شمارهٔ ۱ - چهارده بند ادیب الممالک در مراثی اهل البیت صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین
باد خزان وزید ببستان مصطفی
پژمرد غنچه های گلستان مصطفی
در هم شکست قائمه عرش ایزدی
خاموش شد چراغ شبستان مصطفی
دور از بدن بدامن خاک سیه فتاد
آن سر که بود زینت دامان مصطفی
انگشت بهر بردن انگشتری برید
دیو دغل ز دست سلیمان مصطفی
بیجاده گون شد از تف گرما و تشنگی
یاقوت و لعل و لؤلؤ و مرجان مصطفی
تا چوب کینه خورد به دندان شاه دین
از یاد شد شکستن دندان مصطفی
بوی قمیص یوسف گل پیرهن وزید
زد چاک دست غم بگریبان مصطفی
دارالسلام خلد که دارالسرور بود
شد زین قضیه کلبه احزان مصطفی
یکباره آب کوثر و تسنیم و سلسبیل
خون شد ز اشک دیده گریان مصطفی
طوبی خمید و حور پریشان نمود موی
از آه سرد و حال پریشان مصطفی
در موقع دنی فتدلی که شد دراز
دست خدا ببستن پیمان مصطفی
پیمانه ای ز خون جگر بر نهاد حق
بعد از قبول پیمان بر خوان مصطفی
یعنی بنوش خون که شب و روزت این غذاست
خون خور همی که خون ترا خونبها خداست
چون مصطفی قدح ز کف دوست نوش کرد
اندرز پیر عشق بجان بند گوش کرد
زان باده ساغری بکف مرتضی نهاد
او را هم از شراب محبت خموش کرد
ساقی کوثر از می خمخانه بلا
جامی کشید و جا بدر می فروش کرد
بوسید دست پیر دبستان عشق تا
شاگردیش بمکتب دانش سروش کرد
برداشت پرده از رخ معشوق لم یزل
آن کش خدای بر دو جهان پرده پوش کرد
با تارک شکافته در مسجد اوفتاد
آن کش پیمبر عربی زیب دوش کرد
فواره سان ز جبهت پاکش ز جای تیغ
جوشید خون و قلب جهان بر ز جوش کرد
زد چاک پیرهن حسن و شد حسین بتاب
کلثوم در فغان شد و زینب خروش کرد
آن یک بگریه گفت که هوشم ز سر پرید
کز جوهر نخست که تاراج هوش کرد
گفت آن دگر که ساقی تسلیم و سلسبیل
این باده را ز دست که امروز نوش کرد
شه در میانه پرتو رخسار یار دید
جانرا فدای جلوه روی نکوش کرد
خرگه برون ز خلوت آن جمع برنهاد
پروانه بود و جان بسر شمع برنهاد
آمد بیادم از غم زهرا و ماتمش
آن محنت پیاپی و رنج دمادمش
آن دیده پر آبش و آن آه آتشین
آن قلب پر ز حسرت و آن حال درهمش
آن دست پر ز آبله وان شانه کبود
آن پهلوی شکسته و آن قامت خمش
دردی که بود داغ پدر آخرالدواش
زخمی که تازیانه همی بود مرهمش
از دیده ی سرشگ فشان در غم پدر
وز دیده نظاره بحال پسر عمش
یکسو سریر و تخت سلیمان دین تهی
یکسو بدست اهرمن افتاده خاتمش
توحید را بدید خراب است کشورش
اسلام را بدید نگون است پرچمش
مصحف ذلیل و تالی مصحف اسیر غم
بسته بریسمان گلوی اسم اعظمش
ام الکتاب محو و امام مبین غریب
منسوخ نص واضح و آیات محکمش
گه یاد کردی از حسن و هفتم صفر
گه از حسین و عاشر ماه محرمش
آتش زدی بجان سماعیل و هاجرش
خون ریختی ز دیده عیسی و مریمش
از گریه اش ملایک گردون گریستند
کروبیان بماتم او خون گریستند
آه از مصیبت حسن و حال مضطرش
احشای پاره پاره و قلب مکدرش
آن دردها که در دل غمگین نهفته داشت
و آن زهرها که در جگر افروخت آذرش
آن طعنها که خورد ز دشمن بزندگی
وان تیرها که زد پس مردن به پیکرش
یک لحظه ساغرش نشد از خون دل تهی
بعد از شهادت پدر و فوت مادرش
نگشود چهره شاهد دولت بخلوتش
ننهاد پا عقیله صحت ببسترش
الله اکبر از لب آبی که نیم شب
نوشید و سر زد از جگر الله اکبرش
ز الماس سوده رنگ زمرد گرفت سم
یاقوت کرد جزع و چو بیجاده گوهرش
آهی کشید و طشت طلب کرد و خون دل
در طشت ریخت نزد ستمدیده خواهرش
زینب چو دید طشت پر از خون فغان کشید
گوئی بخاطر آمد از آن طشت دیگرش
چندان کشید آه که آتش گرفت چرخ
چندان گریست خون که گذشت آب از سرش
طشت زر و حضور یزید آمدش بیاد
از دست شد شکیبش و از پا در اوفتاد
گر سرکنم مصیبتی از شاه کربلا
ترسم شرر بعرش زند آه کربلا
لرزد زمین ز کثرت اندوه اهل بیت
سوزد فلک ز ناله جانگاه کربلا
ای بس شبان تیره که بالید بر فلک
خاک از فروغ مشتری و ماه کربلا
گر یوسفی فتاد به کنعان درون چاه
صد یوسف است گم شده در چاه کربلا
ای ساربان به کعبه مقصود محملم
گر می بری بران شتر از راه کربلا
وی رهنمای قافله این کاروان بکش
تا پایه سریر شهنشاه کربلا
شادی که من بکام دل خود مشام جام
تر سازم از شمیم سحرگاه کربلا
ای کعبه معظمه فرق است از زمین
تا آسمان ز جاه تو تا جاه کربلا
آه از دمی که آتش بیداد شعله زد
بر آسمان ز خیمه و خرگاه کربلا
گوش کلیم طور ولا از درخت عشق
بشنید بانک انی اناالله کربلا
پرتو فکند مهر تجلی ز شرق عشق
موسای عقل خیره شد از نور برق عشق
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانک الرحیل
کردند از حجاز بسیج ره عراق
گفتند حسبی الله ربی هوالوکیل
با صد هزار آرزو و میل و اشتیاق
می تاختند سوی بلا از هزار میل
غم توشه رنج راحله شان مرگ بدرقه
بخت سیاه همره و پیک اجل دلیل
تیر سه شعبه منتظر حلق شیرخوار
زنجیر کین در آرزوی گردن علیل
میزد فرات موج پیاپی ز اشتیاق
میگفت و داشت دیده پر از خون چو رود نیل
کای قوم مهر فاطمه را کی سزد دریغ
مشتاق حضرت توأم ای سید جلیل
باز آ که مهد پیکر صد پاره ات منم
ای خسروی که مهد تو جنبانده جبرئیل
روز ازل مقدمة الجیش این سپاه
شد نایب امام زمان مسلم عقیل
آن سالک سلیل محبت که مردوار
در کف گرفت جان و نمود از وفا سبیل
روزی که از مدینه روان سوی کوفه شد
آن روز نخل عشرت او بی شکوفه شد
القصه چون بکوفه رسید از صف حجاز
جادوی چرخ شعبده ای تازه کرد ساز
هر چند کار بدرقه در کوفه نیک نیست
اما نخست خوب شدندش به پیشباز
کرد آن یکی غبار رهش توتیای چشم
برد آن دگر به بوسه ی پایش دهان فراز
گفت آن یکی مرا بدر خویش بنده گیر
گفت آن دگر مرا به عطایای خود نواز
گفت آن مرا بخدمت خود ساز مفتخر
گفت آن مرا ز مقدم خود دار سرفراز
اما چو آن غریب به مسجد روانه شد
بهر ادای طاعت دادار بی نیاز
از صد هزار تن که ستادند در پیش
یکتن نمانده بود چو فارغ شد از نماز
دید آن کسان که لاف هواداریش زدند
دارند این زمان ز ملاقاتش احتراز
و آنان که دامنش بگرفتند با دو دست
سازند دست کین به گریبان او دراز
بدخواه در کمین و اجل تیر در کمان
نه چاره ای پدید و نه باب نجات باز
خود را غریب دید فغان از جگر کشید
چون نی بناله در شد و چون شمع در گداز
گفت ای صبا ز جانب مسلم ببر پیام
هر جا رسی بکوی حسین از ره حجاز
کایشه میا بکوفه و سوی حجاز گرد
من آمدم فدای تو گشتم تو باز گرد
در کوفه از وفا و محبت نشانه نیست
وز مهر و آشتی سخنی در میانه نیست
کردار جز نفاق و عمل جز خلاف نه
گفتار جز دروغ و سخن جز فسانه نیست
