گنجور

شمارهٔ ۴۵ - در مرثیه نجم السعادت گوید

از جهان رفت آنکه مانندش درین عالم نبود
شاه میداند که هرگز مثل او آدم نبود
علم و حلم و دانش و لطف و مروت جمله داشت
غیر عمر از آنچه می بایست هنچش کم نبود
چون مسیحا گرچه می‌بخشید جان مرده را
کار چون با خود فتادش مهلت یکدم نبود
رفت تا در ملک جان سازد بنای جاودان
زانکه دید این خانه گل را بقا محکم نبود
زخم هر کس را که می بینیم دارد مرهمی
آه ازین زخمیکه هیچش در جهان مرهم نبود
دشمن ناکس که آخر چشم او اینکار کرد
زهر چشمش کم ز زهر افعی و ارقم نبود
یوسف گمگشته پیدا گشت و آنمحبوب جان
آنچنان گم شد که پنداری درین عالم نبود
حضرت نجم السعادت آفتاب مرحمت
آن بلند اختر که عرش از ذات او اعظم نبود
پیش خورشید ضمیرش هرگز از ذرات کون
ذره یی پنهان نگشت و نکته یی مبهم نبود
ذره یی کز خاکپای او بگردون میرسید
گر نبود افزون ز ماه آسمان کم هم نبود
صد هنر انگیخت چون جمشید طبع روشنش
آنچه پیدا میشد از وی کار جام جم نبود
پاس دلها آنچنان میداشت کاندر عهد او
غیر زلف گلرخان اشفته و درهم نبود
تا حکیم او بود افلاطون نبود آوازه اش
تا کریم او بود نام بخشش حاتم نبود
بسکه می بارید در عالم زر از ابر کفش
دست کس چونگل بعهدش خالی از درهم نبود
بر ره او کس شبی ننهاد سر، کش بامداد
دامن از گوهر گران چونلولو از شبنم نبود
آسمان نقص هنر کردی و او دادی رواج
با فلک بد شد از آن شان دوستی با هم نبود
در هنرمندی و دانش از که بالاتر نرفت
درچه علم استاد شد شخصی که او اعلم نبود
سنبل زلف کدامین گل نیاشفت از غمش
نرگس چشم که خونپالا درین ماتم نبود
بسکه بود از گریه مردم بکویش زمزمه
کس نبود آنجا که چشمش چشمه زمزم نبود
دود آه دوستان آتش بعالم می فکند
دشمنان را دیده هم از خون دل بی نم نبود
بی خراش غم ندیدم سینه یی همچون نگین
بی عقیق خون دل یک دیده چون خاتم نبود
آه از این نیلی خم گردون که از وی هر که را
جرعه شادی برآمد بی غبار غم نبود
دل منه چونغنچه بر عیش جهان کز این چمن
هیچکس چونسبزه بیش از هفته یی خرم نبود
سوسنی آزاده نامد در جهان کاخر چو رفت
جامه نیلی کرده از این نیلگون طارم نبود
کس ترقی همچو ماه نو نکرد از مهر چرخ
کاندران افزودنش کسری در آن مدغم نبود
خاک باد اینکاسه گردون که کس از وی نیافت
شربت نوشی که با وی زهر حسرت ضم نبود
سر پنهان اجل ظاهر نمیگردد بکس
دم مزن این راز را اهلی که کس محرم نبود
ختم کن یارب برحمت حال او کانجام کار
کس خلاص از چنگ مردن ز آدم و خاتم نبود
از جهان این سایه گر کم گشت عمر شاه باد
شکر حق باری که مویی از سر او کم نبود

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از جهان رفت آنکه مانندش درین عالم نبود
شاه میداند که هرگز مثل او آدم نبود
هوش مصنوعی: در این دنیا کسی از میان رفت که نظیری برای او در این جهان وجود نداشت. پادشاه به خوبی آگاه است که هیچ انسانی همچون او نبوده است.
علم و حلم و دانش و لطف و مروت جمله داشت
غیر عمر از آنچه می بایست هنچش کم نبود
هوش مصنوعی: در این زندگی، همه فضایل و ویژگی‌های نیکویی مانند علم، عقل، دانایی، محبت و جوانمردی را داشت، جز عمر که کم بود و آنچه باید، در کمبودش احساس می‌شد.
چون مسیحا گرچه می‌بخشید جان مرده را
کار چون با خود فتادش مهلت یکدم نبود
هوش مصنوعی: هر چند که مسیحا جان مرده را می‌بخشید و به حیات بازمی‌گرداند، اما وقتی کار به خود او می‌رسید، هیچ فرصتی برای تأمل نداشت.
