گنجور

شمارهٔ ۱۵ - در مدح نصر

خیال آن صنم سرو قد سیم ذقن
بخواب دوش یکی صورتی نمود بمن
هلال وار رخ روشنش گرفته خسوف
کمند وار قد راستش گرفته شکن
هزار شعله آتش فروخته در دل
هزار چشمه توفان گشاده کرده ز تن
نه بر دو عارض گل رنگ او نشانه گل
نه گرد سینه سیمین او نسیم سمن
سمنش سوخته و ریخته گلش در گل
یکی ز درد و دریغ ویکی زیاد محن
رخی، که بود چو جان فریشته رخشان
ز خاک و خون شده همچون لباس اهریمن
شهیدوار بخون اندرون گرفته مقام
غریب وار بخاک اندرون گرفته وطن
یکی سرشک و هزاران هزار درد و دریغ
یکی دریغ و هزاران هزار گونه حزن
گشاده بر رخ بیجاده گون طویله در
گرفته در عرق گوهرین عقیق یمن
چه گفت؟ گفت: دریغا امید من، که مرا
غلط فتاد همی در وفا و مهر تو ظن
گمان نبرده بدم من که تو بدین زودی
صبور وار ببندی زیاد بنده دهن
هنوز نرگس سیراب من ندیده جهان
هنوز سوسن آزاد من ندیده چمن
هنوز ناچده از بوستان من کس گل
هنوز ناشده سیر این لبان من زلبن
بخاک تیره سپردی مرا بدست اجل
بدل گزیدی کمتر کسی زمن بر من
کنار پر گل من رفته بر کنار زمین
تو در کنار سمن سینگان سیم بدن
بنفشه موی مرا خاک بر گشاده گره
تو با بنفشه عذاران گره زده دامن
همان کسم که بدی صورتم جمال بهار
همان کسم که بدی عارضم نگارختن
همان کسم که مرا هر که دیدمی گفتی:
سهیل مشکین زلفی و ماه زهره ذقن
کنون بزیر زمینم چو صد هزار غریب
گرفته آن تن مسکین من بگل مسکن
ز خاک و خشت همی کرده بستر و بالین
ز درد و حسرت کرده ازار و پیراهن
چو چشمهای یتیمان ز آب دیده لحد
چو جامهای شهیدان بخون بشسته کفن
نه کس بیارد روزی بروزگار یاد
نه کس بگردد روزی مرا بپیرامن
بزیر خاک فراموش گشته از دل خلق
ستم رسیده ز جور زمانه ریمن
گرفته یاد ترا دوست وار اندر بر
نهاده عهد ترا طوق وار برگردن
ایا بچنگ اجل در سپرده مان بحیل
و یا بدام بلا درفگنده مان بفتن
صنم بدیم و شمن تاکنون و باز کنون
خیال تو صنمست و روان تو چو شمن
گذاشتیم و گذشتیم و آمدیم و شدیم
تو شاد زی و بکن نوش باده روشن
کنون دلیل بهارست و روزگار نشاط
نشاط کن، که جهان پر گلست و پر سوسن
بخواه جام و بر افروز آذر برزین
که پر شمامه کافور شد که و برزن
رسوم بهمن و بهمنجنه است و روز سده
الا، ببهمن پیش آر قبله بهمن
زمین صحفیه سیمست و ابر گنج گهر
درخت قبه کافور و سنگ در عدن
ملک درخش همی بارد وفلک الماس
ز خاک سنگ همی روید وز آب آهن
شمامهای بلورست شاخ هر گلبن
خزینهای عبیرست خاک هر معدن
بخواه آن گهر پاک نابسوده، که اوست
بیان قدرت در شان قادر ذوالمن
از آنکه چون بفرازد شعاع آن بفلک
کند کنار نگارینش خلد بر گلشن
اگر فروخته باشد بود چو زرین کوه
چو آرمیده بود باز بسدین خرمن
شبی که او بنماید بخلق صورت خویش
عقیق بار گلست از میان مشک ختن
شعاعهاش پدید آرد از زمین یاقوت
شرارهاش برویاند از زمین روین
زبانهاش چو شمشیرهای خون آلود
برزمگه بکف شهریار شیر اوژن
شه مظفر منصور، نصر، ناصرحق
که پادشاه زمینست و شهریار زمن
