شمارهٔ ۷۲ - در مدح یعقوب خان گوید
بر رخ کمند زلف معنبر نهاده یی
این دام فتنه چیست که دیگر نهاده یی
لب را گزیده یی و ازین شیوه ملیح
داغی غریب بر دل شکر نهاده یی
در سنگ سیم باشد و در نافه مشک لیک
تو شوخ رسم غیر، مکرر نهاده یی
در مشک نافه از گره زلف بسته یی
در سیم سنگی از دل کافر نهاده یی
پای تو همچو گل زده از شبنم آبله
هر گه که پا ببرگ گل تر نهاده یی
غافل مشو چو بر دل گرمم گذر کنی
آهسته رو که پای بر اخگر نهاده یی
زان خط که تیغ زد چو کبوتر دلم طپید
کز لب خطی بخون کبوتر نهاده یی
باری مشو چو باد گریزان تو از جفا
بار چو کوه بر تن لاغر نهاده یی
با من چو بر در توسگان سر نمی نهند
باور کجا کنم که بمن سر نهاده یی
رسم تو نیست ترک جفا گویی اینطریق
از رسم عدل خسرو کشور نهاده یی
یعقوب خان که حامل عرشش ز قدر گفت
ای آنکه پا ز عرش فراتر نهاده یی
معراج قدر خطبه ز جاه تو یافت زان
کش نردبان ز پایه منبر نهاده یی
پوشیده از تو چیست؟ که با صورت قضا
آیینه ضمیر برابر نهاده یی
ای روزگار روشنی از نور رای اوست
بیهوده تهمتی به مه و خور نهاده یی
ای آفتاب عهد تو آنی که روز رزم
زین ظفر بپشت غضنفر نهاده یی
هر سکه یی که نیست مزین بنام تو
داغی است آن که بر جگر زر نهاده یی
در بر رخ تو دست ولایت گشاده است
گر روی فتح بر در خیبر نهاده یی
صد بار بیش از سر خاقان به نیزه تاج
افکنده یی و بر سر قیصر نهاده یی
تیغ تو شربتی است ز بهر هلاک خصم
کالماس ریزه هاش ز جوهر نهاده یی
بر فرق هر که تیغ زدی تا میان جان
فرقی میانه همچو دو پیکر نهاده یی
آن داوری، که زخم ستمدیده مرهمش
از مغز استخوان ستمگر نهاده یی
زان کعبه شد درت که اساسش خلیل وار
بهر رواج دین پیمبر نهاده یی
کی در بنای دولتت آید خلل که تو
بنیاد بر طریقه حیدر نهاده یی
زان می زدست کس نستانی که از نخست
دستی بدست ساقی کوثر نهاده یی
کس چون خورد بدور تو می کز شراب لعل
مهر عقیق بر لب ساغر نهاده یی
ملک آن تست زانکه بهشیاری از قدح
لب بر گرفته بر لب خنجر نهاده یی
خورشید عالمی تو و جمشید سلطنت
کایین سروری همه در خور نهاده یی
یاجوج فتنه چیست که تو از اساس دهر
در راه ملک سد سکندر نهاده یی
دریا تهی کفیست تو از ابر جود خود
چون ژاله در کفش همه گوهر نهاده یی
دارد قرار کشتی عالم فراز آب
تا پا درین محیط بلنگر نهاده یی
در سال قحط روز و شب از قاف تا بقاف
خوان کرم چو رزق مقدر نهاده یی
صاحب هنر قبول تو یا بد نه لاله وار
هرخس که هست بر سرش افسر نهاده یی
آه حسود سرد چنان کرده یی کز آن
تب لرزه در نهاد سمندر نهاده یی
اهلی که داغ بندگیش کرده یی زلطف
این داغ دولتش پی زیور نهاده یی
بلبل شدست طبعش از آنرو که همچو گل
گوش رضا بسوی سخنور نهاده یی
ملک تو لایزال بود کز ثبات عهد
سدی براه فتنه محشر نهاده یی
شمارهٔ ۷۱ - مدح قاضی القضاه خواجه معین الدین صاعدی: هر موی ابرویت مه عیدست ای پریشمارهٔ ۷۳ - در مرگ فرزند خود گوید: ای جگر گوشه که پاک آمدی و پاک شدی
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بر رخ کمند زلف معنبر نهاده یی
این دام فتنه چیست که دیگر نهاده یی
هوش مصنوعی: بر چهرهات، کمندِ زلف زیبا افکندهای، این دامِ فریفتنی که برپا کردهای چیست؟
لب را گزیده یی و ازین شیوه ملیح
داغی غریب بر دل شکر نهاده یی
هوش مصنوعی: تو با گاز گرفتن لب خود، به شیوهای دلنشین و زیبا، در دل من حسی عجیب و عمیق را ایجاد کردهای.
