گنجور

شمارهٔ ۳۷۸

چون‌ کرد پیش‌آهنگ را در زیر محمل ساربان
بر پشت پیش‌آهنگ شد از خیمه شمع کاروان
آن چون مه ناکاسته چون ‌گلبن پیراسته
همچون بهشت آراسته روشن چو خرم بوستان
صافی تن او نسترن بویا بر او یاسمن
نازان قد او نارون رنگین لب او ناردان
آن مایهٔ حُسن و لَطَف چون دُرّ پاک اندر صدف
چون آفتاب اندر شرف در مهد عالی شد نهان
جان و دلم در تاب شد چشم ترم پرآب شد
آن ماه در جلباب شد امید ببریدم ز جان
کردم سر راه جَمَل از خون دیده خاک حل
تا همچو اشتر در وَحَل عاجز بماند کاروان
آن نافهٔ دلخواه من در زیر مهد ماه من
بگذشت تیز از آه من چون بر سر آتش دخان
هودج فراز کوه تن در هودج‌ آن سیمین ذَقَن
من بیش هودج‌گاه زن چون بندگان بسته میان
تا بر سر راه ای عجب پیش‌ آمدم در تیره شب
دیدم دیاری با تعب مهمان جانی با فغان
مار اندر او ببریده دم عقل اندر او ره‌ کرده گم
گور اندر او فرسوده سم از بیم شیران ژیان
حصنی چنین بوده حصین‌، آباد و خرم پیش از این
از دادهٔ داد آفرین روی هزاران بوستان
چون قعر دوزخ با فزع چون خانهٔ دیوان جزع
چون قصر یار با وَرَع‌ گشته به عالم داستان
درکنده از نیرنگ‌ها جوی در او سنگ‌ها
وآورده از فرسنگ‌ها آب ورا در آبدان
بر کاخ‌ کاخ افراخته بر برج برجی آخته
در حجره حجره ساخته چون‌ گلستان در گلستان
چون صبح روز از کوه سر برزد به میناگون سپر
جستم از آن ویران به در از قافله جستم نشان
بر ره ندیدم هیچکس پویان شدم بر خاک و خس
از دور آواز جرس آمد به گوش من نهان
برهم دریدم راه را دریافتم دلخواه را
فرخنده فخر ماه را بر باره‌ای دیدم جوان
برده سبق از باد تک آکنده زان پولاد رک
هنگام جستن همچو سگ در دامن صحرا روان
افزون ز کُه کوهان او‌، از عاج‌‌ِ تر دندان او
از تیرها مژگان او از نوک سوفارش دهان
گوشش نگر خرمای تر دنبش به سان نیشکر
لعلش چو بلغاری سپر گردن چو خوارزمی کمان
پشتش به سان گردمه بی‌سرمه چشم او سیه
مُهر شرف بر شانه‌گه داغ دول بر گرد ران
رفتار چون کبک دری همچون مهارش مشتری
در چابکی چون سامری ساقش قَضیب خیزران
درگامش از نشوا اثر آنگاه از اُ‌شنان‌تر
گه زیر خاید گه زبر از لَفْجِ صابونش چکان
ناگه رسانید او مرا جایی که بودم در هوا
دیدم زمین را از قضا رنگی چو رنگ پرنیان
چنگال در نازل زدم صد بوسه بر محمل زدم
چون آتش اندر دل زدم شد وصل جانانم از آن
گفتم مرا خواهی همی از من وفا خواهی همی
حاجت روا خواهی همی شو قصهٔ یوسف بخوان
با من توگر منزل‌کنی این رنج ما در دل‌کنی
مقصود من حاصل کنی بر درگه صاحبقران

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون‌ کرد پیش‌آهنگ را در زیر محمل ساربان
بر پشت پیش‌آهنگ شد از خیمه شمع کاروان
هوش مصنوعی: زمانی که پیش‌ران کاروان را زیر بار محمل گذاشتند، شمع کاروان از درون چادر خارج شد و بر دوش پیش‌ران قرار گرفت.
آن چون مه ناکاسته چون ‌گلبن پیراسته
همچون بهشت آراسته روشن چو خرم بوستان
هوش مصنوعی: این تصویر زیبا فردی را توصیف می‌کند که همچون ماهی زیبا و بی‌نقص دیده می‌شود. او مانند گل‌های آراسته در باغی دل‌فریب و بهشتی جلوه می‌کند و نور آن، تابش روشنی را به محیط اطرافش می‌بخشد. در واقع، این تصویر به زیبایی و سرزندگی او اشاره دارد که فضای اطرافش را شاداب و دلپذیر می‌کند.