امان خلق خدای و امین دین رسول
نظام حجت و حق و قوام دین و سنن
بزرگوار کسی، کز بزرگی ملکت
بتیغ دولت بر کند اصل و بیخ فتن
مبارک اختر شاهی، که از ملوک و راست
زمانه زیر مراد و جهان بزیر منن
بدست دولت اسلام را دهد تعلیم
بفرق همت افلاک را کند روزن
چه سد آهن پیشش، چه کاغذین دیوار
چه کوه زرین پیشش، چه دانه ارزن
شجاعت و هنر و جود و جاه و دولت او
جمال و خوبی و خلق کریم و خلق حسن
خدای دادست این دولتش بفضل عطا
برغم حاسد بدخواه و کوری دشمن
ایا گزیده سواری، که در صف میدان
شوند مردان پیشت زنان آبستن
هزار لشکر باشی تو در یکی میدان
هزار رستم باشی تو در یکی جوشن
نهنگ کوه او باری و شیر آهن خای
هزبر خون افشانی و پیل کوه فگن
سوار تیغ گزاری، شجاع حیدر زخم
سپهر گرز گرایی، سهیل ناچخ زن
تبارک الله! روزی که در مصاف آیی
نشسته قارون کردار بر که قارن
شعاع تیغ تو مر جان کند همه میدان
نهیب زخم تو سندان کند خز ادکن
ز گرز رستم بیشست تازیانه تو
چنانکه نیزه رستم تراکم از سوزن
بروزگار تو باطل شد، ای ملک، یکسر
فسانهای فرامرز و قصه بیژن
جهان تویی و سر تیغ تست دولت وملک
چنانکه خواهی زی و چنانکه خواهی زن
بدست دولت شخص موافقان بردار
بتیغ نصرة بیخ مخالفان بر کن
همیشه تا بدلایل جداست روز از شب
همیشه تا بحقیقت بهست مرد از زن
همیشه باش با نشاط آزمای و جان پرور
جهان گشای، ولایت ستان و خصم افگن

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خیال آن صنم سرو قد سیم ذقن
بخواب دوش یکی صورتی نمود بمن
هوش مصنوعی: در شب گذشته، فکری زیبا درباره آن معشوق که قد بلند و صورتش همانند نقره است، به سرم زد و چهره‌ای از او را در خواب دیدم.
هلال وار رخ روشنش گرفته خسوف
کمند وار قد راستش گرفته شکن
هوش مصنوعی: چهره‌ی روشن او مانند هلال ماه است که در سایه‌اش فروغش کم شده و قامتش به‌مانند کمند، راست و زیبا به نظر می‌رسد.
هزار شعله آتش فروخته در دل
هزار چشمه توفان گشاده کرده ز تن
هوش مصنوعی: دل من پر از آتش و شعله است، در حالی که هزار چشمه ی طوفان به خارج از وجود من جاری شده است.
نه بر دو عارض گل رنگ او نشانه گل
نه گرد سینه سیمین او نسیم سمن
هوش مصنوعی: او نه به رنگ گل بر چهره‌اش نشانی دارد و نه بر سینه نقره‌ای‌اش بوی خوش سمن گلی می‌وزد.
سمنش سوخته و ریخته گلش در گل
یکی ز درد و دریغ ویکی زیاد محن
هوش مصنوعی: سمنش سوخته و گلش در گل ریخته به خاطر درد و اندوهی است، و یکی به خاطر سختی‌ها و مشکلاتی که داشته، زیاد شاکی است.
رخی، که بود چو جان فریشته رخشان
ز خاک و خون شده همچون لباس اهریمن
هوش مصنوعی: چهره‌ای که مانند جان فرشته زیباست، در میان خاک و خون، مانند لباسی از اهریمن‌ها شده است.
شهیدوار بخون اندرون گرفته مقام
غریب وار بخاک اندرون گرفته وطن
هوش مصنوعی: شخصی با روحیه‌ای شجاع و فداکار، به خاطر مقام والایی که دارد، به صورت درونی به فکر وطن خود است و از این دلتنگی به خاک و سرزمینش تعلق خاطر دارد.
