گنجور

بخش ۱۵ - فتح لیدی

از آن پس به لیدی بیاورد روی
شهنشاه کورش که بد نامجوی
شه لیدیا بد کرزوس نام
جهان بود وی را همیشه بکام
هم از آسیا قسمتی داشتی
ببحر اژه رتبتی داشتی
هم از رود ها لیس تا شهر سارد
بفرمان آن شاه گردن نهاد
خبر از فتوحات کورش شنید
چو تسخیر ماد و سکاها بدید
بفرمود لشکر بیاراستند
جوانان جنگی همه خواستند
بگفتا که کورش جوانست و خام
گمانش که عالم بگیرد بکام
چنان راه را تنگ سازم برو
که بهرش نماند دگر آبرو
مرا هست چون لشکر بیشمار
سران و سپه را ز چندین هزار
که هم گنج هست و سلاح و کمر
سر سر کشان اندر آرم به بر
بدوزم دهانشان به تیر خدنگ
بسوزم همه لشکرش را بجنگ
خود و لشکرش را بیارم به چنگ
چو ماهی که آید بکام نهنگ
وزیری ز لیدی به نرمی نهان
بگفتش که کورش شه نوجوان
نه بینی جهانش بکام آمده است
جوان است و جویای نام آمده است
تو با او نداری در ابن جنگ تاب
نبیند کسی همچو شاهی بخواب
برآشفت کرزوس و گفتا که بس
من او را نخواهم شمارم بکس
یکی بچه کو پروریدش شبان
نباید شود حکمران جهان
نهانی بخود گفت کاین رای نیست
مرا با چنین شاه خود پای نیست
رسولی ببابل فرستاد و گفت
که با تو بگوییم راز نهفت
وزان سو بمصر او فرستاد کس
بر شاهشان داد پیغام بس
که اینک یکی کودکی بیخبر
گرفته است از ماد تا باختر
سوی لیدی اینک شده رهسپار
خود و افسران سپاه و سوار
من اکنون بجنگش پذیره شوم
امید است در جنگ چیره شوم
ولیکن چو کورش مرا کرد پست
بگیرد همه ملک لیدی بدست
از آن پس بتازد بسوی شما
کند واژگون تخت و کوس شما
بنا بودیش گر که پیمان کنیم
خود و لشکرش جمله بیجان کنیم
بپاسخ بگفتند رو سوی جنگ
از آن پس بیاییم ما بیدرنگ
چو شد مطمعین از دوشاه بزرگ
بشد عازم جنگ شاه سترگ
بکی نامور از سران سپاه
بفرمود گردد روانه براه
رود تا بیونان ابا سیم و زر
سپاهی کند جمع از بحر و بر
که باسیم جمع آورد لشکری
سپه چون فزون گشت فتح آوری
سواره ابا اسب تازی نژاد
بیونان نرفت او بیامد بماد
بر کورش آمد زمین بوسه داد
بگفتا که شاها دلت شاد باد
همی آمدم تا بگویم سخن
ز گرزوس و بابل هم از انجمن
سه شاه و سه دولت همه سر بسر
بکین و بجنگ تو بسته کمر
کنون من بیونان شوم رهسپار
دهم گنج و لشکر بیارم بکار
بخندید کورش ز گرزوس گفت
که این شه برون کرد راز نهفت
خودش سست و سرباز اوسست تر
که لشکر بجوید ز کوه و کمر
شنیدم که لیدی بسی با صفاست
همی پایتختش خوش و دلگشات
بود شهر زیبا و بس باشکوه
همی پر زنعمت هم پر گروه
ز ایزد چنان خواهم آن دادگر
سپارد بمن لیدیا سر بسر
کنم کشور آباد با عدل و داد
دل مرد ما نشان نماییم شا
سپهدار اجازت گرفت و برفت
سوی ملک یونان به تندی بتفت
سپس شاه خود افسر انرا بخواست
بگفتا که لشگر نمائید راست
چو فردا شود روی گر دون سپید
به لیدی بتازیم ما با امید
چو شد نیمه شب گاه بانگ خروس
بگویید لشکر نوازند کوس
بشب تا سحر لشگر آراستند
سحر شد سلاح و سپر خواستند
سواره پیاده همه صف بصف
همان پرچم مادشان بد بکف
بفرمود تا اسب شه زبن کنند
ز لیدی دگر جستن کین کنند
از آن روی کرزوس سان شاه
همی دید و گفتا که فردا بگاه
سوی لشگر ماد حمله بریم
بکورش بتازیم و نام آوریم
پس از ما شه مصر آید بجنگ
بکورش نمائیم ما عرصه تنگ
بفرمان گرزوس لشکر زگاه
بر آمد خود و افسران سپاه
گذشتند از رود هالیس زود
سوی ماد رفت آن سپه هر چه بود
بکورش بگفتند لشکر رسید
ز گرد سپه دشت شه ناپدید
بفرمود صف ها بسازند راست
به بینیم تا سربلندی کراست
یکی پارسی افسر نامدار
بیامد بمیدان سوی کارزاد
بگفتا منم نامدار دلیر
بگاه نبردم چو یک نره شید
بفرمان کورش شه نامدا
ز گرزوس ولیدی بر آرم دمار
چو بشنید کرزوس حمله ببرد
بر آن افسر نامبردار گرد
از آن رو هرا پاک فرمان بداد
که ای نامداران ایران و ماد
یک امروز مردانه جنگ آورید
سر دشمنان با به چنگ آورید