صافی تن او نسترن بویا بر او یاسمن
نازان قد او نارون رنگین لب او ناردان
هوش مصنوعی: او با پوست صاف و لطیفش مانند گل نسترن و با قامت دل‌فریبش مانند گل یاسمن است. رنگین‌کمانی از زیبایی در چهره‌اش نمایان است و لب‌هایش به رنگ میوه ناردان می‌باشد.
آن مایهٔ حُسن و لَطَف چون دُرّ پاک اندر صدف
چون آفتاب اندر شرف در مهد عالی شد نهان
هوش مصنوعی: زیبایی و نیکی آن مانند مروارید خالص در صدف، و مانند خورشید در مقام و مرتبه‌اش، در مهدی عالی و بزرگ به صورت پنهان جلوه‌گر شده است.
جان و دلم در تاب شد چشم ترم پرآب شد
آن ماه در جلباب شد امید ببریدم ز جان
هوش مصنوعی: دل و جانم در آتش عشق می‌سوزد و چشمانم پر از اشک شده است. آن ماه، با زیبایی‌اش، دلم را به خود جلب کرده و به امید او، از جانم بریده‌ام.
کردم سر راه جَمَل از خون دیده خاک حل
تا همچو اشتر در وَحَل عاجز بماند کاروان
هوش مصنوعی: چشم هایم را به خاک ریختم تا کاروان به صورت یک شتر در گل و لای مانده و نتواند حرکت کند.
آن نافهٔ دلخواه من در زیر مهد ماه من
بگذشت تیز از آه من چون بر سر آتش دخان
هوش مصنوعی: آن موی دلپسند من که زیر سایهٔ ماه است، با سرعت از آه من گذشت، شبیه دودی که بر روی آتش به وجود می‌آید.
هودج فراز کوه تن در هودج‌ آن سیمین ذَقَن
من بیش هودج‌گاه زن چون بندگان بسته میان
هوش مصنوعی: در بالای کوه، هودجی وجود دارد و در آن، یار من با چهره‌ای زیبا نشسته است. در حالی که هودج دیگر زن، مانند بندگان، در میان بسته شده است.
تا بر سر راه ای عجب پیش‌ آمدم در تیره شب
دیدم دیاری با تعب مهمان جانی با فغان
هوش مصنوعی: در تاریکی شب، به جایی عجیب برخوردم که در آن یک منطقه غم‌انگیز وجود داشت. در اینجا، یک روح دردمند خود را نشان می‌داد و ناله‌ای از خود سر می‌داد.
مار اندر او ببریده دم عقل اندر او ره‌ کرده گم
گور اندر او فرسوده سم از بیم شیران ژیان
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به وجود تضاد و تضاد درونی در انسان است. مخلوقی که به نوعی در دام افکار و توسوسه‌ها گرفتار شده و نمی‌تواند راه درست را پیدا کند. عقل او به زحمت در مسیر درست حرکت می‌کند و نشانه‌هایی از ضعف و ترس درون او وجود دارد، به ویژه در برابر چالش‌ها و خطرات. این تصویر نشان‌دهنده مبارزه درونی انسان با مشکلات و ترس‌هایش است.
حصنی چنین بوده حصین‌، آباد و خرم پیش از این
از دادهٔ داد آفرین روی هزاران بوستان
هوش مصنوعی: دژی محکم و سرسبز که پیش از این، به لطف خداوند، از روی هزاران باغ و باغچه پر رونق و خوشحالی برخوردار بود.
چون قعر دوزخ با فزع چون خانهٔ دیوان جزع
چون قصر یار با وَرَع‌ گشته به عالم داستان
هوش مصنوعی: عمیق‌ترین نقطه جهنم با وحشت و ترس شبیه به خانه‌ی دیوانه‌هاست، اما در عوض، کاخ یار با تقوا و پرهیزگاری، به داستان‌های زیبایی تبدیل شده است.
درکنده از نیرنگ‌ها جوی در او سنگ‌ها
وآورده از فرسنگ‌ها آب ورا در آبدان
هوش مصنوعی: در دل زمین، چشمه‌ای وجود دارد که سنگ‌ها را شکسته و آب را از فاصله‌های بسیار دور به خود جذب کرده و در خود نگه می‌دارد.
بر کاخ‌ کاخ افراخته بر برج برجی آخته
در حجره حجره ساخته چون‌ گلستان در گلستان
هوش مصنوعی: کاخ‌های بلند و زیبایی ساخته شده‌اند که در کنار هم قرار دارند. هر قسمت آن، همچون گلستانی پر از شکوفه و زیبایی است.
