گنجور

شمارهٔ ۳۰۶

هست زلف و دهن و قد تو ای سیم اندام
جیم و میم و الف و قامت من هست چو لام
من یکی ام ز جمال تو مرا دور مکن
که جمالت نبود بی من بیچاره تمام
زلف مشکین تو دامی است پر از حلقه و بند
دل مسکین من افتاده در آن دام مدام
نه عجب‌ گر دل من زلف تو را صید شدست
صید دل باشد جایی ‌که بود زلف تو دام
تویی آن بت که چو خوانند تو را در غزلی
دلبر فاخته مهر و صنم کبک خرام
کبک منقار کند همچو لبت بُسّد رنگ
فاخته طوق کند همچو خطت غالیه نام
خواندم اندر صف عشاق به ‌صد نام تو را
ور ز نام تو بپرسند نگویم‌ که ‌کدام
عشق ما و تو چنان است‌ که صد حیله ‌کنم
تا تو را در صف عشاق نخوانند به نام
هرکه در عشق مرا خام شناسد ز حسد
به سر تو که سزاوار عتاب است و مَلام
شده‌ام سوخته در آتش عشقت صد بار
آن‌که صد بار شود سوخته چون باشد خام
عشق‌ تو در عجم آورد یکی‌ رسم دگر
که به تسلیم و قبولش نتوان ‌کرد قیام
نهد از هجر همی بر دل مظلومان داغ
نهد از خَمرْ همی برکف مستورانْ جام
خون دل دارد بر چهرهٔ عشاق حلال
خواب خوش دارد بر دیدهٔ احرار حرام
فتنه خیزد ز چنین شرع که عشق تو نهاد
گر خبر یابد از این رخصت تو خواجه امام
صدر اعیان نشابور رئیس‌الروساء
شمس دین، سید احرار، شهاب‌الاسلام
بوالمحاسن که محاسن همه جمع است درو
عبد رزاق که دستش دهد ارزاق انام
قاصر است از هنرش هِندِسیان را اشکال
عاجزست از خردش فلسفیان را اوهام
گردد افلاک بدان گونه که خواهد بختش
بخت او کرد مگر بر سر ایام لگام
نازش پیر و جوان از کرم و همت اوست
که ‌کریم بن کریم است و هُمام بن هُمام
شاد مانند دو بوالقاسم ازو در دو جهان
پدرش ایدر و پیغمبر در دار سلام
نسل این است بدو عالی تا روز قضا
دین آن است بدو باقی تا روز قیام
ای ز فتوی و فتوت علم دین رسول
وز معانی و معالی شرف آل نظام
با تو از نجم‌ و ز میکال نگویند سخن
که تو را نجم رهی زیبد و میکال غلام
در سرایی‌ که بود انجمن محتشمان
رحمت از بهر جمال تو بود بر در و بام
در هوائی ‌که غبار سُمِ اسب تو بود
باز را زهره نباشد که کند قصد حمام
چون تو در معرکه و شرع مبارز خواهی
هیچکس برنکشد تیغ فصاحت ز نیام
سحر و معجز نتوان‌ کرد مرکب یک جای
زانکه ضدند و به یک جای نگیرند آرام
ز بنان تو خرد را عجب آید که همی
معجز و سِحْر مرکب کند اندر اقلام
تا شنیدست حسام از سرکلک تو خبر
خون همی‌گرید از اندیشهٔ‌کلک تو حسام
نتواند به تمامی به‌مدیح تو رسید
گر بود مادح تو بحتری و بو تمام
تابد از دفتر ابیات مدیح تو همی
هم بدان‌گونه که از چرخ بتابد اجرام
شعر اگر هست یکی‌کرهٔ توسن به‌مثل
در مدیح تو همی طبع مراگردد رام
من همی از پی ابرام کم آیم بر تو
کز پس آمدن از من نشناسی ابرام
گر من ابرام نمایم تو کنی اکرامم
کردم از بهر لقای تو در این شهر مقام
عرق آید به ترشح ز مَسام همه کس
منم آن‌کس‌که مرا شکر توآید زمسام
تا که بر هامون از خشکی خاک است غبار
تاکه برگردون از تری آب است غمام
باد بدخواه تورا تری آب اندر جشم
باد بدگوی تو را خشکی خاک اندر کام
کرده بر جامهٔ عمر تو علم دست بقا
بسته بر نامهٔ جاه تو ا‌علاا دست دوام

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هست زلف و دهن و قد تو ای سیم اندام
جیم و میم و الف و قامت من هست چو لام
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت تو با زلف‌ها و لب‌ها و قامت رعنایت نمایان است. قد و قامت من نیز به گونه‌ای است که مانند حرف لام برجسته و زیباست.
