شمارهٔ ۱۱۶
شمعی که گرم خشم تر از برق لامع است
گر عالمی به جور بسوزد چه مانع است
برگشته است ماه من از مهر من دگر
بازم مگر ستاره اقبال راجع است
با مرغ روح خویش خوشم زانکه چون هما
با مشتی استخوان که مرا هست قانع است
طالع شد آفتاب رخ یار همچو شمع
باید مرا هلاک شدن این چه طالع است
تنها نسوخت خرمن ما برق حسن تو
هر جا که هست لمعه روی تو لامع است
اهلی بقای خویش مجو در فراق یار
زانرو که در فراق بتان عمر ضایع است
شمارهٔ ۱۱۵: لوح خاک ما به خون نقش از دل صد چاک ماستشمارهٔ ۱۱۷: در بت پرستی قبله ام چون آن بت روحانی است
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شمعی که گرم خشم تر از برق لامع است
گر عالمی به جور بسوزد چه مانع است
هوش مصنوعی: شمعی که به شدت از فکر و عصبانیت روشنتر از برق درخشان است، اگر بخواهد جهانی را به ناحق بسوزاند، چه مانعی وجود دارد؟
برگشته است ماه من از مهر من دگر
بازم مگر ستاره اقبال راجع است
هوش مصنوعی: ماه من از عشق و محبت من بازگشته است و این دیگر نمیتواند ادامه داشته باشد، مگر اینکه ستاره اقبال دوباره برگردد.
با مرغ روح خویش خوشم زانکه چون هما
با مشتی استخوان که مرا هست قانع است
هوش مصنوعی: من از پرندهی روح خود راضیام، چرا که مانند هُما (پرندهی افسانهای) با کمی استخوان، که برای من کافی است.
طالع شد آفتاب رخ یار همچو شمع
باید مرا هلاک شدن این چه طالع است
هوش مصنوعی: خورشید زیبایی چهره یار طلوع کرده است، و اکنون مثل شمع باید بسوزم و بمیرم. این چه سرنوشتی است که نصیبم شده؟
تنها نسوخت خرمن ما برق حسن تو
هر جا که هست لمعه روی تو لامع است
هوش مصنوعی: خرمن ما تنها به خاطر زیباییهای تو ناراحت و ویران شده است؛ هر جا که تو هستی، درخشش و زیباییات همه جا محسوس است.
اهلی بقای خویش مجو در فراق یار
زانرو که در فراق بتان عمر ضایع است
هوش مصنوعی: در جدایی از معشوق، به دنبال ادامه زندگی خود نباش، زیرا در این دلتنگی و فراق، عمرت هدر میرود.

اهلی شیرازی