رفت تا در ملک جان سازد بنای جاودان
زانکه دید این خانه گل را بقا محکم نبود
هوش مصنوعی: او رفت تا در دنیای روح، یک بنای دائمی بسازد، چون دریافته بود که این خانه‌ی مادی (جسم) به مانند گل، دوام و ثباتی ندارد.
زخم هر کس را که می بینیم دارد مرهمی
آه ازین زخمیکه هیچش در جهان مرهم نبود
هوش مصنوعی: هر کسی زخمی دارد که برای آن درمانی پیدا می‌شود، اما آن زخمی که من دارم هیچ مرهمی در دنیا ندارد.
دشمن ناکس که آخر چشم او اینکار کرد
زهر چشمش کم ز زهر افعی و ارقم نبود
هوش مصنوعی: این شخص دشمنی بی‌ارزش است که در نهایت، نیش خود را به من زد. اثر منفی او کمتر از زهر افعی و مار نیست.
یوسف گمگشته پیدا گشت و آنمحبوب جان
آنچنان گم شد که پنداری درین عالم نبود
هوش مصنوعی: یوسف که گمشده بود، پیدا شد، اما آن دوست عزیز جان آن‌چنان ناپدید شده که گویی در این دنیا وجود ندارد.
حضرت نجم السعادت آفتاب مرحمت
آن بلند اختر که عرش از ذات او اعظم نبود
هوش مصنوعی: در این بیت به یک شخصیت بزرگ و با ارزش اشاره شده است که به عنوان منبع رحمت و نور در نظر گرفته می‌شود. او به قدری بزرگ و دارای مقام است که حتی عرش (بالاترین مقام و مرتبه) نیز از ویژگی‌های او فراتر نیست. این تعبیر نشان‌دهنده عظمت و مقام بالای اوست.
پیش خورشید ضمیرش هرگز از ذرات کون
ذره یی پنهان نگشت و نکته یی مبهم نبود
هوش مصنوعی: در برابر نور خورشید اندیشه‌اش هیچ ذره‌ای از موجودات جهان پنهان نماند و هیچ نکته‌ی مبهمی وجود نداشت.
ذره یی کز خاکپای او بگردون میرسید
گر نبود افزون ز ماه آسمان کم هم نبود
هوش مصنوعی: ذره‌ای که از خاک پای او به آسمان می‌رسد، اگر چه ممکن است کمتر از نور ماه باشد، اما به هیچ وجه کم ارزش نیست.
صد هنر انگیخت چون جمشید طبع روشنش
آنچه پیدا میشد از وی کار جام جم نبود
هوش مصنوعی: هرچند که او هنرهای فراوانی داشت و ذاتی درخشان همچون جمشید، اما تمام آنچه از او ظهور می‌کرد، کار جام جم نبود.
پاس دلها آنچنان میداشت کاندر عهد او
غیر زلف گلرخان اشفته و درهم نبود
هوش مصنوعی: دل‌ها را آنقدر خوب و با محبت نگهداری می‌کرد که در زمان او، جز زلف‌های پریشان و در هم گیسوان دختران زیبا، چیزی وجود نداشت.
تا حکیم او بود افلاطون نبود آوازه اش
تا کریم او بود نام بخشش حاتم نبود
هوش مصنوعی: تا زمانی که حکیم و دانشمند او افلاطون بود، کسی نام او را نمی‌دانست و آوازه‌اش مشهور نبود. همچنین، تا زمانی که او بخشنده و کریم بود، نام حاتم به عنوان بخشنده‌ترین فرد در جامعه شناخته نشده بود.
بسکه می بارید در عالم زر از ابر کفش
دست کس چونگل بعهدش خالی از درهم نبود
هوش مصنوعی: در جهان به اندازه‌ای باران طلا می‌بارید که هیچ فردی دست خالی از پول نمی‌ماند.
بر ره او کس شبی ننهاد سر، کش بامداد
دامن از گوهر گران چونلولو از شبنم نبود
هوش مصنوعی: هیچکس شب را در راه او سر بر زمین نگذاشت، زیرا که در صبحگاه دامن از گوهر گرانبها همچون مروارید به خاطر شبنم نداشت.
آسمان نقص هنر کردی و او دادی رواج
با فلک بد شد از آن شان دوستی با هم نبود
هوش مصنوعی: آسمان در هنر خود کمبود داشت و تو آن را به راه انداختی. اما وجود چنین دوستی بین آن دو، باعث شد که اوضاع از آن بدتر شود.