دلیران همه نعره برداشتند
بدو دست تیغ و سپر داشتند
چکا چاک شمشیر و پولاد گرز
بروی سر و سینه و یال و برز
زمین پر زخون شد هوا تیره گشت
فلک بر چنین جنگ خود خیره گشت
به شب دست زا جنگ برداشتند
به بر سر کلاه و نه سر داشتند
بسی مرد از لیدیان کشته شد
بخاک و بخون لشگر آغشته شد
بگفتند گرزوس پس برنشست
سپاهش فراری شد از کوه و دشت
برفتند یکسر سوی شهر سارد
نبودند از آن جنگ مسرور و شاد
بفرمود کورش هرا پاک را
وزیر خردمند دل پاک را
که تا جمله یک هفته راحت کنند
بچادر سپاه استراحت کنند
از آن سوی گزروس آمد بسارد
دلی پر زکینه سری پر زباد
گمان کرد کورش عقب سازدش
ز هالیس آید بیازاردش
چو چندی گذشت و نیامد سپاه
بگفتند کورش نباید ز راه
زمستان و باران و برف و تگرگ
نیاید دگر بی جهت سوی مرگ
دل خویش شه این چنین شاد کرد
سپه را همه یکسر آزاد کرد
از آن روی کورش پس از چندروز
بفرمود با لشگر کینه توز
که باید سوی لیدی آریم رو
چو گرزوس باشد بسی جنگ جو
دگر باره آید در این پهن دشت
هم از رود ها لیس خواهد گذشت
سحرگه چو برخاست بانگ خروس
زهر سو برآمد غریوی ز کوس
بنه بر نهادند و بستند بار
سوی شهر لیدی همه رهسپار
زهالیس بگذشت شاه و سپاه
که بر شهر تازند از گرد راه
یز آشفت گرزوس از این خبر
بگفتا مرا بد بیامد بسر
بفرمود با افسران سپاه
که در دشت شرقی به بندید راه
سر راه کورش بگیرید سخت
نه بیند دگر چشم او روی تخت
چو آمد سپاه سه نامداد
خود و صد هزاران سپاه سوار
سواران لیدی صف آراستند
همی هم نبرد از طرف خواستند
دلیری بیامد ز ایرانیان
بکین آنچنان تنگ بسته میان
بگفتا هم آوردت آمد بجنگ
ز ترکش بر آورد تیر خدنگ
بلیدی یکی تیر باران گرفت
گمانش کمین سواران گرفت
هم از ضرب شمشیر و گرز و سنان
سپه بر زمنی همچو برگ خزان
چو گرزوس خود بخت بر گشته دید
سران سپه را همه کشته دید
بشد خود سوی سارد باهر که بود
که شاد که دروازه بندند زود
تعاقب نمودند ایرانیان
گرفتند آن شهر را در میان
بفرمود گرزوس با مهتران
که آتش فروزید خود بیکران
من این زندگانی نخواهم دگر
چو بینم که بردند تاج و کمر
نخواهم زن و کودکانم به بند
گرفتار آیند و رنج آورند
به آتش بسوزم خود و خانه ام
نبیند دگر غیر ویرانه ام
از آن سوی کورش شه شیر گیر
بشد حمله ور باسپاه دلیر
بکوبید هم برج و باروی شهر
تو گویی جهان شد گرفتار قهر
بگفتند گرزوس آتش فروخت
خودو کودک و خاندانش بسوخت
بزد اسب و آمد بمیدان شهر
که کرزوس ر آتش همی خواست بهتر
بفرمود کان آتش شعله ور
زدند آب و خاموش شر سربسر
بفرمود کورش که ای شهریار
چرا آتش افروختی نابکار
نپرسیدی از سروران و شهان
ر آتش منم بیشتر مهربان
نه من شاه بیداد و بی دانشم
که آزرده سازم شهی یا کشم
نسازم اسیر و نه غارت کنم
نه بر کس نگه با حقارت کنم
تو هستی گرامی و بس محترم
قدم بر ندارم بسوی حرم
چو گرزوس بشنید بس گشت شاد
بگفتا که شاها دلت شاد باد
ندیدم چو تو شهریاری بزرگ
بعهد تو یکجا رود میش و گرگ
از این پس مرا سر بفرمان تست
دگر جان و مال و سرم زان تست
بگفتا تو بر جای خود باش شاه
همه ساله باجت بیاید بگاه
پس آنگاه کورش شهنشاه شد
بگیتی فزون از فر و جاه شد
ر تسخیر لیدی چو پرداخت شاه
بگفتا که لشکر بر آید راه
بتازید بر آسیای صغیر
مهاجر نشینان خرد و کبیر
که آنان ز یونان تمامی بدند
به گردن کشی دزد نامی بدند
مسخر نمود آسیای صغیر
شهنشاه دهقان نواز کبیر
وزان پس به ایران نهادند روی
خود و باهرا پاک لشکر دوسوی
یکی شهر برساخت کورش بدشت
که چشم فلک خیره زان شهر گشت
ز کارون بد آبشخور شهر شاه
که ایوان و قصرش زدی سربماه

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از آن پس به لیدی بیاورد روی
شهنشاه کورش که بد نامجوی
هوش مصنوعی: پس از آن، به لیدی آمد، چهره‌ای مانند شاه بزرگ کورش، که به خوبی شناخته شده نبود.