یا کوفیان نیافته اند از وفا نشان
یا هیچ از وفا اثری در زمانه نیست
ای شه میا بکوفه که این ورطه هلاک
گرداب هایلی است که هیچش کرانه نیست
این مردم منافق زشت دو رویه را
خوف از خدای واحد فرد یگانه نیست
دارند تیرها بکمان برنهاده لیک
جز پیکر تو ناوکشان را نشانه نیست
بهر گلوی اصغر تو تیر کینه هست
وز بهر کودکان تو جز تازیانه نیست
هشدار ای کبوتر بام حرم که بس
دام است در طریق و اثر ز آب و دانه نیست
بس عذرها بکشتنت آراستند لیک
جز کینه تو در دل ایشان بهانه نیست
جانم فدای خاک قدوم تو شد ولی
مسکین سرم که بر در آن آستانه نیست
این گفت و مست جرعه ی صهبای وصل شد
عکس فروغ دوست بدو سوی اصل شد
چون کاروان غصه به گیتی نزول کرد
اول سراغ خانه آل رسول کرد
مهمان مصطفی شد و هر دم حکایتی
با مرتضی و با حسنین و بتول کرد
از عترت رسول خدا هر کرا شناخت
افسانه ای سرود که او را ملول کرد
تا نوبت ملال شه تشنه لب رسید
آن شاه مرا بباختن جان عجول کرد
در صدر دفتر شهدا آمد از نخست
امضای خود نوشت و شهادت قبول کرد
بار امانتی که فلک ز آن ابا نمود
برداشت تا شفاعت مشتی جهول کرد
آن تن که داشت بر کتف مصطفی صعود
بر خاک قتلگاه ز بالا نزول کرد
و آنگه بخط و خاتم مستوفی قضا
سرمایه ی برات شفاعت وصول کرد
آه از دمی که تاخت ز میدان بخیمگاه
وز خیمه باز جانب میدان عدول کرد
در شان خویش و مرتبت خود بنزد حق
گفت آنچه هیچکس نتواند نکول کرد
اتمام حجت ازلی را بصد زبان
با آن گروه بی خرد بوالفضول کرد
چندی میان معرکه هل من مغیث گفت
چندی بفضل خود، ز پیمبر حدیث گفت
چندان کز این مقوله بر آن قوم بی ادب
برخواند آن ستوده شه ابطحی نسب
یک تن نداند پاسخ وی را وز این قبل
آزرده گشت خاطر شاهنشه عرب
آمد به قتلگاه ببالین کشتگان
فریاد کرد با جگری خسته از تعب
کای دوستان محرم و یاران محترم
ای همرهان نیک و رفیقان منتخب
ای اکبر جوانم و عباس صف شکن
ای مسلم بن عوسجه ای حر و ای وهب
رفتید جمله در کنف رحمت خدا
خوردید نوشداروی غفران ز فیض رب
من مانده ام غریب در این دشت پر بلا
محزون و داغدیده جگر خون و تشنه لب
خیزید و بر غریبی من رحمتی کنید
کامروز گشته صبح امیدم چو تیره شب
کشتند یاوران مرا جمله بی گناه
خستند کودکان مرا جمله بی سبب
پژمرده از عطش، گل رخسار شیرخوار
بیمار را ز تشنگی افزوده تاب و تب
چون دید پاسخی نرسیدش بگوش جان
ز آن دوستان صادق و یاران با ادب
آهی کشید و گفت خدا باد یارتان
خوش رفته اید آیمتان من هم از عقب
باد این خبر بسوی حرم برد در نهفت
اصغر بگاهواره فغان برکشید و گفت
لبیک ای پدر که منت یار و یاورم
در یاری تو نایب عباس و اکبرم
مدهوش باده خم میخانه غمم
مشتاق دیدن رخ عم و برادرم
آب ار نمی رسد بلب لعل نازکم
شیر ار نمانده در رک پستان مادرم
در آرزوی ناوک تیر سه شعبه ام
در حسرت زلال روان بخش کوثرم
در شوق آن دقیقه که صیاد روزگار
با ناوک کمان قضا بشکسند پرم
خواهم بشاخ سدره نهم آشیان فراز
تا بنگری که عرش خدا را کبوترم
هر چند جثه کوچک و تن لاغر است لیک
از دولتت هوای بزرگیست در سرم
آن قطره ام که سالک دریای قلزمم
آن ذره ام که عاشق خورشید انورم
با دستهای کوچک خود جان خسته را
در کف گرفته ام که بپای تو بسپرم
آغوش برگشای و مرا گیر در بغل
تا گوی استباق ز میدان بدر برم
شاه شهید در طرب از این ترانه شد
او را ببر گرفت و بمیدان روانه شد
آمد میان معرکه گفت ای گروه دون
کز راه حق شدید بیک بارگی برون
از جورتان طپید بخون اکبر جوان
وز ظلمتان لوای ابی الفضل شد نگون
دیگر بس است ظلم که شد از حساب بیش
دیگر بس است جور که گشت از شمر فزون
این طفل شیرخواره سه روز است کز عطش
نوشد بجای شیر ز پستان غصه خون
رنگ بنفشه یافته رخسار چون گلش
بیجاده فام کرده لب لعل لاله گون
گیرم که من بزعم شما باشدم گناه
این بیگنه خلاف نکرده است تا کنون
آبی دهید بر لب خشکش خدای را
کاندر دلش شکیب نه و اندر تنش سکون
گفتار شه هنوز بپایان نرفته بود
کان طفل ناله ای ز جگر زد چو ارغنون
و آنگاه خنده ای برخ شه نمود و خفت
دیگر ز من مپرس که شد این قضیه چون
این قاصد اجل ز کجا بود ناگهان
و آن را بحلق تشنه که بوده است رهنمون
شد پاره حلق اصغر بی شیر و تازه گشت
زخم دل حسین جگرخسته از درون
نظاره کرد شاه برخسار آن صغیر
با ناله گفت نحن الی الله راجعون
ای آهوی حرم بخدا میسپارمت
در حیرتم که چون بسوی خیمه آرمت
آه از حسین و داغ فزون از شماره اش
و آن دردها که کس نتوانست چاره اش
فریادهای العطش آل و عترتش
تبخال های لعل لب شیرخواره اش
آن اکبری که گشت بخون غرقه عارضش
آن اصغری که ماند تهی گاهواره اش
آن جبهه شکسته و حلق بریده اش
آن ریش خون چکان و تن پاره پاره اش
آن ماه چارده که ز خون بست هاله اش
آن آسمان که زخم بدن بد ستاره اش
آن سر که بر فراز نی از کوفه تا بشام
بردند با تبیره و کوس و نقاره اش
آن نوعروس حجله حسرت که دست کین
تاراج کرد زیور و خلخال و یاره اش
آن کودکی که درگه یغمای خیمگاه
از گوش برد دست ستم گوشواره اش
آن بانوی حریم جلالت که چشم خصم
میکرد با نگاه حقارت نظاره اش
آن خسته علیل که با بند آهنین
بردند گه پیاده و گاهی سواره اش
آن دست بسته طفل یتیمی که خسته گشت
پای برهنه از اثر خار و خاره اش
داغی که کهنه شد به یقین بی اثر شود
وین داغ هر زمان اثرش بیشتر شود
یا رب باشک دیده ی گریان اهلبیت
یا رب بسوز سینه ی بریان اهلبیت
یا رب بداغ بی شمر آل فاطمه
یا رب به غصه های فراوان اهلبیت
یا رب بنور آیت والشمس والضحی
یا رب بنص محکم فرقان اهلبیت
یا رب بدان صحیفه که کلک قدر نگاشت
توقیعش از جلالت و از شان اهلبیت
یا رب بدان پیاله پرخون که برنهاد
روز ازل قضای تو بر خوان اهلبیت
شاه جهان مظفردین شاه را بدار
باقی بزیر چتر درخشان اهلبیت
فرمان او به مشرق و مغرب رسان که هست
جانش اسیر چنبر فرمان اهلبیت
هر چند شد برتبه سلیمان عصر خویش
از جان کند غلامی سلمان اهلبیت
سلطان عالمست که نامش نوشته شد
در دفتر موالی سلطان اهلبیت
پاینده دار عم ولیعهد شاه را
کو داده دست عهد به پیمان اهلبیت
روی نیاز سوده بر این کعبه امید
دست ولا فکنده بدامان اهلبیت
همواره شاد دار دلش را که روز و شب
باشد چو گوی در خم چوگان اهلبیت
پاینده دار خسرو گیتی پناه را
منصور کن لوای ولیعهد شاه را
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
باد خزان وزید ببستان مصطفی
پژمرد غنچه های گلستان مصطفی
هوش مصنوعی: باد خزان به باغی که متعلق به مصطفی است، وزیده و باعث پژمردن غنچههای گلهای آنجا شده است.
