گنجور

شمارهٔ ۱ - مدح سلطان ارسلان طغرل

ای کمین گاه فلک ابروی تو
آبروی آفتاب از روی تو
جای جانها گوشه شب پوش تو
دام دلها حلقه گیسوی تو
رنگکی دارد بهشت آباد و باغ
بر نتابد با دو آب و بوی تو
چون برابر گونه ئی باشد بجهد
ملک هر دو عالم و یک موی تو
سوی خود میخوانیم یک باره گوی
تا کدامین سوست آخر سوی تو
کس نداند تا چه ترکی میرود
با جهان از طره ی هندوی تو
کرد خلقی را چوغنچه چشم بند
یک فسون از نرگس جادوی تو
ز آتش دل پیه چشمم آب گشت
چربشم این است در پهلوی تو
بر سر کوی غمت برپا اثیر
های و هوئی میزند بر بوی تو
کم نگردد رونق حسن تو هیچ
کز سفر آید سگی در کوی تو
نیستم نومید کآخر عدل شاه
بر کشد کوش دل بدخوی تو
شهریاری کآسمانش بنده گشت
روی بخت ازروی او پرخنده گشت
زلف برگیر از پس گوش ای پسر
کژ منه ما را چو شب پوش ای پسر
از ره چشمم چو در جان آمدی
پیش کش بستان دل و هوش ای پسر
هم چنین پیشم کمر بسته چو شمع
یکزمان بنشین و می نوش ای پسر
شاهد حال است خالت کزرهی
بوسه ئی پذرفته ئی دوش ای پسر
بوسه بخشیدی و وقت آمد بده
بیش از اینم عشوه مفروش ای پسر
هم چو بحر از باد مآشوب ای غلام
هم چو ابر از رعد مخروش ای پسر
یا چو روز رفته بیرون شو ز چشم
یا، در آی امشب به آغوش ای پسر
از پی من، نی ز بهر مدح شاه
در رضای طبع من کوش ای پسر
خسروی کافاق زیر رای اوست
افسر خورشید خاک پای اوست
روی در روی جفا آورده‌ای
هرچه توران کرد با من کرده‌ای
از بن و بارم چو گل پرکنده‌ای
در پی جورم چو گل بسپرده‌ای
جانم آوردی به لب رحمی بیار
این نه بس رسمی است جان کآورده‌ای
هرکه را زنهاری خود خوانده‌ای
تا نه بس زنهاری خود خورده‌ای
شد دریده پرده من در جهان
تا تو از من همچو جان در پرده‌ای
یا مکن با من درشتی ور کنی
نرم شو چون گویمت می خورده‌ای
گر سرم چون کلک برداری رواست
نامم از دیوان چرا بِستُرده‌ای
نان در انبانم منه شرمی بدار
بس بود این کآبرویم برده‌ای
می‌نیازاری چو خسرو گویدت
کان فلانی را چرا آزرده‌ای
آنکه عدلش هرکجا لشکر کشد
صبح هم ترسد که خنجر برکشد
چرخ، یار ارسلان طغرل است
کار کار ارسلان طغرل است
از در ایجاد تا خط عدم
گیر و دار ارسلان طغرل است
هر دلی کز داغ خذلان فارغ است
دوستدار ارسلان طغرل است
این همه ناموس عقل خواجه فش
پیشگار ارسلان طغرل است
چرخ گردان باکمر شمشیرنعش
چتر دار ارسلان طغرل است
بارگاه فتح و ایوان ظفر
در جوار ارسلان طغرل است
قصه بگذار آرزوی هردو کون
در کنار ارسلان طغرل است
شعر من سر بر نُهم کردون کشید
کاختیار ارسلان طغرل است
نه سپهر از اختر مسعود اوست
هفت دریا جرعه یک جود اوست
ای به رتبت ز آسمان پیش آمده
نوبت تو با ابد خویش آمده
چون سپاه کاینات افتاده عرض
رایت قدر تو در پیش آمده
در ره قهر تو در بازار عدل
بر قفای چرخ بد کیش آمده
سینه خصم تو چون روی فسان
زاین کمان چرخ نگون ریش آمده
در دل گل میرود اندیشه وار
هر که بر ملکت بداندیش آمده
در برغارت گریهای کفت
کان فر به کیسه درویش آمده