شه لیدیا بد کرزوس نام
جهان بود وی را همیشه بکام
هوش مصنوعی: شه لیدیا به نام کرزوس معروف بود و همیشه در خوشی و خوشبختی به سر می‌برد.
هم از آسیا قسمتی داشتی
ببحر اژه رتبتی داشتی
هوش مصنوعی: تو نیز در دنیای زندگی نقش و جایگاهی داشتی، همان‌طور که بخشی از آسیاب به دریا وصل است.
هم از رود ها لیس تا شهر سارد
بفرمان آن شاه گردن نهاد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تا زمانی که فرمانروای قدرتمندی وجود دارد، دریاها و رودها تحت فرمان او از مبدأ خود تا شهر سارد، به آرامی و با اطاعت به حرکت درمی‌آیند. به عبارتی، قدرت و سلطه این پادشاه باعث می‌شود که همه چیز در مسیر درست و مطابق با خواسته‌اش پیش برود.
خبر از فتوحات کورش شنید
چو تسخیر ماد و سکاها بدید
هوش مصنوعی: وقتی که خبر پیروزی‌های کورش را شنید و فتح ماد و سکاها را دید، متوجه شد که چه دستاوردهایی به دست آمده است.
بفرمود لشکر بیاراستند
جوانان جنگی همه خواستند
هوش مصنوعی: فرمان داد که لشکر را آماده کنند و جوانان جنگی همه با eagerness و انگیزه درخواست کردند.
بگفتا که کورش جوانست و خام
گمانش که عالم بگیرد بکام
هوش مصنوعی: او گفت که کوروش جوان و ناآگاه است و فکر می‌کند که می‌تواند جهان را به دست آورد.
چنان راه را تنگ سازم برو
که بهرش نماند دگر آبرو
هوش مصنوعی: من به قدری او را در تنگنا قرار می‌دهم که دیگر هیچ آبرویی برایش باقی نمی‌ماند.
مرا هست چون لشکر بیشمار
سران و سپه را ز چندین هزار
هوش مصنوعی: من مانند لشکری بزرگ و بی‌شمار هستم که سران و فرماندهانش از میان هزاران نفر انتخاب شده‌اند.
که هم گنج هست و سلاح و کمر
سر سر کشان اندر آرم به بر
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در دنیای تغییرات و چالش‌ها، هر دو چیز مهم یعنی ثروت و قدرت را در کنار هم جمع‌آوری می‌کنم و با اعتماد به نفس و عزت نفس، همه چیز را در دامن خود قرار می‌دهم.
بدوزم دهانشان به تیر خدنگ
بسوزم همه لشکرش را بجنگ
هوش مصنوعی: من دهان آن‌ها را با تیر خنجر می‌دوزم و همه سربازانشان را در جنگ می‌سوزانم.
خود و لشکرش را بیارم به چنگ
چو ماهی که آید بکام نهنگ
هوش مصنوعی: من خود و همراهانم را به دام می‌اندازم، مانند ماهی که به چنگ نهنگ می‌افتد.
وزیری ز لیدی به نرمی نهان
بگفتش که کورش شه نوجوان
هوش مصنوعی: وزیری از لیدی به نرمی و به آرامی سخن گفت و به او گفت که کورش، پادشاه جوان و نیرومند است.
نه بینی جهانش بکام آمده است
جوان است و جویای نام آمده است
هوش مصنوعی: این دنیا به سود اوست و او جوانی است که به دنبال شهرت و نامی برای خود می‌گردد.
تو با او نداری در ابن جنگ تاب
نبیند کسی همچو شاهی بخواب
هوش مصنوعی: تو در این جنگ نمی‌توانی با او رقابتی داشته باشی، زیرا هیچ‌کس نمی‌تواند مانند یک پادشاه به آرامش و خواب عمیق برود.
برآشفت کرزوس و گفتا که بس
من او را نخواهم شمارم بکس
هوش مصنوعی: کرزوس به شدت عصبانی شد و گفت که دیگر او را نخواهم شمارش کرد.
یکی بچه کو پروریدش شبان
نباید شود حکمران جهان
هوش مصنوعی: کسی که بچه‌ایی را پرورش داده، نباید به مقام حکمرانی و رهبری در جهان برسد.
نهانی بخود گفت کاین رای نیست
مرا با چنین شاه خود پای نیست
هوش مصنوعی: به طور پنهانی به خود گفت که این کار به نفع من نیست؛ با چنین شاهی، من جایگاهی ندارم.