چون صبح روز از کوه سر برزد به میناگون سپر
جستم از آن ویران به در از قافله جستم نشان
هوش مصنوعی: زمانی که صبح از پشت کوه‌ها طلوع کرد و رنگ میناگون آسمان را به نمایش گذاشت، از آن ویرانی به سمت درب خروجی حرکت کردم و از گروه مسافران جدا شدم.
بر ره ندیدم هیچکس پویان شدم بر خاک و خس
از دور آواز جرس آمد به گوش من نهان
هوش مصنوعی: در مسیر هیچ کسی را ندیدم، به همین خاطر بر زمین و گیاهان حرکت کردم. از دور صدای زنگ به گوشم رسید که به صورت پنهان بود.
برهم دریدم راه را دریافتم دلخواه را
فرخنده فخر ماه را بر باره‌ای دیدم جوان
هوش مصنوعی: راه را درهم شکستم و به آرزویی که می‌خواستم رسیدم. دیدم که زیبایی و شکوهی چون ماه در جوانی خاصی نهفته است.
برده سبق از باد تک آکنده زان پولاد رک
هنگام جستن همچو سگ در دامن صحرا روان
هوش مصنوعی: این بیت توصیف کننده وضعیتی است که در آن شخصی در حال دویدن و جنب و جوش است، به طوری که از سرعتش به نظر می‌رسد که تحت تأثیر نیرویی قوی مانند باد قرار دارد. او به مانند سگی که در دامن صحرا حرکت می‌کند، آزاد و رها به سمت جلو می‌شتابد. این تصویر به ما احساس شتاب و نیرویی طبیعی را منتقل می‌کند.
افزون ز کُه کوهان او‌، از عاج‌‌ِ تر دندان او
از تیرها مژگان او از نوک سوفارش دهان
هوش مصنوعی: بیش از قله‌های کوه، دندان‌هایش از عاج زیباتر است و تیرهای مژگانش، از نوک لبش جذاب‌ترند.
گوشش نگر خرمای تر دنبش به سان نیشکر
لعلش چو بلغاری سپر گردن چو خوارزمی کمان
هوش مصنوعی: گوش او به زیبایی شبیه خرمای تازه است، و رنگش مثل نیشکر قرمز و دلربا است. گردنش مانند کمانی است که زیبایی خاصی دارد، و به نرمی و ملاحتی شبیه به مردم خوارزم می‌ماند.
پشتش به سان گردمه بی‌سرمه چشم او سیه
مُهر شرف بر شانه‌گه داغ دول بر گرد ران
هوش مصنوعی: پشت او مانند گردن باری است و بدون سرمه، چشمانش سیاه و زیباست. بر شانه‌اش نشان افتخار حک شده و داغی مثل دولتی بر روی ران‌هایش دیده می‌شود.
رفتار چون کبک دری همچون مهارش مشتری
در چابکی چون سامری ساقش قَضیب خیزران
هوش مصنوعی: رفتار او مانند کبک دری است، و در چابکی به مانند ستاره‌ای در آسمان می‌درخشد. ساق او مانند چوب خیزران است که منعطف و قوی است.
درگامش از نشوا اثر آنگاه از اُ‌شنان‌تر
گه زیر خاید گه زبر از لَفْجِ صابونش چکان
هوش مصنوعی: وقتی که او حرکت می‌کند، از آنجا نشانی باقی می‌ماند. گاهی به زیر و گاهی به بالا می‌رود و از حباب صابونش قطره‌ای چکیده می‌شود.
ناگه رسانید او مرا جایی که بودم در هوا
دیدم زمین را از قضا رنگی چو رنگ پرنیان
هوش مصنوعی: ناگاه به جایی رسیدم که در حال پرواز بودم و زمین را دیدم که به طور اتفاقی رنگی مانند پرنیان داشت.
چنگال در نازل زدم صد بوسه بر محمل زدم
چون آتش اندر دل زدم شد وصل جانانم از آن
هوش مصنوعی: من با شوق و علاقه بسیار، عشق را به خودم جذب کردم و بر روی آنچه که دوست داشتم، بوسه‌ها زدم. این امر مانند شعله‌ای در دل من روشن شد و به وصال معشوقم انجامید.
گفتم مرا خواهی همی از من وفا خواهی همی
حاجت روا خواهی همی شو قصهٔ یوسف بخوان
هوش مصنوعی: به او گفتم که اگر می‌خواهی از من انتظار وفا داشته باشی و خواسته‌هایت برآورده شود، بهتر است داستان یوسف را برایم بگویی.
با من توگر منزل‌کنی این رنج ما در دل‌کنی
مقصود من حاصل کنی بر درگه صاحبقران
هوش مصنوعی: اگر تو با من همراه باشی و در کنار من زندگی کنی، این درد و رنجی که در دل داریم را از بین می‌بری و به هدف و خواسته‌ام می‌رسی.