یکی سرشک و هزاران هزار درد و دریغ
یکی دریغ و هزاران هزار گونه حزن
هوش مصنوعی: در این بیت، از احساساتی عمیق و متنوع صحبت می‌شود. شاعر هم به اندکی اشک اشاره می‌کند که نمادی از غم و ناامیدی است و هم به دردهای فراوان و گوناگونی می‌پردازد که انسان ممکن است تجربه کند. به عبارتی، حتی اگر فقط یک مورد از اندوه وجود داشته باشد، اما آثار و نشانه‌های آن به تعداد بسیار زیادی می‌تواند باشد.
گشاده بر رخ بیجاده گون طویله در
گرفته در عرق گوهرین عقیق یمن
هوش مصنوعی: در زنبوری که به عنوان پرنده‌ای آزاد و زیبا توصیف می‌شود، در جایی که به چشم می‌خورد، خوشه‌های عطرچشم‌نواز و درخشان به مانند عقیق یمنی بر آن دیده می‌شود.
چه گفت؟ گفت: دریغا امید من، که مرا
غلط فتاد همی در وفا و مهر تو ظن
هوش مصنوعی: گفت: آه، ای کاش امید من به تو درست بود، چرا که به اشتباه در وفا و محبت تو گمان کرده‌ام.
گمان نبرده بدم من که تو بدین زودی
صبور وار ببندی زیاد بنده دهن
هوش مصنوعی: من هرگز فکر نمی‌کردم که تو با این سرعت و این همه حوصله، بتوانی دهان این بنده را ببندی.
هنوز نرگس سیراب من ندیده جهان
هنوز سوسن آزاد من ندیده چمن
هوش مصنوعی: نرگس من هنوز آب نخورد و به دنیا نیامده، و گل سوسن من هنوز در باغ چمن دیده نشده است.
هنوز ناچده از بوستان من کس گل
هنوز ناشده سیر این لبان من زلبن
هوش مصنوعی: در بوستان من هنوز کسی از گل نچیده است و لبان من هنوز سیر نشده‌اند.
بخاک تیره سپردی مرا بدست اجل
بدل گزیدی کمتر کسی زمن بر من
هوش مصنوعی: تو مرا به دست مرگ سپردی و در عوض، کمتر کسی به یاد من خواهد بود که زندگیش را تغییر دهد.
کنار پر گل من رفته بر کنار زمین
تو در کنار سمن سینگان سیم بدن
هوش مصنوعی: در کنار گل‌های من، تو در کنار سمن‌ها در روی زمین، به همراه زیبایی‌های خودت حضور داری.
بنفشه موی مرا خاک بر گشاده گره
تو با بنفشه عذاران گره زده دامن
هوش مصنوعی: بنفشه، موهای مرا آزاد کرده و گره‌ای که تو با بنفشه‌های بهار زده‌ای، دامن من را می‌آراید.
همان کسم که بدی صورتم جمال بهار
همان کسم که بدی عارضم نگارختن
هوش مصنوعی: من همان کسی هستم که در زیبایی چهره‌ام، بهارفصل بهار را می‌بینید و همان کسی هستم که در عیوب صورت و بدنم، زیبایی‌های نگار را حس می‌کنید.
همان کسم که مرا هر که دیدمی گفتی:
سهیل مشکین زلفی و ماه زهره ذقن
هوش مصنوعی: من همان کسی هستم که هر کسی مرا دید، می‌گفت: منزیبا و خوش‌خلق هستم، با زلف‌هایی همچون مشک و چهره‌ای چون ماه.
کنون بزیر زمینم چو صد هزار غریب
گرفته آن تن مسکین من بگل مسکن
هوش مصنوعی: اکنون در زیر زمین هستم، همچون صد هزار غریب، در حالی که جسد بی‌نوا و بی‌خانمان من به گل تبدیل شده است.
ز خاک و خشت همی کرده بستر و بالین
ز درد و حسرت کرده ازار و پیراهن
هوش مصنوعی: از خاک و گل تخت و بالش ساخته و به خاطر درد و حسرت، لباس و پوشش خود را آلوده کرده است.
چو چشمهای یتیمان ز آب دیده لحد
چو جامهای شهیدان بخون بشسته کفن
هوش مصنوعی: چشم‌های یتیمان مثل جام‌هایی هستند که در زیر خاک از اشک پر شده‌اند، همان‌طور که کفن شهیدان به خون آغشته شده است.