رسولی ببابل فرستاد و گفت
که با تو بگوییم راز نهفت
هوش مصنوعی: فرستاده‌ای از بابل آمد و گفت که با تو رازی را در میان بگذاریم.
وزان سو بمصر او فرستاد کس
بر شاهشان داد پیغام بس
هوش مصنوعی: از آن طرف، او کسی را به مصر فرستاد تا پیامی برای شاهان آنجا بفرستد.
که اینک یکی کودکی بیخبر
گرفته است از ماد تا باختر
هوش مصنوعی: در حال حاضر، یک کودک ناآگاه از مادرش دور افتاده و به سمت غرب در حال رفتن است.
سوی لیدی اینک شده رهسپار
خود و افسران سپاه و سوار
هوش مصنوعی: او به همراه افسران و سوارانش به سمت لیدی در حال رفتن است.
من اکنون بجنگش پذیره شوم
امید است در جنگ چیره شوم
هوش مصنوعی: اکنون تصمیم دارم با او مقابله کنم و امیدوارم در این نبرد پیروز شوم.
ولیکن چو کورش مرا کرد پست
بگیرد همه ملک لیدی بدست
هوش مصنوعی: اما وقتی که کورش مرا به زانو درآورد، تمام سرزمین لیدی را زیر سلطه خود درآورد.
از آن پس بتازد بسوی شما
کند واژگون تخت و کوس شما
هوش مصنوعی: از آن زمان به بعد، به سمت شما خواهد آمد و سلطنت و قدرت شما را بر هم خواهد زد.
بنا بودیش گر که پیمان کنیم
خود و لشکرش جمله بیجان کنیم
هوش مصنوعی: اگر قرار باشد که با او پیمان ببندیم، باید تمام خودش و لشکرش را نابود کنیم.
بپاسخ بگفتند رو سوی جنگ
از آن پس بیاییم ما بیدرنگ
هوش مصنوعی: به پاس پاسخ، گفتند که پس از آن به سوی جنگ خواهیم رفت و به سرعت آماده می‌شویم.
چو شد مطمعین از دوشاه بزرگ
بشد عازم جنگ شاه سترگ
هوش مصنوعی: وقتی از دو پادشاه بزرگ مطمئن شدند، به سوی جنگ با شاه بزرگی رفتند.
بکی نامور از سران سپاه
بفرمود گردد روانه براه
هوش مصنوعی: یک فرمانده معروف از بین سران سپاه دستور داد که حرکت کنند و به راه بیفتند.
رود تا بیونان ابا سیم و زر
سپاهی کند جمع از بحر و بر
هوش مصنوعی: رود به سوی یونان و با ثروت و زر و سیم، سپاهی را از دریا و خشکی جمع کند.
که باسیم جمع آورد لشکری
سپه چون فزون گشت فتح آوری
هوش مصنوعی: با استفاده از طناب، لشکری را جمع آورده‌ام، همان‌طور که وقتی تعداد نیروها زیاد می‌شود، پیروزی نیز حاصل می‌شود.
سواره ابا اسب تازی نژاد
بیونان نرفت او بیامد بماد
هوش مصنوعی: سواره‌ای که با اسب تازی و نژاد یونانی حرکت نمی‌کند، به مادر خود نزدیک می‌شود.
بر کورش آمد زمین بوسه داد
بگفتا که شاها دلت شاد باد
هوش مصنوعی: زمین به کورش نزدیک شد و او را در آغوش گرفت و گفت: «ای شاه، امیدوارم دل تو شاد باشد.»
همی آمدم تا بگویم سخن
ز گرزوس و بابل هم از انجمن
هوش مصنوعی: من در نظر داشتم که داستانی درباره گرزوس و بابل بگویم که مربوط به جمعی از مردم است.
سه شاه و سه دولت همه سر بسر
بکین و بجنگ تو بسته کمر
هوش مصنوعی: سه پادشاه و سه حکومت همه در حال جنگ و نزاع هستند و تو نیز خود را آماده نبرد کرده‌ای.
کنون من بیونان شوم رهسپار
دهم گنج و لشکر بیارم بکار
هوش مصنوعی: اکنون من به سوی بیونان می‌روم و همراه خود ثروت و نیروهای نظامی را به کار می‌گیرم.
بخندید کورش ز گرزوس گفت
که این شه برون کرد راز نهفت
هوش مصنوعی: کورش با خنده گفت که این شاه راز پنهانی را افشا کرد.
خودش سست و سرباز اوسست تر
که لشکر بجوید ز کوه و کمر
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف فردی می‌پردازد که در درون خود ضعیف و ناتوان است، اما به دنبال برتری و قدرت از دیگران، به ویژه از نواحی مرتفع و سخت می‌باشد. به طور کلی، نشان‌دهنده این است که برای رسیدن به قدرت یا پیروزی، باید از موانع عبور کرد و بر دشواری‌ها غلبه کرد.
شنیدم که لیدی بسی با صفاست
همی پایتختش خوش و دلگشات
هوش مصنوعی: گفته‌اند که لیدی به طرز زیبایی زندگی می‌کند و پایتختش بسیار دلنشین و شاداب است.