قهر و لطفت نحل را دریافته
نوش او همسایه نیش آمده
گفته با دشمن زبان تیغ تو
آنچه از مه بر سر خیش آمده
هرچه منقوش است بر لوح وجود
آیتی بوده تو معنیش آمده
صیقل آئینه ی دل روی توست
نافه ی جان خلق عنبر بوی توست
داد قربت خسرو اعظم مرا
برکشید از جمله ی عالم مرا
چون فلک بر چرخ گردان جای داد
رای سلطان بنی آدم مرا
عقل کل برماجرای غیب داشت
بر طفیل مدح او محرم مرا
آفاب رای او برجی گزید
از ورای گنبد اعظم مرا
تا قیامت پرده ی احسان او
کرد متواری ز چشم غم مرا
بخت مهماندار از صدر بقا
مرحبائی میزند هر دم مرا
دفتر من چون بمدحش ابلق است
کم نماید اشهب و ادهم مرا
گرچه با مُهر قبول شهریار
حلقه در گوش است ملک جم مرا
فتنه آنم که پیش تخت شاه
چون برآرد اطلس معلم مرا
تا مرا سودای مدحش در سر است
همچو تیغش یک زبان پر گوهر است
ای جنابت چون سپهر افراشته
چرخ ارکان چون توئی ناداشته
در وغا روز هزیمت شیر چرخ
ز اژدهای رایتت بر کاشته
هرچه در این سفره ی آب است و خاک
تیغ ناهار تو را یک چاشته
بر جبین آستانت معتکف
ابرو این فتنه علم افراشته
نوبری نی چون تو در بستان طبع
زانچ دهقانان کردون کاشته
فکرت تو در نُه اقلیم سپهر
منهیانی معتبر بگماشته
پیش ذهنت لاشه اوهام را
در گل بیچارگی بگذاشته
قدر تو از راه استقلال جود
هر دو عالم را به هیچ انگاشته
بر نگین خاتم پیروزه رنگ
نیست الا نام تو، بنگاشته
خصم تو یک قطره از دریای توست
لقمه ی تیغ نهنگ آسای توست
خسروا دولت قرین بادا تو را
بارگه چرخ برین بادا تو را
هرچه در نه حلقه ی افلاک هست
تا ابد زیر نگین بادا تو را
عقل کلی در میان حل و عقد
قهرمانی پیش بین بادا تو را
تا بحشر آن خنجر هندو نسب
پاسبان ملک و دین بادا تو را
پاسبان و نوبتی بر بام و در
رای هندو خان چین بادا تو را
سایبان فتح، یعنی بال چتر
شهپر روح الامین بادا تو را
هرچه آبی هست در مغز عدوت
مشرب شمشیر کین بادا تو را
تا بود گرد آخور گردون بپای
رخش دولت زیر زین بادا تو را
کمترین ملکی که در فرمان بود
عرصهٔ روی زمین بادا تو را

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای کمین گاه فلک ابروی تو
آبروی آفتاب از روی تو
هوش مصنوعی: جمیع زیبایی‌ها و شکوه تو به قدری است که حتی آفتاب هم در مقایسه با تو کم‌مقدار به نظر می‌رسد. ابروی تو، مانند محفلی برای زیبایی، در آسمان می‌درخشد و اعتبار آن را به دوچندان می‌کند.
جای جانها گوشه شب پوش تو
دام دلها حلقه گیسوی تو
هوش مصنوعی: در گوشه‌ی شب که جان‌ها آرام می‌گیرند، دل‌ها در دام زیبایی و حلقه‌ی گیسوان تو اسیر می‌شوند.
رنگکی دارد بهشت آباد و باغ
بر نتابد با دو آب و بوی تو
هوش مصنوعی: بهشت و باغ سرسبز زیبایی دارند، اما هیچ‌کدام با عطر و طعم تو قابل مقایسه نیستند.
چون برابر گونه ئی باشد بجهد
ملک هر دو عالم و یک موی تو
هوش مصنوعی: اگر زیبایی و محبوبیت تو با کسی برابر باشد، تمام سلطنت‌ها و اموال دو جهان هم برای تو کم است و تو برتر از آن‌ها هستی.