نه کس بیارد روزی بروزگار یاد
نه کس بگردد روزی مرا بپیرامن
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌تواند روزی را به یاد روزگار بیاورد و هیچ کس نمی‌تواند روزی مرا به دور خود بگرداند.
بزیر خاک فراموش گشته از دل خلق
ستم رسیده ز جور زمانه ریمن
هوش مصنوعی: در زیر خاک، فراموش شده و از یاد مردم رفته است؛ ظلمی که از سختی‌های زندگی بر او رفته، مانند خاکی بر روی زمین است.
گرفته یاد ترا دوست وار اندر بر
نهاده عهد ترا طوق وار برگردن
هوش مصنوعی: یاد تو را در دل نگه داشته‌ام، مانند دوستی که به یاد دیگری باشد، و به عهد و پیمانی که با تو بستم، مانند طوقی بر گردن خود آویخته‌ام.
ایا بچنگ اجل در سپرده مان بحیل
و یا بدام بلا درفگنده مان بفتن
هوش مصنوعی: آیا ما در چنگال مرگ گرفتار خواهیم شد یا در دام بلا و سختی‌ها خواهیم افتاد؟
صنم بدیم و شمن تاکنون و باز کنون
خیال تو صنمست و روان تو چو شمن
هوش مصنوعی: من معشوقه‌ام را دیدم و آن را به یاد دارم و هنوز هم در خیال تو، معشوقه‌ام مانند روزهای گذشته در ذهنم زنده است و روحم نیز همچنان به یاد توست.
گذاشتیم و گذشتیم و آمدیم و شدیم
تو شاد زی و بکن نوش باده روشن
هوش مصنوعی: ما گذشتیم و به راه خود ادامه دادیم، حالا آمده‌ایم و به زندگی می‌پردازیم. تو هم شاد زندگی کن و از نوشیدن باده‌ی روشن لذت ببر.
کنون دلیل بهارست و روزگار نشاط
نشاط کن، که جهان پر گلست و پر سوسن
هوش مصنوعی: اکنون دلیل فرارسیدن بهار و زمان شادابی است. شادابی کن، زیرا جهان پر از گل و سوسن شده است.
بخواه جام و بر افروز آذر برزین
که پر شمامه کافور شد که و برزن
هوش مصنوعی: بگو که جام را بگیر و شعله‌ی آتش را بالا بببر، زیرا عطر و بوی خوش کافور مانند گل‌های شمامه در فضا پخش شده است و بر همه جا حاکم شده است.
رسوم بهمن و بهمنجنه است و روز سده
الا، ببهمن پیش آر قبله بهمن
هوش مصنوعی: آیین‌ها و جشن‌های بهمن و بهمن‌جنه برپا شده است و روز سده نزدیک است. بنابراین در این روز، به احترام بهمن، رو به سوی قبله بهمن کنید.
زمین صحفیه سیمست و ابر گنج گهر
درخت قبه کافور و سنگ در عدن
هوش مصنوعی: زمین به مانند صفحه‌ای از نقره است و ابرها گنجینه‌ای از مروارید. درختان همچون گنبدهایی از کافور و سنگ‌ها در بهشت قرار دارند.
ملک درخش همی بارد وفلک الماس
ز خاک سنگ همی روید وز آب آهن
هوش مصنوعی: ستاره‌ها در آسمان می‌درخشند و بر روی زمین، جواهرات از سنگ‌ها و آهن‌ها شکل می‌گیرند.
شمامهای بلورست شاخ هر گلبن
خزینهای عبیرست خاک هر معدن
هوش مصنوعی: شما مانند شمع‌های بلوری درخشان هستید و شاخ و برگ هر باغی مانند عطر و بویی دلپذیر را دارد که از خاک هر معدن می‌آید.
بخواه آن گهر پاک نابسوده، که اوست
بیان قدرت در شان قادر ذوالمن
هوش مصنوعی: از آن گوهر پاک و دست نخورده درخواست کن، زیرا او نشانه‌ای از توانایی در مقام قدرت بی‌نظیر است.