بود شهر زیبا و بس باشکوه
همی پر زنعمت هم پر گروه
هوش مصنوعی: شهر زیبا و باشکوهی وجود داشت که پر از نعمت و جمعیت بود.
ز ایزد چنان خواهم آن دادگر
سپارد بمن لیدیا سر بسر
هوش مصنوعی: از خداوند می‌خواهم که آن دادگر همه جا، سرزمین لیدیا را به من بسپارد.
کنم کشور آباد با عدل و داد
دل مرد ما نشان نماییم شا
هوش مصنوعی: من با رعایت انصاف و عدالت، کشوری آباد می‌سازم و دل مردان را شاد می‌کنم.
سپهدار اجازت گرفت و برفت
سوی ملک یونان به تندی بتفت
هوش مصنوعی: رئیس سپاه اجازه گرفت و به سرعت به سمت سرزمین یونان حرکت کرد.
سپس شاه خود افسر انرا بخواست
بگفتا که لشگر نمائید راست
هوش مصنوعی: پس پادشاه خود لباس‌ها و نشان‌های سلطنتی را خواست و گفت که لشکر را به صف و نظم درآورید.
چو فردا شود روی گر دون سپید
به لیدی بتازیم ما با امید
هوش مصنوعی: وقتی فردا برسد و روز روشن شود، با امید و نشاط به کارهایمان ادامه می‌دهیم.
چو شد نیمه شب گاه بانگ خروس
بگویید لشکر نوازند کوس
هوش مصنوعی: زمانی که نیمه شب می‌شود، صدای خروس به گوش می‌رسد و این به معنی آن است که لشکر آماده می‌شود و بر طبل می‌کوبند.
بشب تا سحر لشگر آراستند
سحر شد سلاح و سپر خواستند
هوش مصنوعی: در طول شب، نیروهای خود را آماده کردند و با فرا رسیدن صبح، به سلاح و تجهیزات نیاز پیدا کردند.
سواره پیاده همه صف بصف
همان پرچم مادشان بد بکف
هوش مصنوعی: همه افراد چه سوار و چه پیاده، کنار هم با نظم و ترتیب قرار گرفته‌اند و همگی پرچم مادشان را در دست دارند.
بفرمود تا اسب شه زبن کنند
ز لیدی دگر جستن کین کنند
هوش مصنوعی: فرمان دادند تا اسب‌های شاه را از یزدان بیرون برانند، زیرا که قصد داشتند از لیدی دیگری فرار کنند.
از آن روی کرزوس سان شاه
همی دید و گفتا که فردا بگاه
هوش مصنوعی: از آن طرف، شاهی مانند کرزوس را مشاهده کرد و گفت که فردا در صبح.
سوی لشگر ماد حمله بریم
بکورش بتازیم و نام آوریم
هوش مصنوعی: به سمت سپاه ماد می‌رویم و با قدرت به جنگ می‌پردازیم تا به نام و شهرت برسیم.
پس از ما شه مصر آید بجنگ
بکورش نمائیم ما عرصه تنگ
هوش مصنوعی: پس از ما، پادشاه مصر به جنگ می‌آید و ما برای کورش، عرصه را تنگ می‌کنیم.
بفرمان گرزوس لشکر زگاه
بر آمد خود و افسران سپاه
هوش مصنوعی: با دستور گریزون، لشکر از محل خود خارج شد و سران سپاه نیز به همراه او بودند.
گذشتند از رود هالیس زود
سوی ماد رفت آن سپه هر چه بود
هوش مصنوعی: سربازان با سرعت از رود هالیس عبور کردند و همه چیز را به سمت سرزمین ماد ترک کردند.
بکورش بگفتند لشکر رسید
ز گرد سپه دشت شه ناپدید
هوش مصنوعی: به کورش گفتند که لشکر آمده و از دور سپاه، پادشاه ناپدید شده است.
بفرمود صف ها بسازند راست
به بینیم تا سربلندی کراست
هوش مصنوعی: فرمان دادند که صفوفی منظم ایجاد کنند تا ببینیم چه کسی در این میدان برتری و عزت دارد.
یکی پارسی افسر نامدار
بیامد بمیدان سوی کارزاد
هوش مصنوعی: یک افسر معروف و پارسی به میدان جنگ آمد تا به فعالیت و کار خود بپردازد.
بگفتا منم نامدار دلیر
بگاه نبردم چو یک نره شید
هوش مصنوعی: او گفت: من نامی بزرگ و دلیری هستم که در میدان نبرد مانند یک نعره‌زن قوی هستم.
بفرمان کورش شه نامدا
ز گرزوس ولیدی بر آرم دمار
هوش مصنوعی: بنا به فرمان کورش، پادشاه نامی، به وسیله گرز و قدرت خود، دشمنان را نابود خواهم کرد.
چو بشنید کرزوس حمله ببرد
بر آن افسر نامبردار گرد
هوش مصنوعی: هنگامی که کرزوس خبر حمله را شنید، بر آن فرمانده معروف یورش برد.