سوی خود میخوانیم یک باره گوی
تا کدامین سوست آخر سوی تو
هوش مصنوعی: ما یکباره صدایی به سوی خود می‌زنیم تا ببینیم در نهایت کدام مسیر به تو منتهی می‌شود.
کس نداند تا چه ترکی میرود
با جهان از طره ی هندوی تو
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌داند تا چه حدی زیبایی موی تو بر زندگی من تاثیر می‌گذارد.
کرد خلقی را چوغنچه چشم بند
یک فسون از نرگس جادوی تو
هوش مصنوعی: چشم‌های زیبای تو مانند یک جادوگر، مردم را به خود مجذوب کرده و در خواب و خیال فرورفته‌اند.
ز آتش دل پیه چشمم آب گشت
چربشم این است در پهلوی تو
هوش مصنوعی: از آتش دل من چشمانم به حالتی نرم و لطیف درآمده است و این نرمی و لطافت به خاطر عشق و علاقه‌ام به توست.
بر سر کوی غمت برپا اثیر
های و هوئی میزند بر بوی تو
هوش مصنوعی: در خیابان عشق تو، شوری برپا شده و صدای دلنشینی به خاطر عطر تو به گوش می‌رسد.
کم نگردد رونق حسن تو هیچ
کز سفر آید سگی در کوی تو
هوش مصنوعی: اگرچه کسی از سفر بازگردد و به کوی تو بیفتد، زیبایی و رونق تو هیچگاه کم نمی‌شود.
نیستم نومید کآخر عدل شاه
بر کشد کوش دل بدخوی تو
هوش مصنوعی: من ناامید نیستم، چون در نهایت عدالت شاه بر بدخویی‌های دل تو غالب خواهد شد.
شهریاری کآسمانش بنده گشت
روی بخت ازروی او پرخنده گشت
هوش مصنوعی: حاکمی که آسمان به اطاعت او در آمده است، موجب خوشحالی بخت و اقبال گردیده و آن را به خنده می‌آورد.
زلف برگیر از پس گوش ای پسر
کژ منه ما را چو شب پوش ای پسر
هوش مصنوعی: ای پسر، موهایت را از پشت گوش بردار و ما را در شب گُم نکن.
از ره چشمم چو در جان آمدی
پیش کش بستان دل و هوش ای پسر
هوش مصنوعی: وقتی که با چشمانت به درون جانم نگریستی، با کمال میل دلم و هوش و حواسم را به تو تقدیم می‌کنم، ای پسر.
هم چنین پیشم کمر بسته چو شمع
یکزمان بنشین و می نوش ای پسر
هوش مصنوعی: دست‌کم کمرت را محکم کن و مانند یک شمع به آرامی بنشین و از شراب بنوش، ای پسر.
شاهد حال است خالت کزرهی
بوسه ئی پذرفته ئی دوش ای پسر
هوش مصنوعی: حالت نشان می‌دهد که دیشب بوسه‌ای از کسی قبول کرده‌ای، ای پسر.
بوسه بخشیدی و وقت آمد بده
بیش از اینم عشوه مفروش ای پسر
هوش مصنوعی: تو بوسه‌ای به من دادی و حالا که وقتش رسیده، بیشتر از این خودت را به نمایش نگذار، ای پسر.
هم چو بحر از باد مآشوب ای غلام
هم چو ابر از رعد مخروش ای پسر
هوش مصنوعی: ای غلام، همان‌طور که دریا به خاطر وزش باد مضطرب می‌شود، تو نیز باید از خشم و تلاطم رعد و برق مانند ابر نلرزی.
یا چو روز رفته بیرون شو ز چشم
یا، در آی امشب به آغوش ای پسر
هوش مصنوعی: یا مانند روزی که روشن و تابان است، از دیده‌ها ناپدید شو، یا امشب به آغوش من بیایید، ای پسر.
از پی من، نی ز بهر مدح شاه
در رضای طبع من کوش ای پسر
هوش مصنوعی: به خاطر رضایت و خوشنودی من، تلاش کن تا مرا دنبال کنی، نه به خاطر ستایش شاه.
خسروی کافاق زیر رای اوست
افسر خورشید خاک پای اوست
هوش مصنوعی: سلطانی که زیر فرمان او، همه چیز به نظم و آرامش است و عظمتش به اندازه‌ای است که خورشید به عنوان نماد روشنایی، در زیر پای او قرار دارد.
