد؟
مقیم است چون خیزران و صدف
به بحری که هرگز ندارد کران
هوش مصنوعی: او همچون خیزران و صدف در دریایی ساکن است که هرگز پایان و کرانه‌ای ندارد.
به بحری که دارد مکین یافته است
دهان از صدف قامت از خیزران
هوش مصنوعی: در اینجا به دریا یا محیطی اشاره شده که به زیبایی و جذابیت آن افزوده شده است. دهان مانند صدف و قامت مانند چوب خیزران، نشان‌دهندهٔ ظرافت و لطافت است. به طور کلی، تصویر زیبایی از هماهنگی و جذابیت طبیعی ترسیم شده است که نگرش خاصی نسبت به زیبایی را به نمایش می‌گذارد.
بلند اخترا تا بدیدم تو را
مرا داد اختر ز حرمان امان
هوش مصنوعی: وقتی تو را دیدم، ستاره‌ی محبوبم به من اجازه داد که از غصه و ناامیدی رهایی یابم.
به نوروز رفتم ز درگاه تو
به درگاه باز آمدم مهرگان
هوش مصنوعی: در روز نوروز به درگاه تو رفته بودم و در روز مهرگان دوباره به خانه برگشتم.
کنون هست با تو خزانم بهار
اگر بود بی‌تو بهارم خزان
هوش مصنوعی: اکنون که با تو هستم، فصل پاییزم، اما اگر تو نباشی، حتی بهار هم برایم همچون پاییز خواهد بود.
ز طبع من اقبال در مدح تو
قبول تو این شعرکرد امتحان
هوش مصنوعی: از دل و روح من، خوشبختی و موفقیت در ستایش تو تحقق یافته است، پس این شعر را نوشتم تا تو را آزمایش کنم.
معانی همه صافی از مستعار
قوافی همه خالی از شایگان
هوش مصنوعی: تمام معانی ساده و خالص هستند، اما قافیه‌ها از زیبایی واقعی و شایستگی خالی‌اند.
مسلم کسی را بود شاعری
که دارد چنین ساحری در بیان
هوش مصنوعی: شاعرانی هستند که در بیان خود توانایی شگفت‌انگیزی دارند و سخنانشان مانند جادو می‌نماید.
اگر چه معزّی لقب یافتم
زسلطان ملکشاه آلب ارسلان
هوش مصنوعی: اگرچه از سوی سلطان ملکشاه آلب ارسلان به عنوان شخصی محترم شناخته شدم.
چو در مدح تو شعر من معجزست
مرا معجزی خوان معزی مخوان
هوش مصنوعی: وقتی که شعر من در ستایش تو شگفت‌انگیز است، مرا به عنوان معجزه‌گر نشناس، بلکه به عنوان کسی که در وصف تو سخن می‌گوید، معرفی کن.
همی تا هوی باهوا همبرست
در اختر چنین است آیین و سان
هوش مصنوعی: هر زمان که انسان به خویشتن ناشاداب و تمایلات نفسانی خود مشغول شود، سرنوشت او نیز به همین شکل رقم می‌خورد و در زندگی‌اش با مشکلات و چالش‌هایی روبه‌رو می‌شود.
جهان را به مهر و بقای تو باد
هوایی که هرگز نبیند هَوان
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و وجود تو، دنیا باید آرام و پایدار باشد و هرگز به دلسردی و کسالت نرسد.
زتدبیر تو ملک را جاه و آب
ز توقیع تو خلق را نام و نان
هوش مصنوعی: از تدبیر تو، کشور به عظمت و شکوه رسیده و به برکت امضای تو، مردم به نام و روزی دست یافته‌اند.
ملک شادمان از تو و رای تو
تو از دولت و رأی او شادمان
هوش مصنوعی: پادشاه به خاطر تو و نظر تو خوشحال است و تو نیز به خاطر قدرت و نظر او شادمان هستی.