در هم شکست قائمه عرش ایزدی
خاموش شد چراغ شبستان مصطفی
هوش مصنوعی: وقتی که پایههای عرش الهی فرو ریخت، چراغ شبستان پیامبر خاموش شد.
دور از بدن بدامن خاک سیه فتاد
آن سر که بود زینت دامان مصطفی
هوش مصنوعی: سر آن کسی که زینت بخش دامان پیامبر (مصطفی) بود، دور از بدن بر روی خاک سیاه افتاده است.
انگشت بهر بردن انگشتری برید
دیو دغل ز دست سلیمان مصطفی
هوش مصنوعی: دیو فریبکار، انگشت سلیمان را برید تا انگشترش را به دست آورد.
بیجاده گون شد از تف گرما و تشنگی
یاقوت و لعل و لؤلؤ و مرجان مصطفی
هوش مصنوعی: براثر گرما و تشنگی، زیباییها و جواهرات مانند یاقوت، لعل، مروارید و مرجان رنگ و روی خود را از دست دادهاند و پژمرده شدهاند.
تا چوب کینه خورد به دندان شاه دین
از یاد شد شکستن دندان مصطفی
هوش مصنوعی: وقتی که کینه و دشمنی حاکم شود، به فراموشی سپرده میشود عظمت شخصیتی چون پیامبر و آسیبهایی که به او وارد آمده است.
بوی قمیص یوسف گل پیرهن وزید
زد چاک دست غم بگریبان مصطفی
هوش مصنوعی: بوی پیراهن یوسف در فضا پیچید و باعث شد که غم به سمت دست رسول خدا بیاید و دامن او را بگیرد.
دارالسلام خلد که دارالسرور بود
شد زین قضیه کلبه احزان مصطفی
هوش مصنوعی: در اینجا به بیان این موضوع پرداخته شده است که سرزمین امن و آرامش، که مکانی برای شادی و سرور بوده، به خاطر وقایع و مشکلاتی که بر پیامبر (مصطفی) گذشت، به مکانی پر از اندوه تبدیل شده است.
یکباره آب کوثر و تسنیم و سلسبیل
خون شد ز اشک دیده گریان مصطفی
هوش مصنوعی: در یک لحظه، آبهایی که به پاکی و شیرینی شناخته میشوند، به دلیل اشکهای رقتانگیز پیامبر، به خون تبدیل شدند.
طوبی خمید و حور پریشان نمود موی
از آه سرد و حال پریشان مصطفی
هوش مصنوعی: درخت طوبی به خاطر غم و اندوهی که ناشی از حال پریشان پیامبر اسلام بود، خمیده شد و حورهای بهشتی به خاطر آن، موهایشان را نامرتب و پریشان کردند.
در موقع دنی فتدلی که شد دراز
دست خدا ببستن پیمان مصطفی
هوش مصنوعی: وقتی دنیا در حال افول است و چیزها به پایان میرسند، خداوند بر سر پیمانی که با پیامبر (مصطفی) بسته است، به ما تأکید میکند.
پیمانه ای ز خون جگر بر نهاد حق
بعد از قبول پیمان بر خوان مصطفی
هوش مصنوعی: از دل پر درد خود، پیمانهای پر از خون مینهاد، پس از آنکه عهد و پیمان را پذیرفتند و در محفل پیامبر gathered شدند.
یعنی بنوش خون که شب و روزت این غذاست
خون خور همی که خون ترا خونبها خداست
هوش مصنوعی: بخون حتی اگر تلخ و نابود کننده باشد، زیرا ادامه زندگیات بستگی به پذیرش این تلخیها دارد. بخور تا به خوبی درک کنی که هر رنجی که میکشی، در واقع بهای ارتباط و دوستیات با خداست.
چون مصطفی قدح ز کف دوست نوش کرد
اندرز پیر عشق بجان بند گوش کرد
هوش مصنوعی: وقتی مصطفی شرابی را از دست دوست نوشید، نصیحت پیر عشق را با دقت شنید و به آن توجه کرد.
زان باده ساغری بکف مرتضی نهاد
او را هم از شراب محبت خموش کرد
هوش مصنوعی: مردی به نام مرتضی یک جام از آن شراب را در دست گرفت و او را با عشق و محبتش ساکت و آرام کرد.
ساقی کوثر از می خمخانه بلا
جامی کشید و جا بدر می فروش کرد
هوش مصنوعی: ساقی که ندای جوانی و شادی را سر میدهد، از چشمه زلال و زندگیبخش نوشیدنیای برداشت و آن را به میفروش تقدیم کرد.
بوسید دست پیر دبستان عشق تا
شاگردیش بمکتب دانش سروش کرد
هوش مصنوعی: دست معلم عشق را بوسید تا از او درسهای ارزشمندی بگیرد و به کمال برسد.
برداشت پرده از رخ معشوق لم یزل
آن کش خدای بر دو جهان پرده پوش کرد
هوش مصنوعی: پردهبرداری از چهره معشوق، همواره باعث شده است که آن خدای پرودرمان، پوششی بر روی دو جهان بیفکند.
با تارک شکافته در مسجد اوفتاد
آن کش پیمبر عربی زیب دوش کرد
هوش مصنوعی: در مسجد، فردی با موی بلند و شکاف خورده به زمین افتاد، مانند همان پیامبر عرب که زیبایی و شکوهی خاص داشت.
فواره سان ز جبهت پاکش ز جای تیغ
جوشید خون و قلب جهان بر ز جوش کرد
هوش مصنوعی: از پیشانی پاکش مانند فوارهای، خون جوشید و دل جهان به شدت به تپش افتاد.
زد چاک پیرهن حسن و شد حسین بتاب
کلثوم در فغان شد و زینب خروش کرد
هوش مصنوعی: پیرهن حسن را بریدند و حسین به زیبایی درخشید. کلثوم در حال تماشا به حالت غمناکی درآمد و زینب نیز به شدت ناله کرد.
آن یک بگریه گفت که هوشم ز سر پرید
کز جوهر نخست که تاراج هوش کرد
هوش مصنوعی: او با گریه گفت که دیگر نمیتوانم فکر کنم و از آن لحظهای که عقل و هوش من را تحت تأثیر قرار داد، خود را گم کردهام.
گفت آن دگر که ساقی تسلیم و سلسبیل
این باده را ز دست که امروز نوش کرد
هوش مصنوعی: ساقی گفت، ای دیگر، این بادهای که امروز نوشیدم را از کدام دست تسلیم و در خور سلسبیل قرار دادی؟
شه در میانه پرتو رخسار یار دید
جانرا فدای جلوه روی نکوش کرد
هوش مصنوعی: پادشاه در میان نور چهره محبوبش را دید و جانش را به خاطر تماشای جلوههای زیبای او فدای کرد.
خرگه برون ز خلوت آن جمع برنهاد
پروانه بود و جان بسر شمع برنهاد
هوش مصنوعی: پرندهای از مکانی خصوصی و دور از جمعیت خارج شد، مانند پروانهای که جانش را به شمع سپرده است.