روی در روی جفا آورده‌ای
هرچه توران کرد با من کرده‌ای
هوش مصنوعی: تو به من بی‌رحمی کرده‌ای، همان‌طور که با مردم توران رفتار کرده‌ای.
از بن و بارم چو گل پرکنده‌ای
در پی جورم چو گل بسپرده‌ای
هوش مصنوعی: اگر ریشه و جانم را مانند گل پراکنده‌ای، در پی ظلم و ستم تو فقط مانند گلی نرم و لطیف شدم.
جانم آوردی به لب رحمی بیار
این نه بس رسمی است جان کآورده‌ای
هوش مصنوعی: به جانم زحمت کشیدی و به مرز جانم رسیدی، پس رحم کن و این کار را ادامه نده، زیرا اینکه جانم را به خطر انداخته‌ای، کار عادی و معمولی نیست.
هرکه را زنهاری خود خوانده‌ای
تا نه بس زنهاری خود خورده‌ای
هوش مصنوعی: هرکس را که به او وعده داده‌ای که او را از خطرات و مشکلات محافظت کنی، باید خودت نیز به همان اندازه از خودت مراقبت کنی و مراقب باشی که به خودت آسیب نرسانی.
شد دریده پرده من در جهان
تا تو از من همچو جان در پرده‌ای
هوش مصنوعی: پرده‌ای که مرا از دیگران جدا می‌کند، در این دنیا پاره شده است تا تو نیز مانند جان من در این پرده قرار داشته باشی.
یا مکن با من درشتی ور کنی
نرم شو چون گویمت می خورده‌ای
هوش مصنوعی: با من تندخویی نکن؛ اگر می‌خواهی با من مهربان باشی، وقتی می‌گویم، به من توجه کن و حرفم را بشنوی.
گر سرم چون کلک برداری رواست
نامم از دیوان چرا بِستُرده‌ای
هوش مصنوعی: اگر سر من مانند قلم تو باشد، این کار درست است که نام من را از دیوان حذف کرده‌ای؟
نان در انبانم منه شرمی بدار
بس بود این کآبرویم برده‌ای
هوش مصنوعی: تو نان را در کیسه‌ام نگذار که شرم داشته باشی، زیرا همین کافی است که آبروی من را برده‌ای.
می‌نیازاری چو خسرو گویدت
کان فلانی را چرا آزرده‌ای
هوش مصنوعی: اگر خسرو به تو بگوید که چرا کسی را آزرده‌ای، به این معناست که نباید او را ناراحت کنی.
آنکه عدلش هرکجا لشکر کشد
صبح هم ترسد که خنجر برکشد
هوش مصنوعی: کسی که عدالت او در هر جایی حاکم است، حتی صبحگاهان هم می‌ترسد که ممکن است چاقو به دست گیرد و ناامنی ایجاد کند.
چرخ، یار ارسلان طغرل است
کار کار ارسلان طغرل است
هوش مصنوعی: چرخ (سرنوشت یا زمان) همواره در کنار ارسلان طغرل است و تمام اقدامات و کارها به نام او ثبت می‌شود.
از در ایجاد تا خط عدم
گیر و دار ارسلان طغرل است
هوش مصنوعی: در آفرینش تا مرز نیستی، همه چیز تحت کنترل و فرمان ارسلان طغرل قرار دارد.
هر دلی کز داغ خذلان فارغ است
دوستدار ارسلان طغرل است
هوش مصنوعی: هر دلی که از زخم شکست و ناامیدی رها باشد، عاشق و طرفدار ارسلان طغرل است.
این همه ناموس عقل خواجه فش
پیشگار ارسلان طغرل است
هوش مصنوعی: عقل و دانش بسیار ارزشمندی که در وجود خواجه است، به نوعی مانند خدمتگزاری برای ارسلان طغرل به حساب می‌آید.
چرخ گردان باکمر شمشیرنعش
چتر دار ارسلان طغرل است
هوش مصنوعی: چرخ گردان به معنای زندگی و سرنوشت است که با قدرت و قاطعیت به پیش می‌رود. تصویر شمشیر و نعش نشان‌دهنده مبارزه و فداکاری است. فردی به نام ارسلان طغرل، که شاید در تاریخ یا ادبیات اشاره به یک شخصیت قوی و شجاع دارد، به معنای یادآوری از یادها و کارهایی است که انجام داده و اثرش همچنان باقیست. در کل، این جمله به تداوم و پیوستگی قدرت و شجاعت اشاره می‌کند.
