گنجور

شمارهٔ ۱۷۱

مارا تنی چو صورت دیوار مانده است
چشم و زبان و دست و دل از کار مانده است
خواهم که بشکنم قفس تن که دور ازو
بیهوده مرغ روح گرفتار مانده است
از دیده یار رفت وزخون خشک شد مژه
زان گل که بود در نظرم خار مانده است
از زخم تیر غمزه او زنده نیست کس
وان هم که زنده است دل‌افگار مانده است
در عشق هرکه رشته جان بگسلد ز شوق
آن خود بدست بسته زنار مانده است
اهلی اسیر ششدر غم گشت چاره نیست
بیچاره نامراد بناچار مانده است

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مارا تنی چو صورت دیوار مانده است
چشم و زبان و دست و دل از کار مانده است
هوش مصنوعی: ما بدنمان مشابه دیوار است و چشم، زبان، دست و دل ما از فعالیت و ارتباطات جدا مانده‌اند.
خواهم که بشکنم قفس تن که دور ازو
بیهوده مرغ روح گرفتار مانده است
هوش مصنوعی: می‌خواهم قید و بندهای بدنم را پاره کنم، زیرا روح من در اسیری و محدودیت گرفتار شده است و این وضعیت بیهوده است.
از دیده یار رفت وزخون خشک شد مژه
زان گل که بود در نظرم خار مانده است
هوش مصنوعی: از دیدن محبوب رفتم و اشک‌های من خشک شد. گل‌هایی که در نظر من زیبا بودند حالا مانند خار به نظر می‌رسند.
از زخم تیر غمزه او زنده نیست کس
وان هم که زنده است دل‌افگار مانده است
هوش مصنوعی: از تیر نگاه و شوخی او کسی زنده نمانده و آنهایی هم که هنوز زنده هستند، دلی غمگین و شکسته دارند.
در عشق هرکه رشته جان بگسلد ز شوق
آن خود بدست بسته زنار مانده است
هوش مصنوعی: در عشق، هر کسی که از شوق به معشوق خود دست بردارد یا دل بکند، در واقع خود را به زنجیر و بند عشق بسته است و نمی‌تواند از آن آزاد شود.
اهلی اسیر ششدر غم گشت چاره نیست
بیچاره نامراد بناچار مانده است
هوش مصنوعی: اهلی در دلتنگی و غم گرفتار شده و هیچ راهی برای رهایی ندارد. او به ناچار و بدون اختیار در این وضعیت نامساعد باقی مانده است.