من یکی ام ز جمال تو مرا دور مکن
که جمالت نبود بی من بیچاره تمام
هوش مصنوعی: من یکی از افرادی هستم که به زیبایی تو وابسته‌ام، پس مرا از خود دور نکن؛ زیرا زیبایی‌ات بدون من ناقص و بی‌معناست.
زلف مشکین تو دامی است پر از حلقه و بند
دل مسکین من افتاده در آن دام مدام
هوش مصنوعی: زلف سیاه تو مانند دامی پر از حلقه‌ها و بندهاست و دل بیچاره من همیشه در این دام گرفتار است.
نه عجب‌ گر دل من زلف تو را صید شدست
صید دل باشد جایی ‌که بود زلف تو دام
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد که دل من در دام زلف تو گرفتار شده است؛ چرا که هرجا که زلف تو باشد، دل‌ها نیز به دام می‌افتند.
تویی آن بت که چو خوانند تو را در غزلی
دلبر فاخته مهر و صنم کبک خرام
هوش مصنوعی: تو آن محبوب هستی که وقتی در غزلی نامت را می‌آورند، دل را به شوق می‌آوری و مانند فاخته و کبک با لطافت و زیبایی خود دل همه را می‌ربایی.
کبک منقار کند همچو لبت بُسّد رنگ
فاخته طوق کند همچو خطت غالیه نام
هوش مصنوعی: کبک با نوکش به شکل لب و رنگش شبیه رنگ فاخته است و فاخته هم با طوقی به زیبایی خط تو زینت می‌یابد.
خواندم اندر صف عشاق به ‌صد نام تو را
ور ز نام تو بپرسند نگویم‌ که ‌کدام
هوش مصنوعی: در میان عاشقان، نام تو را به‌طور مکرر بر زبان می‌آورم و اگر از من درباره‌ نام تو سؤال کنند، نمی‌توانم بگویم که کدام نام را می‌گویم.
عشق ما و تو چنان است‌ که صد حیله ‌کنم
تا تو را در صف عشاق نخوانند به نام
هوش مصنوعی: عشق ما به قدری ژرف و خاص است که حتی اگر هر ترفند و تدبیری هم به کار ببندم، باز هم نمی‌گذارم کسی تو را در زمره عاشقان به حساب بیاورد.
هرکه در عشق مرا خام شناسد ز حسد
به سر تو که سزاوار عتاب است و مَلام
هوش مصنوعی: هر کسی که مرا در عشق نادان ببیند، از حسودی به تو که شایسته انتقاد و سرزنش هستی، دچار مشکل خواهد شد.
شده‌ام سوخته در آتش عشقت صد بار
آن‌که صد بار شود سوخته چون باشد خام
هوش مصنوعی: شده‌ام سوخته در آتش عشقت، به قدری که اگر کسی صد بار در عشق تو بسوزد، دیگر نمی‌تواند خام و بی‌احساس بماند.
عشق‌ تو در عجم آورد یکی‌ رسم دگر
که به تسلیم و قبولش نتوان ‌کرد قیام
هوش مصنوعی: عشق تو در سرزمین عجم، یک قانون جدید به وجود آورد که کسی نتواند در برابرش ایستادگی کند و فقط باید تسلیم و پذیرای آن باشد.
نهد از هجر همی بر دل مظلومان داغ
نهد از خَمرْ همی برکف مستورانْ جام
هوش مصنوعی: از فاصله و جدایی، بر دل ستم‌دیدگان، زخم‌هایی عمیق می‌زند و از شراب، برای پنهان‌کاران، جام‌هایی سرشار می‌آورد.