از آنکه چون بفرازد شعاع آن بفلک
کند کنار نگارینش خلد بر گلشن
هوش مصنوعی: وقتی که پرتو نورش به آسمان می‌تابد، زیبایی‌اش مانند باغی سرسبز و دلنشین نمایان می‌شود.
اگر فروخته باشد بود چو زرین کوه
چو آرمیده بود باز بسدین خرمن
هوش مصنوعی: اگر مانند کوه طلا باشد و سپس بر روی انبوهی از خوشه‌های گندم استراحت کند، هنوز ارزش و کیفیت خود را حفظ خواهد کرد.
شبی که او بنماید بخلق صورت خویش
عقیق بار گلست از میان مشک ختن
هوش مصنوعی: شبی که او خود را به مردم نشان دهد، در واقع زیبایی‌اش مانند عقیق می‌درخشد و عطرش از میان گل‌های خوشبو که از ختن آمده، به مشام می‌رسد.
شعاعهاش پدید آرد از زمین یاقوت
شرارهاش برویاند از زمین روین
هوش مصنوعی: نور آن به زمین جلا می‌بخشد و از دل زمین جواهرات گرانبها به وجود می‌آورد.
زبانهاش چو شمشیرهای خون آلود
برزمگه بکف شهریار شیر اوژن
هوش مصنوعی: زبان او مانند شمشیرهایی خونین است که در دست یک پادشاه پرقدرت و شجاع قرار دارد.
شه مظفر منصور، نصر، ناصرحق
که پادشاه زمینست و شهریار زمن
هوش مصنوعی: شخصی به نام شه مظفر منصور، که به عنوان یک پادشاه بزرگ و حقیقی شناخته می‌شود، در زمین حکمرانی می‌کند و فرمانروای زمان خود است.
امان خلق خدای و امین دین رسول
نظام حجت و حق و قوام دین و سنن
هوش مصنوعی: این جمله به اهمیت و مقام والای شخصی اشاره دارد که مورد اعتماد خداوند و پیامبر است و نقش اساسی در پایبندی به دین و سنت‌های آن دارد. او به عنوان حافظ دین و نهادهای اصولی آن شناخته می‌شود.
بزرگوار کسی، کز بزرگی ملکت
بتیغ دولت بر کند اصل و بیخ فتن
هوش مصنوعی: شخصی بزرگوار است که بتواند با قدرت و عظمت خود، ریشه و پایه‌های فتنه را از بین ببرد و کشورش را از چنگال نابسامانی نجات دهد.
مبارک اختر شاهی، که از ملوک و راست
زمانه زیر مراد و جهان بزیر منن
هوش مصنوعی: این بیت به خوش‌شانسی و سعادت درباره سلطنت و قدرت اشاره دارد. شاعر به ستاره‌ای مبارک و خوش‌اقبال اشاره می‌کند که او را در مسیری درست و مثبت قرار داده است. او بیان می‌کند که تحت تاثیر این ستاره، موفقیت‌ها و خوشبختی‌های زیادی به دست آورده و بر دنیا تسلط یافته است.
بدست دولت اسلام را دهد تعلیم
بفرق همت افلاک را کند روزن
هوش مصنوعی: به کمک نعمت و موفقیت، اسلام آموزه‌ها و تعلیماتش را به مردم می‌آموزد و بلندپروازی‌ها و آرزوهای بزرگ را به واقعیت نزدیک می‌کند.
چه سد آهن پیشش، چه کاغذین دیوار
چه کوه زرین پیشش، چه دانه ارزن
هوش مصنوعی: هر مانع و سنگینی که در برابرش باشد، چه سدی از آهن، چه دیواری از کاغذ، چه کوهی از طلا، و چه دانه‌ای از ارزن، برای او تفاوتی ندارد.
شجاعت و هنر و جود و جاه و دولت او
جمال و خوبی و خلق کریم و خلق حسن
هوش مصنوعی: شجاعت، هنر، بخشندگی، مقام و ثروت او، همه نشان‌دهنده زیبایی و نیکی اوست، در کنار خلق نیک و رفتار پسندیده‌اش.
خدای دادست این دولتش بفضل عطا
برغم حاسد بدخواه و کوری دشمن
هوش مصنوعی: خداوند این نعمت و موفقیت را به او داده است، و این کمک او در برابر حسادت بدخواهان و نادانی دشمنان است.