بارگاه فتح و ایوان ظفر
در جوار ارسلان طغرل است
هوش مصنوعی: کاخ پیروزی و جایگاه موفقیت در کنار ارسلان طغرل قرار دارد.
قصه بگذار آرزوی هردو کون
در کنار ارسلان طغرل است
هوش مصنوعی: داستانی که در آن، آرزوهای هر دو دنیا در کنار ارسلان طغرل قرار دارد.
شعر من سر بر نُهم کردون کشید
کاختیار ارسلان طغرل است
هوش مصنوعی: شعر من، مانند سر بر نُه درختی که به سمت بالاست، بر بلندی و شکوه کاخ ارسلان طغرل سایه افکنده است.
نه سپهر از اختر مسعود اوست
هفت دریا جرعه یک جود اوست
هوش مصنوعی: نه آسمان تنها به خاطر ستاره خوشبخت اوست و نه هفت دریا جز به خاطر یک بخشش اوست.
ای به رتبت ز آسمان پیش آمده
نوبت تو با ابد خویش آمده
هوش مصنوعی: ای کسی که به مقام و منزلتی بالاتر از آسمان رسیده‌ای، وقت آن است که به جاودانگی و ابدیت خود بپردازی.
چون سپاه کاینات افتاده عرض
رایت قدر تو در پیش آمده
هوش مصنوعی: زیبایی و ارزش تو در برابر تمام موجودات جهان مانند پرچم برجسته‌ای است که همیشه در میدان جنگ به اهتزاز درمی‌آید.
در ره قهر تو در بازار عدل
بر قفای چرخ بد کیش آمده
هوش مصنوعی: در مسیر خشم تو، در میدان انصاف، گردش چرخ بلند مرتبه‌ای که راه و روش نادرستی دارد، به دنبال ما آمده است.
سینه خصم تو چون روی فسان
زاین کمان چرخ نگون ریش آمده
هوش مصنوعی: سینه دشمن تو مانند چهره افسانه‌ای است و از این کمان، سرنوشتش به زوال رفته است.
در دل گل میرود اندیشه وار
هر که بر ملکت بداندیش آمده
هوش مصنوعی: هر کسی که با نیت بد به سرزمینی وارد شود، در دل گل‌ها هم می‌تواند فکرهای ناخوشایند داشته باشد.
در برغارت گریهای کفت
کان فر به کیسه درویش آمده
هوش مصنوعی: در آغوش تو، گریه‌هایی می‌کنم که مانند کیسه‌ای برای درویش به همراه آورده‌ای.
قهر و لطفت نحل را دریافته
نوش او همسایه نیش آمده
هوش مصنوعی: قهر و مهربانی تو مانند زنبور عسل است که تلخی و شیرینی را در کنار هم دارد. محبت تو باعث شده تا همسایه‌اش، که نیش می‌زند، با این شیرینی کنار بیاید.
گفته با دشمن زبان تیغ تو
آنچه از مه بر سر خیش آمده
هوش مصنوعی: این عبارت به این معنی است که عشق و دشمنی می‌تواند به یکدیگر تبدیل شود و در واقع، در زبان دشمن، تهدیدی نهفته است که به نوعی شبیه به شمشیر است. اشاره به این دارد که رابطه‌ها می‌توانند پیچیده و پُر از خطرات باشند و ممکن است در هر لحظه به چالشی تبدیل شوند. همچنین، به تأثیرات قدرتمند احساسات بر روابط اشاره می‌کند.
هرچه منقوش است بر لوح وجود
آیتی بوده تو معنیش آمده
هوش مصنوعی: هر چیزی که بر صفحه وجود نقش بسته، نشانه‌ای است که تو مفهوم آن را به ما رساندی.
صیقل آئینه ی دل روی توست
نافه ی جان خلق عنبر بوی توست
هوش مصنوعی: دل مثل آئینه‌ای است که زیبایی و روشنایی‌اش ناشی از حضور توست، و جان انسان‌ها بویی مشابه عطر خوش عنبر دارد که از وجود تو می‌رسد.