از آن رو هرا پاک فرمان بداد
که ای نامداران ایران و ماد
هوش مصنوعی: از این جهت فرمانی پاک و روشن صادر کرد که ای برجستگان ایران و ماد.
یک امروز مردانه جنگ آورید
سر دشمنان با به چنگ آورید
هوش مصنوعی: امروز با اراده و قدرت به میدان بیا و با سرسختی بر دشمنان غالب شو.
دلیران همه نعره برداشتند
بدو دست تیغ و سپر داشتند
هوش مصنوعی: دلیران همه با صدای بلند فریاد زدند و به سوی او با شمشیر و سپر آماده شدند.
چکا چاک شمشیر و پولاد گرز
بروی سر و سینه و یال و برز
هوش مصنوعی: در این بیت به تصویر کشیده شده که شمشیر و گرز (چکش جنگی) به شدت بر سر، سینه، یال و ناحیه‌های مختلف بدن ضربه می‌زنند و نشان‌دهنده‌ی شدت و خشونت جنگ و نبرد است. این تصویر نمایانگر مبارزه‌ای سخت و بی‌رحمانه است که در آن، سلاح‌ها به طور بی‌وقفه بر بدن حریفان می‌تازند و نمایانگر دلاوری و زحمت رزمندگان در میدان جنگ است.
زمین پر زخون شد هوا تیره گشت
فلک بر چنین جنگ خود خیره گشت
هوش مصنوعی: زمین به شدت دچار خونریزی شده و هوا تاریک و غمناک گردیده است. آسمان نیز به خاطر این جنگ به وجد آمده و به تماشا نشسته است.
به شب دست زا جنگ برداشتند
به بر سر کلاه و نه سر داشتند
هوش مصنوعی: در شب، درگیری آغاز شد و آن‌ها به خاطر کلاهی که بر سر داشتند، جنگ کردند، اما هیچ یک از آنها سر نداشتند.
بسی مرد از لیدیان کشته شد
بخاک و بخون لشگر آغشته شد
هوش مصنوعی: بسیاری از مردان لیدیایی به قتل رسیدند و زمین و خون آنها با هم آمیخته شد.
بگفتند گرزوس پس برنشست
سپاهش فراری شد از کوه و دشت
هوش مصنوعی: به او گفتند که باید او نیز به جنگ برود و پس از این سخن، سپاهیان او از کوه و دشت فرار کردند.
برفتند یکسر سوی شهر سارد
نبودند از آن جنگ مسرور و شاد
هوش مصنوعی: آنها همه با هم به سوی شهر سارد رفتند و از آن جنگ خوشحال و خرسند نبودند.
بفرمود کورش هرا پاک را
وزیر خردمند دل پاک را
هوش مصنوعی: کورش دستور داد که هَرَ پاک، که فردی با خرد و دل پاک است، به عنوان وزیر انتخاب شود.
که تا جمله یک هفته راحت کنند
بچادر سپاه استراحت کنند
هوش مصنوعی: همه برای یک هفته به راحتی استراحت می‌کنند تا سپاه آرامش پیدا کند.
از آن سوی گزروس آمد بسارد
دلی پر زکینه سری پر زباد
هوش مصنوعی: از دور، خبری از کسی رسید که دلی پر از کینه و سرهایی پر از مشکلات دارد.
گمان کرد کورش عقب سازدش
ز هالیس آید بیازاردش
هوش مصنوعی: کورش فکر می‌کرد که عقب نشینی کند تا از هالیس آسیب ببیند و اذیت شود.
چو چندی گذشت و نیامد سپاه
بگفتند کورش نباید ز راه
هوش مصنوعی: زمانی که مدت مدیدی گذشت و نیرویی نیامد، گفتند که کورش نباید از راه بیفتد.
زمستان و باران و برف و تگرگ
نیاید دگر بی جهت سوی مرگ
هوش مصنوعی: زمستان، باران، برف و تگرگ دیگر بدون دلیل به سوی مرگ نمی‌آیند.
دل خویش شه این چنین شاد کرد
سپه را همه یکسر آزاد کرد
هوش مصنوعی: دل خود را به این شکل شاد کرد که سپاه را کاملاً آزاد کرد.
از آن روی کورش پس از چندروز
بفرمود با لشگر کینه توز
هوش مصنوعی: کورش پس از چند روز به دلیل کینه و دشمنی، فرمان حمله به لشکر خود را صادر کرد.
که باید سوی لیدی آریم رو
چو گرزوس باشد بسی جنگ جو
هوش مصنوعی: باید به سمت لیدی برویم، همانند جنگجویی که با قدرت و شجاعت بسیار، آماده نبرد است.
دگر باره آید در این پهن دشت
هم از رود ها لیس خواهد گذشت
هوش مصنوعی: بار دیگر در این دشت وسیع، جریان رودها به راه خود ادامه خواهد داد.
سحرگه چو برخاست بانگ خروس
زهر سو برآمد غریوی ز کوس
هوش مصنوعی: صبح که فرا می‌رسید، آواز خروس از همه جا بلند شد و صدای طبل و شیپور به گوش رسید.