آمد بیادم از غم زهرا و ماتمش
آن محنت پیاپی و رنج دمادمش
هوش مصنوعی: به یادم آمد غم و اندوه زهرا و مراسم عزاداریاش که همواره با درد و رنجی پیوسته همراه بود.
آن دیده پر آبش و آن آه آتشین
آن قلب پر ز حسرت و آن حال درهمش
هوش مصنوعی: چشمانش پر از اشک و آهی سوزان در دلش پر از آرزوهای برآوردهنشده دارد و حالش به هم ریخته است.
آن دست پر ز آبله وان شانه کبود
آن پهلوی شکسته و آن قامت خمش
هوش مصنوعی: دست پر از تاول و شانه کبود، پهلوی شکسته و قامت خمیده.
دردی که بود داغ پدر آخرالدواش
زخمی که تازیانه همی بود مرهمش
هوش مصنوعی: دردی که از فقدان پدر به وجود آمده، با هیچ چیزی تسکین نمییابد. حتی زخمهایی که ناشی از تنبیه و ضرب و شتم هستند، نمیتوانند این درد را درمان کنند.
از دیده ی سرشگ فشان در غم پدر
وز دیده نظاره بحال پسر عمش
هوش مصنوعی: او بر اثر درد و اندوهی که از غم پدرش دارد، اشک میریزد و با نگرانی به وضعیت پسر عمویش نگاه میکند.
یکسو سریر و تخت سلیمان دین تهی
یکسو بدست اهرمن افتاده خاتمش
هوش مصنوعی: در یک طرف، تخت و جایگاه سلیمان قرار دارد که از دین خالی است و در طرف دیگر، انگشتر او به دست دیو افتاده است.
توحید را بدید خراب است کشورش
اسلام را بدید نگون است پرچمش
هوش مصنوعی: اگر توحید و یکتاپرستی در قلبها برقرار نباشد، کشور اسلام و پرچم آن نیز در خطر و به سوی نابودی میرود.
مصحف ذلیل و تالی مصحف اسیر غم
بسته بریسمان گلوی اسم اعظمش
هوش مصنوعی: قرآن در حالتی از ذلت است و فردی که آن را تلاوت میکند، خود نیز در غم و اندوهی گرفتار شده است که به شدت او را احاطه کرده است. این وضعیت به گونهای است که مانند یک طناب دور گردن نام بزرگ و مقدسش پیچیده شده است.
ام الکتاب محو و امام مبین غریب
منسوخ نص واضح و آیات محکمش
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کرامت و اصول اولیه (کتاب اصلی) به طور کامل و برجسته بیان شدهاند، اما در عین حال برخی از جزئیات یا متنها ممکن است قدیمی و بدون اعتبار شوند. موارد و آیات مستحکم و مشخصی نیز وجود دارند که به وضوح اصول و پایهها را تبیین میکنند.
گه یاد کردی از حسن و هفتم صفر
گه از حسین و عاشر ماه محرمش
هوش مصنوعی: گاهی به یاد زیباییها و صفای عشق میافتی و گاهی هم به یاد حسین و روز عاشورا در ماه محرم.
آتش زدی بجان سماعیل و هاجرش
خون ریختی ز دیده عیسی و مریمش
هوش مصنوعی: تو آتش به جان اسماعیل و هاجر زدهای و اشکهایی را از عیسی و مریم جاری کردهای.
از گریه اش ملایک گردون گریستند
کروبیان بماتم او خون گریستند
هوش مصنوعی: از گریه او فرشتگان آسمان اشک ریختند و فرشتهها به خاطر عزایش خون گریستند.
آه از مصیبت حسن و حال مضطرش
احشای پاره پاره و قلب مکدرش
هوش مصنوعی: ای وای بر مصیبت حسن و حال پریشان او، دلش آشفته و شکمش پاره پاره است.
آن دردها که در دل غمگین نهفته داشت
و آن زهرها که در جگر افروخت آذرش
هوش مصنوعی: دردهایی که در دلش پنهان بود و زهرهایی که در وجودش شعلهور کرده بود.
آن طعنها که خورد ز دشمن بزندگی
وان تیرها که زد پس مردن به پیکرش
هوش مصنوعی: این بیت به این معانی اشاره دارد که انسان در طول زندگی ممکن است از جانب دشمنان مورد آزار و دشمنی قرار گیرد و چنین ضرباتی را در مسیر زندگی تحمل کند. همچنین، ممکن است در نهایت با آسیبهای جدی مواجه شود که نشاندهندهٔ مبارزات و چالشهایی است که او در زندگی تجربه کرده است.
یک لحظه ساغرش نشد از خون دل تهی
بعد از شهادت پدر و فوت مادرش
هوش مصنوعی: او حتی یک لحظه هم نتوانست از غم و اندوه خود رها شود و ساغری را که مملو از درد دلش بود، از خون دل خالی کند؛ بعد از اینکه پدرش شهید شده و مادرش فوت کرده است.
نگشود چهره شاهد دولت بخلوتش
ننهاد پا عقیله صحت ببسترش
هوش مصنوعی: شاهد زیبایی که در خفا میزیست، چهرهاش را به کسی نشان نداد و پای عاقل و دانا نیز بر بستر او نهاد نشد.
الله اکبر از لب آبی که نیم شب
نوشید و سر زد از جگر الله اکبرش
هوش مصنوعی: خدا بزرگتر است از آبی که در نیمهشب نوشیده شد و از عمق وجودش بروز کرد.
ز الماس سوده رنگ زمرد گرفت سم
یاقوت کرد جزع و چو بیجاده گوهرش
هوش مصنوعی: از الماس سیاه رنگ، مانند زمرد میدرخشد و زهر یاقوت، قلبش را پر از درد کرده است. وقتی که به بیراهه میرود، درخشندگیاش را از دست میدهد.
آهی کشید و طشت طلب کرد و خون دل
در طشت ریخت نزد ستمدیده خواهرش
هوش مصنوعی: او آهی از دل کشید و ظرفی برای طلب کرد و درد و غم خود را در آن ظرف ریخت تا پیش خواهر ستمدیدهاش ببرد.
زینب چو دید طشت پر از خون فغان کشید
گوئی بخاطر آمد از آن طشت دیگرش
هوش مصنوعی: وقتی زینب طشتی پر از خون را دید، فریاد زد و به نظر میرسید که یاد آن طشت دیگر به خاطرش آمد.
چندان کشید آه که آتش گرفت چرخ
چندان گریست خون که گذشت آب از سرش
هوش مصنوعی: فرد مدت زیادی در دل خود آه و حسرت نگه داشت تا جایی که دنیا به درد و رنج او پی برد. او چنان در حزن و اندوه غرق شد که اشکهایش به حدی رسید که از سرش عبور کرد و حتی آبها هم ظرفیت تحمل او را نداشتند و سرریز شدند.
طشت زر و حضور یزید آمدش بیاد
از دست شد شکیبش و از پا در اوفتاد
هوش مصنوعی: وقتی طشت طلایی و حضور یزید را مشاهده کرد، یاد چیزی افتاد که باعث شد صبرش از دست برود و نتوانست روی پا بایستد.
گر سرکنم مصیبتی از شاه کربلا
ترسم شرر بعرش زند آه کربلا
هوش مصنوعی: اگر مصیبت و سختیای را از شاه کربلا تحمل کنم، میترسم که نالهام آسمان را به لرزه درآورد.
لرزد زمین ز کثرت اندوه اهل بیت
سوزد فلک ز ناله جانگاه کربلا
هوش مصنوعی: زمین به خاطر غم و اندوه اهل بیت میلرزد و آسمان از ناله و فریاد جانسوز کربلا میسوزد.
ای بس شبان تیره که بالید بر فلک
خاک از فروغ مشتری و ماه کربلا
هوش مصنوعی: بسیاری از شبانان بیخبر از حوادث تلخ و تاریک هستند که در سایه نور ماه و ستارهها، بر زمین پرچمدار میشوند.
گر یوسفی فتاد به کنعان درون چاه
صد یوسف است گم شده در چاه کربلا
هوش مصنوعی: اگر یوسف به کنعان بیفتد، در چاه صد یوسف دیگر که در چاه کربلا گم شدهاند، وجود دارند.