خون دل دارد بر چهرهٔ عشاق حلال
خواب خوش دارد بر دیدهٔ احرار حرام
هوش مصنوعی: عشاق با درد و رنجی که در دل دارند، چهره‌ای غمگین و خونین از عشق خود دارند، در حالی که افرادی که آزاد و رها هستند، خواب خوش برایشان نه تنها امکان‌پذیر نیست بلکه برایشان ممنوع است.
فتنه خیزد ز چنین شرع که عشق تو نهاد
گر خبر یابد از این رخصت تو خواجه امام
هوش مصنوعی: فتنه‌ای از چنین دینی برمی‌خیزد که عشق تو را بنیاد گذاشته است، اگر امام از این اجازه باخبر شود.
صدر اعیان نشابور رئیس‌الروساء
شمس دین، سید احرار، شهاب‌الاسلام
هوش مصنوعی: شخصی به نام شمس دین، که رئیس و بزرگترین فرد در نشابور است و به عنوان عالم و دانشمند شناخته می‌شود، به عنوان یکی از بزرگ‌ترین شخصیت‌ها در میان آزادگان و نیکوکاران مطرح است.
بوالمحاسن که محاسن همه جمع است درو
عبد رزاق که دستش دهد ارزاق انام
هوش مصنوعی: زیبایی‌های بوالمحاسن در یکجا جمع شده و در آنجا عبدی به نام رزاق وجود دارد که روزی تمام موجودات را می‌دهد.
قاصر است از هنرش هِندِسیان را اشکال
عاجزست از خردش فلسفیان را اوهام
هوش مصنوعی: توانایی هندسی‌ها در خلق اشکال به اندازه هنر او کم است و فلسفیدن برای فلاسفه نیز از درک عمیقشان عاجز است.
گردد افلاک بدان گونه که خواهد بختش
بخت او کرد مگر بر سر ایام لگام
هوش مصنوعی: سرنوشت انسان‌ها مانند حرکت آسمان‌ها تعیین می‌شود و اگر بخت کسی بخواهد، بر سر روزها او را کنترل می‌کند.
نازش پیر و جوان از کرم و همت اوست
که ‌کریم بن کریم است و هُمام بن هُمام
هوش مصنوعی: زیبایی و محبت هر دو گروه، یعنی جوانان و پیران، به خاطر لطف و اراده اوست. او شخصی بزرگ و نیکوکار است و از نسل نیکوکاران آمده است.
شاد مانند دو بوالقاسم ازو در دو جهان
پدرش ایدر و پیغمبر در دار سلام
هوش مصنوعی: در دو جهان، شاد و خوشحال مانند دو فرد بزرگ، که پدرشان در دنیای دیگر و پیامبر در جایگاه امن و آرامش قرار دارد.
نسل این است بدو عالی تا روز قضا
دین آن است بدو باقی تا روز قیام
هوش مصنوعی: نسل این است که تا روزی که سرنوشت رقم بخورد، مقام و منزلت او بالا خواهد بود و دین او تا روز قیامت باقی خواهد ماند.
ای ز فتوی و فتوت علم دین رسول
وز معانی و معالی شرف آل نظام
هوش مصنوعی: ای اوی که از نظر فقه و جوانمردی، علم دین پیامبر را می‌دانی و از معانی و فضائل خانواده نظام برخورداری.
با تو از نجم‌ و ز میکال نگویند سخن
که تو را نجم رهی زیبد و میکال غلام
هوش مصنوعی: با تو از ستاره‌ها و میکائیل صحبت نمی‌کنند، زیرا تو خودت درخشان‌تر از ستاره‌ها هستی و میکائیل هم خدمتگزار توست.
در سرایی‌ که بود انجمن محتشمان
رحمت از بهر جمال تو بود بر در و بام
هوش مصنوعی: در مکانی که جمعی از افراد محترم گرد آمده بودند، رحمت به خاطر زیبایی تو بر در و دیوار پخش شده بود.
در هوائی ‌که غبار سُمِ اسب تو بود
باز را زهره نباشد که کند قصد حمام
هوش مصنوعی: در هوایی که گرد و غبار سم اسب تو فراوان است، هیچ‌کس نمی‌تواند حتی به حمام رفتن فکر کند.