بنه بر نهادند و بستند بار
سوی شهر لیدی همه رهسپار
هوش مصنوعی: بار را بر شانه‌ها گذاشتند و به سوی شهر لیدی حرکت کردند. همه در حال آماده شدن برای سفر بودند.
زهالیس بگذشت شاه و سپاه
که بر شهر تازند از گرد راه
هوش مصنوعی: شاه و سپاه از جاده عبور کردند و به سوی شهری که می‌خواستند به آنجا حمله کنند، رفتند.
یز آشفت گرزوس از این خبر
بگفتا مرا بد بیامد بسر
هوش مصنوعی: از آنجایی که خبر از جنگ و آشفتگی به من رسید، من احساس می‌کنم که این موضوع برایم ناخوشایند و ناراحت‌کننده است.
بفرمود با افسران سپاه
که در دشت شرقی به بندید راه
هوش مصنوعی: دستور داد که فرماندهان سپاه در دشت شرقی مسیر را ببندند.
سر راه کورش بگیرید سخت
نه بیند دگر چشم او روی تخت
هوش مصنوعی: اگر کسی بر سر راه کورش قرار گیرد و او را متوقف کند، دیگر چشم او بر تخت سلطنت نخواهد افتاد.
چو آمد سپاه سه نامداد
خود و صد هزاران سپاه سوار
هوش مصنوعی: وقتی سپاه سه نامدار به میدان آمد، به همراه خود صد هزار سوار داشت.
سواران لیدی صف آراستند
همی هم نبرد از طرف خواستند
هوش مصنوعی: سواران لیدی صف خود را مرتب کردند و در حال آماده شدن برای نبرد از سمت خواستند.
دلیری بیامد ز ایرانیان
بکین آنچنان تنگ بسته میان
هوش مصنوعی: یک دلیری از ایرانیان آمد که در اوج خشم و نارضایی، در شرایط سخت و تنگنا قرار داشت.
بگفتا هم آوردت آمد بجنگ
ز ترکش بر آورد تیر خدنگ
هوش مصنوعی: او گفت: رقیبت برای جنگ آمده است، و از کمانش تیر خدنگ را به سمت تو پرتاب کرده است.
بلیدی یکی تیر باران گرفت
گمانش کمین سواران گرفت
هوش مصنوعی: یک بلیدی به تیر باران دچار شد و تصور کرد که کمین سواران او را هدف قرار داده‌اند.
هم از ضرب شمشیر و گرز و سنان
سپه بر زمنی همچو برگ خزان
هوش مصنوعی: هم از ضربه‌های شمشیر و گرز و نیزه، لشکر به زمین افتاده‌اند مانند برگ‌های پاییزی.
چو گرزوس خود بخت بر گشته دید
سران سپه را همه کشته دید
هوش مصنوعی: زمانی که گرزوس (یک شخصیت) به بخت خود نگریست و متوجه شد که سران سپاه را به زمین افتاده و همگی کشته شده‌اند، احساس ناامیدی و ناراحتی کرد.
بشد خود سوی سارد باهر که بود
که شاد که دروازه بندند زود
هوش مصنوعی: به طرف سارد رفت و با خوشحالی پیش رفت، زیرا می‌دانست که دروازه‌ها به سرعت بسته خواهند شد.
تعاقب نمودند ایرانیان
گرفتند آن شهر را در میان
هوش مصنوعی: ایرانیان به شدت تلاش کردند و توانستند آن شهر را در وسط به تصرف درآورند.
بفرمود گرزوس با مهتران
که آتش فروزید خود بیکران
هوش مصنوعی: او به همراه بزرگان دستور داد که آتش را به شدت روشن کنند و برپا نگه دارند.
من این زندگانی نخواهم دگر
چو بینم که بردند تاج و کمر
هوش مصنوعی: من دیگر زندگی را نمی‌خواهم، زمانی که ببینم که تاج و کمر (سرو زندگی) را از من گرفته‌اند.
نخواهم زن و کودکانم به بند
گرفتار آیند و رنج آورند
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم که زن و فرزندانم به اسارت بیفتند و رنج بکشند.
به آتش بسوزم خود و خانه ام
نبیند دگر غیر ویرانه ام
هوش مصنوعی: دلم می‌خواهد خودم و خانه‌ام بسوزم، اما دیگر کسی و چیزی به جز ویرانه‌ام را نبیند.
از آن سوی کورش شه شیر گیر
بشد حمله ور باسپاه دلیر
هوش مصنوعی: کورش، پادشاه قدرتمند، به سوی دشمنانش حرکت کرد و با سپاه شجاعش به جنگ رفت.
بکوبید هم برج و باروی شهر
تو گویی جهان شد گرفتار قهر
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که باید در برابر ظلم و ستم ایستاد و با قدرت به دفاع از خود پرداخت. زمانی که در دام قهر و خشم قرار می‌گیریم، احساس می‌کنیم که همه چیز تحت تأثیر آن قرار گرفته و به نوعی دچار رنج و درد می‌شود.