ای ساربان به کعبه مقصود محملم
گر می بری بران شتر از راه کربلا
هوش مصنوعی: ای ساربان! اگر مرا به سمت خانه خدا میبری، پس ای کاش شتر را از راه کربلا بگذری.
وی رهنمای قافله این کاروان بکش
تا پایه سریر شهنشاه کربلا
هوش مصنوعی: او هدایت کننده این کاروان است، بکش تا به پای تخت پادشاهی کربلا برسیم.
شادی که من بکام دل خود مشام جام
تر سازم از شمیم سحرگاه کربلا
هوش مصنوعی: شادیای که من برای دل خود ایجاد میکنم، از عطر دلانگیز صبحگاه کربلا نشأت میگیرد.
ای کعبه معظمه فرق است از زمین
تا آسمان ز جاه تو تا جاه کربلا
هوش مصنوعی: ای کعبه بزرگ، میان تو و زمین تا آسمان فاصله زیادی وجود دارد، از مقام و احترام تو تا مقام کربلا.
آه از دمی که آتش بیداد شعله زد
بر آسمان ز خیمه و خرگاه کربلا
هوش مصنوعی: بهقدری دلم از ظلم و ستم آتش گرفته که زمانهای فرا میرسد که این آتش بر آسمان کربلا زبانه میکشد و خاطره خیمهها و اردوگاه را شعلهور میکند.
گوش کلیم طور ولا از درخت عشق
بشنید بانک انی اناالله کربلا
هوش مصنوعی: موسای کلیم از درخت عشق صدای «این منم، من الله هستم» را شنید که به کربلا اشاره دارد.
پرتو فکند مهر تجلی ز شرق عشق
موسای عقل خیره شد از نور برق عشق
هوش مصنوعی: پرتوهای نورانی عشق از سمت شرق درخشید و عقل مانند موسی در برابر نور عشق حیرتزده شد.
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانک الرحیل
هوش مصنوعی: درود بر لحظهای که در مکان مقدس عترت خلیل صدای حرکت شتر شنیده میشود و نشانگر وداع و سفر است.
کردند از حجاز بسیج ره عراق
گفتند حسبی الله ربی هوالوکیل
هوش مصنوعی: از سرزمین حجاز برای جنگ و بسیج به سمت عراق راه افتادند و گفتند: خداوند برای من کافی است و او بهترین حمایتکننده است.
با صد هزار آرزو و میل و اشتیاق
می تاختند سوی بلا از هزار میل
هوش مصنوعی: با هزاران آرزو و خواسته، به سوی مشکلات و چالشها میرفتند، از هزاران انگیزه و اشتیاق.
غم توشه رنج راحله شان مرگ بدرقه
بخت سیاه همره و پیک اجل دلیل
هوش مصنوعی: غم و اندوه تو، مانند توشهای برای مسافرت است که مرگ آن را همراهی میکند و سرنوشت تلخ را به همراه دارد. همچنین پیامآور مرگ، نشانهای از این واقعیت است.
تیر سه شعبه منتظر حلق شیرخوار
زنجیر کین در آرزوی گردن علیل
هوش مصنوعی: تیر سهپاره منتظر است تا به گردن نوزادی بیفتد که در زنجیر گرفتار است و نشانهای از کین و انتقام در دل دارد، در حالی که آرزو میکند به گردن بیمار و ضعیف بیفتد.
میزد فرات موج پیاپی ز اشتیاق
میگفت و داشت دیده پر از خون چو رود نیل
هوش مصنوعی: فرات به طور مکرر در حال موج زدن بود و به خاطر اشتیاقش، این حالت را نشان میداد. چشمانش به اندازهای پر از اشک و غم بود که همچون آب نیل به نظر میرسید.
کای قوم مهر فاطمه را کی سزد دریغ
مشتاق حضرت توأم ای سید جلیل
هوش مصنوعی: ای قوم، آیا سزاوار است که در عشق و محبت فاطمه (سلام الله علیها) دریغی داشته باشید؟ من همواره مشتاق و دلبسته شما هستم، ای بزرگوار!
باز آ که مهد پیکر صد پاره ات منم
ای خسروی که مهد تو جنبانده جبرئیل
هوش مصنوعی: باز گرد به آغوش من، ای پادشاه، که من مهد و پرورشدهندهی پیکر پارهپارهات هستم، همانطور که جبرئیل تو را به حرکت درآورده است.
روز ازل مقدمة الجیش این سپاه
شد نایب امام زمان مسلم عقیل
هوش مصنوعی: در آغاز روز، پیشرفت و آغاز این گروه به عنوان نماینده امام زمان شروع شد.
آن سالک سلیل محبت که مردوار
در کف گرفت جان و نمود از وفا سبیل
هوش مصنوعی: آن شخص سالک که در مسیر عشق و محبت گام برمیدارد، مانند مردی است که جان خود را در دستانش گرفته و با وفا، راهی از خود نشان میدهد.
روزی که از مدینه روان سوی کوفه شد
آن روز نخل عشرت او بی شکوفه شد
هوش مصنوعی: روزى که به سمت کوفه رفت، روزى بود که شادی و خوشبختی او به پایان رسید و زندگیاش دیگر رنگ و بویی نداشت.
القصه چون بکوفه رسید از صف حجاز
جادوی چرخ شعبده ای تازه کرد ساز
هوش مصنوعی: به هر حال، وقتی به کوفه رسید، ستارههای آسمان یک شعبده جالب جدید انجام دادند.
هر چند کار بدرقه در کوفه نیک نیست
اما نخست خوب شدندش به پیشباز
هوش مصنوعی: با اینکه استقبال از کار بدرقه در کوفه چندان مناسب نیست، اما در ابتدا این کار خوب و مثبت آغاز شد.
کرد آن یکی غبار رهش توتیای چشم
برد آن دگر به بوسه ی پایش دهان فراز
هوش مصنوعی: یکی از آنها به قدری خاک و غبار به راه انداخته که دیدگانش را پر کرده است، و دیگری به قدری شوق و محبت دارد که با بوسه زدن به پای او، سرش را بلند کرده است.
گفت آن یکی مرا بدر خویش بنده گیر
گفت آن دگر مرا به عطایای خود نواز
هوش مصنوعی: یکی به من گفت که در کنار خودت مرا به بندگی بپذیر، و دیگری گفت که با بخششها و نعمتهای خودم مرا مورد محبت قرار بده.
گفت آن مرا بخدمت خود ساز مفتخر
گفت آن مرا ز مقدم خود دار سرفراز
هوش مصنوعی: او به من گفت که مرا در خدمت خود قرار بده و باعث افتخارم کن، و او به من گفت که مرا از جلو خود بالا ببرد و سرافراز کند.
اما چو آن غریب به مسجد روانه شد
بهر ادای طاعت دادار بی نیاز
هوش مصنوعی: اما زمانی که آن بیگانه به سوی مسجد حرکت کرد تا عبادت خداوند بینیاز را انجام دهد.
از صد هزار تن که ستادند در پیش
یکتن نمانده بود چو فارغ شد از نماز
هوش مصنوعی: از میان هزاران نفر که در مقابل یک فرد ایستاده بودند، هیچکس باقی نمانده بود وقتی او از نماز فارغ شد.
دید آن کسان که لاف هواداریش زدند
دارند این زمان ز ملاقاتش احتراز
هوش مصنوعی: کسانی که همیشه از حمایت و پشتیبانی او سخن میگفتند، حالا از دیدن او دوری میکنند.
و آنان که دامنش بگرفتند با دو دست
سازند دست کین به گریبان او دراز
هوش مصنوعی: آنانی که به دامن او چنگ میزنند و از او حمایت میکنند، در واقع در مواقع سختی، به جای حمایت، به او آسیب میزنند و به او دشواری میرسانند.
بدخواه در کمین و اجل تیر در کمان
نه چاره ای پدید و نه باب نجات باز
هوش مصنوعی: دشمن در انتظار است و مرگ آمادهی حمله، نه راهی برای نجات وجود دارد و نه چارهای برای فرار.
خود را غریب دید فغان از جگر کشید
چون نی بناله در شد و چون شمع در گداز
هوش مصنوعی: او خود را غریب و تنها احساس کرد و از دلش نالهای برآمد، مانند نی که میزند و میگریاند، و همچون شمعی که در حال ذوب شدن است.