چون تو در معرکه و شرع مبارز خواهی
هیچکس برنکشد تیغ فصاحت ز نیام
هوش مصنوعی: وقتی تو در میدان مبارزه و قانون آماده نبرد هستی، هیچ کس نمی‌تواند به سادگی شمشیر بلاغت را از غلاف بیرون بکشد.
سحر و معجز نتوان‌ کرد مرکب یک جای
زانکه ضدند و به یک جای نگیرند آرام
هوش مصنوعی: به طور کلی، این جمله به این معناست که در دنیای واقعی، نمی‌توان همزمان دو چیز متضاد را در یک جا قرار داد و انتظار داشت که آرامش یا هماهنگی به وجود آید. در واقع، وقتی دو نیرو یا مفهوم مخالف در یک محل و زمان با هم به وجود می‌آیند، ایجاد تعادل و آرامش غیرممکن می‌شود.
ز بنان تو خرد را عجب آید که همی
معجز و سِحْر مرکب کند اندر اقلام
هوش مصنوعی: از دست‌های تو عقل حیران شده است، چون که می‌تواند معجزه و سحر را در کلمات ایجاد کند.
تا شنیدست حسام از سرکلک تو خبر
خون همی‌گرید از اندیشهٔ‌کلک تو حسام
هوش مصنوعی: حسام از ترفندها و حقه‌های تو خیلی به درد آمده است و به خاطر این مسائل، از اندیشه‌ی تو به شدت نگران و ناراحت شده است.
نتواند به تمامی به‌مدیح تو رسید
گر بود مادح تو بحتری و بو تمام
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌تواند به‌طور کامل به ستایش تو بپردازد، حتی اگر ستاینده‌ات بحتری و بو تمام باشد.
تابد از دفتر ابیات مدیح تو همی
هم بدان‌گونه که از چرخ بتابد اجرام
هوش مصنوعی: تابش نور و زیبایی تو باید همانند تابش اجرام آسمانی از دفتر شعرهای مدح تو باشد.
شعر اگر هست یکی‌کرهٔ توسن به‌مثل
در مدیح تو همی طبع مراگردد رام
هوش مصنوعی: اگر شعری وجود دارد، مانند یک اسب چابک، در ستایش تو طبع من به راحتی به حرکت در می‌آید و رام می‌شود.
من همی از پی ابرام کم آیم بر تو
کز پس آمدن از من نشناسی ابرام
هوش مصنوعی: من به دنبال تو می‌آیم و می‌خواهم با تو باشم، اما ممکن است وقتی به تو نزدیک می‌شوم، مرا نشناسی.
گر من ابرام نمایم تو کنی اکرامم
کردم از بهر لقای تو در این شهر مقام
هوش مصنوعی: اگر من تلاش کنم، تو به من احترام خواهی گذاشت. من به خاطر ملاقات با تو در این شهر اقامت کرده‌ام.
عرق آید به ترشح ز مَسام همه کس
منم آن‌کس‌که مرا شکر توآید زمسام
هوش مصنوعی: هر کس از ترشحات خود مانند عرق، چیزی را بروز می‌دهد، اما من تنها کسی هستم که شکر تو از وجودم سرازیر می‌شود.
تا که بر هامون از خشکی خاک است غبار
تاکه برگردون از تری آب است غمام
هوش مصنوعی: تا زمانی که در دشت هامون، خاکی از خشکی وجود دارد، غبار و گرد و غباری پدید می‌آید و تا زمانی که آب در گردونه و در چرخش است، حالتی مرطوب و پر از زندگی وجود خواهد داشت.
باد بدخواه تورا تری آب اندر جشم
باد بدگوی تو را خشکی خاک اندر کام
هوش مصنوعی: باد بدخواه به تو می‌گوید که آب در چشمان تو باشد، اما در عوض، خاکی که بدخواهی می‌کند، به دهان تو خشکی می‌دهد.
کرده بر جامهٔ عمر تو علم دست بقا
بسته بر نامهٔ جاه تو ا‌علاا دست دوام
هوش مصنوعی: زندگی تو به لباس عمر آراسته شده و بر کاغذ مقام تو، نشانه‌ای از ماندگاری و دوام قرار داده شده است.