ایا گزیده سواری، که در صف میدان
شوند مردان پیشت زنان آبستن
هوش مصنوعی: آیا سوارکاری که انتخاب شده است، در میدان نبرد مردان را جلوی زنان باردار قرار می‌دهد؟
هزار لشکر باشی تو در یکی میدان
هزار رستم باشی تو در یکی جوشن
هوش مصنوعی: شما می‌توانید در یک میدان مانند هزاران لشکر قوی و پر قدرت باشید و همچنین می‌توانید در یک میدان دیگر مانند هزار رستم شجاع و دلیر باشید.
نهنگ کوه او باری و شیر آهن خای
هزبر خون افشانی و پیل کوه فگن
هوش مصنوعی: نهنگ کوه، نشانه‌ای از عظمت و قدرت است، و شیر، نمادی از شجاعت و نیرومندی. در اینجا به تصویر کشیده شده که موجوداتی قدرتمند و ترسناک در میان جنگل و کوه‌ها وجود دارند که با خون خود، نشانه‌ای از قهرمانی و پیروزی را به جا می‌گذارند. این توصیف‌ها به وضوح به جنگ و نبردهای بزرگ و دلیرانه اشاره دارد.
سوار تیغ گزاری، شجاع حیدر زخم
سپهر گرز گرایی، سهیل ناچخ زن
هوش مصنوعی: این بیت به شجاعت و دلیری شخصیتی اشاره دارد که مانند حیدر، ویژگی‌های برجسته‌ای دارد. او در نبرد با سختی‌ها و خطرات رزمنده‌ای بی‌باک است و همچنان که ستاره‌ای درخشان در آسمان است، به نوعی نمایانگر عظمت و قدرت است. با در نظر گرفتن زخم‌هایی که به او وارد می‌شود، نشان‌دهنده استقامت و اراده او در برابر چالش‌هاست.
تبارک الله! روزی که در مصاف آیی
نشسته قارون کردار بر که قارن
هوش مصنوعی: خداوند متعال را سپاس می‌گویم! روزی که در نبردی قرار می‌گیری، کردار قارون بر که دیگران نشسته است.
شعاع تیغ تو مر جان کند همه میدان
نهیب زخم تو سندان کند خز ادکن
هوش مصنوعی: تیغ تو چنان درخشان است که جان‌ها را به درد می‌آورد و زخم‌های تو به قدرتی تبدیل می‌شود که می‌تواند هر چیزی را تحت تأثیر قرار دهد.
ز گرز رستم بیشست تازیانه تو
چنانکه نیزه رستم تراکم از سوزن
هوش مصنوعی: تازیانه تو به اندازه گرز رستم قوی است، همانطور که نیزه رستم از سوزن سنگین‌تر و قدرتمندتر است.
بروزگار تو باطل شد، ای ملک، یکسر
فسانهای فرامرز و قصه بیژن
هوش مصنوعی: ای پادشاه، روزگار تو به پایان رسید و دیگر هیچ اثری از داستان‌های فرامرز و قصه‌ی بیژن باقی نمانده است.
جهان تویی و سر تیغ تست دولت وملک
چنانکه خواهی زی و چنانکه خواهی زن
هوش مصنوعی: جهان به خاطر توست و قدرت و حکومت در دست توست؛ پس به دلخواه خود زندگی کن و هرگونه که بخواهی انتخاب کن.
بدست دولت شخص موافقان بردار
بتیغ نصرة بیخ مخالفان بر کن
هوش مصنوعی: به لطف سرنوشت، از یاری دوستان بهره ببر و با قدرت، ریشه‌های دشمنان را برکن.
همیشه تا بدلایل جداست روز از شب
همیشه تا بحقیقت بهست مرد از زن
هوش مصنوعی: همیشه روز از شب جداست و همیشه مرد از زن جداست، چرا که هر یک ویژگی‌ها و ماهیت خاص خود را دارند.
همیشه باش با نشاط آزمای و جان پرور
جهان گشای، ولایت ستان و خصم افگن
هوش مصنوعی: همیشه با نشاط و سرزنده باش و زندگی را شاداب کن. به دنیا بپرداز، جایگاه خود را بگیر و دشمنانت را به چالش بکش.