در سنگ سیم باشد و در نافه مشک لیک
تو شوخ رسم غیر، مکرر نهاده یی
هوش مصنوعی: در سنگ، نقره وجود دارد و در موهای تابیده، مشک، اما تو با رفتار بازیگوشانهات، همچنان بر قانونهای دیگران تأکید میکنی.
در مشک نافه از گره زلف بسته یی
در سیم سنگی از دل کافر نهاده یی
هوش مصنوعی: شما در مشک خود، گلی را که از گرههای موهای خود بستهاید، نگهداشتهاید و همچنین در دل یک سنگ سیاه از کافر، چیزی را قرار دادهاید.
پای تو همچو گل زده از شبنم آبله
هر گه که پا ببرگ گل تر نهاده یی
هوش مصنوعی: پایت مانند گلی است که از شبنم تر شده و هر بار که قدم بر روی گلهای تازه میگذاری، زیبایی و لطافت آنها را بیشتر میکنی.
غافل مشو چو بر دل گرمم گذر کنی
آهسته رو که پای بر اخگر نهاده یی
هوش مصنوعی: زمانی که به دل من نزدیک میشوی، حواست باشد که آرام و با احتیاط حرکت کنی، زیرا ممکن است روی آتشسوزانی حرکت کنی که احساساتم را درگیر کرده است.
زان خط که تیغ زد چو کبوتر دلم طپید
کز لب خطی بخون کبوتر نهاده یی
هوش مصنوعی: از آن خطی که مانند تیغ برنده تند و تیز است، دلم به تپش افتاد، چون دیدم که بر لب آن خط، اثری از خون کبوتر وجود دارد.
باری مشو چو باد گریزان تو از جفا
بار چو کوه بر تن لاغر نهاده یی
هوش مصنوعی: پس به سرعت و بیثباتی مانند باد فرار نکن. تو بار سنگینی را بر دوش خود مانند کوهی تحمل کردهای.
با من چو بر در توسگان سر نمی نهند
باور کجا کنم که بمن سر نهاده یی
هوش مصنوعی: وقتی که با من به دروغ و بیاحترامی برخورد میکنند، چگونه میتوانم باور کنم که کسی به من اهمیت میدهد و به من محبت میکند؟
رسم تو نیست ترک جفا گویی اینطریق
از رسم عدل خسرو کشور نهاده یی
هوش مصنوعی: خودت را عادت ندادهای که به بیمهری سخن بگویی، و اینگونه رفتار کردن با عدالت و بخشش پادشاهی که کشورت را بنا نهاده نادرست است.
یعقوب خان که حامل عرشش ز قدر گفت
ای آنکه پا ز عرش فراتر نهاده یی
هوش مصنوعی: یعقوب خان که مسئولیتی مهم و بزرگ دارد، به کسی که از موقعیت خود فراتر رفته و در جایگاهی بالاتر قرار دارد، اینگونه خطاب میکند.