گفت ای صبا ز جانب مسلم ببر پیام
هر جا رسی بکوی حسین از ره حجاز
هوش مصنوعی: ای نسیم، از جانب مسلم برسان پیام هر جا که میروی به کوی حسین از راه حجاز.
کایشه میا بکوفه و سوی حجاز گرد
من آمدم فدای تو گشتم تو باز گرد
هوش مصنوعی: به کوفه نرو و به سوی حجاز هم نرو، من برای تو آمدهام و فدای تو شدهام، تو هم برگرد.
در کوفه از وفا و محبت نشانه نیست
وز مهر و آشتی سخنی در میانه نیست
هوش مصنوعی: در کوفه خبری از وفا و محبت نیست و هیچ نشانهای از مهر و آشتی دیده نمیشود.
کردار جز نفاق و عمل جز خلاف نه
گفتار جز دروغ و سخن جز فسانه نیست
هوش مصنوعی: عمل انسان وقتی خالص و صحیح نیست که رفتار او نشاندهنده دوگانگی و نفاق باشد. در واقع، گفتار او هم جز دروغ و افسانه نیست و در حقیقت، هیچ چیز واقعی در آن وجود ندارد.
یا کوفیان نیافته اند از وفا نشان
یا هیچ از وفا اثری در زمانه نیست
هوش مصنوعی: گویا کوفیان نشان وفا و صداقتی پیدا نکردهاند، یا اینکه در این زمانه هیچ نشانهای از وفا وجود ندارد.
ای شه میا بکوفه که این ورطه هلاک
گرداب هایلی است که هیچش کرانه نیست
هوش مصنوعی: ای پادشاه، به کوفه نیا، چرا که اینجا جایی خطرناک و پر از گردابهای هلاکت است که انتهایی ندارد.
این مردم منافق زشت دو رویه را
خوف از خدای واحد فرد یگانه نیست
هوش مصنوعی: این گروه از مردم که در مسایل مختلف چهرههایی دوگانه و ح façade را به نمایش میگذارند، از ترس خداوند یگانه و بینظیر خودشان احساس خطر نمیکنند.
دارند تیرها بکمان برنهاده لیک
جز پیکر تو ناوکشان را نشانه نیست
هوش مصنوعی: عشاق آماده هستند که عشق خود را به نمایش بگذارند، اما تنها تو هستی که دلشان را هدف قرار دادهای و بقیه هیچ نشانهای ندارند.
بهر گلوی اصغر تو تیر کینه هست
وز بهر کودکان تو جز تازیانه نیست
هوش مصنوعی: برای گلوی اصغر، تنها تیر کینه وجود دارد و برای کودکان تو، چیزی جز تازیانه نیست.
هشدار ای کبوتر بام حرم که بس
دام است در طریق و اثر ز آب و دانه نیست
هوش مصنوعی: ای کبوتر بام حرم، مراقب باش! در این مسیر دامهای زیادی وجود دارد و اینجا تنها آب و دانه نیست.
بس عذرها بکشتنت آراستند لیک
جز کینه تو در دل ایشان بهانه نیست
هوش مصنوعی: آنقدر بهانه و عذرهای مختلف برای کشتن تو درست کردهاند که دیگر جز کینهات در دلشان چیزی نیست.
جانم فدای خاک قدوم تو شد ولی
مسکین سرم که بر در آن آستانه نیست
هوش مصنوعی: روانم فدای خاک پای تو شده است، اما متأسفانه حالا بیچارهام که در آن درگاه حضور ندارم.
این گفت و مست جرعه ی صهبای وصل شد
عکس فروغ دوست بدو سوی اصل شد
هوش مصنوعی: این شخص در حال صحبت بود و در نتیجه نوشیدنی وصل را مصرف کرد. تصویر روشنی از محبوبش در دل او شکل گرفت و به حقیقت نزدیکتر شد.
چون کاروان غصه به گیتی نزول کرد
اول سراغ خانه آل رسول کرد
هوش مصنوعی: زمانی که غم و اندوه به دنیا آمد، نخستین جایی که به سراغش رفت، خانهی خانوادهی پیامبر بود.
مهمان مصطفی شد و هر دم حکایتی
با مرتضی و با حسنین و بتول کرد
هوش مصنوعی: مهمانی نزد پیامبر داشت و هر لحظه داستانی با علی، حسنین و فاطمه گفت.
از عترت رسول خدا هر کرا شناخت
افسانه ای سرود که او را ملول کرد
هوش مصنوعی: هر کسی که عترت پیامبر خدا را بشناسد، داستانی برای او خواهد گفت که او را خسته و دلزده کند.
تا نوبت ملال شه تشنه لب رسید
آن شاه مرا بباختن جان عجول کرد
هوش مصنوعی: زمانی که نوبت غم و اندوه به آن پادشاه رسید که لبهایش تشنه بودند، او مرا به سرعت به بازی گذاشت و جانم را به خطر انداخت.
در صدر دفتر شهدا آمد از نخست
امضای خود نوشت و شهادت قبول کرد
هوش مصنوعی: در بالای لیست شهیدان، نوشته شده که از همان ابتدا، نام خود را امضا کرده و به شهادت رضایت داده است.
بار امانتی که فلک ز آن ابا نمود
برداشت تا شفاعت مشتی جهول کرد
هوش مصنوعی: این بیت به موضوع مسئولیت و امانتداری اشاره دارد. در آن بیان میشود که بار سنگینی که آسمان (یا سرنوشت) از آن شانه خالی کرده، به دست فردی نا آگاه سپرده شده که به نفع دیگران از آن استفاده کرده است. این موضوع ممکن است به مشکلاتی که ناشی از عدم درک و آگاهی است، اشاره کند.
آن تن که داشت بر کتف مصطفی صعود
بر خاک قتلگاه ز بالا نزول کرد
هوش مصنوعی: جسمی که بر دوش پیامبر بالا رفته بود، از بلندی به زمین کشتارگاه فرود آمد.
و آنگه بخط و خاتم مستوفی قضا
سرمایه ی برات شفاعت وصول کرد
هوش مصنوعی: سپس با خط و مهر کارگزار نظام، دارایی مورد نیاز برای دریافت شفاعت را به دست آورد.
آه از دمی که تاخت ز میدان بخیمگاه
وز خیمه باز جانب میدان عدول کرد
هوش مصنوعی: ای کاش از روزی که از نبرد و میدان به سوی خیمهها بازگشت، یاد نکنیم.
در شان خویش و مرتبت خود بنزد حق
گفت آنچه هیچکس نتواند نکول کرد
هوش مصنوعی: در مورد مقام و منزلت خود، به خداوند چیزی گفت که هیچ کس قادر به رد کردن آن نیست.
اتمام حجت ازلی را بصد زبان
با آن گروه بی خرد بوالفضول کرد
هوش مصنوعی: خدایی که از ابتدا همه چیز را مشخص کرده، با هزار زبان به آن گروه نادان و پرحرف حقایق را گفت و ایشان را به روشنی آگاه کرد.
چندی میان معرکه هل من مغیث گفت
چندی بفضل خود، ز پیمبر حدیث گفت
هوش مصنوعی: مدتی در میانه میدان نبرد، فریاد کمک کردم و لحظهای به لطف خود، از پیامبر روایت روایت کردم.
چندان کز این مقوله بر آن قوم بی ادب
برخواند آن ستوده شه ابطحی نسب
هوش مصنوعی: تا زمانی که از این موضوع بر آن قوم بیادب سخن گفته شود، آن شایستهای که دارای نسب ابطحی است ستوده خواهد شد.
یک تن نداند پاسخ وی را وز این قبل
آزرده گشت خاطر شاهنشه عرب
هوش مصنوعی: هیچکس جواب او را نمیداند و از این موضوع، دل پادشاه عرب آزرده شده است.
آمد به قتلگاه ببالین کشتگان
فریاد کرد با جگری خسته از تعب
هوش مصنوعی: او به محل کشتار آمد و بر بالین کشتهشدگان فریاد زد، در حالی که قلبش از درد و رنج خسته بود.