بگفتند گرزوس آتش فروخت
خودو کودک و خاندانش بسوخت
هوش مصنوعی: گفته شده که اگر آتش زبانه بکشد،‌ نه تنها خودش را می‌سوزاند، بلکه خانواده و فرزندانش را نیز از بین می‌برد.
بزد اسب و آمد بمیدان شهر
که کرزوس ر آتش همی خواست بهتر
هوش مصنوعی: اسب را به تاخت در میدان شهر راند، چرا که کرزوس خواهان آتش بود تا بهتر بتواند کارهایش را انجام دهد.
بفرمود کان آتش شعله ور
زدند آب و خاموش شر سربسر
هوش مصنوعی: آتش به شدت شعله‌ور شده و برای خاموش کردن آن آب آوردند تا شر و خطر آن به طور کامل از بین برود.
بفرمود کورش که ای شهریار
چرا آتش افروختی نابکار
هوش مصنوعی: کورش به شهریار می‌گوید: چرا ای نیکوکار، آتش را به این شکل روشن کرده‌ای؟
نپرسیدی از سروران و شهان
ر آتش منم بیشتر مهربان
هوش مصنوعی: تو از پادشاهان و بزرگان نپرسیدی، اما من می‌گویم آتش دلم نسبت به آنها بیشتر است.
نه من شاه بیداد و بی دانشم
که آزرده سازم شهی یا کشم
هوش مصنوعی: من نه سلطانی ستمگر و نادان هستم که بخواهم کسی را ناراحت کنم یا به او آسیب برسانم.
نسازم اسیر و نه غارت کنم
نه بر کس نگه با حقارت کنم
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم کسی را به اسارت درآورم و نه اموال کسی را بربایم و نه به کسی با بی‌احترامی نگاه کنم.
تو هستی گرامی و بس محترم
قدم بر ندارم بسوی حرم
هوش مصنوعی: تو انسان با ارزشی هستی و من به خاطر احترام به تو، به سوی مکان مقدس نمی‌روم.
چو گرزوس بشنید بس گشت شاد
بگفتا که شاها دلت شاد باد
هوش مصنوعی: وقتی گرزوس این را شنید، بسیار خوشحال شد و گفت: ای شاه، امیدوارم دل تو هم شاد باشد.
ندیدم چو تو شهریاری بزرگ
بعهد تو یکجا رود میش و گرگ
هوش مصنوعی: من هیچ کس را چون تو ندیدم که همزمان به اندازه تو بزرگ و قدرتمند باشد، چون در عهد تو هم میش و هم گرگ در یکجا زندگی می‌کنند.
از این پس مرا سر بفرمان تست
دگر جان و مال و سرم زان تست
هوش مصنوعی: از این به بعد، من تمام وجودم و حتی جان و مال و سرم در تصاحب و تحت فرمان توست.
بگفتا تو بر جای خود باش شاه
همه ساله باجت بیاید بگاه
هوش مصنوعی: او گفت: تو در موقعیت خودت بمان و هر ساله در روز مقرر مالیاتت به دستت می‌رسد.
پس آنگاه کورش شهنشاه شد
بگیتی فزون از فر و جاه شد
هوش مصنوعی: پس از آن، کوروش به پادشاهی رسید و در تمام جهان به خاطر بزرگی و شکوه‌اش مشهور شد.
ر تسخیر لیدی چو پرداخت شاه
بگفتا که لشکر بر آید راه
هوش مصنوعی: وقتی شاه به لیدی حمله کرد و او را تسلیم کرد، گفت که لشکر بیاید و راه را باز کند.
بتازید بر آسیای صغیر
مهاجر نشینان خرد و کبیر
هوش مصنوعی: بر سرزمین کوچ نشینان آسیای صغیر، با شور و شوق به پیش بروید، چه کوچک و چه بزرگ.
که آنان ز یونان تمامی بدند
به گردن کشی دزد نامی بدند
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که افراد یونانی به خاطر قدرت و جسارت خود، شهرت بدی دارند و به خاطر دزدی و شرارت معروف هستند.
مسخر نمود آسیای صغیر
شهنشاه دهقان نواز کبیر
هوش مصنوعی: شاه بزرگ که از کشاورزان حمایت می‌کند، توانست آسیای صغیر را به تسلط خود درآورد.
وزان پس به ایران نهادند روی
خود و باهرا پاک لشکر دوسوی
هوش مصنوعی: پس از آن، به سمت ایران رفتند و با خشوع و احترام لشکری را از دو سوی آماده کردند.
یکی شهر برساخت کورش بدشت
که چشم فلک خیره زان شهر گشت
هوش مصنوعی: کورش شهری را بنا کرد که به قدری زیبا و بزرگ بود که آسمان از تماشای آن حیرت زده شد.
ز کارون بد آبشخور شهر شاه
که ایوان و قصرش زدی سربماه
هوش مصنوعی: در دشت کارون، آب جاری‌اش زندگی‌بخش است، و در این شهر شاه، کاخ‌ها و ایوان‌های باشکوه وجود دارد که آن را به جایی خاص و برجسته تبدیل کرده‌اند.