داد قربت خسرو اعظم مرا
برکشید از جمله ی عالم مرا
هوش مصنوعی: با محبت و نزدیکی به پادشاه بزرگ مرا از میان مردم به جایگاهی برتر بالا برد.
چون فلک بر چرخ گردان جای داد
رای سلطان بنی آدم مرا
هوش مصنوعی: وقتی که آسمان بر گردونه چرخش خود، نظر و فرمان پادشاهی انسان‌ها را قرار داد.
عقل کل برماجرای غیب داشت
بر طفیل مدح او محرم مرا
هوش مصنوعی: عقل کامل بر مسائل پنهان و غیب تسلط داشت و به خاطر ستایش او، من را به اسرار درونی خود راه داد.
آفاب رای او برجی گزید
از ورای گنبد اعظم مرا
هوش مصنوعی: او تصمیمی گرفت که از بالای گنبد بزرگ، من را انتخاب کند.
تا قیامت پرده ی احسان او
کرد متواری ز چشم غم مرا
هوش مصنوعی: تا روز قیامت، بخشش و لطف او مانند پرده‌ای خواهد بود که غم‌های من را از دید پنهان می‌کند.
بخت مهماندار از صدر بقا
مرحبائی میزند هر دم مرا
هوش مصنوعی: هر لحظه خوش شانسی و سرنوشت خوب به من سلام می‌کند و من را خوش آمد می‌گوید.
دفتر من چون بمدحش ابلق است
کم نماید اشهب و ادهم مرا
هوش مصنوعی: دفتر من چون به وصف او می‌پردازد، خیلی از رنگ‌ها و حالت‌های دیگر را نشان نمی‌دهد و فقط به زیبایی او اشاره می‌کند.
گرچه با مُهر قبول شهریار
حلقه در گوش است ملک جم مرا
هوش مصنوعی: هرچند که گوشم به مهر و محبت فرمانروای بزرگ آویخته است، اما همچنان سلطنت جم (پادشاهی کهن) در وجود من زنده است.
فتنه آنم که پیش تخت شاه
چون برآرد اطلس معلم مرا
هوش مصنوعی: درباره ویژگی‌ها و فریبندگی فتنه‌ای صحبت می‌کند که وقتی پا به عرصه می‌گذارد، می‌تواند چنان جذاب باشد که حتی در حضور شاه و با آراستگی خاصی دیده شود. این فتنه به گونه‌ای است که می‌تواند هر دانشی و آموزشی را تحت‌الشعاع قرار دهد و باعث غفلت و سرگرمی شود.
تا مرا سودای مدحش در سر است
همچو تیغش یک زبان پر گوهر است
هوش مصنوعی: زمانی که در فکر ستایش او هستم، زبانم مانند تیغ او، پر از زیبایی و ارزش است.
ای جنابت چون سپهر افراشته
چرخ ارکان چون توئی ناداشته
هوش مصنوعی: ای عزیز، تو همچون آسمان بلندی که ستاره‌ها را در خود جای داده است، هیچ کس به عظمت تو نمی‌رسد.
در وغا روز هزیمت شیر چرخ
ز اژدهای رایتت بر کاشته
هوش مصنوعی: در روز نبرد و شکست، پرچم تو به گونه‌ای بر افراشته شده که مانند یک اژدها، نماد قدرت و شجاعت است و در چشم‌ها می‌درخشد.
هرچه در این سفره ی آب است و خاک
تیغ ناهار تو را یک چاشته
هوش مصنوعی: هر چیزی که در این سفره‌ای که از آب و خاک تشکیل شده، وجود دارد، برای تو یک چاشنی برای خوراکت است.
بر جبین آستانت معتکف
ابرو این فتنه علم افراشته
هوش مصنوعی: بر پیشانی درگاه تو، ابرویت مانند پرچم افراشته است که جلب توجه می‌کند.
نوبری نی چون تو در بستان طبع
زانچ دهقانان کردون کاشته
هوش مصنوعی: در باغ طبع، هیچ جوانه‌ای مانند تو وجود ندارد؛ زیرا زمین‌داران دیگری پیش از تو، این جا را کشت کرده‌اند.