در هنرمندی و دانش از که بالاتر نرفت
درچه علم استاد شد شخصی که او اعلم نبود
هوش مصنوعی: هیچکس در هنر و دانش از دیگری برتر نمی‌شود، چون اگر فردی در حوزه‌ای استاد شود، لزوماً به این معنا نیست که او بهترین یا آگاه‌ترین فرد در آن زمینه است.
سنبل زلف کدامین گل نیاشفت از غمش
نرگس چشم که خونپالا درین ماتم نبود
هوش مصنوعی: کدام گلی به زلف سنبلش نرسید که از غم نرگس چشم، که در این سوگ خونین است، نالیده باشد؟
بسکه بود از گریه مردم بکویش زمزمه
کس نبود آنجا که چشمش چشمه زمزم نبود
هوش مصنوعی: به خاطر آن‌قدر اشک‌هایی که مردم به خاطر او ریخته‌اند، در کوچه‌اش صدای کسی شنیده نمی‌شود؛ چون چشمی که به او گریه کند، مانند چشمه زمزم زنده و پرآب نیست.
دود آه دوستان آتش بعالم می فکند
دشمنان را دیده هم از خون دل بی نم نبود
هوش مصنوعی: دود ناشی از آه و غم دوستان در آتش می‌سوزد و نمایانگر این است که دشمنان نیز از درد دل دیگران بی‌خبر نیستند.
بی خراش غم ندیدم سینه یی همچون نگین
بی عقیق خون دل یک دیده چون خاتم نبود
هوش مصنوعی: هیچ سینه‌ای را همچون یک نگین بی‌خراش ندیدم که نمایانگر غم باشد، و در دل یک چشم نیز مانند خاتم نیست که از خون دل پر شده باشد.
آه از این نیلی خم گردون که از وی هر که را
جرعه شادی برآمد بی غبار غم نبود
هوش مصنوعی: آه از این آسمان نیلی که هر کس از آن جرعه‌ای شادی به دست آورد، بدون غم و اندوه نبود.
دل منه چونغنچه بر عیش جهان کز این چمن
هیچکس چونسبزه بیش از هفته یی خرم نبود
هوش مصنوعی: دل من مانند غنچه‌ای است که در شادی‌های دنیا شکفته شده، اما از این باغ هیچکسی مانند سبزه‌ای وجود ندارد که بیش از یک هفته شاداب بماند.
سوسنی آزاده نامد در جهان کاخر چو رفت
جامه نیلی کرده از این نیلگون طارم نبود
هوش مصنوعی: گل سوسن آزاد و زیبا در دنیا ظاهر نمی‌شود، زیرا وقتی به این زمین نیلگون و پراز هزار رنگی می‌آید، دیگر لباس آبی و نیلین خود را به تن نمی‌کند.
کس ترقی همچو ماه نو نکرد از مهر چرخ
کاندران افزودنش کسری در آن مدغم نبود
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نتوانسته است به اندازه‌ی ماه نو به اوج ترقی برسد، زیرا در چرخش زمان، هر بار که به آن افزوده می‌شود، چیزی از آن کاسته نمی‌شود.
خاک باد اینکاسه گردون که کس از وی نیافت
شربت نوشی که با وی زهر حسرت ضم نبود
هوش مصنوعی: این دنیا مانند کاسه‌ای از خاک است که هیچ‌کس نتوانسته از آن نوشیدنی دلپذیری بگیرد. در حقیقت، آنچه که در این دنیا وجود دارد تنها زهر حسرت است و چیزی به جز آن نمی‌توان یافت.
سر پنهان اجل ظاهر نمیگردد بکس
دم مزن این راز را اهلی که کس محرم نبود
هوش مصنوعی: سرنوشت و مرگ، از دید همه پنهان است. به کسی این راز را نگویید، چون هیچ‌کس قادر به درک آن نیست.
ختم کن یارب برحمت حال او کانجام کار
کس خلاص از چنگ مردن ز آدم و خاتم نبود
هوش مصنوعی: پروردگارا، به رحمت خود به پایان برسان حال او را، زیرا هیچ کس از چنگال مرگ رهایی ندارد و این وضعیت برای انسان‌ها و پیامبران نیز ثابت است.
از جهان این سایه گر کم گشت عمر شاه باد
شکر حق باری که مویی از سر او کم نبود
هوش مصنوعی: اگر در این دنیا عمر پادشاهی کوتاه شود، جای شکرگزاری است که حتی یک مو از سر او کم نشده است.