معراج قدر خطبه ز جاه تو یافت زان
کش نردبان ز پایه منبر نهاده یی
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به مقام بلند و والای شخصیتی اشاره دارد که به واسطه ویژگیها و جایگاهش، به درجات عالی دست یافته است. معراج به عنوان نماد عروج و ترقی، نشانی از بزرگی و نفوذ این شخصیت دارد. در واقع، او به کمک مقام و پرستیژش، توانسته است به اوج برسد و این موفقیت نتیجهی تلاش و صفات نیکوی اوست.
پوشیده از تو چیست؟ که با صورت قضا
آیینه ضمیر برابر نهاده یی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در وجود تو چه چیزی وجود دارد که با قضا و قدر به شکل یک آینه در برابر دل و روح قرار دادهای؟ به عبارتی دیگر، به نوعی تجلی و بازتابی از خودت را در دل و تقدیر دیگران مشاهده میکنی.
ای روزگار روشنی از نور رای اوست
بیهوده تهمتی به مه و خور نهاده یی
هوش مصنوعی: ای روزگار، روشنی تو ناشی از درخشش فکر و عقل اوست و این بیانصافی است که به ماه و خورشید تهمت بزنید.
ای آفتاب عهد تو آنی که روز رزم
زین ظفر بپشت غضنفر نهاده یی
هوش مصنوعی: ای خورشید عهد تو، اکنون همان کسی هستی که در روز نبرد، پیروزی را بر دوش شیر نهادهای.
هر سکه یی که نیست مزین بنام تو
داغی است آن که بر جگر زر نهاده یی
هوش مصنوعی: هر سکهای که نام تو روی آن حک نشده باشد، مانند آتشی است که بر دل طلا نشسته است.
در بر رخ تو دست ولایت گشاده است
گر روی فتح بر در خیبر نهاده یی
هوش مصنوعی: در برابر چهره تو، مقام و قدرت دراز شده است؛ اگر بر در خیبر، نشانی از پیروزی داشته باشی.
صد بار بیش از سر خاقان به نیزه تاج
افکنده یی و بر سر قیصر نهاده یی
هوش مصنوعی: شما بارها بیشتر از پادشاهان بزرگ، تاج را بر نیزه زدهاید و بر سر قیصر گذاشتهاید.
تیغ تو شربتی است ز بهر هلاک خصم
کالماس ریزه هاش ز جوهر نهاده یی
هوش مصنوعی: تیغ تو مانند جرعهای است که برای نابودی دشمن به کار میرود و خردههای الماس آن از مواد با ارزشی تهیه شده است.
بر فرق هر که تیغ زدی تا میان جان
فرقی میانه همچو دو پیکر نهاده یی
هوش مصنوعی: هر کس را که با تیغ خود زخم زدی، تا جایی که جان او از هم جدا شود، مانند دو پیکر که در میانه قرار گرفتهاند، تصور کردهای.
آن داوری، که زخم ستمدیده مرهمش
از مغز استخوان ستمگر نهاده یی
هوش مصنوعی: آن داوری که به ستمدیدگان کمک میکند، زخمهای آنها را با قدرت و عمق از درون ستمگران درمان میسازد.
زان کعبه شد درت که اساسش خلیل وار
بهر رواج دین پیمبر نهاده یی
هوش مصنوعی: از آن کعبه که در آن، خلیل (حضرت ابراهیم) با ارادهای قوی برای ترویج دین پیامبر (ص) پایهگذاری کرده است، برای تو درود و سلامی فرستاده میشود.
کی در بنای دولتت آید خلل که تو
بنیاد بر طریقه حیدر نهاده یی
هوش مصنوعی: کی میتواند در ساختار قدرت تو اختلالی ایجاد کند، در حالی که تو پایهگذاری آن را بر اساس روش حیدر (علی) قرار دادهای؟
زان می زدست کس نستانی که از نخست
دستی بدست ساقی کوثر نهاده یی
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند این می را از دست کسانی بگیرد که از ابتدا دستی در دستان ساقی کوثر داشتهاند.