فکرت تو در نُه اقلیم سپهر
منهیانی معتبر بگماشته
هوش مصنوعی: تفکر و اندیشه تو در تمام جهان و در هر گوشه‌ای از آن به بهترین شکل جا افتاده و معتبر شناخته شده است.
پیش ذهنت لاشه اوهام را
در گل بیچارگی بگذاشته
هوش مصنوعی: در ذهن خود، زباله‌های افکار بی‌اساس و بی‌ارزش را به کنار گذاشته‌ای.
قدر تو از راه استقلال جود
هر دو عالم را به هیچ انگاشته
هوش مصنوعی: ارزش تو به حدی است که با آزادی و خودکفایی، هر دو جهان را بی‌ارزش می‌پنداری.
بر نگین خاتم پیروزه رنگ
نیست الا نام تو، بنگاشته
هوش مصنوعی: بر روی نگین انگشتر، تنها نام تو با رنگ فیروزه‌ای حک شده است.
خصم تو یک قطره از دریای توست
لقمه ی تیغ نهنگ آسای توست
هوش مصنوعی: دشمن تو تنها یک قطره از دریا و بزرگی توست و مانند لقمه‌ای است که نهنگ با آسودگی می‌تواند آن را ببلعد.
خسروا دولت قرین بادا تو را
بارگه چرخ برین بادا تو را
هوش مصنوعی: ای پادشاه بزرگ، امید که نعمت و خوشبختی همیشه همراه تو باشد و سرنوشتت بر افراز باشد.
هرچه در نه حلقه ی افلاک هست
تا ابد زیر نگین بادا تو را
هوش مصنوعی: هرچه در جهان وجود دارد و به دور ما می‌چرخد، برای همیشه در اختیار تو خواهد بود.
عقل کلی در میان حل و عقد
قهرمانی پیش بین بادا تو را
هوش مصنوعی: عقل کل در میانه‌ی کارها و روابط، همیشه به عنوان یک قهرمان پیش‌بینی کننده برای تو خواهد بود.
تا بحشر آن خنجر هندو نسب
پاسبان ملک و دین بادا تو را
هوش مصنوعی: تا روز قیامت، آن خنجر هندو زاده، پاسدار ملک و دین تو باشد.
پاسبان و نوبتی بر بام و در
رای هندو خان چین بادا تو را
هوش مصنوعی: در اینجا به کسی اشاره شده است که مانند پاسبان و نگهبان، در حال مراقبت و نظارت بر در و بام است. به نوعی، از طرفی برای حفاظت آماده است و از سوی دیگر، به شخصی که ممکن است در حال آمدن یا رفتن باشد، دعا و آرزوی خوشبختی می‌شود. به طور کلی، این جمله حاکی از مراقبت و آرزوی خیر برای دیگران است.
سایبان فتح، یعنی بال چتر
شهپر روح الامین بادا تو را
هوش مصنوعی: سایبان فتح، به معنای حمایت و پشتیبانی از موفقیت و پیروزی است؛ بنابراین، بال چتر روح الامین می‌تواند به معنای حفاظت و حمایت روحانی از تو باشد. این به نوعی نشان‌دهنده آرزوی بهروزی و موفقیت برای فرد است که در زیر سایه چنین پشتیبانی قرار دارد.
هرچه آبی هست در مغز عدوت
مشرب شمشیر کین بادا تو را
هوش مصنوعی: هرچه از خشم و کینه در دل دشمن توست، باشد که به تو برگردد و تو را آسیب بزند.
تا بود گرد آخور گردون بپای
رخش دولت زیر زین بادا تو را
هوش مصنوعی: تا زمانی که گرد و غبار آسمان بر پای اسب خوشبختی تو نشسته، امید دارم که بر گردونه‌ی سرنوشت، بر تو بدمد و خوشی‌هایت ادامه یابد.
کمترین ملکی که در فرمان بود
عرصهٔ روی زمین بادا تو را
هوش مصنوعی: کمترین چیزی که در اختیار توست، به اندازهٔ تمام زمین است.

حاشیه ها

1401/08/04 17:11
داود پورسلطان

سلام 

بیت پنجم 

سوی خود میخوانیم یک باره بگوی 

از لحاظ وزن درست به نظر نمیرسد باید " یک باره گوی " باشد