کای دوستان محرم و یاران محترم
ای همرهان نیک و رفیقان منتخب
هوش مصنوعی: ای دوستان نزدیک و عزیز، ای همراهان خوب و انتخابشده من،
ای اکبر جوانم و عباس صف شکن
ای مسلم بن عوسجه ای حر و ای وهب
هوش مصنوعی: ای بزرگ جوان، و ای عباس که در میدان جنگ پیشتاز هستی، ای مسلم بن عوسجه، ای حر و ای وهب.
رفتید جمله در کنف رحمت خدا
خوردید نوشداروی غفران ز فیض رب
هوش مصنوعی: شما همه زیر سایه رحمت خدا قرار گرفتید و از نعمت بخشش او بهرهمند شدید.
من مانده ام غریب در این دشت پر بلا
محزون و داغدیده جگر خون و تشنه لب
هوش مصنوعی: من در این دشت پر از درد و مشکلات، تنها و غریب ماندهام. دلزده و غمگین هستم و از شدت ناراحتی، دلم خونین است و تشنهام.
خیزید و بر غریبی من رحمتی کنید
کامروز گشته صبح امیدم چو تیره شب
هوش مصنوعی: بیدار شوید و به حال تنها و غریب من رحم کنید، زیرا امروز صبح امید من در حالی شروع شده که همچنان مانند شب تاریک است.
کشتند یاوران مرا جمله بی گناه
خستند کودکان مرا جمله بی سبب
هوش مصنوعی: همه یاران من را که بیگناه بودند، کشتند و بچههایم را نیز بدون دلیل خسته و آزار دادند.
پژمرده از عطش، گل رخسار شیرخوار
بیمار را ز تشنگی افزوده تاب و تب
هوش مصنوعی: در حال حاضر، چهرهی کودک بیمار به دلیل تشنگی پژمرده و بیتاب شده است.
چون دید پاسخی نرسیدش بگوش جان
ز آن دوستان صادق و یاران با ادب
هوش مصنوعی: وقتی که او پاسخ دلخواهی از دوستان وفادار و مؤدب خود نشنید، در دل و جانش به این موضوع اندیشید.
آهی کشید و گفت خدا باد یارتان
خوش رفته اید آیمتان من هم از عقب
هوش مصنوعی: او آهی کشید و گفت: خداحافظ، دوستان خوبتان رفتهاند. من هم از پشت سر به دنبال شما میآیم.
باد این خبر بسوی حرم برد در نهفت
اصغر بگاهواره فغان برکشید و گفت
هوش مصنوعی: باد این خبر را به سوی حرم منتقل کرد و در حالی که اصغر در گهواره است، فریاد زد و گفت...
لبیک ای پدر که منت یار و یاورم
در یاری تو نایب عباس و اکبرم
هوش مصنوعی: ای پدر، من آمادهام که در یاری تو همواره در خدمتت باشم و چون عباس و اکبر به تو کمک کنم.
مدهوش باده خم میخانه غمم
مشتاق دیدن رخ عم و برادرم
هوش مصنوعی: در حالت سبکی و نشئه از شراب، همواره به یاد غم خود هستم و شدیداً تمایل دارم که چهرهی عم و برادرم را ببینم.
آب ار نمی رسد بلب لعل نازکم
شیر ار نمانده در رک پستان مادرم
هوش مصنوعی: اگر آب به من نرسد، لعل زیبای من بیفایده است و اگر شیری در سینه مادرم نمانده باشد، چه فایدهای دارد؟
در آرزوی ناوک تیر سه شعبه ام
در حسرت زلال روان بخش کوثرم
هوش مصنوعی: در آرزوی عشق و زیبایی هستم، آرزوی نشانی که به من زندگی و شادابی ببخشد.
در شوق آن دقیقه که صیاد روزگار
با ناوک کمان قضا بشکسند پرم
هوش مصنوعی: در انتظار لحظهای هستم که شکارچی سرنوشت با تیر تقدیر، پرواز مرا قطع کند.
خواهم بشاخ سدره نهم آشیان فراز
تا بنگری که عرش خدا را کبوترم
هوش مصنوعی: میخواهم بر بالای درخت سدر لانهای بسازم تا تو ببینی که کبوتر من چطور به عرش خدا نگاه میکند.
هر چند جثه کوچک و تن لاغر است لیک
از دولتت هوای بزرگیست در سرم
هوش مصنوعی: با وجود اینکه بدنم کوچک و لاغر است، اما در دل من آرزوی بزرگی و عظمت نسبت به تو وجود دارد.
آن قطره ام که سالک دریای قلزمم
آن ذره ام که عاشق خورشید انورم
هوش مصنوعی: من به مانند یک قطره از دریای وسیع و عمیق قلزم هستم و هم چنین مانند یک ذره عاشق نور و گرمای خورشید.
با دستهای کوچک خود جان خسته را
در کف گرفته ام که بپای تو بسپرم
هوش مصنوعی: با دستان کوچک خود، تلاش میکنم که روح خستهام را در دست بگیرم تا به پای تو تقدیم کنم.
آغوش برگشای و مرا گیر در بغل
تا گوی استباق ز میدان بدر برم
هوش مصنوعی: دستهای خود را باز کن و من را در آغوش بگیر تا بتوانم از این میدان سخت به سمت پیروزی بروم.
شاه شهید در طرب از این ترانه شد
او را ببر گرفت و بمیدان روانه شد
هوش مصنوعی: شاه شهید در شوری از خوشحالی و شادی به خاطر این آهنگ قرار گرفت و او را به جمع گرفتند و به سمت میدان فرستادند.
آمد میان معرکه گفت ای گروه دون
کز راه حق شدید بیک بارگی برون
هوش مصنوعی: در میان میدان جنگ، گفت ای گروه پست که از راه حق منحرف شدهاید، ناگهان از آن خارج شوید.
از جورتان طپید بخون اکبر جوان
وز ظلمتان لوای ابی الفضل شد نگون
هوش مصنوعی: از شدت ظلم و ستم شما، جوانی به نام اکبر خون میریزد و پرچم ابوالفضل تحت فشار نابود میشود.
دیگر بس است ظلم که شد از حساب بیش
دیگر بس است جور که گشت از شمر فزون
هوش مصنوعی: دیگر کافی است ظلم و ستمی که به حدی زیاد شده و از اندازه فراتر رفته است. دیگر تحمل جور و بیعدالتی که به اندازهای رسیده که نمیتوان بیشتر از این تحمل کرد.
این طفل شیرخواره سه روز است کز عطش
نوشد بجای شیر ز پستان غصه خون
هوش مصنوعی: این کودک نوزاد سه روز است که به جای شیر از پستان، تنها غم و اندوه را مینوشد و به خاطر تشنگی، از درد و غصه رنج میبرد.
رنگ بنفشه یافته رخسار چون گلش
بیجاده فام کرده لب لعل لاله گون
هوش مصنوعی: رخسار او به رنگ بنفشه درآمده و لبهایش مانند لبی از گل لاله زینت یافته و زیبا هستند.
گیرم که من بزعم شما باشدم گناه
این بیگنه خلاف نکرده است تا کنون
هوش مصنوعی: باشد که به نظر شما من گناهکار هستم، اما این شخص بیگناه تا کنون هیچ خلافی نکرده است.
آبی دهید بر لب خشکش خدای را
کاندر دلش شکیب نه و اندر تنش سکون
هوش مصنوعی: به او آب بدهید تا بر لبهای خشکاش برساند، زیرا در دل او صبر و تحملی نیست و در بدنش آرامش وجود ندارد.
گفتار شه هنوز بپایان نرفته بود
کان طفل ناله ای ز جگر زد چو ارغنون
هوش مصنوعی: سخنان پادشاه هنوز به پایان نرسیده بود که آن کودک از دلش نالهای مانند صدای ساز بلند کرد.
و آنگاه خنده ای برخ شه نمود و خفت
دیگر ز من مپرس که شد این قضیه چون
هوش مصنوعی: سپس او خاموشی را شگفتانگیز دید و دیگر از من نپرس که چگونه این ماجرا پیش آمد.
این قاصد اجل ز کجا بود ناگهان
و آن را بحلق تشنه که بوده است رهنمون
هوش مصنوعی: ناگهان، این فرستاده مرگ از کجا آمد و آن را به سوی کسی که در عطش (عطش زندگی) است، راهنمایی کرد؟
شد پاره حلق اصغر بی شیر و تازه گشت
زخم دل حسین جگرخسته از درون
هوش مصنوعی: اصغر، بدون شیر پاره پاره شد و زخم دل حسین که از درون جگرش را میخورد، تازهتر شد.