کس چون خورد بدور تو می کز شراب لعل
مهر عقیق بر لب ساغر نهاده یی
هوش مصنوعی: هیچ کس نمیتواند مانند تو به دور خود بنشیند، در حالی که شراب قرمز رنگ و گوهر عقیق بر لبهی جام قرار دارد.
ملک آن تست زانکه بهشیاری از قدح
لب بر گرفته بر لب خنجر نهاده یی
هوش مصنوعی: خداوندی که تو جلوهگاه او هستی، چون در حالت بیداری از جام ضیافت عشق نوشیدی، به مانند کسی هستی که با دقت خنجر را بر لبش مینهد.
خورشید عالمی تو و جمشید سلطنت
کایین سروری همه در خور نهاده یی
هوش مصنوعی: تو همچون خورشیدی هستی که در سراسر جهان درخشانی و مانند جمشید که صاحب سلطنت و قدرت است، همه چیز در دستان تو قرار دارد و حکمرانی تو بر همهی موجودات سایه افکنده است.
یاجوج فتنه چیست که تو از اساس دهر
در راه ملک سد سکندر نهاده یی
هوش مصنوعی: فتنه یاجوج چه چیزی است که تو برای کنترل و حکومت بر دنیا، مانند سدی که سکندر ساخت، اقدام کردهای؟
دریا تهی کفیست تو از ابر جود خود
چون ژاله در کفش همه گوهر نهاده یی
هوش مصنوعی: دریا تنها یک سطح صاف است، اما تو مانند ابر بخشش خود، گنجهایی چون قطرات باران را در دستانت جمع کردهای.
دارد قرار کشتی عالم فراز آب
تا پا درین محیط بلنگر نهاده یی
هوش مصنوعی: عالم مانند کشتیای است که بر روی آب در حال حرکت است، و تو در این فضای پرچالش ایستادهای و باید مراقب باشی.
در سال قحط روز و شب از قاف تا بقاف
خوان کرم چو رزق مقدر نهاده یی
هوش مصنوعی: در سالی که قحطی برپا بود، روز و شب فقط به فکر تولید و کوشش بودند. ولی با این حال، روزی هر کس به مقدر خود از سفره خداوند نصیبش میشد.
صاحب هنر قبول تو یا بد نه لاله وار
هرخس که هست بر سرش افسر نهاده یی
هوش مصنوعی: فردی که دارای هنر و استعداد است، مورد توجه و پذیرش قرار میگیرد، چه خوب باشد و چه بد. مانند گل لاله که زیباست، به هر حال هرکس که بر سرش تاج یا افسر دارد، دارای ارزش و احترام است.
آه حسود سرد چنان کرده یی کز آن
تب لرزه در نهاد سمندر نهاده یی
هوش مصنوعی: حسادت تو به قدری سرد و سنگین است که سمندر، که به آتش شهرت دارد، از تب این حسادت لرزیده و در وجودش اثر گذاشته است.
اهلی که داغ بندگیش کرده یی زلطف
این داغ دولتش پی زیور نهاده یی
هوش مصنوعی: آن کسی که با محبت و لطف خود دل بندگی را بر دل بندهای نهاد، اکنون به او بزرگترین نعمتها و زیباییها را عطا کرده است.
بلبل شدست طبعش از آنرو که همچو گل
گوش رضا بسوی سخنور نهاده یی
هوش مصنوعی: بلبل به خاطر زیبایی و لطافت کلامش شاد و سرزنده است، زیرا همچون گل که گوشش را به صحبتهای زیبا میسپارد، به سخنان هنرمندانه گوش داده است.
ملک تو لایزال بود کز ثبات عهد
سدی براه فتنه محشر نهاده یی
هوش مصنوعی: حاکم تو همیشه پایدار است، زیرا که تو برای جلوگیری از آشوب قیامت، پایههای ثبات و وعدهها را محکم بنا نهادهای.