نظاره کرد شاه برخسار آن صغیر
با ناله گفت نحن الی الله راجعون
هوش مصنوعی: شاه به چهره آن جوان کوچک خیره شد و با نالهای گفت که ما به سوی خدا بازمیگردیم.
ای آهوی حرم بخدا میسپارمت
در حیرتم که چون بسوی خیمه آرمت
هوش مصنوعی: ای آهوی حرم، به خدا تو را به کسی میسپارم. در شگفتام که چگونه تو را به سوی خیمه میآورم.
آه از حسین و داغ فزون از شماره اش
و آن دردها که کس نتوانست چاره اش
هوش مصنوعی: حسین و غم او به حدی است که نمیتوان آن را شمارش کرد و دردهایی که او تحمل کرد به قدری عمیق است که هیچکس نتوانسته است برایشان راه حلی پیدا کند.
فریادهای العطش آل و عترتش
تبخال های لعل لب شیرخواره اش
هوش مصنوعی: فریادهای تشنگی آل و عترت او به مانند لکههای قرمزی بر لبهای کودک شیرخوارش است.
آن اکبری که گشت بخون غرقه عارضش
آن اصغری که ماند تهی گاهواره اش
هوش مصنوعی: آن جوان نیکو رو که به خون غرق شده، و آن کوچکتری که گهوارهاش خالی مانده است.
آن جبهه شکسته و حلق بریده اش
آن ریش خون چکان و تن پاره پاره اش
هوش مصنوعی: چهرهای زخمی و خونی، با جبههای پاره و گردنی بریده، که حال و روزش نشاندهنده رنج و سختی بسیاری است.
آن ماه چارده که ز خون بست هاله اش
آن آسمان که زخم بدن بد ستاره اش
هوش مصنوعی: آن ماه چهارده، مانند هالهای از خون بر گرد خود دارد و آن آسمان، زخمی از بدن ستارههایش را به نمایش میگذارد.
آن سر که بر فراز نی از کوفه تا بشام
بردند با تبیره و کوس و نقاره اش
هوش مصنوعی: سری که از کوفه تا شام بر فراز نیزه حمل کردند، با طبل و ساز و زنگهایش.
آن نوعروس حجله حسرت که دست کین
تاراج کرد زیور و خلخال و یاره اش
هوش مصنوعی: این شعر به نوعروس اشاره دارد که به خاطر حسرت و درد عاشقانه، زیباییها و زینتهای خود را به دست حسادت دیگران میسپارد. این تصویر نشاندهنده غم و آلامی است که ممکن است در دل یک عروس جوان به دلیل عشق ناموفق یا از دست دادن محبوبش وجود داشته باشد.
آن کودکی که درگه یغمای خیمگاه
از گوش برد دست ستم گوشواره اش
هوش مصنوعی: آن کودک که در آن مکان و زمان در خیمه یغما به سر میبرد، دستانش را از گوش خود برداشت تا صدای ستم و درد را نشنود.
آن بانوی حریم جلالت که چشم خصم
میکرد با نگاه حقارت نظاره اش
هوش مصنوعی: آن بانوی محترم و با شکوه که نگاهش باعث ذلت و حقارت دشمنانش میشود، با نگاهی پر از عظمت به دنیا مینگرد.
آن خسته علیل که با بند آهنین
بردند گه پیاده و گاهی سواره اش
هوش مصنوعی: آن شخص بیمار و رنجور که گاهی پیاده و گاهی سوار بر اسب، با زنجیر آهنی به جایی منتقل میشود.
آن دست بسته طفل یتیمی که خسته گشت
پای برهنه از اثر خار و خاره اش
هوش مصنوعی: دست بستهی آن کودک یتیم که از راه رفتن با پای برهنه خسته شده، به خاطر خارها و نیشهای زمین است.
داغی که کهنه شد به یقین بی اثر شود
وین داغ هر زمان اثرش بیشتر شود
هوش مصنوعی: زخمهای کهنه به مرور زمان بهبود مییابند و دیگر تأثیری ندارند، اما زخمهای تازه هر لحظه تأثیر بیشتری بر جای میگذارند.
یا رب باشک دیده ی گریان اهلبیت
یا رب بسوز سینه ی بریان اهلبیت
هوش مصنوعی: ای پروردگارا، با چشمان اشکآلود خانواده پیامبر همراهی کن و ای کاش دلهای سوخته آنها را برافروزی.
یا رب بداغ بی شمر آل فاطمه
یا رب به غصه های فراوان اهلبیت
هوش مصنوعی: خدایا، غم و اندوه آل فاطمه را به حساب نیاور و به غصههای فراوان اهل بیت توجه کن.
یا رب بنور آیت والشمس والضحی
یا رب بنص محکم فرقان اهلبیت
هوش مصنوعی: خداوند، به نور آیاتت و به نور خورشید و صبحگاه، دعایم را بشنو و به برکت نصوص محکم قرآن و اهل بیت، ما را یاری کن.
یا رب بدان صحیفه که کلک قدر نگاشت
توقیعش از جلالت و از شان اهلبیت
هوش مصنوعی: ای خدا، بدان که در این دفتر، نوشتاری به دست قلمی با ارزشی عظیم نوشته شده که امضایش از بزرگواری و مقام اهل بیت است.
یا رب بدان پیاله پرخون که برنهاد
روز ازل قضای تو بر خوان اهلبیت
هوش مصنوعی: ای خدا، بدان که این پیاله پر از خون، نماد مقدر توست که از آغاز جهان بر سر سفره اهل بیت قرار گرفته است.
شاه جهان مظفردین شاه را بدار
باقی بزیر چتر درخشان اهلبیت
هوش مصنوعی: شاه جهان مظفردین شاه را در سایهی درخشان اهل بیت به جاویدانگی برسانید.
فرمان او به مشرق و مغرب رسان که هست
جانش اسیر چنبر فرمان اهلبیت
هوش مصنوعی: پیام او را در شرق و غرب منتشر کن، زیرا جانش تحت تسلط دستورات اهل بیت است.
هر چند شد برتبه سلیمان عصر خویش
از جان کند غلامی سلمان اهلبیت
هوش مصنوعی: هرچند که در زمان خود به مقام سلیمان دست یابد، اما غلامی سلمان اهل بیت همیشه از جان خود مایه میگذارد.
سلطان عالمست که نامش نوشته شد
در دفتر موالی سلطان اهلبیت
هوش مصنوعی: سلطان واقعی کسی است که نامش در دفتر بزرگان و اهل بیت ثبت شده است.
پاینده دار عم ولیعهد شاه را
کو داده دست عهد به پیمان اهلبیت
هوش مصنوعی: برای همیشه پایدار باد، ولیعهد شاه که دست در دست پیمان اهل بیت دارد.
روی نیاز سوده بر این کعبه امید
دست ولا فکنده بدامان اهلبیت
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که در شرایطی سخت و ناامیدی، شخص به درگاه معصومین و اهل بیت پناه میبرد و امید خودش را به آنها گره میزند. از این رو، فرد دست نیاز به سمت کعبه امید دراز میکند و به دنبال یاری و پناهی مطمئن است. این ارتباط عاطفی و معنوی با اهل بیت نشاندهنده ارادت و توسل به آنها در لحظات دشواری است.
همواره شاد دار دلش را که روز و شب
باشد چو گوی در خم چوگان اهلبیت
هوش مصنوعی: دلش را همیشه شاد نگهدار، زیرا که روز و شب مانند گوی در میدان بازی است و در دست اهلبیت قرار دارد.
پاینده دار خسرو گیتی پناه را
منصور کن لوای ولیعهد شاه را
هوش مصنوعی: در اینجا مفهوم این است که امیدواریم که خسرو، که نماد قدرت و سرپرستی در این دنیا است، همواره پابرجا بماند و برای منصور (که احتمالاً عنوان یا نامی مرتبط به ولیعهد است) حفاظتی فراهم کند تا پرچم ولیعهد یا سلطنت را به اهتزاز درآورد. بهعبارتی دیگر، این سخن به بیان آرزوی ثبات و امنیت در قلمرو و حفظ مقام ولیعهد میپردازد.